گنجور

شمارهٔ ۹۰

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان
زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
دست از کباب دار، که زهرست توامان
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
ایدون که در سراسر این سبز گلستان
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار
زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان
زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
هوش مصنوعی: اجازه نده که این مهمان بی نمک و بی ارزش، تو را به زحمت بیاندازد و دستت را به دهن ببری.
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
دست از کباب دار، که زهرست توامان
هوش مصنوعی: به آب نزدیک نشو، چون در آن خطر نهفته است. و از خوردن کباب هم پرهیز کن، زیرا ممکن است ضرر داشته باشد.
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
ایدون که در سراسر این سبز گلستان
هوش مصنوعی: با حالتی دلسرد و تنیده، در این دنیای سرسبز و زیبا عبور کن.
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار
زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان
هوش مصنوعی: عطر معطر و ملایمی همچون کافور از شاخه‌های درخت می‌چکند و زیبایی‌اش گویی با آبی که از سرچشمه بیرون می‌آید، آزادانه جریان می‌یابد.

حاشیه ها

1398/11/09 00:02

تفته
لغت‌نامه دهخدا
تفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
اکنون که در سراسر این سبز گلستان .
(منسوب به رودکی ).

زواره بیامد به نزدیک اوی
فرامرز را دید تفته دو روی .
فردوسی .

دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کوره تفته بود دهانم .
مسعودسعد.

پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان .
خاقانی .

به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
سعدی .

یکی دید صحرای محشر بخواب
مس تفته روی زمین زآفتاب .
سعدی .

|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تافته و تفسیده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته .
ناصرخسرو.

دل تافته ، کو زمن تفته بود
بجاسوسی آسمان رفته بود.
نظامی .

اگرچه زره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود.
نظامی .

|| (اِ) پرده ٔ عنکبوت . (فرهنگ جهانگیری ) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تار عنکبوت . (ناظم الاطباء). تنیده ٔ عنکبوت :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته ،گردِ دلم .
رشیدی (ازفرهنگ جهانگیری ).

|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. (برهان ) (آنندراج ).ریشه ٔ دوایی که لفاح نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفت و لفاح شود.