گنجور

بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست

یکی مشت زن بخت و روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت
ز جور شکم گل کشیدی به پشت
که روزی محال است خوردن به مشت
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آورد و تن سوگوار
گهش جنگ با عالم خیره‌کش
گه از بخت شوریده، رویش ترش
گه از دیدن عیش شیرین خلق
فرو می‌شدی آب تلخش به حلق
گه از کار آشفته بگریستی
که کس دید از این تلخ‌تر زیستی؟
کسان شهد نوشند و مرغ و بره
مرا روی نان می‌نبیند تره
گر انصاف پرسی نه نیکوست این
برهنه من و گربه را پوستین
چه بودی که پایم در این کار گل
به گنجی فرو رفتی از کام دل!
مگر روزگاری هوس راندمی
ز خود گرد محنت بیفشاندمی
شنیدم که روزی زمین می‌شکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت
به خاک اندرش عقد بگسیخته
گهرهای دندان فرو ریخته
دهان بی زبان پند می‌گفت و راز
که ای خواجه با بینوایی بساز
نه این است حال دهن زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بگردد بسی روزگار
همان لحظه کاین خاطرش روی داد
غم از خاطرش رخت یک سو نهاد
که ای نفس بی رای و تدبیر و هش
بکش بار تیمار و خود را مکش
اگر بنده‌ای بار بر سر برد
وگر سر به اوج فلک بر برد
در آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ از سرش هر دو بیرون شود
غم و شادمانی نماند ولیک
جزای عمل ماند و نام نیک
کرم پای دارد، نه دیهیم و تخت
بده کز تو این ماند ای نیکبخت
مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم
که پیش از تو بوده‌ست و بعد از تو هم
خداوند دولت غم دین خورد
که دنیا به هر حال می‌بگذرد
نخواهی که ملکت برآید بهم
غم ملک و دین هر دو باید بهم
زرافشان، چو دنیا بخواهی گذاشت
که سعدی در افشاند اگر زر نداشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی مشت زن بخت و روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت
هوش مصنوعی: مردی بود که نه شانس خوبی داشت و نه امکاناتی برای فراهم کردن غذا در شب یا صبح.
ز جور شکم گل کشیدی به پشت
که روزی محال است خوردن به مشت
هوش مصنوعی: بر اثر ظلم و فشار گرسنگی، به زحمت دقت کن که روزی ممکن است که چیزی به صورت نداشته باشی یا به سختی به دست بیاوری.
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آورد و تن سوگوار
هوش مصنوعی: او همیشه از بی‌نظمی و مشکلات زندگی احساس ناراحتی می‌کند و دلش از غم و اندوه پر شده است.
گهش جنگ با عالم خیره‌کش
گه از بخت شوریده، رویش ترش
هوش مصنوعی: هر گاه او با جهانیان جنگ کند، خشمگین و بی‌تاب است، زیرا بخت و روزگارش شوم و تلخ است.
گه از دیدن عیش شیرین خلق
فرو می‌شدی آب تلخش به حلق
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، به خاطر مشاهده‌ی شادی و لذت دیگران، دلت به حال خودت می‌سوزد و تلخی زندگی‌ات را احساس می‌کنی.
گه از کار آشفته بگریستی
که کس دید از این تلخ‌تر زیستی؟
هوش مصنوعی: گاهی از شدت ناراحتی و آشفتگی، اشک می‌ریزی و هیچکس نمی‌داند که زندگی اینقدر تلخ و دشوار است.
کسان شهد نوشند و مرغ و بره
مرا روی نان می‌نبیند تره
هوش مصنوعی: برخی از افراد از خوشی‌ها و لذت‌های زندگی بهره‌مند می‌شوند، اما من تنها به نان و زندگی ساده خود فکر می‌کنم و نمی‌توانم به چیزهای دیگر توجه کنم.
گر انصاف پرسی نه نیکوست این
برهنه من و گربه را پوستین
هوش مصنوعی: اگر به انصاف نگاه کنی، این درست نیست که من برهنه هستم و گربه لباس پشمی دارد.
چه بودی که پایم در این کار گل
به گنجی فرو رفتی از کام دل!
هوش مصنوعی: چرا من در این کار، پایم به چیزی گرانبها فرو رفته است که از دل خواسته‌ام؟
مگر روزگاری هوس راندمی
ز خود گرد محنت بیفشاندمی
هوش مصنوعی: شاید روزی به خاطر آرزوها از خود دور شوم و بار مشکلات را بر دوشم بگذارم.
شنیدم که روزی زمین می‌شکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که زمین شکافته شد و استخوان‌های یک زن کهنه و فرسوده را پیدا کردند.
به خاک اندرش عقد بگسیخته
گهرهای دندان فرو ریخته
هوش مصنوعی: در دل خاک، لؤلؤهایی که در دندان‌های شکسته ریخته شده، پراکنده‌اند.
دهان بی زبان پند می‌گفت و راز
که ای خواجه با بینوایی بساز
هوش مصنوعی: دهان بی زبان به آرامی نصیحت می‌کرد و سخن را پنهان می‌گفت که ای آقا، با فقیر بودن کنار بیا و سازگاری کن.
نه این است حال دهن زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل
هوش مصنوعی: دهان شیرین و لذیذی دارد، گویی که زیر گل شکر خوابیده است، یا مانند آن است که از دلش خون رفته باشد.
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بگردد بسی روزگار
هوش مصنوعی: غم نخور که روزگار به دور خود می‌چرخد و ما نیز در آن به فراموشی خواهیم رفت. زندگی بدون ما ادامه خواهد یافت و تغییرات زیادی خواهد داشت.
همان لحظه کاین خاطرش روی داد
غم از خاطرش رخت یک سو نهاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه‌ای که این فکر به ذهنش آمد، غم و ناراحتی از دلش بیرون رفت و کنار گذاشته شد.
که ای نفس بی رای و تدبیر و هش
بکش بار تیمار و خود را مکش
هوش مصنوعی: ای جان بی فکر و برنامه، بار غم و درد را به دوش بکش و خودت را نادیده بگیر.
اگر بنده‌ای بار بر سر برد
وگر سر به اوج فلک بر برد
هوش مصنوعی: اگر کسی بار سنگینی را به دوش بکشد و یا به اوج آسمان‌ها برسد، در هر حال عزت و مقام او بستگی به اعمال و کردار او دارد.
در آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ از سرش هر دو بیرون شود
هوش مصنوعی: زمانی که حال کسی تغییر کند و به مرگ نزدیک شود، روح و جان او از بدنش جدا می‌شود.
غم و شادمانی نماند ولیک
جزای عمل ماند و نام نیک
هوش مصنوعی: شادمانی و غم نمی‌پاید، اما نتیجه کارها و نام نیک انسان باقی خواهد ماند.
کرم پای دارد، نه دیهیم و تخت
بده کز تو این ماند ای نیکبخت
هوش مصنوعی: پای کرم به زمین متصل است و نیازی به تاج و تخت ندارد، زیرا از تو به عنوان فرد نیکبخت چیزی فراتر از این‌ها باقی نمانده است.
مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم
که پیش از تو بوده‌ست و بعد از تو هم
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو و به ثروت یا مقام و اطرافیانت تکیه نکن، زیرا این چیزها موقت هستند و قبلاً هم کسانی بودند که مثل تو از آن بهره‌مند بودند و بعد از تو نیز خواهند بود.
خداوند دولت غم دین خورد
که دنیا به هر حال می‌بگذرد
هوش مصنوعی: خداوند برکت و خوشبختی را به کسانی می‌دهد که به دین اهمیت می‌دهند، زیرا دنیا به هر صورت و با گذشت زمان، از بین می‌رود.
نخواهی که ملکت برآید بهم
غم ملک و دین هر دو باید بهم
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که سرزمینت دچار آشفتگی شود، باید هم به مشکلات سیاسی و هم به مسائل دینی رسیدگی کنی.
زرافشان، چو دنیا بخواهی گذاشت
که سعدی در افشاند اگر زر نداشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی دنیا را به دست بیاوری، باید مثل سعدی رفتار کنی و دانایی و سخن خوب را پراکنده کنی، حتی اگر دارایی مادی نداشته باشی.

خوانش ها

حکایت زورآزمای تنگدست به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست به خوانش عندلیب
بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست به خوانش فاطمه زندی
بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/02/12 00:05
رهام

عظام در اینجا به معنی استخوان به کار رفته

1395/11/07 19:02
ابوالفضل

خداوند رحمت کند سعدی را و خیر فراوان نصیب گنجور سخن بفرمایاد که این امکان بسیار بزرگ و پر و خیر و برکت ادبی را فراهم آورده‌اند. این حکایت چقدر پندآموز و زیباست. برای شخصی که بسیار از زندگی شکایت داشت خواندم خیلی بر روح او اثر گذاشت.

1399/03/29 00:05
PSL

مدام از پریشانی روزگار
دلش پر ز حسرت تنش سوگوار
من این بیت رو چند جا اینجوری دیده بودم، درست تر هم به نظر میاد

1400/07/16 15:10
غمناک ابددوست

براستی که سعدی  دُر  افشاند