گنجور

بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست

ز دریای عمان برآمد کسی
سفر کرده هامون و دریا بسی
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
ز هر جنس در نفس پاکش علوم
جهان گشته و دانش اندوخته
سفر کرده و صحبت آموخته
به هیکل قوی چون تناور درخت
ولیکن فرو مانده بی برگ سخت
دو صد رقعه بالای هم دوخته
ز حراق و او در میان سوخته
به شهری در آمد ز دریا کنار
بزرگی در آن ناحیت شهریار
که طبعی نکونامی اندیش داشت
سر عجز در پای درویش داشت
بشستند خدمتگزاران شاه
سر و تن به حمامش از گرد راه
چو بر آستان ملک سر نهاد
نیایش کنان دست بر بر نهاد
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب
ملک را همین ملک پیرایه بس
که راضی نگردد به آزار کس
سخن گفت و دامان گوهر فشاند
به نطقی که شه آستین برفشاند
پسند آمدش حسن گفتار مرد
به نزد خودش خواند و اکرام کرد
زرش داد و گوهر به شکر قدوم
بپرسیدش از گوهر و زاد و بوم
بگفت آنچه پرسیدش از سرگذشت
به قربت ز دیگر کسان بر گذشت
ملک با دل خویش با گفت و گو
که دست وزارت سپارد بدو
ولیکن بتدریج تا انجمن
به سستی نخندند بر رای من
به عقلش بباید نخست آزمود
به قدر هنر پایگاهش فزود
برد بر دل از جور غم بارها
که نا آزموده کند کارها
چو قاضی به فکرت نویسد سجل
نگردد ز دستاربندان خجل
نظر کن چو سوفار داری به شست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست
چو یوسف کسی در صلاح و تمیز
به یک سال باید که گردد عزیز
به ایام تا بر نیاید بسی
نشاید رسیدن به غور کسی
ز هر نوع اخلاق او کشف کرد
خردمند و پاکیزه دین بود مرد
نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس
به رای از بزرگان مهش دید و بیش
نشاندش زبردست دستور خویش
چنان حکمت و معرفت کار بست
که از امر و نهیش درونی نخست
در آورد ملکی به زیر قلم
کز او بر وجودی نیامد الم
زبان همه حرف گیران ببست
که حرفی بدش بر نیامد ز دست
حسودی که یک جو خیانت ندید
به کارش نیامد چو گندم تپید
ز روشن دلش ملک پرتو گرفت
وزیر کهن را غم نو گرفت
ندید آن خردمند را رخنه‌ای
که در وی تواند زدن طعنه‌ای
امین و بد اندیش طشتند و مور
نشاید در او رخنه کردن به زور
ملک را دو خورشید طلعت غلام
به سر بر، کمر بسته بودی مدام
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش
سخنهای دانای شیرین سخن
گرفت اندر آن هر دو شمشاد بن
چو دیدند کاوصاف و خلقش نکوست
به طبعش هواخواه گشتند و دوست
در او هم اثر کرد میل بشر
نه میلی چو کوتاه‌بینان به شر
از آسایش آنگه خبر داشتی
که در روی ایشان نظر داشتی
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل، ای خواجه، در ساده رویان مبند
وگر خود نباشد غرض در میان
حذر کن که دارد به هیبت زیان
وزیر اندر این شمه‌ای راه برد
به خبث این حکایت بر شاه برد
که این را ندانم چه خوانند و کیست!
نخواهد به سامان در این ملک زیست
سفر کردگان لاابالی زیند
که پروردهٔ ملک و دولت نیند
شنیدم که با بندگانش سر است
خیانت پسند است و شهوت پرست
نشاید چنین خیره روی تباه
که بد نامی آرد در ایوان شاه
مگر نعمت شه فرامش کنم
که بینم تباهی و خامش کنم
به پندار نتوان سخن گفت زود
نگفتم تو را تا یقینم نبود
ز فرمانبرانم کسی گوش داشت
که آغوش را اندر آغوش داشت
من این گفتم اکنون ملک راست رای
چو من آزمودم تو نیز آزمای
به ناخوب تر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیکروزی مباد
بداندیش بر خرده چون دست یافت
درون بزرگان به آتش بتافت
به خرده توان آتش افروختن
پس آنگه درخت کهن سوختن
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مِرجَل به سر
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد، سردی بود
میازار پروردهٔ خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن
به نعمت نبایست پروردنش
چو خواهی به بیداد خون خوردنش
از او تا هنرها یقینت نشد
در ایوان شاهی قرینت نشد
کنون تا یقینت نگردد گناه
به گفتار دشمن گزندش مخواه
ملک در دل این راز پوشیده داشت
که قول حکیمان نیوشیده داشت
دل است، ای خردمند، زندان راز
چو گفتی نیاید به زنجیر باز
نظر کرد پوشیده در کار مرد
خلل دید در رای هشیار مرد
که ناگه نظر زی یکی بنده کرد
پری چهره در زیر لب خنده کرد
دو کس را که با هم بود جان و هوش
حکایت کنانند و ایشان خموش
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردی چو مستسقی از دجله سیر
ملک را گمان بدی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد
هم از حسن تدبیر و رای تمام
به آهستگی گفتش ای نیک نام
تو را من خردمند پنداشتم
بر اسرار ملکت امین داشتم
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند
چنین مرتفع پایه جای تو نیست
گناه از من آمد خطای تو نیست
که چون بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم
برآورد سر مرد بسیاردان
چنین گفت با خسرو کاردان
مرا چون بود دامن از جرم پاک
نباشد ز خبث بداندیش باک
به خاطر درم هرگز این ظن نرفت
ندانم که گفت آنچه بر من نرفت
شهنشاه گفت: آنچه گفتم برت
بگویند خصمان به روی اندرت
چنین گفت با من وزیر کهن
تو نیز آنچه دانی بگوی و بکن
تسبم کنان دست بر لب گرفت
کز او هر چه آید نیاید شگفت
حسودی که بیند به جای خودم
کجا بر زبان آورد جز بدم
من آن ساعت انگاشتم دشمنش
که بنشاند شه زیردست منش
چو سلطان فضیلت نهد بر ویم
ندانی که دشمن بود در پیم؟
مرا تا قیامت نگیرد به دوست
چو بیند که در عز من ذل اوست
بر اینت بگویم حدیثی درست
اگر گوش با بنده داری نخست
ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک
وزیری که جاه من آبش بریخت
به فرسنگ باید ز مکرش گریخت
ولیکن نیندیشم از خشم شاه
دلاور بود در سخن، بی‌گناه
اگر محتسب گردد آن را غم است
که سنگ ترازوی بارش کم است
چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرف گیران چه غم؟
ملک در سخن گفتنش خیره ماند
سر دست فرماندهی برفشاند
که مجرم به زرق و زبان آوری
ز جرمی که دارد نگردد بری
ز خصمت همانا که نشنیده‌ام
نه آخر به چشم خودم دیده‌ام؟
کز این زمره خلق در بارگاه
نمی‌باشدت جز در اینان نگاه
بخندید مرد سخنگوی و گفت
حق است این سخن، حق نشاید نهفت
در این نکته‌ای هست اگر بشنوی
که حکمت روان باد و دولت قوی
نبینی که درویش بی دستگاه
به حسرت کند در توانگر نگاه
مرا دستگاه جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
ز دیدار اینان ندارم شکیب
که سرمایه داران حسنند و زیب
مرا همچنین چهره گلفام بود
بلورینم از خوبی اندام بود
در این غایتم رشت باید کفن
که مویم چو پنبه‌ست و دوکم بدن
مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود
دو رسته درم در دهن داشت جای
چو دیواری از خشت سیمین بپای
کنونم نگه کن به وقت سخن
بیفتاده یک یک چو سور کهن
در اینان به حسرت چرا ننگرم؟
که عمر تلف کرده یاد آورم
برفت از من آن روزهای عزیز
به پایان رسد ناگه این روز نیز
چو دانشور این در معنی بسفت
بگفت این کز این به محال است گفت
در ارکان دولت نگه کرد شاه
کز این خوبتر لفظ و معنی مخواه
کسی را نظر سوی شاهد رواست
که داند بدین شاهدی عذر خواست
به عقل ار نه آهستگی کردمی
به گفتار خصمش بیازردمی
به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ
ز صاحب غرض تا سخن نشنوی
که گر کار بندی پشیمان شوی
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و، بدگوی را گوشمال
به تدبیر دستور دانشورش
به نیکی بشد نام در کشورش
به عدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند
چنین پادشاهان که دین پرورند
به بازوی دین، گوی دولت برند
از آنان نبینم در این عهد کس
وگر هست بوبکر سعد است و بس
بهشتی درختی تو، ای پادشاه
که افکنده‌ای سایه یک ساله راه
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال همای افکند بر سرم
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی
خدایا به رحمت نظر کرده‌ای
که این سایه بر خلق گسترده‌ای
دعا گوی این دولتم بنده‌وار
خدایا تو این سایه پاینده دار
صواب است پیش از کُشِش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
سر پر غرور از تحمل تهی
حرامش بود تاج شاهنشهی
نگویم چو جنگ آوری پای دار
چو خشم آیدت عقل بر جای دار
تحمل کند هر که را عقل هست
نه عقلی که خشمش کند زیردست
چو لشکر برون تاخت خشم از کمین
نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
ندیدم چنین دیو زیر فلک
که از وی گریزند چندین ملک

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دریای عمان برآمد کسی
سفر کرده هامون و دریا بسی
هوش مصنوعی: کسی از سوی دریای عمان به سفر رفته و از سفرهایش به هامون و دریا صحبت می‌کند.
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
ز هر جنس در نفس پاکش علوم
هوش مصنوعی: در وجود او، افراد از هر قوم و نژادی مانند عرب، ترک، تاجیک و رومی به‌خوبی و پاکی علوم و دانش را درک می‌کنند.
جهان گشته و دانش اندوخته
سفر کرده و صحبت آموخته
هوش مصنوعی: جهان را دیده و تجربه کرده، علم کسب کرده و گفتگو را یاد گرفته است.
به هیکل قوی چون تناور درخت
ولیکن فرو مانده بی برگ سخت
هوش مصنوعی: این بیت به وصف شخصیتی می‌پردازد که از نظر ظاهری محکم و دارای قامت بلند و بزرگ است، اما در باطن و از نظر درونی به اندازه‌ای ضعیف و بی‌برگ است که نشانی از زندگی و رشد ندارد. در واقع، این تصویر به تضاد میان قدرت ظاهری و ضعف درونی اشاره دارد.
دو صد رقعه بالای هم دوخته
ز حراق و او در میان سوخته
هوش مصنوعی: دو صد ورق کاغذ که روی هم چیده شده‌اند، از آتش سوخته و در وسط آنها چیزی نیز آسیب دیده است.
به شهری در آمد ز دریا کنار
بزرگی در آن ناحیت شهریار
هوش مصنوعی: وارد شهری شد که در کناره‌ی دریا قرار داشت و در آن منطقه، یک پادشاه بزرگ زندگی می‌کرد.
که طبعی نکونامی اندیش داشت
سر عجز در پای درویش داشت
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی فکر می‌کند و فکرهای نیکو می‌پروراند، در برابر درویش و نیازمند به humility و تواضع رفتار می‌کند و خود را حقیر می‌بیند.
بشستند خدمتگزاران شاه
سر و تن به حمامش از گرد راه
هوش مصنوعی: خدمتگزاران شاه، پیش از ورود به حمام، بدن و سر خود را از گرد و غبار راه شستند.
چو بر آستان ملک سر نهاد
نیایش کنان دست بر بر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که به درگاه پادشاه سر تسلیم فرود آوردم، در حالی که با خضوع دعا می‌کردم، دست خود را بر زمین گذاشتم.
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی
هوش مصنوعی: به درون کاخ پادشاهی وارد شد، جایی که خوشبختی در انتظار توست و روزهای نیکو و ثروت در راهند.
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی
هوش مصنوعی: من در این سرزمین جایی نرفته‌ام که دل کسی از آسیب و درد رنجیده باشد.
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیدم که از نوشیدن شراب مست شده باشد، مگر اینکه او را در میخانه دیدم که به حال خراب و پریشان بود.
ملک را همین ملک پیرایه بس
که راضی نگردد به آزار کس
هوش مصنوعی: پادشاه را همین زیبایی و بزرگی کافی است که هیچ‌کس را به زحمت نیندازد و آزاری به او نرساند.
سخن گفت و دامان گوهر فشاند
به نطقی که شه آستین برفشاند
هوش مصنوعی: او با سخنانش به قدری جذاب و پرارزش صحبت کرد که مانند گوهری در دامان خود پاشید و توجه شاه را جلب کرد.
پسند آمدش حسن گفتار مرد
به نزد خودش خواند و اکرام کرد
هوش مصنوعی: مرد به خاطر زیبایی و نیکویی کلامش مورد توجه قرار گرفت و به او احترام گذاشت و او را به نزد خود دعوت کرد.
زرش داد و گوهر به شکر قدوم
بپرسیدش از گوهر و زاد و بوم
هوش مصنوعی: او با طلا و جواهر از حضورش استقبال کرد و از او درباره جواهرات و زادگاهش سوال کرد.
بگفت آنچه پرسیدش از سرگذشت
به قربت ز دیگر کسان بر گذشت
هوش مصنوعی: او پاسخ سوالاتش درباره سرگذشتش را داد و به خاطر فاصله‌اش از دیگران، از经验های آن‌ها نیز عبور کرد.
ملک با دل خویش با گفت و گو
که دست وزارت سپارد بدو
هوش مصنوعی: پادشاه با دل خود صحبت می‌کند و تصمیم می‌گیرد که وزارت را به او واگذار کند.
ولیکن بتدریج تا انجمن
به سستی نخندند بر رای من
هوش مصنوعی: اما به تدریج باید پیش بروم تا اینکه جمع به فکر نیفتد و بر نظر من بخندند.
به عقلش بباید نخست آزمود
به قدر هنر پایگاهش فزود
هوش مصنوعی: ابتدا باید عقاید و فکر او را بررسی کرد، سپس بر اساس توانایی و هنرش، ارزش و مقامش را سنجید.
برد بر دل از جور غم بارها
که نا آزموده کند کارها
هوش مصنوعی: درد و غم به دل انسان فشار می‌آورد، ولی تجربه نکردن مشکلات، باعث می‌شود که انسان به درستی کارها را انجام ندهد.
چو قاضی به فکرت نویسد سجل
نگردد ز دستاربندان خجل
هوش مصنوعی: زمانی که قاضی با فکر و دقت خود یادداشتی می‌نویسد، این کار باعث نمی‌شود که او از افراد با مقام و جایگاه اجتماعی کمتر خجالت بکشد یا نگران باشد.
نظر کن چو سوفار داری به شست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست
هوش مصنوعی: به دقت به چیزی که در دست داری نگاه کن و ارزش آن را درک کن، نه زمانی که دیگر آن را از دست داده‌ای و حسرتش را می‌خوری.
چو یوسف کسی در صلاح و تمیز
به یک سال باید که گردد عزیز
هوش مصنوعی: اگر کسی در کارهای خوب و شایستگی‌ها مانند یوسف باشد، باید یک سال تلاش کند تا به مقام و ارزش مورد نظرش برسد.
به ایام تا بر نیاید بسی
نشاید رسیدن به غور کسی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عمق مسائل، باید زمان بیشتری بگذرد و نمی‌توان به سادگی به این عمق دست یافت.
ز هر نوع اخلاق او کشف کرد
خردمند و پاکیزه دین بود مرد
هوش مصنوعی: هر فرد فرزانه و با فهمی از اخلاق مختلف پی می‌برد، و کسی که دین پاک و درستی دارد، چنین انسانی است.
نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس
هوش مصنوعی: صفات نیک او را مشاهده کرد و بیان روشنی از سنجش سخن و شناخت شخصیت افراد داشت.
به رای از بزرگان مهش دید و بیش
نشاندش زبردست دستور خویش
هوش مصنوعی: با نظر بزرگان، او را در جایگاهی بلند قرار داد و به او دستورهای خود را یاد داد.
چنان حکمت و معرفت کار بست
که از امر و نهیش درونی نخست
هوش مصنوعی: او چنان از حکمت و دانایی بهره گرفت که ابتدا از درون به فرمان‌ها و نهی‌ها اشاره کرد.
در آورد ملکی به زیر قلم
کز او بر وجودی نیامد الم
هوش مصنوعی: ملکی که از قلم یک هنرمند خلق می‌شود، به وجود نمی‌آید مگر اینکه در آن اثری از درد و رنج وجود داشته باشد.
زبان همه حرف گیران ببست
که حرفی بدش بر نیامد ز دست
هوش مصنوعی: زبان همه سخن‌گویان بسته شد، چون هیچ‌کس نتوانست حرفی بدی بزند.
حسودی که یک جو خیانت ندید
به کارش نیامد چو گندم تپید
هوش مصنوعی: حسود کسی است که هیچ خیانتی به او نشده و در نتیجه نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد، مانند گندمی که نرم و بی‌فایده می‌شود.
ز روشن دلش ملک پرتو گرفت
وزیر کهن را غم نو گرفت
هوش مصنوعی: وزیر قدیمی که همیشه دل روشن و خالی از غم داشت، اکنون با احساسات جدیدی روبرو شده و دچار ناراحتی شده است. این تغییرات در دل او باعث شده که روشنایی و نشاط سابقش تحت تأثیر قرار بگیرد.
ندید آن خردمند را رخنه‌ای
که در وی تواند زدن طعنه‌ای
هوش مصنوعی: او نتوانست در وجود آن خردمند نقطه ضعفی پیدا کند تا بتواند به او کنایه‌ای بزند یا آزارش دهد.
امین و بد اندیش طشتند و مور
نشاید در او رخنه کردن به زور
هوش مصنوعی: افراد امین و بداندیش مانند یک طشت هستند و نمی‌توان به زور در آن رخنه کرد.
ملک را دو خورشید طلعت غلام
به سر بر، کمر بسته بودی مدام
هوش مصنوعی: حاکم به گونه‌ای می‌درخشید که گویی دو خورشید در آسمان حضور داشتند و همیشه آماده‌ی کار و تلاش بود.
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری
هوش مصنوعی: دو انسان پاک و معصوم مانند فرشته‌ها و زیبایی‌های الهی است که مانند خورشید و ماه از یکدیگر جدا هستند.
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش
هوش مصنوعی: دو چهره‌ای که درباره‌اش صحبت می‌کنی، بیشتر از یک حالت نیست. در آیینه، هر دو فقط نمایی از یکدیگر را نشان می‌دهند.
سخنهای دانای شیرین سخن
گرفت اندر آن هر دو شمشاد بن
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و دلنشین فردی آگاه و باتجربه در آن مکان درختان شمشاد را به یاد می‌آورد.
چو دیدند کاوصاف و خلقش نکوست
به طبعش هواخواه گشتند و دوست
هوش مصنوعی: هنگامی که مردم زیبایی و نیکوکاری کاووص را دیدند، به طور طبیعی به او میل و علاقه‌مند شدند و او را دوست داشتند.
در او هم اثر کرد میل بشر
نه میلی چو کوتاه‌بینان به شر
هوش مصنوعی: در او نیز تأثیری از تمایلات انسانی وجود دارد، نه آنکه مثل افرادی که به چیزهای بد توجه دارند، تنها به شر و زشتی‌ها متمایل شده باشد.
از آسایش آنگه خبر داشتی
که در روی ایشان نظر داشتی
هوش مصنوعی: زمانی متوجه آرامش و آسایش می‌شوی که به چهره‌ی دیگران توجه کرده باشی.
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل، ای خواجه، در ساده رویان مبند
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی قدرت و مقام تو پابرجا بماند، ای صاحب‌منصبان، با افراد ساده‌دل و بی‌پیرایه در نیفت.
وگر خود نباشد غرض در میان
حذر کن که دارد به هیبت زیان
هوش مصنوعی: اگر هدفی در میان نباشد، احتیاط کن؛ چرا که ممکن است در ظاهر خطرناک به نظر برسد و زیان به بار آورد.
وزیر اندر این شمه‌ای راه برد
به خبث این حکایت بر شاه برد
هوش مصنوعی: وزیر با نقشه‌ای، نکته‌ای از این ماجرا را به شاه گفت که به بدی این داستان اشاره داشت.
که این را ندانم چه خوانند و کیست!
نخواهد به سامان در این ملک زیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه نامی به این شخص داده‌اند و او کیست! اما نمی‌تواند در این سرزمین به آرامش زندگی کند.
سفر کردگان لاابالی زیند
که پروردهٔ ملک و دولت نیند
هوش مصنوعی: کسانی که به سفر می‌روند و بی‌ملاحظه رفتار می‌کنند، در واقع فرزندانی هستند که در سایهٔ حکومت و قدرت تربیت نشده‌اند.
شنیدم که با بندگانش سر است
خیانت پسند است و شهوت پرست
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که خدا با بندگانش ارتباطی دارد که در آن خیانت و پیروی از خواسته‌های نفسانی پسندیده نیست.
نشاید چنین خیره روی تباه
که بد نامی آرد در ایوان شاه
هوش مصنوعی: نباید کسی با چهره‌ی زشت و ناپسند در نظر دیگران مطرح شود که موجب بدنامی و رسوایی در جمع کسانی مثل شاه گردد.
مگر نعمت شه فرامش کنم
که بینم تباهی و خامش کنم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم نعمت بزرگی را که دارم نادیده بگیرم تا بتوا ن از ویرانی و نابودی که اطرافم هست، بی‌تفاوت بگذرم؟
به پندار نتوان سخن گفت زود
نگفتم تو را تا یقینم نبود
هوش مصنوعی: انسان نمی‌تواند به طور قطعی درباره چیزی صحبت کند، بنابراین تا زمانی که از حقیقت آن مطمئن نباشم، چیزی به تو نگفتم.
ز فرمانبرانم کسی گوش داشت
که آغوش را اندر آغوش داشت
هوش مصنوعی: در میان حاکمان و فرمانروایان، تنها کسی وجود داشت که با محبت و صمیمیت، آغوشش را به من هدیه کرد.
من این گفتم اکنون ملک راست رای
چو من آزمودم تو نیز آزمای
هوش مصنوعی: من این را می‌گویم که اکنون حقیقت را می‌دانم. همان‌طور که من امتحان کردم، تو هم باید امتحان کنی.
به ناخوب تر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیکروزی مباد
هوش مصنوعی: در این بیت به مفهوم این اشاره شده است که فردی با چهره‌ای زشت و ناپسند، تلاش می‌کند تا خوبی یا زیبایی فردی بد نشان دهد. به نوعی می‌خواهد بگوید که نباید به ظاهر افراد بد نگاه کرد و این ظاهر نباید روی قضاوت ما تأثیر بگذارد.
بداندیش بر خرده چون دست یافت
درون بزرگان به آتش بتافت
هوش مصنوعی: کسی که فکر و نیت خوبی ندارد، وقتی به نقص‌ها و عیب‌های دیگران پی ببرد، به سرعت به آنها حمله می‌کند و بر آتش مشکلات بزرگ‌تر می‌افزاید.
به خرده توان آتش افروختن
پس آنگه درخت کهن سوختن
هوش مصنوعی: با کمی قدرت می‌توان آتش را روشن کرد، و سپس درخت قدیمی را سوزاند.
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مِرجَل به سر
هوش مصنوعی: خبر به قدری بر دل پادشاه تاثیر گذاشت که او تحت تأثیر قرار گرفت و احساساتش به شدت تحریک شد، همان‌طور که در آب جوششی ایجاد می‌شود که به سطح می‌آید.
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت
هوش مصنوعی: عصبانیت و خشم سبب شده بود تا از درویش انتقام بگیرد، اما در عین حال قدرت کنترل کردن خود و آرامش را در برابر او حفظ کرده بود.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد، سردی بود
هوش مصنوعی: کسی که از کشتن و نابودی دیگران تربیت شده، هرگز نمی‌تواند به درستی مردی با شرافت باشد. ظلم و ستم به دنبال عدالت، نشانه‌ای از سردی و بی‌احساسی است.
میازار پروردهٔ خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن
هوش مصنوعی: به دیگران آسیب نرسان، چون خودت هم ممکن است به دردسر بیفتی و زخم بخوری.
به نعمت نبایست پروردنش
چو خواهی به بیداد خون خوردنش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از نعمت‌ها بهره‌مند شوی، باید به درستی و انصاف از آن‌ها استفاده کنی، نه اینکه با ظلم و ستم به آن‌ها آسیب برسانی یا از آن‌ها سوءاستفاده کنی.
از او تا هنرها یقینت نشد
در ایوان شاهی قرینت نشد
هوش مصنوعی: حضور او و هنرهایش در دربار شاه جایگاهی برای تو ایجاد نکرد.
کنون تا یقینت نگردد گناه
به گفتار دشمن گزندش مخواه
هوش مصنوعی: اکنون تا زمانی که مطمئن نشوی که گناهی در گفتار دشمن وجود دارد، به او آسیبی نرسان.
ملک در دل این راز پوشیده داشت
که قول حکیمان نیوشیده داشت
هوش مصنوعی: فرشته در دل خود راز عمیقی را پنهان کرده بود که از سخنان حکیمان آموخته بود.
دل است، ای خردمند، زندان راز
چو گفتی نیاید به زنجیر باز
هوش مصنوعی: دل انسان همچون زندانی است که رازها و اسرار در آن نگهداری می‌شود. اگر چیزی را به زبان بیاوری، دیگر نمی‌توان آن را در زنجیر نگه داشت و آزاد می‌شود.
نظر کرد پوشیده در کار مرد
خلل دید در رای هشیار مرد
هوش مصنوعی: نگاهی به کار آن مرد انداخت و متوجه شد که در اندیشه او نقصی وجود دارد.
که ناگه نظر زی یکی بنده کرد
پری چهره در زیر لب خنده کرد
هوش مصنوعی: ناگهان، نگاهی به یکی از بندگانش انداخت و با چهره زیبا و لبخندی زیرکانه، او را سرشار از شگفتی کرد.
دو کس را که با هم بود جان و هوش
حکایت کنانند و ایشان خموش
هوش مصنوعی: دو نفر که همیشه با هم هستند، جان و روح یکدیگر را بیان می‌کنند، اما خودشان در سکوت هستند.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردی چو مستسقی از دجله سیر
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت را به تماشای محبوب باز می‌کنی، دلیر و شجاع نمی‌شوی؛ مانند کسی که از زلال دجله سیراب شده است، به آرامش می‌رسی.
ملک را گمان بدی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر فکر بدی که به ذهنش خطور کرده بود، از خریدن آن کالا ناراحت و عصبانی شد.
هم از حسن تدبیر و رای تمام
به آهستگی گفتش ای نیک نام
هوش مصنوعی: به خاطر تدبیر و فکر کامل او، به آرامی به او گفت: «ای نیکو نام».
تو را من خردمند پنداشتم
بر اسرار ملکت امین داشتم
هوش مصنوعی: من تو را فردی دانا و با فهم تصور می‌کردم و به رازهای سلطنت خود اعتماد کامل داشتم.
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم تو فردی باهوش و زیرک هستی، اما متوجه شدم که در واقع، احمق و ناپسند هستی.
چنین مرتفع پایه جای تو نیست
گناه از من آمد خطای تو نیست
هوش مصنوعی: این جا جایی برای تو نیست، زیرا مقام و پایگاه تو بسیار بلندتر از آن است. اشتباه از من است و تقصیر تو نیست.
که چون بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم
هوش مصنوعی: چون من از نیکو نسبان دورم، بنابراین خیانت را در مکانی مقدس جایز می‌دانم.
برآورد سر مرد بسیاردان
چنین گفت با خسرو کاردان
هوش مصنوعی: مردی دانا و با تجربه پیش خسرو آگاه و هوشمند آمد و سخن گفت.
مرا چون بود دامن از جرم پاک
نباشد ز خبث بداندیش باک
هوش مصنوعی: من اگر دامنم از خطا پاک باشد، نباید از بداندیشی دیگران نگران باشم.
به خاطر درم هرگز این ظن نرفت
ندانم که گفت آنچه بر من نرفت
هوش مصنوعی: به خاطر دارایی‌ام هرگز به ذهنم خطور نکرد که نمی‌دانم چه چیزی را کسی درباره من گفت که به من نیامده است.
شهنشاه گفت: آنچه گفتم برت
بگویند خصمان به روی اندرت
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: هر چیزی که من گفته‌ام، دشمنان تو آن را با نگاه خشمگین به تو خواهند گفت.
چنین گفت با من وزیر کهن
تو نیز آنچه دانی بگوی و بکن
هوش مصنوعی: وزیر کهن به من گفت که تو هم هر آنچه می‌دانی، بگو و انجام بده.
تسبم کنان دست بر لب گرفت
کز او هر چه آید نیاید شگفت
هوش مصنوعی: با دست بر لب نشسته و سکوت کرده است، چرا که هرچه از او بروز کند، شگفت‌آور نیست.
حسودی که بیند به جای خودم
کجا بر زبان آورد جز بدم
هوش مصنوعی: حسود وقتی می‌بیند که من در جایگاه خودم هستم، چه چیزی جز سخنان بد می‌تواند بر زبان بیاورد؟
من آن ساعت انگاشتم دشمنش
که بنشاند شه زیردست منش
هوش مصنوعی: من در آن زمان فکر می‌کردم که دشمنش باید او را به زیر سلطه من درآورد.
چو سلطان فضیلت نهد بر ویم
ندانی که دشمن بود در پیم؟
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی بر فضیلت و شایستگی تکیه کند، آیا نمی‌دانی که ممکن است در پس این ظاهر، دشمنی وجود داشته باشد؟
مرا تا قیامت نگیرد به دوست
چو بیند که در عز من ذل اوست
هوش مصنوعی: دوست من تا قیامت به من توجه نخواهد کرد، اگر ببیند که در حالت عزت من چیزی از او کم می‌شود و احساس خفت و ذلت می‌کند.
بر اینت بگویم حدیثی درست
اگر گوش با بنده داری نخست
هوش مصنوعی: اگر به من توجه می‌کنی، می‌خواهم داستانی را برایت بگویم.
ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
هوش مصنوعی: شخصی در خواب ابلیس را می‌بیند و نمی‌داند این خواب را کجا در کتابی دیده است.
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
هوش مصنوعی: درختان صنوبر به بلندای خود ایستاده‌اند و نور خورشید که همچون زیبایی حوری می‌تابد، از چهره آنها روشنایی می‌گیرد.
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
هوش مصنوعی: او خود را به جلو آورد و گفت: چه عجیب! آیا این تو هستی که فرشته‌ای به این نیکی نباشی؟
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
هوش مصنوعی: چرا با این زیبایی چون ماه، در جهانی که پر از زشتی است مثل درخت سمر، حضور داری؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
هوش مصنوعی: چرا تصویر هنری تو در محل مهمی مانند ایوان شاه، غمگین و زشت به نظر می‌رسد؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
هوش مصنوعی: این بخت بدبخت که در وضعیت ناگواری قرار دارد، از روی ناامیدی و ناراحتی فریاد و ناله‌ای را سر می‌دهد.
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
هوش مصنوعی: ای خوشبخت، این تنها ظاهر من نیست، بلکه قلم در دست دشمن است.
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک
هوش مصنوعی: من نیز نام نیکی دارم، اما فرد بداندیش نمی‌تواند به دلایل خود، خوبی‌های من را درک کند.
وزیری که جاه من آبش بریخت
به فرسنگ باید ز مکرش گریخت
هوش مصنوعی: وزیری که برای حفظ مقام و نفوذ خود، دیگران را به زحمت می‌اندازد و به آنها ظلم می‌کند، باید از نقشه‌ها و حیله‌های او دوری کرد و نه به او نزدیک شد.
ولیکن نیندیشم از خشم شاه
دلاور بود در سخن، بی‌گناه
هوش مصنوعی: اما من نگران خشم شاه دلیر نیستم؛ چون در کلامم بی‌گناهی وجود دارد.
اگر محتسب گردد آن را غم است
که سنگ ترازوی بارش کم است
هوش مصنوعی: اگر کسی با سختگیری و محدودیت وارد عمل شود، غم‌انگیز است زیرا او نخواهد توانست به درستی وزن و اندازه‌گیری‌ها را انجام دهد.
چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرف گیران چه غم؟
هوش مصنوعی: زمانی که سخنم به درستی از قلم می‌آید، نگران هیچ‌یک از سخن‌چین‌ها نیستم.
ملک در سخن گفتنش خیره ماند
سر دست فرماندهی برفشاند
هوش مصنوعی: سلطنت در گفتارش حیران شد و فرماندهی را به بارش برف سپرد.
که مجرم به زرق و زبان آوری
ز جرمی که دارد نگردد بری
هوش مصنوعی: اگر کسی به فریب و شیوه‌های زبان‌آوری متوسل شود، نمی‌تواند از گناهی که مرتکب شده است، رهایی پیدا کند.
ز خصمت همانا که نشنیده‌ام
نه آخر به چشم خودم دیده‌ام؟
هوش مصنوعی: من از خصم تو چیزی نشنیده‌ام و هرگز به چشم خودم هم ندیده‌ام.
کز این زمره خلق در بارگاه
نمی‌باشدت جز در اینان نگاه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از میان این جمعیت، تنها افرادی در بارگاه حضور دارند که به این گروه خاص تعلق دارند و هیچ‌کس دیگری به چشم نمی‌آید.
بخندید مرد سخنگوی و گفت
حق است این سخن، حق نشاید نهفت
هوش مصنوعی: مردی که سخنانش را به خوبی ادا می‌کند، با لبخند گفت: این حرف صحیح است و نباید حق را پنهان کرد.
در این نکته‌ای هست اگر بشنوی
که حکمت روان باد و دولت قوی
هوش مصنوعی: اگر به این نکته توجه کنی که حکمت همیشه جاری است و قدرت واقعی در استقامت و نفوذ است.
نبینی که درویش بی دستگاه
به حسرت کند در توانگر نگاه
هوش مصنوعی: نبین که درویش بدون وسایل و امکانات، با حسرت به ثروتمند نگاه می‌کند.
مرا دستگاه جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
هوش مصنوعی: دوران جوانی من به خوش‌گذرانی و سرگرمی سپری شد و زندگی از دست رفت.
ز دیدار اینان ندارم شکیب
که سرمایه داران حسنند و زیب
هوش مصنوعی: از دیدن این افراد نمی‌توانم صبر کنم، زیرا آن‌ها دارای زیبایی و خوبی‌های خاصی هستند.
مرا همچنین چهره گلفام بود
بلورینم از خوبی اندام بود
هوش مصنوعی: چهره‌ام مانند گل زیبا و دل‌انگیز است و زیبایی‌ام به خاطر خوش‌فرمی‌ام است.
در این غایتم رشت باید کفن
که مویم چو پنبه‌ست و دوکم بدن
هوش مصنوعی: در این مقصدی که در آن هستم، باید به شدت تلاش کنم؛ زیرا موهایم مانند پنبه نرم و تنم ضعیف است.
مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود
هوش مصنوعی: مرا چنین موهای سیاه و جذاب بود که در زیر لباس تنگ و نازک، به خوبی مشخص بود.
دو رسته درم در دهن داشت جای
چو دیواری از خشت سیمین بپای
هوش مصنوعی: دو رشته دندان در دهانم داشت که مانند دیواری از خشت‌های نقره‌ای در پایین دهانم قرار گرفته بود.
کنونم نگه کن به وقت سخن
بیفتاده یک یک چو سور کهن
هوش مصنوعی: هم‌اکنون به صحبت‌های من توجه کن، مانند گرگ‌ها که در وقت گرسنگی به یکدیگر حمله می‌کنند.
در اینان به حسرت چرا ننگرم؟
که عمر تلف کرده یاد آورم
هوش مصنوعی: چرا به حسرت به این افراد نگاه کنم؟ وقتی که خودم عمرم را به یادآوری گذشته‌ها هدر داده‌ام.
برفت از من آن روزهای عزیز
به پایان رسد ناگه این روز نیز
هوش مصنوعی: روزهای باارزش من گذشتند و حالا ممکن است این روز نیز به پایان برسد.
چو دانشور این در معنی بسفت
بگفت این کز این به محال است گفت
هوش مصنوعی: زمانی که دانشمندی به این موضوع پرداخته و توضیحاتش را بیان کرده، به این نتیجه رسید که این موضوع غیرممکن است.
در ارکان دولت نگه کرد شاه
کز این خوبتر لفظ و معنی مخواه
هوش مصنوعی: شاه به ارکان و بنیادهای حکومت توجه کرد و دریافت که نباید از این لفظ و معنی زیباتر فکری انتظار داشته باشد.
کسی را نظر سوی شاهد رواست
که داند بدین شاهدی عذر خواست
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند به دلبر نگاه کند که بداند برای او عذر و توجیهی دارد.
به عقل ار نه آهستگی کردمی
به گفتار خصمش بیازردمی
هوش مصنوعی: اگر عقل من آرامش به خرج نمی‌داد، ممکن بود با کلامم دشمنم را عذاب بدهم.
به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ
هوش مصنوعی: با سرعت و ظرافت عمل کردن و به دقت با تیغ کار کردن، می‌تواند به دردسرهای بزرگ منجر شود و انسان را در موقعیت‌های خطرناک قرار دهد. در نتیجه، باید در کارها احتیاط کرد و از عواقب ناگواری که ممکن است پیش بیاید، پرهیز کرد.
ز صاحب غرض تا سخن نشنوی
که گر کار بندی پشیمان شوی
هوش مصنوعی: اگر از کسی که هدف خاصی دارد، سخن نشنوی، ممکن است در آینده در کارهایی که انجام می‌دهی پشیمان شوی.
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و، بدگوی را گوشمال
هوش مصنوعی: نیکان مورد احترام و دارای مقام و ثروت بیشتری می‌شوند، اما افراد بدگو و شایعه‌ساز به punishment و تذکر نیاز دارند.
به تدبیر دستور دانشورش
به نیکی بشد نام در کشورش
هوش مصنوعی: با تدبیر و تدبیر فرد دانشمند، نام نیکی در سرزمین او پراکنده شد.
به عدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند
هوش مصنوعی: سال‌ها حکومت با عدالت و بخشندگی ادامه داشت و از او نام نیک و یاد خوب برجا ماند.
چنین پادشاهان که دین پرورند
به بازوی دین، گوی دولت برند
هوش مصنوعی: پادشاهانی که به پرورش دین اهمیت می‌دهند، با قدرت ایمان و اعتقاداتشان می‌توانند به موفقیت و حکومت خود ادامه دهند.
از آنان نبینم در این عهد کس
وگر هست بوبکر سعد است و بس
هوش مصنوعی: در این زمان هیچ‌کس را از آن‌ها نمی‌بینم، و اگر کسی هست، فقط ابوبکر و سعد هستند.
بهشتی درختی تو، ای پادشاه
که افکنده‌ای سایه یک ساله راه
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو درختی بهشتی به وجود آورده‌ای که سایه‌اش مانند سالی طولانی، راه را پوشانده است.
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال همای افکند بر سرم
هوش مصنوعی: امید داشتم که بخت خوب و شانس به من کمک کنند و خوشبختی بر سرم سایه بیفکند.
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی
هوش مصنوعی: عقل و فکر می‌گوید که خوشبختی در دست تقدیر نیست، ای اگر به دنبال اقبال و موفقیت هستی، بهتر است در این مکان و زیر این سایه بمانی.
خدایا به رحمت نظر کرده‌ای
که این سایه بر خلق گسترده‌ای
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، به لطف و رحمتت نظر کرده‌ای که این نعمت و سایه‌ات بر بندگان تو گسترش یافته است.
دعا گوی این دولتم بنده‌وار
خدایا تو این سایه پاینده دار
هوش مصنوعی: خدایا، از تو می‌خواهم که این حکم و قدرتی که به من داده‌ای را، مانند یک بنده و خدمتگزار، حفظ کنی و سایه‌اش را همواره بر من نگه‌داری.
صواب است پیش از کُشِش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد
هوش مصنوعی: بهتر است پیش از اینکه کسی گرفتار عشق یا وابستگی شود، از آن دوری کند؛ زیرا بعد از اینکه دلبسته شد، دیگر نمی‌تواند از آن عشق آزاد شود.
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
هوش مصنوعی: خداوند تحت تأثیر صداها و نظرات مردم قرار نمی‌گیرد و در تصمیم‌ها و قدرت خود ثبات دارد.
سر پر غرور از تحمل تهی
حرامش بود تاج شاهنشهی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سر پر از خودبزرگ‌بینی و غرور، از تحمل و پذیرش برتری‌های دیگران خالی است و به همین خاطر، افتخارات و مقام‌های سلطنتی برای او حرام و ناپسند به حساب می‌آید.
نگویم چو جنگ آوری پای دار
چو خشم آیدت عقل بر جای دار
هوش مصنوعی: نگو که وقتی به صحنه نبرد می‌روی، عقل و فهمت را کنار بگذار. وقتی خشم به سراغت می‌آید، سعی کن بر خودت کنترل داشته باشی و از عقل و تفکر استفاده کنی.
تحمل کند هر که را عقل هست
نه عقلی که خشمش کند زیردست
هوش مصنوعی: هر کسی که عقل دارد، باید بتواند مشکلات را تحمل کند، اما نه به عقلی که باعث خشم او شود و از کنترلش خارج شود.
چو لشکر برون تاخت خشم از کمین
نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
هوش مصنوعی: وقتی لشکری به حمله درمی‌آید، دیگر نه انصاف برقرار می‌ماند، نه تقوا، و نه دیانت.
ندیدم چنین دیو زیر فلک
که از وی گریزند چندین ملک
هوش مصنوعی: من هرگز دیوی به این بزرگی ندیده‌ام که چندین کشور از او فرار کنند.

خوانش ها

حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست به خوانش فرید حامد
بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست به خوانش عندلیب
بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1393/03/09 11:06
تاوتک

ترک و تاجیک بیت دوم نام کتابی ست از استاد مینوی واینکه بسیار خواندنیست به عزیزانم پیشنهاد میکنم حتما بخوانند.ترک و تازیک در عصر بیهقی

1393/03/09 11:06
تاوتک

بی برگ به جای تهیدست و فقیر به خوبی به کار رفته است

1393/03/09 12:06
تاوتک

آستین بر فشاندن کنایه از به نشاط آمدن است

1393/03/09 12:06
تاوتک

بیت 23دوستان منظور از یک سال کاملا نامشخص است میتوان یکسال را به زمانی نسبت داد که ملک ،یوسف را فراخواند و گفت عزیزی به تو دهم و یوسف فرمود به پاس حقی که بر گردنم داری نمیپذیرم و انباردار کشتها و کشاورزیها شد و بعد از یک سال عزیز مصرگردید!و نیز میشود،یک سال را آن زمان دانست که خواب زندانیان را تعبیر میفرماید و از زندان خارج میشوند و یک سال طول میکشد تا عزیز مصر خواب میبیند و یوسف را برای تعبیر کردن خواب آزاد میکنند به نظرم دومی قرین به صحت تر مینماید .

1393/03/09 12:06
تاوتک

رسیدن به غور کسی یعنی به کنه اخلاق کسی پی بردن

1393/03/09 12:06
تاوتک

بیت 36به نظر سدیگربصورت سه دیگر بری باشدیعنی سومی نداشتند

1393/03/09 12:06
تاوتک

بد مرد را نیکروزی مباد خیلی زیباست و خود کتابیست

1393/03/09 12:06
تاوتک

در 54و55دو خرده به کار رفته که اولی به زیبایی به جای ایراد و دومی برای تراشه چوببه کار رفته است

1393/03/09 12:06
تاوتک

بیت59باز یک مورد اخلاقی رایاداور میشودکه پاینبدی به پیمان هاو قراردادهاست چیزی که امروزه کمتر میبینیم.چو تیر تو دارد به تیرش مزن اشاره دارد به تیر امانی که سلاطین قدیم زمانی که میخواستند کسی را از مزاحمت و آسیب احتمالی لشگریان در امان نگه دارند به وی میدادند و معمولا نشانی یا نامی از پادشاه بر تیر بود تیر امان مقابل تیر هلاک است و خود سوژه ایست در بین شعرا

1394/01/31 12:03
گلی اشرف مدرس

در بیت دوازدهم نکته ی اخلاقی بسیار مهمی وجود دارد که بد نیست یک بار دیگر خوانده شود تا توجه بیش تری به آن معطوف شود:
ملک را همین ملک پیرایه بس
که راضی نگردد به آزار کس
که این بیت زیبای حافظ را نیز به یادمان می آورد:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

1394/12/28 08:02
سید محسن امین سعادت

با عرض سلام و تجدید ارادت و و تشکر.شعر بسیار زیبایی و آموزنده ای است. ولی اجازه می خواهم در یک بیت کمی دخالت کنم.
که چون بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم
خیانت روا دارم اندر حرم
خودم هم نمی دانم چرا این مصرع به نظرم رسید

1396/11/25 16:01
۷

بخندید مرد سخنگوی و گفت
حق است این سخن، حق نشاید نهفت
حق است این و حق نشاید نهفت

1396/11/02 03:02
بهزاد

درود بر شما تاوتک گرامی
اگر کتاب ترک و تاجیک در انترنیت است لطفا پیوندش را برای بفرستید.
سپاس

1396/11/16 15:02
روفیا

ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
ولیکن قلم در کف دشمن است...

1396/11/16 18:02
روفیا

ز صاحب غرض تا سخن نشنوی
که گر کار بندی پشیمان شوی

1396/11/16 19:02
۷

بتندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ
به تندی سبک دست(برده) به تیغ
به دندان برد(گزد) پشت دست دریغ

حسودی که یک جو خیانت ندید
به کارش به تابه چو گندم تپید
حسودی که یک جو خیانت ندید
ز کارش چو گندم به خود درتپید
به جلز ولز افتاد مانند گندم برشته

1396/11/16 19:02
۷

اگر محتسب گردد آن را غم است
که سنگ ترازوی بارش کم است
محتسب گردد یعنی محتسب گشت بزند.
اگر داروغه در بازار بچرخد آن را غم است و ترس که کم فروشی میکند.
"" و آنرا که حساب پاکست از محاسب چه باکست""

1397/12/01 02:03

تو اون ابیاتی که در مورد زیبایی ابلیس گفته، در پاسخی که ابلیس می ده یک بیت جا افتاده:
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری بر آورد بانگ و غریو
کای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
بر انداختم بیخ شان از بهشت
کنونم به نفرت نگارند زشت
مرا همچنان نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک

1399/03/18 20:06

سعدی معلم اخلاق حاکمان جامعه در خصوص مدارا وتحمل داشتن در برابر اعتراضات اجتماعی در این حکایت می فرماید
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
سر پر غرور از تحمل تهی
حرامش بود تاج شاهنشهی
نگویم چو جنگ آوری پای دار
چو خشم آیدت عقل بر جای دار
تحمل کند هر که را عقل هست
نه عقلی که خشمش کند زیردست
چو لشکر برون تاخت خشم از کمین
نه انصاف ماند نه تقوی نه دین

1399/06/24 01:08
مرزبان

شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری بر آورد بانگ و غریو
کای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
بر انداختم بیخ شان از بهشت
بکینم کنون مینگارند زشت
مرا همچنان نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک

1401/02/21 10:04
سید مهدی smb۱۳۴۷@gmail.com

این حکایت از زیباترین قطعات بوستان است. هم در آداب دور اندیشی در ملک داری و سیاست، و هم در ظرافت نظربازی و لطافت عذر آوری 

کاش دنیای ما همین مدینه فاضله ای بود که سعدی در این حکایت بیان کرده، هم پادشاه عادل است و ملک وی آباد و هم ابلیس خوشروی است و خوشخو!

1402/01/08 15:04
امیررضا سمیعی

تصویر؛استعاره از کودک یا لوسیفر چراغ به دست

1402/01/08 15:04
امیررضا سمیعی

سینما؛دیدن واکنش ها که دلیری و تیزهوشی می خواهد

1402/01/08 15:04
امیررضا سمیعی

ابلیس یا لوسیفر؛فرشته ای که حاضر به سجده جز در برابر خدا نشد و به همین جهت حامل نور از دل تاریکی می آید.

1402/03/20 10:06
جهن یزداد

شهنشاه گفت انچه گفتم برت
بگویند خصمان به پشت اندرت
نمیتواند روی اندر باشد که میگوید من بروی تو گقتم دشمنان از پست سر گویند

1403/02/02 21:05
Mojtaba Razaq zadeh

من حتی اگر معنی این ابیاترا ندانم بسیار از خواندش ذوق زده میشوم. الحق که سعدی فرمان روای ملک سخن است.

1403/03/02 22:06
Farzaneh Sabzehali

بعد از بیت 

که ای نیکبخت این نه شکل من است

ولیکن قلم در کف دشمن است

یه بیت دیگه هست:

برانداختم بیخشان از بهشت

کنونم به کین می نگارند زشت