پاره ۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
دیس
لغتنامه دهخدا
دیس . (پسوند) صورتی دیگر از دیز، دس ، دیسه به معنی گون . وش . فش . (یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. (برهان ). شبیه و مانند. (جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. (غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون :
خوش آید ترا از گدایان مکیس
که در بذل هستی تو بی شبه و دیس .
؟
ندارد درگه شاه جهان دیس
بگیتی دربجز تمثال سدکیس .
عمادی .
و گاه به صورت پسوند و مزید مؤخر چون کلنگ دیس . خوردیس . فرخاردیس . تندیس . طاقدیس . ماه دیس .مهردیس . خایه دیس . (نوعی قارچ که به تخم مرغ ماند). ترنج دیس . (المعجم ) مردم دیس . (المعجم ). و در کلمه ٔ دزندیس نیز هرچند معنی جزء اول (دزن ) امروز معلوم نیست ولی مرکب با همین مزید مؤخر می نماید. (یادداشت مؤلف ) : تخت طاقدیس بودش و او تمام بساخت . (مجمل التواریخ ). و دارالملک او [ضحاک ] بابل بوده اول آنجایگاه سرای بزرگ کرده بود و کلنگ دیس نام نهاد. (مجمل التواریخ ). و کان بیوارسف ینزل بابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها، کلنگ دیس . (تاریخ سنی ملوک الارض حمزه ٔ اصفهانی ).
چو تیغ گیرد بهرام دیس شورانگیز
چو جام گیرد خورشیدوار زرافشان .
فرخی .
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن اوروان .
فرخی .
در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو بامقابل مکیس .
نظامی .
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته .
نظامی .
چه قدر آورد بنده ٔ حوردیس
چو زیر قبا دارد اندام پیس .
سعدی .
|| (اِ) بشقاب کشیده . کشکولی . (یادداشت مؤلف ). || رنگ و لون . دیز. رجوع به دیز شود. || بهندی به معنی روز است که بعربی یوم خوانند. (برهان ). در فارسی هندی روز. (ناظم الاطباء). || بهندی ملک و ولایت را گویند. (از برهان ). در فارسی هندی ملک و ولایت . (ناظم الاطباء). || مخفف دیسک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دیسک شود.
-------------------------------------------------------------------
ازن. [ اِ زُ ] (اِخ ) پدر ژازُن که بسحر مِدِه ٔ جادوگر، جوانی از سر گرفت.
ازن. [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای در جبال همدان. (معجم البلدان ). و مؤلف مرآت البلدان گوید: گویا ((ازنا)) و ((ازناوه )) هم بنویسند.