گنجور

بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت

یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری
به شب گفتی از جرم گیتی فروز
دری بود از روشنایی چو روز
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال
چو در مردم آرام و قوت ندید
خود آسوده بودن مروت ندید
چو بیند کسی زهر در کام خلق
کیش بگذرد آب نوشین به حلق
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد
به درویش و مسکین و محتاج داد
فتادند در وی ملامت کنان
که دیگر به دستت نیاید چنان
شنیدم که می‌گفت و باران دمع
فرو می‌دویدش به عارض چو شمع
که زشت است پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فگار
مرا شاید انگشتری بی‌نگین
نشاید دل خلقی اندوهگین
خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر
وگر زنده دارد شب دیر باز
بخسبند مردم به آرام و ناز
بحمدالله این سیرت و راه راست
اتابک ابوبکر بن سعد راست
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش
که در مجلسی می‌سرودند دوش
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
مر او را چو دیدم سر از خواب مست
بدو گفتم ای سرو پیش تو پست
دمی نرگس از خواب نوشین بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی
چه می‌خسبی ای فتنه روزگار؟
بیا و می لعل نوشین بیار
نگه کرد شوریده از خواب و گفت
مرا فتنه خوانی و گویی مخفت
در ایام سلطان روشن نفس
نبیند دگر فتنه بیدار کس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
هوش مصنوعی: یکی از افراد بزرگ و با درک عمیق، داستانی از ابن عبدالعزیز روایت می‌کند.
که بودش نگینی در انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و ارزش یک نگین اشاره می‌شود که در انگشتری جا مانده است، و این نگین به قدری باارزش است که قیمت زیادی دارد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی اهمیتی است که حتی چیزهایی که ممکن است در ظاهر کم‌اهمیت به نظر برسند، می‌توانند ارزش واقعی و بالایی داشته باشند.
به شب گفتی از جرم گیتی فروز
دری بود از روشنایی چو روز
هوش مصنوعی: به شب گفتی که از گناهان جهان، دری وجود دارد که مثل روز روشن است.
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال
هوش مصنوعی: در یکی از سال‌های خشک، خبری پیش آمد که باعث شد چهره مردم همچون ماه نو تغییر کند.
چو در مردم آرام و قوت ندید
خود آسوده بودن مروت ندید
هوش مصنوعی: وقتی در دل مردم آرامش و قدرت نمی‌بینم، دیگر نمی‌توانم خود را راحت و آسوده احساس کنم؛ زیرا این نشان‌دهنده‌ی نداشتن جوانمردی است.
چو بیند کسی زهر در کام خلق
کیش بگذرد آب نوشین به حلق
هوش مصنوعی: اگر کسی مشاهده کند که زهر در کام مردم است، چگونه می‌تواند از آب شیرین به راحتی عبور کند و آن را بنوشد؟
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
هوش مصنوعی: او فرمان داد و او را به قیمت نقره‌ای فروختند، چون به حال یتیم و بی‌سرپرست رحم کرد.
به یک هفته نقدش به تاراج داد
به درویش و مسکین و محتاج داد
هوش مصنوعی: چند روزی از دارایی‌اش را به فقرا و نیازمندان بخشید و آن را به راحتی از دست داد.
فتادند در وی ملامت کنان
که دیگر به دستت نیاید چنان
هوش مصنوعی: دچار سرزنش و انتقاد شدند، زیرا دیگر نمی‌توانی مانند گذشته به آن چیزی که خواهانش بودند دست یابی.
شنیدم که می‌گفت و باران دمع
فرو می‌دویدش به عارض چو شمع
هوش مصنوعی: شنیدم که می‌گفت و باران مانند دمی نرم و لطیف بر چهره‌اش می‌ریخت مانند شعله‌ای که بر شمع افروخته می‌شود.
که زشت است پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فگار
هوش مصنوعی: پیرایه و تزئین کردن یک شهریار دل، کار زشتی است که به خاطر ناتوانی و مشکلات است.
مرا شاید انگشتری بی‌نگین
نشاید دل خلقی اندوهگین
هوش مصنوعی: شاید برای من انگشتری بدون نگین مناسب نباشد، مثل اینکه دل یک انسان غمگین باشد.
خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که آرامش مردان و زنان را بر زینت و زیبایی خود ترجیح می‌دهد.
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران
هوش مصنوعی: هنرپروران به خاطر شادی خود، از غم دیگران بی‌اعتنا بودند.
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر
هوش مصنوعی: اگر ملک در آرامش و راحتی بخوابد، نمی‌توانم تصور کنم که فرد فقیر نیز در آرامش و راحتی خوابیده است.
وگر زنده دارد شب دیر باز
بخسبند مردم به آرام و ناز
هوش مصنوعی: اگر شب دیر به پایان برسد، مردم باید به آرامی و با نرمی استراحت کنند.
بحمدالله این سیرت و راه راست
اتابک ابوبکر بن سعد راست
هوش مصنوعی: خوشبختانه، این ویژگی و روش صحیح اتابک ابوبکر بن سعد است.
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
هوش مصنوعی: در پارس دیگر نشانی از آشوب و فتنه نخواهد بود، مگر آنکه قامت زیبا و دلربای عاشقان را ببینیم.
یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش
که در مجلسی می‌سرودند دوش
هوش مصنوعی: یکی از پنجمین بیت‌های شعر به خوبی به گوشم رسید، هنگامی که در مجلسی دوش (دیشب) خوانده می‌شد.
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
هوش مصنوعی: دیروز لحظه‌ای از زندگی‌ام را با آرامش سپری کردم، زیرا محبوبی زیبا در آغوشم بود.
مر او را چو دیدم سر از خواب مست
بدو گفتم ای سرو پیش تو پست
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، تازه از خواب بیدار شده و سرم در حال مستی بود. به او گفتم، ای سرو، من در مقابل تو حقیر و پست هستم.
دمی نرگس از خواب نوشین بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای چشم نرگس را از خواب شیرین باز کن، تا گلی بخندد و چون بلبل آواز سر دهد.
چه می‌خسبی ای فتنه روزگار؟
بیا و می لعل نوشین بیار
هوش مصنوعی: ای سرنوشت پیچیده، چرا خوابیده‌ای؟ بیا و جرعه‌ای از شراب خوش‌رنگ بیاور.
نگه کرد شوریده از خواب و گفت
مرا فتنه خوانی و گویی مخفت
هوش مصنوعی: او با نگاهی پر از التهاب از خواب بیدار شد و گفت: تو مرا فتنه‌انگیز می‌خوانی و گویا چیزهایی در دل داری که از من پنهان است.
در ایام سلطان روشن نفس
نبیند دگر فتنه بیدار کس
هوش مصنوعی: در زمان حاکمیت یک پیشوای پاک و باطراوت، هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند در بیداری و آشفتگی دچار فتنه شود و آرامش برقرار خواهد بود.

خوانش ها

حکایت در معنی شفقت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت به خوانش فرید حامد
بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت به خوانش عندلیب
بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1389/07/04 00:10
آرمان

کوچک که بودیم بعضی شعر ها را جور دیگر برایمان می خواندند. مثلاً:
یکی از بزرگان اهل تمیز، تا بلند شد سرش خورد به میز
ما می خندیدیم، امااز کجا می دانستیم شعر تحریفی ست؟

1391/09/04 12:12
حامد یعقوبی

1.کوچک که بودیم بعضی شعر ها را جور دیگر برایمان می خواندند. مثلاً:

یکی از بزرگان اهل تمیز
شد از بوی روغن نباتی مریض
(البته متاسفانه)

1392/02/22 06:04
علی

شنیدم که می‌گفت و باران دمع
یعنی چی؟

1392/02/13 16:05
رحمان

سلام بشما
معنی دمع اشک است. در نصف دوم این بیت سعدی گریستن انسان را مشابه کرده به گریستن شمع که چگه میکند.
سلامت باشید.

1392/03/07 16:06
وحید

سلام
ای کاش در دنیای امروزی هم سلاطین اینقدر به فکر مردم بودند که از بعضی داشته هاشون میگذشتن برای رفاه حال مردم

1393/06/28 15:08
نوشا

معنی بیت آخر چیه ؟

1394/03/31 12:05

من یک مفهوم کلی از این شعر میخواستم که در حد 2 یا 3 خط باشه ولی تو سایت شما متاسفانه این امکان وجود نداشت که بتونم مفهوم شعرو پیدا کنم.
باید چیکار کنم؟؟؟؟

1394/03/31 12:05

یکی منو راهنمایی کنه لطفا!!!!

1394/05/08 20:08
علی

یعنی مرام جوانمردان اینه که حتی اگر خودشون در آرامش و نعمت باشند اما مردم را در ناراحتی و رنج ببینند، رنج میکشند و هر چه که دارند میدهند تا کمی از بار رنج دیگران کم کنند.
من از بی نوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد

1395/03/22 08:05
فرخی

در بیت دوم ،مصرع دوم "فرو مانده در قیمتش مشتری ؛صحیح است.چون هم قافیه ی با مصرع اول است و ضمنا معنای ان نیز هماهنگ با شعر است ،

1395/03/22 10:05
۷

که بودش نگینی بر انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری
جوهری=جوهر{گوهر)فروش
که گوهر فروش در ارزش آن مانده باشد از بس گران باشد.بحث از خود گذشتگی ست نه اینکه خلیفه حراجی باز کرده
در ضمن قیمت نهادن کار فروشندگان هست نه مشتریها

1395/03/22 21:05
عیسی

شمس‌الحق عزیز، در این جا باید دو نکته رو در نظر داشت:
-اول اینکه اگر این سؤال راجع‌به شاعری پرسیده می‌شد که وسواس در به‌کار بردن کلمات (سره) پارسی داشت، اونوقت جای تامل وجود می‌داشت. اما سعدی و شعرای غزل‌سرا غالبا چنین وسواسی ندارن.
- ظاهرا لغت جوهری بعنوان جواهرشناس متداول بوده و در بازه زمانی زندگی اونها بیشتر از گوهری بر سر زبان بوده. یک سیر اجمالی در اشعار خود سعدی نشون میده سعدی بارها این لغت رو استفاده کرده که گاهی صراحتا بهمین معنیه و گاهی مقارن ایهام هم هست (دربرگیرنده معنای معنوی جوهر (=گوهر)). مثلا چیزی که در ذهنم هست اینه:
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
حتی راجع‌به حافظ هم این استفاده به صورت ملموسی دیده میشه. فقط بعنوان یک مثال:که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
علی‌الخصوص این مصرع اخیر تعمد شاعر رو در بکار بردن جوهری بجای گوهری برای صاحب صنف کاملا نشون میده ( چون کلمه گوهر هم در اون هست). بنابراین نتیجه می‌گیریم که یک دلیل عمده رایج بودن جوهری بجای گوهری هست در اون بازه زمانی و عدم وسواس شاعر برای خرج کلمات پارسی سره، باعث شده همین رو استفاده کنه.

1395/03/24 10:05
عیسی

شمس‌الحق عزیز، در این جا باید دو نکته رو در نظر داشت:
-اول اینکه اگر این سؤال راجع‌به شاعری پرسیده می‌شد که وسواس در به‌کار بردن کلمات (سره) پارسی داشت، اونوقت جای تامل وجود می‌داشت. اما سعدی و شعرای غزل‌سرا غالبا چنین وسواسی ندارن.
- ظاهرا لغت جوهری بعنوان جواهرشناس متداول بوده و در بازه زمانی زندگی اونها بیشتر از گوهری بر سر زبان بوده. یک سیر اجمالی در اشعار خود سعدی نشون میده سعدی بارها این لغت رو استفاده کرده که گاهی صراحتا بهمین معنیه و گاهی مقارن ایهام هم هست (دربرگیرنده معنای معنوی جوهر (=گوهر)). مثلا چیزی که در ذهنم هست اینه:
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
حتی راجع‌به حافظ هم این استفاده به صورت ملموسی دیده میشه. فقط بعنوان یک مثال:که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
علی‌الخصوص این مصرع اخیر تعمد شاعر رو در بکار بردن جوهری بجای گوهری برای صاحب صنف کاملا نشون میده ( چون کلمه گوهر هم در اون هست). بنابراین نتیجه می‌گیریم که یک دلیل عمده رایج بودن جوهری بجای گوهری هست در اون بازه زمانی و عدم وسواس شاعر برای خرج کلمات پارسی سره، باعث شده همین رو استفاده کنه.

1395/03/14 08:06
.....

مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
این بیت مطلع غزل سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۵۸
هست

1395/03/17 19:06
nabavar

عیسی خان اگر چه سخن زشت گوییا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا
هجو کسی مگو که ترا مه بود به سن
شاید ترا پدر بود و تو ندانیا
،،،
لا اقل رعایت سنّ استاد را میکردی

1395/12/27 18:02
نون

پدر بزرگ من هم همیشه شوخیاش با شعر بود یا قافیه داشت مثلا یکیش این بود
بالهجه اصفهاتی بخونین
یکی از بزرگان اهل تمیز اومد راه برد سرش خورد تو میز
یا
یکی از بزرگان اهل سده برای خرش ساندویچ اسده

1396/10/02 12:01
صمد

سلام . وگر زنده ماند شب دیر تاز....یعنی چه؟

1396/10/02 15:01
۷

دیریاز
دیر+یاز
ریشه یاز فعل یازیدن است که دراز کردن است مانند:
دست یازیدن:دست درازی
دیریاز=دیردراز(شب طولانی)
میگوید اگر ملک شب دراز دیرگذر (درازتر برای بینوایان) را بیدار بماند مردم به آرام و ناز بخوابند.
یعنی پادشاهی باشد که مردم در پناه او باشند
چنانکه در بیت پیشین آورده که اگر پادشاه شبان آسوده بخوابد و به فکر مردم نباشد فقیر شب آسوده نخواهد خوابید.
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر
اینها از زبان ملک عمر بن عبدالعزیز اموی است که از او به نیکی یاد شده

1397/07/14 15:10
جعفرزاده

عزیزان بیایید بجای پرداختن به صحبت های غیرمرطبت به همدیگه در فهم بهتر و دقیق تر ابیات کمک کنیم.

1397/08/01 04:11
سمیه

درود بر شما. من کلیات اشعار سعدی علیه الرحمه را دارم. اما همین شعر زیبا تا بیت ( نکردند رغبت هنر پروران ... ) در آن کتاب آمده.
خب این یعنی کتاب من که تصحیح یکی از بزرگان هم هست ناقصه؟
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید. لطفا اگر مقدور هست به ایمیل بنده جواب رو ارسال کنید. با سپاس

1398/10/27 00:12

باعرض معذرت جملهٔ اجزای علم می‌توانند برای اهل ادب و عرفان حکم استاد داشته باشند حتی در مواردی استادی خود را مرهون شاگردی میداند . ما به دانشگاه نیک زندگی . بنده ایم و لیک در تابندگی. هم معلم هم یکی دانش پژوه . هم یکی باشیم یاران هم گروه .
قطره ای هستم ز دریای وجود . اوست.بود و من از اویم در نمود
من نمود و عین بودم ای عجب. هر دو یک چیزیم این مربوب و رب
مدتی تخم دوئیت کاشتم . خویشتن را غیر می‌پنداشتم .
یافتم چون در تکامل ارتفاع . گشتم آ گاه و نبودم جز خدا
خور نمایان شد به شکل آفتاب .هر دو یک چیزند خود آنرا بیاب
خود برای خویشتن دارد وجود .پس برای خویش باشد در سجود
اگر به وحدت وجود باور داشته باشیم و خویش را در این جمع اهل دل سهیم بدانیم یکدیگر را مثل دسته گلی در آغوش میفشردیم و بجای صحبتهای تند به نرمی و با لطافت باهم برخورد میکردیم
لا یسمعون فیها لغوٱ ولا تأثیما . الا قیلٱ سلامأ سلامت
یا حق

1399/08/18 05:11
پدرام

من فقط به خاطر عبدالعزیز میخونمش

1399/09/18 07:12
داود

باعرض سلام وادب خدمت اساتیدمحترم وپاسداران زبان فارسی
احتراما"
1 - این شعرسعدی علیرحمه درسال1335خورشیدی (اکنون سال1399خورشیدی است)جزئ دروس کتاب فارسی چهارم دبستان بودکه دانش آموزان ازجمله بنده بایدانراحفظ(ازبر)میکردیم. درانجاهم برای حفظ قافیه شعر(فرومانده درقیمتش مشتری )بود.
2 - ایکاش ما بجای ایرادگرفتن از یکدیگردرپی یافتن منظوروهدف شاعرباشیم وانرابکارببریم تاابنائ بشردرارامش نسبی باشند. الخصوص دراین دوره وانفساکه اکثرما فقط درحفظ وبقای خودکوشاهستیم.
انشالله خواهیدبخشید بنده نویسنده نیستم

1400/07/19 21:10
امیر گیاهچی

بن ماضی از مصدر خفتن می‌شود خفت و بن مضارع از این مصدر می‌شود خسب اما گویا سعدی از بن ماضی به جای بن مضارع استفاده کرده 

نگه کرد شوریده از خواب و گفت / مرا فتنه خوانی و گویی مخفت 

1400/08/04 00:11
مر یم

سلام.این پنج بیتی که سعدی آخر گفته رو میشه معنی کنید

1400/08/04 13:11
محسن خطیبی

فراوان درود

خوانش دوم همراه با ایراد جزیی است استناد نکنید

اما در نوشتار به شب گفتی آن جرم گیتی فروز درسته چون باید صفت اشاره باشه نه حرف اضافه از در اینجا کاربردی نداره

بعضی از دوستان مثل خوانش دوم گفته بودند فرومانده در قیمتش مشتری !!! مشتری چرا؟ مگه شما میرید چیزی میخرید فروشنده قیمت تعیین میکنه یا شما؟ پس قیمت را فروشتده تعیین میکنه درست اینه که بگید فرومانده در قیمتش گوهری (جواهرفروش)

1400/08/08 21:11
رضا از کرمان

سلام خدمت مریم خانم

برای معنی کردن پنج بیت آخر که فرمودید نیاز به کمی توضیحه سعدی علیه الرحمه میفرمایند در زمان قحطی، در دوره  ابن عبدالعزیز  که مردم در مشقت قرار گرفتن  ایشون با فروش نگین انگشتریش و هزینه کردن او در تامین معاش، مردم را مساعدت کرده وعلیرغم ملامت اطرافیان در تعریف از اون جواهر واینکه نادر وبینظیره  میگه دور از مروته که مردم در عذاب باشن ، وپس از اون بنظر من شاه بیت شعر رو میاره اونجا که از زبان شاه میگه :

خنک انکه آسایش مرد وزن

گزیند  به آرایش خویشتن

که البته پر واضحه که این آرایش میتونه مصادیق زیادی داشته باشه بگذریم ،بعد اشاره میکنه به اتابک ابو بکر ابن سعد که در دوره زمامداری  ایشون هم ظاهرا طبق گفته سعدی بحمد خدا ایشون نیز دارای این سیرت نوع پروری ودستمندی از مردم است  وهیچ فتنه ای در شهر فارس وجود نداره  وهمه در راحتند حالا میرسیم به پنج بیت مد نظر جنابعالی که به خواسته شاهدی  بر ابیات بالا باشه 

مرا راحت از......

زندگی دوشین من خوب بود که یارم ومعشوقم در آعوشم بود ولی دیدم که مست خوابه وبدون توجه  به اوگفتم ای که سرو در پیش تو حقیره  بیدار شو وچشمانت را از خواب بشوی و بگو وبخند بامن از می لعلت( کنایه از لبان معشوق) بیار تا بچشیم  از چه رو خوابیده ای وچه وقت خوابه ،ای فتنه روزگار

معشوق در جواب میگه تو منو فتنه میخوانی  اونم در زمان سلطان روشن نفس که نشانی از فتنه نیست، میگی بیدار باش در صورتیکه طبق گفته خودت کس از فتنه در پارس دیگر نشان نبیند پس من چگونه بیدار باشم

امیدوارم مفید واقع بشه ولی منو برد به فضای دوره دبستان که این شعر  رودر کتاب فارسی  میخوندیم  همه چیز تنزل میکنه حتی کتابهای درسی صد افسوس 

شاد وخرم باشید

1402/03/07 03:06
مهات

از نوشته‌ی استاد گیتی نوین:

انگشتری با مشتری هم‌قافیه است و این از شاهکارهای استاد سخن است.  چون در یک بند آگاهی خودرا ازاقتصاد خرد microeconomics و روانشناسی نشان می‌دهد.

فرو مانده در قیمتش مشتری --

جوهری به میانای جواهرفروش هنگامی‌که می‌خواهد نگینی را بخرد خودش مشتری است و  پس از خرید نگین هنگامی که  ‌آنرا به فروش می‌گذارد از  بهای آن آگاه ست.

زیرا جوهری به آوند فروشنده از هزینه‌ئی که  برای خرید نگین پرداخته ‌آگاه‌ست و با افزودن درصد سود خود بهای ‌نگین را می‌داند.

پس تنها هنگامی که جوهری  مشتری است مانند مشتری ‌هائی که برای خرید نگین به نزد او می‌آیند از بهای آن ‌آگاه نیست. و هنگامیکه مشتری از بهای آن آگاه می‌شود (در اینجا استاد سخن از مفهومی که اقتصاددانان representative buyer بهره می‌گیرد و آن مشتری‌ئی ست که  در میانگین گروه مشتریان جای دارد)  از  پرداختن بهای هنگفت آن فرومی‌ماند. به زبان ساده مشتری معمولی توان پرداخت بهای هنگفت نگین را ندارد.

 

1402/12/29 22:02
هیراد صالحی

این شعر مورد علاقه من است!

1402/12/29 22:02
هیراد صالحی

پدرم به من می گوید:یکی از بزرگان اهل خرد       برای خرش بستنی می خرد

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂