گنجور

بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار

گزیری به چاهی در افتاده بود
که از هول او شیر نر ماده بود
بداندیش مردم به جز بد ندید
بیافتاد و عاجزتر از خود ندید
همه شب ز فریاد و زاری نخفت
یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که می‌خواهی امروز فریادرس؟
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم بر که برداشتی
که بر جان ریشت نهد مرهمی
که دلها ز ریشت بنالد همی؟
تو ما را همی چاه کندی به راه
به سر لاجرم در فتادی به چاه
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی نیک‌محضر، دگر زشت‌نام
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
دگر تا به گردن در افتند خلق
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار هرگز کز او بر خوری
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی، بر همان چشم دار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گزیری به چاهی در افتاده بود
که از هول او شیر نر ماده بود
داروغه ایی در یک چاهی چنان وحشتناک گرفتار شده بود که از ترسش ، شیر نر  ماده میشد.
بداندیش مردم به جز بد ندید
بیافتاد و عاجزتر از خود ندید
آدم بداندیش و بد ذات همیشه بدی خواهد دید و در آخر از خودشان ناتوان‌تر کسی را نمی‌یابد.
همه شب ز فریاد و زاری نخفت
یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:
در شب به خاطر فریاد و گریه نتوانست بخوابد، یکی بر سرش سنگی زد و گفت:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که می‌خواهی امروز فریادرس؟
تو هرگز به کسی کمک کردی که حالا از دیگران کمک میخواهی؟
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم بر که برداشتی
هیچ گاه مردم داری نکردی، حالا نتیجه‌اش را ببین و ببین که چی به دست آورده‌ای.
که بر جان ریشت نهد مرهمی
که دلها ز ریشت بنالد همی؟
چه کسی باید درد تو را درمان کند، در حالی که تو بر دل همگان زخم زدی
تو ما را همی چاه کندی به راه
به سر لاجرم در فتادی به چاه
تو بر سر راه ما چاه کندی، ولی خودت با سر در چاه افتادی
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی نیک‌محضر، دگر زشت‌نام
دو گروه هستند که برای مردم چاه میکنند، آدم‌های خوب و دیگری بدنامان
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
دگر تا به گردن در افتند خلق
یکی چاه را برای سیراب کردن مردم می‌کند و آن دیگری برای گرفتار کردن مردم
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار
اگر بدی کردی، چشم نیکوکاری نداشته باش چرا که درخت گز ، انگور نمی‌دهد
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
فکر نکنم کسی که در پاییز جو کاشته، بتواند  زمان درو گندم برداشت کند
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار هرگز کز او بر خوری
وقتی درون جانت را پر از تلخی و پلیدی و بدخواهی (مانند زقوم) کردی، چشم نتیجه خوب از آن را نداشته باش. 
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی، بر همان چشم دار
درخت خرزهره به تو خرمای شیرین نمی‌دهد. پس مراقب باش که چه می‌کاری، چون همان را برداشت خواهی کرد.

خوانش ها

حکایت شحنه مردم آزار به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار به خوانش عندلیب
بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار به خوانش فرید حامد
بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1393/12/25 17:02
رضا

رطب ناورد چوب خرزهره بار

1394/02/13 10:05
محمد حسین حسنی شلمانی

زقوم درختی در جهنم

1395/08/10 00:11
سید

بیت پایانی اصلاح گردد (رطب ناورد چوب خرزهره بار)

1400/08/15 22:11
افسانه چراغی

گزیر در بیت اول به معنی عسس و داروغه است.