گنجور

شمارهٔ ۸۹ - مادر می

مادر می را بکرد باید قربان
بچهٔ او را گرفت و کرد به زندان
بچهٔ او را ازو گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جز که نباشد حلال دور بکردن
بچهٔ کوچک ز شیر مادر و پستان
تا نخورد شیر هفت مه به تمامی
از سر اردیبهشت تا بن آبان
آن گه شاید ز روی دین و ره داد
بچه به زندان تنگ و مادر قربان
چون بسپاری به حبس بچهٔ او را
هفت شباروز خیره ماند و حیران
باز چو آید به هوش و حال ببیند
جوش بر آرد، بنالد از دل سوزان
گاه زبر زیر گردد از غم و گه باز
زیر زبر، همچنان ز انده جوشان
زر بر آتش کجا بخواهی پالود
جوشد، لیکن ز غم نجوشد چندان
باز به کردار اشتری که بود مست
کفک بر آرد ز خشم و راند سلطان
مرد حرس کفک‌هاش پاک بگیرد
تا بشود تیرگیش و گردد رخشان
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
درش کند استوار مرد نگهبان
چون بنشیند تمام و صافی گردد
گونهٔ یاقوت سرخ گیرد و مرجان
چند ازو سرخ چون عقیق یمانی
چند ازو لعل چون نگین بدخشان
ورش ببویی، گمان بری که گل سرخ
بوی بدو داد و مشک و عنبر با بان
هم به خم اندر همی گدازد چونین
تا به گه نوبهار و نیمهٔ نیسان
آن گه اگر نیم شب درش بگشایی
چشمهٔ خورشید را ببینی تابان
ور به بلور اندرون ببینی گویی:
گوهر سرخست به کف موسی عمران
زفت شود رادمرد و سست دلاور
گر بچشد زوی و روی زرد گلستان
وانک به شادی یکی قدح بخورد زوی
رنج نبیند از آن فراز و نه احزان
انده ده ساله را به طنجه براند
شادی نو را ز ری بیارد و عمان
با می چونین که سالخورده بود چند
جامه بکرده فراز پنجه خلقان
مجلس باید بساخته، ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان
نعمت فردوس گستریده ز هر سو
ساخته کاری که کس نسازد چونان
جامهٔ زرین و فرش‌های نو آیین
شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
بربط عیسی و لون‌های فؤادی
چنگ مدک نیر و نای چابک جانان
یک صف میران و بلعمی بنشسته
یک صف حران و پیر صالح دهقان
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته
شاه ملوک جهان، امیر خراسان
ترک هزاران به پای پیش صف اندر
هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
هر یک بر سر بساک مورد نهاده
روش می سرخ و زلف و جعدش ریحان
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچهٔ خاتون ترک و بچهٔ خاقان
چونش بگردد نبیذ چند به شادی
شاه جهان شادمان و خرم و خندان
از کف ترکی سیاه چشم پریروی
قامت چون سرو و زلفکانش چوگان
زان می خوشبوی ساغری بستاند
یاد کند روی شهریار سگستان
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون
گوید هر یک چو می بگیرد شادان:
شادی بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایران
آن ملک عدل و آفتاب زمانه
زنده بدو داد و روشنایی گیهان
آنکه نبود از نژاد آدم چون او
نیز نباشد، اگر نگویی بهتان
حجت یکتا خدای و سایهٔ اوی است
طاعت او کرده واجب آیت فرقان
خلق ز خاک و ز آب و آتش و بادند
وین ملک از آفتاب گوهر ساسان
فر بدو یافت ملک تیره و تاری
عدن بدو گشت نیز گیتی ویران
گر تو فصیحی همه مناقب او گوی
ور تو دبیری همه مدایح او خوان
ور تو حکیمی و راه حکمت جویی
سیرت او گیر و خوب مذهب او دان
آن که بدو بنگری به حکمت گویی:
اینک سقراط و هم فلاطن یونان
ور تو فقیهی و سوی شرع گرایی
شافعی اینکت و بوحنیفه و سفیان
گر بگشاید زبان به علم و به حکمت
گوش کن اینک به علم و حکمت لقمان
مرد ادب را خرد فزاید و حکمت
مرد خرد را ادب فزاید و ایمان
ور تو بخواهی فرشته‌ای که ببینی
اینک اوی است آشکارا رضوان
خوب نگه کن بدان لطافت و آن روی
تا تو ببینی بر این که گفتم برهان
پاکی اخلاق او و پاک نژادی
با نیت نیک و با مکارم احسان
ور سخن او رسد به گوش تو یک راه
سعد شود مر تو را نحوست کیوان
ورش به صدر اندرون نشسته ببینی
جزم بگویی که: زنده گشت سلیمان
سام سواری، که تا ستاره بتابد
اسب نبیند چنو سوار به میدان
باز به روز نبرد و کین و حمیت
گرش ببینی میان مغفر و خفتان
خوار نمایدت ژنده پیل بدانگاه
ورچه بود مست و تیز گشته و غران
ورش بدیدی سفندیار گه رزم
پیش سنانش جهان دویدی و لرزان
گرچه به هنگام حلم کوه تن اوی
کوه سیام است که کس نبیند جنبان
دشمن اگر اژدهاست، پیش سنانش
گردد چون موم پیش آتش سوزان
ور به نبرد آیدش ستارهٔ بهرام
توشهٔ شمشیر او شود به گروگان
باز بدان گه که می به دست بگیرد
ابر بهاری چنو نبارد باران
ابر بهاری جز آب تیره نبارد
او همه دیبا به تخت و زر به انبان
با دو کف او، ز بس عطا که ببخشد
خوار نماید حدیث و قصهٔ توفان
لاجرم از جود و از سخاوت اوی است
نرخ گرفته حدیث و صامت ارزان
شاعر زی او رود فقیر و تهیدست
با زر بسیار بازگردد و حملان
مرد سخن را ازو نواختن و بر
مرد ادب را ازو وظیفهٔ دیوان
باز به هنگام داد و عدل بر خلق
نیست به گیتی چنو نبیل و مسلمان
داد بیابد ضعیف همچو قوی زوی
جور نبینی به نزد او و نه عدوان
نعمت او گستریده بر همه گیتی
آنچه کس از نعمتش نبینی عریان
بستهٔ گیتی ازو بیابد راحت
خستهٔ گیتی ازو بیابد درمان
با رسن عفو آن مبارک خسرو
حلقهٔ تنگ است هر چه دشت و بیابان
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند، به عفو کوشد و غفران
آن ملک نیمروز و خسرو پیروز
دولت او یوز و دشمن آهوی نالان
عمرو بن اللیث زنده گشت بدو باز
با حشم خویش و آن زمانهٔ ایشان
رستم را نام گرچه سخت بزرگ است
زنده بدوی‌ست نام رستم دستان
رودکیا، برنورد مدح همه خلق
مدحت او گوی و مهر دولت بستان
ورچه بکوشی، به جهد خویش بگویی
ورچه کنی تیز فهم خویش به سوهان،
ورچه دو صد تابعه فریشته داری
نیز پری باز و هر چه جنی و شیطان
گفت ندانی سزاش و خیز و فراز آر
آن که بگفتی چنان که باید نتوان
اینک مدحی، چنانکه طاقت من بود
لفظ همه خوب و هم به معنی آسان
جز به سزاوار میر گفت ندانم
ورچه جریرم به شعر و طایی و حسان
مدح امیری که مدح زوست جهان را
زینت هم زوی و فر و نزهت و سامان
سخت شکوهم که عجز من بنماید
ورچه صریعم ابا فصاحت سحبان
برد چنین مدح و عرضه کرد زمانی
ورچه بود چیره بر مدایح شاهان
مدح همه خلق را کرانه پدید است
مدحت او را کرانه نی و نه پایان
نیست شگفتی که رودکی به چنین جای
خیره شود بیروان و ماند حیران
ورنه مرا بو عمر دلاور کردی
وان گه دستوری گزیدهٔ عدنان
زهره کجا بودمی به مدح امیری؟
کز پی او آفرید گیتی یزدان
ورم ضعیفی و بی‌بدیم نبودی
وآن که نبود از امیر مشرق فرمان
خود بدویدی بسان پیک مرتب
خدمت او را گرفته چامه به دندان
مدح رسول است، عذر من برساند
تا بشناسد درست میر سخندان
عذر رهی خویش ناتوانی و پیری
کو به تن خویش از این نیامد مهمان
دولت میرم همیشه باد بر افزون
دولت اعدای او همیشه به نقصان
سرش رسیده به ماه بر، به بلندی
و آن معادی به زیر ماهی پنهان
طلعت تابنده‌تر ز طلعت خورشید
نعمت پاینده‌تر ز جودی و ثهلان

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مادر می را بکرد باید قربان
بچهٔ او را گرفت و کرد به زندان
هوش مصنوعی: مادر شراب باید قربانی شود و فرزندش به زندان برود.
بچهٔ او را ازو گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی فرزند او را از او بگیری، باید ابتدا او را نترسانی و زندگی‌اش را تهدید نکنی.
جز که نباشد حلال دور بکردن
بچهٔ کوچک ز شیر مادر و پستان
هوش مصنوعی: فقط در صورتی که چیزی حلال باشد، می‌توان از شیر مادر و پستان او کودک را جدا کرد.
تا نخورد شیر هفت مه به تمامی
از سر اردیبهشت تا بن آبان
هوش مصنوعی: تا زمانی که روزهای شیرین بهاری تا پایان فصل پاییز به طور کامل سپری نشده، چیزی نخورید.
آن گه شاید ز روی دین و ره داد
بچه به زندان تنگ و مادر قربان
هوش مصنوعی: در آن زمان ممکن است از روی مذهب و اصول اخلاقی، فرزند را به زندان تنگ بسپارند و مادر برای نجات او فدای محبتش شود.
چون بسپاری به حبس بچهٔ او را
هفت شباروز خیره ماند و حیران
هوش مصنوعی: وقتی که کودک او را به زندان می‌سپاری، او به مدت هفت روز در حیرت و شگفتی باقی می‌ماند.
باز چو آید به هوش و حال ببیند
جوش بر آرد، بنالد از دل سوزان
هوش مصنوعی: زمانی که دوباره به خود آید و به وضعیتش آگاه شود، احساساتی شدید به او دست می‌دهد و از دل پرآشوبش ناله می‌کند.
گاه زبر زیر گردد از غم و گه باز
زیر زبر، همچنان ز انده جوشان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات حال انسان به شدت تحت تأثیر اندوه قرار می‌گیرد و از پایین به بالا می‌رود و گاهی اوقات نیز دوباره به حالت قبلی برمی‌گردد؛ این نوسانات ناشی از غم و دلشکستگی است که در وجودش جریان دارد.
زر بر آتش کجا بخواهی پالود
جوشد، لیکن ز غم نجوشد چندان
هوش مصنوعی: طلای خالص وقتی در آتش گذاشته می‌شود، ذوب می‌شود و به حالت مایع درمی‌آید، اما غم و اندوه هرگز به این راحتی از دل آدمی بیرون نمی‌رود و مایه آرامش نمی‌شود.
باز به کردار اشتری که بود مست
کفک بر آرد ز خشم و راند سلطان
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حیوانی شبیه الاغ می‌پردازد که در حال مستی دچار خشم و هیجان می‌شود. او طوری رفتار می‌کند که گویی در حال مقابله با سلطانی است. در واقع، تمثیلی از خشم و رفتارهای غیرقابل کنترل ناشی از مستی و احساس قدرت است.
مرد حرس کفک‌هاش پاک بگیرد
تا بشود تیرگیش و گردد رخشان
هوش مصنوعی: مرد باید از انباشتگی و آلودگی‌ها و مشکلات خود را پاک کند تا دلش آرام شود و در زندگی‌اش روشنی و شادی بیافریند.
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
درش کند استوار مرد نگهبان
هوش مصنوعی: در پایان کار، نگهبان محکم و درست عمل خواهد کرد و اجازه نمی‌دهد کار به نابودی یا خراب شدن برود.
چون بنشیند تمام و صافی گردد
گونهٔ یاقوت سرخ گیرد و مرجان
هوش مصنوعی: زمانی که نشسته شود و همه چیز آرام و صاف گردد، رنگ چهره مانند یاقوت سرخ و مرجان زیبا خواهد شد.
چند ازو سرخ چون عقیق یمانی
چند ازو لعل چون نگین بدخشان
هوش مصنوعی: چندین عدد از او مانند سنگ عقیق یمانی سرخ است و چند عدد از او مانند لعل، مشابه نگین‌های بدخشان.
ورش ببویی، گمان بری که گل سرخ
بوی بدو داد و مشک و عنبر با بان
هوش مصنوعی: اگر بویی از عطر گل سرخ را استشمام کنی، تصور کن که این عطر به خاطر بویی ناخوشایند است و مشک و عنبر، با خود بوی ناپسند را به همراه داشته باشند.
هم به خم اندر همی گدازد چونین
تا به گه نوبهار و نیمهٔ نیسان
هوش مصنوعی: در دل خم شراب می‌جوشد و می‌غرّد، تا زمانی که به فصل بهار و نیمهٔ ماه نیسان برسد.
آن گه اگر نیم شب درش بگشایی
چشمهٔ خورشید را ببینی تابان
هوش مصنوعی: اگر در نیمه شب دروازه‌ای را باز کنی، می‌توانی نور درخشان خورشید را ببینی.
ور به بلور اندرون ببینی گویی:
گوهر سرخست به کف موسی عمران
هوش مصنوعی: اگر درون بلور را ببینی، گویی که گوهر سرخی در دست موسی بن عمران است.
زفت شود رادمرد و سست دلاور
گر بچشد زوی و روی زرد گلستان
هوش مصنوعی: مردان راسخ و با اعتماد به نفس در برابر چالش‌ها قوی‌تر می‌شوند، اما کسانی که ضعیف و دلهره‌دار هستند، اگر با سختی‌هایی مواجه شوند، ممکن است به سرعت دچار ضعف و ناامیدی شوند.
وانک به شادی یکی قدح بخورد زوی
رنج نبیند از آن فراز و نه احزان
هوش مصنوعی: اگر کسی به شادی یک جام بنوشد، از آن بالاتر نه رنجی خواهد دید و نه غمی.
انده ده ساله را به طنجه براند
شادی نو را ز ری بیارد و عمان
هوش مصنوعی: کسی که به مدت ده سال در اینجا بود، خوشحالی جدیدی را از ری به تنجه می‌آورد و با خود برای عمان می‌برد.
با می چونین که سالخورده بود چند
جامه بکرده فراز پنجه خلقان
هوش مصنوعی: با شراب به گونه‌ای رفتار کن که گویا سال‌هاست تجربه دارد و چند جامه را بر دوش مردم گذاشته است.
مجلس باید بساخته، ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان
هوش مصنوعی: مجلس باید با گل‌ها و یاس‌ها و رنگ‌های زیبا تزیین شود.
نعمت فردوس گستریده ز هر سو
ساخته کاری که کس نسازد چونان
هوش مصنوعی: بهشت پر از نعمت‌ها در همه جا گسترده شده و کاری را خلق کرده که هیچ‌کس نمی‌تواند مانند آن را بسازد.
جامهٔ زرین و فرش‌های نو آیین
شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
هوش مصنوعی: لباس‌های طلایی و قالی‌های نو و زیبا، معروف به گل‌ها و تخت‌های بسیار زیاد.
بربط عیسی و لون‌های فؤادی
چنگ مدک نیر و نای چابک جانان
هوش مصنوعی: ساز عیسی و رنگ‌های دلنواز، مانند چنگی است که نواهایی از نای دلکش و روح‌نواز محبوب می‌سازد.
یک صف میران و بلعمی بنشسته
یک صف حران و پیر صالح دهقان
هوش مصنوعی: در یک سو، عابران و حاکمان نشسته‌اند و در سوی دیگر، مردمان دیار حران و کشاورزان پیر به انتظار نشسته‌اند.
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته
شاه ملوک جهان، امیر خراسان
هوش مصنوعی: خسرو بر تخت سلطنت نشسته است و فرمانروای بزرگترین شاهان جهان، امیر خراسان است.
ترک هزاران به پای پیش صف اندر
هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
هوش مصنوعی: در میان جمعیت، هر یک از آن ترک‌ها همچون ماهی درخشان به چشم می‌آید و زیبایی‌شان چشم را خیره می‌کند.
هر یک بر سر بساک مورد نهاده
روش می سرخ و زلف و جعدش ریحان
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها، با زیبایی و جلوه‌ای خاص، بر روی بساطی قرار گرفته‌اند که نشان‌دهنده زیبایی‌های طبیعی مانند موهای سرخ و زلف و خوش‌حالی‌شان است.
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچهٔ خاتون ترک و بچهٔ خاقان
هوش مصنوعی: مست کننده‌ای وارد می‌کند که زیبایی منحصر به فردی دارد، از میان دلربایانی که دخترانی از نژاد ترک و فرزندان پادشاهان هستند.
چونش بگردد نبیذ چند به شادی
شاه جهان شادمان و خرم و خندان
هوش مصنوعی: زمانی که شراب به دورش بچرخد، شادی و خوشحالی در دل او از خوشحالی پادشاه جهان موج می‌زند و او شاد و خندان خواهد بود.
از کف ترکی سیاه چشم پریروی
قامت چون سرو و زلفکانش چوگان
هوش مصنوعی: چشم‌های سیاه و زیبا به مانند ترکی در دستان او هستند، قامتش بلند و همچون سرو است و موهایش مانند چوگان نرم و لطیف است.
زان می خوشبوی ساغری بستاند
یاد کند روی شهریار سگستان
هوش مصنوعی: از آن شراب خوشبو، جامی بگیر و یاد آن چهره‌ی زیبا را که متعلق به پادشاه سگستان است، در خاطر داشته باش.
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون
گوید هر یک چو می بگیرد شادان:
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خود فرد از خوشحالی و شادمانی بهره‌مند می‌شود و همچنین افرادی که به او نزدیک هستند نیز از خوشحالی او احساس شادی می‌کنند. هر کدام از آن‌ها وقتی که به شادی و خوشی دست می‌یابند، از آن سرشار می‌شوند.
شادی بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایران
هوش مصنوعی: شادی و خوشبختی برای جعفر، پسر احمد بن محمد، که او ستاره‌ای درخشان و نشانه افتخار ایرانیان است.
آن ملک عدل و آفتاب زمانه
زنده بدو داد و روشنایی گیهان
هوش مصنوعی: آن پادشاه عادل و روشنایی بخش زمانه، به او زندگی و روشنی جهان را اهدا کرد.
آنکه نبود از نژاد آدم چون او
نیز نباشد، اگر نگویی بهتان
هوش مصنوعی: اگر کسی از نسل آدم نباشد و به او نسبت ندهی که انسان است، او هم انسانی نخواهد بود.
حجت یکتا خدای و سایهٔ اوی است
طاعت او کرده واجب آیت فرقان
هوش مصنوعی: خداوند یگانه است و سایه‌اش نمایانگر اوست. اطاعت از خدا واجب و نشان‌دهنده‌ی راهنمایی‌های قرآن کریم است.
خلق ز خاک و ز آب و آتش و بادند
وین ملک از آفتاب گوهر ساسان
هوش مصنوعی: انسان‌ها از عناصر طبیعی مانند خاک، آب، آتش و باد تشکیل شده‌اند، اما این سرزمین از نور خورشید و ویژگی‌های گرانبهای ساسانیان شکل گرفته است.
فر بدو یافت ملک تیره و تاری
عدن بدو گشت نیز گیتی ویران
هوش مصنوعی: او با زیبایی خود، باعث شد که سرزمین تاریک و بی‌نور بهشت به وجود آید و همچنین دنیا هم دچار ویرانی شود.
گر تو فصیحی همه مناقب او گوی
ور تو دبیری همه مدایح او خوان
هوش مصنوعی: اگر تو در گفتار خود فصیح و شایسته‌ای، همه ویژگی‌های خوب او را بیان کن و اگر تو در نویسندگی مهارت داری، همه صفات و ستایش‌های او را بنویس.
ور تو حکیمی و راه حکمت جویی
سیرت او گیر و خوب مذهب او دان
هوش مصنوعی: اگر تو انسان خردمندی هستی و در جستجوی راه حکمتی، به سیرت و رفتار او توجه کن و اصول و دین او را بشناس.
آن که بدو بنگری به حکمت گویی:
اینک سقراط و هم فلاطن یونان
هوش مصنوعی: اگر به او نگاه کنی، به نظر می‌رسد که در او نشانه‌های حکمت سقراط و افلاطون، دو فیلسوف بزرگ یونان، وجود دارد.
ور تو فقیهی و سوی شرع گرایی
شافعی اینکت و بوحنیفه و سفیان
هوش مصنوعی: اگر تو فقیه هستی و به دنبال قوانین شرع می‌گردی، به جزئیات نظرات شافعی، ابوحنیفه و سفیان توجه کن.
گر بگشاید زبان به علم و به حکمت
گوش کن اینک به علم و حکمت لقمان
هوش مصنوعی: اگر زبان به علم و حکمت باز شود، به سخنان لقمان گوش فرا بده.
مرد ادب را خرد فزاید و حکمت
مرد خرد را ادب فزاید و ایمان
هوش مصنوعی: انسان مودب، عقل و دانایی بیشتری پیدا می‌کند و همچنین خردمند، ادب و فرهنگ بهتری دارد که به ایمان او نیز کمک می‌کند.
ور تو بخواهی فرشته‌ای که ببینی
اینک اوی است آشکارا رضوان
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی فرشته‌ای را ببینی، اکنون او در اینجا به وضوح حضور دارد.
خوب نگه کن بدان لطافت و آن روی
تا تو ببینی بر این که گفتم برهان
هوش مصنوعی: به دقت مراقب آن زیبایی و چهره‌اش باش تا بتوانی دلیلی بر آنچه گفتم پیدا کنی.
پاکی اخلاق او و پاک نژادی
با نیت نیک و با مکارم احسان
هوش مصنوعی: شخصیت او خالی از آلودگی است و نژادش نیز پاک و اصیل است، او با نیت خوب و رفتارهای پسندیده و نیکوست.
ور سخن او رسد به گوش تو یک راه
سعد شود مر تو را نحوست کیوان
هوش مصنوعی: اگر سخنان او به گوش تو برسد، یک راه خوشبختی برای تو خواهد بود و بدبختی کیوان را از تو دور خواهد کرد.
ورش به صدر اندرون نشسته ببینی
جزم بگویی که: زنده گشت سلیمان
هوش مصنوعی: وقتی ببینی که او در بالای مجلس نشسته و با قاطعیت سخن می‌گوید، به آسانی می‌توانی بگویی که سلیمان زنده شده است.
سام سواری، که تا ستاره بتابد
اسب نبیند چنو سوار به میدان
هوش مصنوعی: سام سواری، حتی در زیر نور ستاره‌ها هم، قدرت و شجاعت خود را نشان می‌دهد و هیچ اسبی در میدان نمی‌تواند او را نبیند.
باز به روز نبرد و کین و حمیت
گرش ببینی میان مغفر و خفتان
هوش مصنوعی: اگر دوباره در روز جنگ و شجاعت او را ببینی در حالتی از دفاع و آمادگی، در حالی که زره و کلاه خود بر سر دارد.
خوار نمایدت ژنده پیل بدانگاه
ورچه بود مست و تیز گشته و غران
هوش مصنوعی: اگر پیل ژنده‌ای را در حال خوارشدن ببینی، و در عین حال حالتی مسرور و تیزفهم به خود بگیرد و با صدای بلندی بزند، نشان‌دهنده این است که او در آن لحظه به حالت خاصی مبتلا شده است.
ورش بدیدی سفندیار گه رزم
پیش سنانش جهان دویدی و لرزان
هوش مصنوعی: سفندیار در میدان جنگ با شمشیر خود به مبارزه مشغول بود و دشمنانش به خاطر قدرت و شجاعت او از ترس می‌گریختند و به لرزه درآمدند.
گرچه به هنگام حلم کوه تن اوی
کوه سیام است که کس نبیند جنبان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او در زمان آرامش و خونسردی مانند کوهی است، کسی نمی‌تواند حرکت او را ببیند.
دشمن اگر اژدهاست، پیش سنانش
گردد چون موم پیش آتش سوزان
هوش مصنوعی: اگر دشمن بسیار قوی و خطرناک باشد، مانند اژدها، در مقابل تهاجم او مثل موم در برابر آتش ذوب می‌شود و ناتوان می‌شود.
ور به نبرد آیدش ستارهٔ بهرام
توشهٔ شمشیر او شود به گروگان
هوش مصنوعی: اگر ستارهٔ بهرام در جنگ به او بیفتد، آن ستاره می‌شود وسیله‌ای برای اینکه شمشیر او در گرو قرار بگیرد.
باز بدان گه که می به دست بگیرد
ابر بهاری چنو نبارد باران
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی ابر بهاری مشغول باریدن می‌شود، به نیکی و فراوانی می‌بارد.
ابر بهاری جز آب تیره نبارد
او همه دیبا به تخت و زر به انبان
هوش مصنوعی: ابر بهاری تنها باران تیره‌ای می‌ریزد، اما او همه زیبایی و ثروت را به تخت سلطنت و در انبار طلا می‌آورد.
با دو کف او، ز بس عطا که ببخشد
خوار نماید حدیث و قصهٔ توفان
هوش مصنوعی: با دستان او، به خاطر بخشش‌های فراوانی که دارد، داستان و ماجرای طوفان را کوچک و کم‌اهمیت می‌کند.
لاجرم از جود و از سخاوت اوی است
نرخ گرفته حدیث و صامت ارزان
هوش مصنوعی: به طور طبیعی، از بخشش و سخاوت اوست که داستان‌ها و سخن‌ها قیمت‌گذاری شده‌اند و حتی کلمات بی‌صدا نیز به طور ارزان به وضوح نشان‌دهنده این حقیقت هستند.
شاعر زی او رود فقیر و تهیدست
با زر بسیار بازگردد و حملان
هوش مصنوعی: شاعر از آنجا که فقیر و ناتوان است، با مقدار زیادی طلا به خانه برمی‌گردد و آن را با خود می‌آورد.
مرد سخن را ازو نواختن و بر
مرد ادب را ازو وظیفهٔ دیوان
هوش مصنوعی: مرد سخن را با عشق و توجه گرامی می‌دارد و باید آدم با ادب و فرهنگ، مسئولیت‌های خود را به خوبی انجام دهد.
باز به هنگام داد و عدل بر خلق
نیست به گیتی چنو نبیل و مسلمان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در زمینۀ عدالت و انصاف، در دنیا هیچکس به اندازه نیکوکاران و مؤمنان وجود ندارند.
داد بیابد ضعیف همچو قوی زوی
جور نبینی به نزد او و نه عدوان
هوش مصنوعی: هر ضعفی می‌تواند به دنبال حق خود برود و در کنار او به نیرومندی برسد، زیرا در نزد او از ظلم و ستم خبری نیست.
نعمت او گستریده بر همه گیتی
آنچه کس از نعمتش نبینی عریان
هوش مصنوعی: نعمت‌های خدا در سراسر جهان پخش شده‌اند و هیچ‌کس نمی‌تواند بدون بهره‌مندی از آن‌ها زندگی کند.
بستهٔ گیتی ازو بیابد راحت
خستهٔ گیتی ازو بیابد درمان
هوش مصنوعی: دنیا از او راحت می‌گیرد و او سبب درمانی برای خستگی‌های این جهان می‌شود.
با رسن عفو آن مبارک خسرو
حلقهٔ تنگ است هر چه دشت و بیابان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که حتی با داشتن قدرت و اختیار، گاهی اوقات بخشش و عفو به اندازه‌ای ارزشمند است که نمی‌توان آن را در دشت‌ها و بیابان‌ها یافت. در واقع، بخشش و لطافت قلبی، در مواقعی که سختی‌ها و مشکلاتی وجود دارد، زیبایی خاص خود را دارد.
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند، به عفو کوشد و غفران
هوش مصنوعی: در برابر اشتباهات دیگران باید با مهربانی و بدون خشم برخورد کنیم و تلاش کنیم تا آنها را ببخشیم و از آنها گذر کنیم.
آن ملک نیمروز و خسرو پیروز
دولت او یوز و دشمن آهوی نالان
هوش مصنوعی: ملک نیمروز و خسرو پیروز، به عنوان حاکمی بزرگ و موفق شناخته می‌شوند. قدرت و سلطنت او مانند یوز (حیوانی سریع و چابک) است و در مقابل، دشمنان او همچون آهویی نالان و ناتوان هستند.
عمرو بن اللیث زنده گشت بدو باز
با حشم خویش و آن زمانهٔ ایشان
هوش مصنوعی: عمرو بن اللیث دوباره زنده شد و با یاران خود به زندگی بازگشت و آن دوران از زمان او بود.
رستم را نام گرچه سخت بزرگ است
زنده بدوی‌ست نام رستم دستان
هوش مصنوعی: رستم، با وجود نام بزرگ و معروفی که دارد، در واقع هنوز در دنیای زنده‌ها زندگی می‌کند. نام رستم دستان به این معناست که او همچنان در یادها و خاطرات مردم باقی مانده است.
رودکیا، برنورد مدح همه خلق
مدحت او گوی و مهر دولت بستان
هوش مصنوعی: ای رودکیا، به مدح و ستایش تمام مردم بپرداز و از محبت و فضل دولت بهره ببر.
ورچه بکوشی، به جهد خویش بگویی
ورچه کنی تیز فهم خویش به سوهان،
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش کنی و بکوشی، باز هم اگر درک و فهم‌ات را با دقت و تمرکز روی جزئیات تقویت نکنی، پیشرفت قابل توجهی نخواهی داشت.
ورچه دو صد تابعه فریشته داری
نیز پری باز و هر چه جنی و شیطان
هوش مصنوعی: اگرچه تو دو صد پیرو و فرشته داری، اما همچنان به افکار بد و شیطانی نیز پناه می‌بری.
گفت ندانی سزاش و خیز و فراز آر
آن که بگفتی چنان که باید نتوان
هوش مصنوعی: گفت که نمی‌دانی حقیقتش چیست، پس برخیز و تلاش کن. آنچه را که گفته‌ای به درستی نمی‌توان بیان کرد.
اینک مدحی، چنانکه طاقت من بود
لفظ همه خوب و هم به معنی آسان
هوش مصنوعی: اکنون شاعری خواهم کرد، به اندازه توانایی‌ام. کلمات زیبا و معنا هم ساده است.
جز به سزاوار میر گفت ندانم
ورچه جریرم به شعر و طایی و حسان
هوش مصنوعی: جز به کسی که شایسته است، نمی‌دانم چه بگویم، گرچه به شعر و طایی و حسان هم می‌پردازم.
مدح امیری که مدح زوست جهان را
زینت هم زوی و فر و نزهت و سامان
هوش مصنوعی: مدح و ستایش یک پادشاه است که به دلیل وجود او، جهان زیبا و منظم شده است و ویژگی‌های خوب و شکوه و زیبایی به آن افزوده شده است.
سخت شکوهم که عجز من بنماید
ورچه صریعم ابا فصاحت سحبان
هوش مصنوعی: من به شدت درخشانی دارم که ناتوانی‌ام را نشان می‌دهد، هرچند که صدایم به خوبی صدای سحبان است.
برد چنین مدح و عرضه کرد زمانی
ورچه بود چیره بر مدایح شاهان
هوش مصنوعی: پس از مدتی، ستایش و تمجیدی به او ارائه داد که بر تمجیدهای دیگران از شاهان چیره و برتر بود.
مدح همه خلق را کرانه پدید است
مدحت او را کرانه نی و نه پایان
هوش مصنوعی: برای ستایش تمام خلق، همیشه حد و مرزی وجود دارد، اما ستایش او نه حد دارد و نه پایانی.
نیست شگفتی که رودکی به چنین جای
خیره شود بیروان و ماند حیران
هوش مصنوعی: طبیعی است که رودکی در چنین مکان زیبایی متعجب و شگفت‌زده شود و در حیرت بماند.
ورنه مرا بو عمر دلاور کردی
وان گه دستوری گزیدهٔ عدنان
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه تو مرا با دستورات وشجاعت عمر شجاع کردید، آن زمان من به افرادی چون عدنان توجه می‌کردم.
زهره کجا بودمی به مدح امیری؟
کز پی او آفرید گیتی یزدان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانستم به ستایش امیری بپردازم که خداوند به خاطر او جهان را آفرید؟
ورم ضعیفی و بی‌بدیم نبودی
وآن که نبود از امیر مشرق فرمان
هوش مصنوعی: اگر من ضعیف و ناتوان هستم و بی‌حالی دارم، این به خاطر نبود فرمانی از امیر مشرق است که باعث چنین حالتی شده است.
خود بدویدی بسان پیک مرتب
خدمت او را گرفته چامه به دندان
هوش مصنوعی: تو با شتاب و سرعت به سوی او می‌روی، مانند یک پیک، و برای خدمت به او، چامه (ریسمان) را میان دندان‌هایت نگه‌داشته‌ای.
مدح رسول است، عذر من برساند
تا بشناسد درست میر سخندان
هوش مصنوعی: ستایش پیامبر است، خواهش می‌کنم که عذر من را به او برسانید تا بتواند به درستی رئیس خوشخنده را بشناسد.
عذر رهی خویش ناتوانی و پیری
کو به تن خویش از این نیامد مهمان
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از این است که شخصی به خاطر ناتوانی و پیری خود، یعنی به دلیل ضعف و سن بالا، نمی‌تواند به مهمانی یا جایی برود. به عبارت دیگر، او نمی‌تواند به دلیل شرایط جسمی و زندگی‌اش، در جمع دیگران حاضر شود و به نوعی از این وضعیت عذرخواهی می‌کند.
دولت میرم همیشه باد بر افزون
دولت اعدای او همیشه به نقصان
هوش مصنوعی: در زندگی من همواره خوشبختی وجود دارد، اما افرادی که در مقابل من هستند، همواره در حال کم شدن و نقصان قرار دارند.
سرش رسیده به ماه بر، به بلندی
و آن معادی به زیر ماهی پنهان
هوش مصنوعی: سر او به سطح ماه رسیده و از نظر بلندی در جایگاه بالایی قرار دارد، در حالی که در زیر آن، ماهی پنهان است.
طلعت تابنده‌تر ز طلعت خورشید
نعمت پاینده‌تر ز جودی و ثهلان
هوش مصنوعی: چهره‌ات از چهره‌ی خورشید درخشان‌تر است و نعمت‌هایت از بخشش و فزونی بسیار بیشتر.

خوانش ها

شمارهٔ ۸۹ - مادر می به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1387/02/26 20:04

با استناد به یک نسخه‌ی چاپی (گزیده‌ی اشعار رودکی - دکتر جعفر شعار و دکتر حسن انوری، نشر علم 1373، ص 72-75) و با مقایسه‌ی اختلافات با نقل «تاریخ سیستان» نسخه‌ی الکترونیکی در لوح فشرده‌ی «نورالسیره 2» این تغییرات اعمال گردید:
بیت 10 : زاید شیطان -> راند سلطان
بیت 20 : و آن که -> وآنک
بیت 21 : رماند -> براند (در تاریخ سیستان هم «رماند» آمده)
بیت 26: جابان -> جانان (در تاریخ سیستان «حابان» آمده)
بیت 39: او بست -> اوی است
بیت 45 جاافتاده بود و اضافه شد
بیت 46: ز فان -> زبان (در تاریخ سیستان «کو بگشاید زفان ...»)
بیت 52: صد -> صدر
بیت 58: ار -> اگر (در تاریخ سیستان هم «ار» است، با «ار» وزن شعر با یک سکته درست می‌شود، با «اگر» وزن روان‌تر است)
بیت 67: بباید -> بیابد
بیت 72 : مبک -> ملک
بیت 73: عمرو بن اللیث -> عمر بِن ِ اللیث (در تاریخ سیستان هم عمرو است که با توجه به وزن شعر درست به نظر نمی‌رسد)
بیت 74: اگر -> گر (در تاریخ سیستان هم «اگر» آمده)
بیت 77 جاافتاده بود و اضافه شد
بیت 88: وان گه -> وآن که (در تاریخ سیستان «وانک» آمده)
بیت 91: خویش و -> خویش
در بیت 18 «سرخ است» را باید به ضرورت وزن «سرخس» بخوانید، همچنین در بیت 57 «سیام است» را به دلیل مشابه «سیامس» باید خواند.

1395/12/27 14:02
زهراوطن خواه

باتوجه به سبک رودکی« اسب نبیند چنو سوار نه میدان» محتمل تراست

1400/10/11 14:01
جهن یزداد

شاعرکان دست دهم هم اینگونه که گفتی  نمی گویند و به هیچ گونه  محتمل نیست  -  بلکه کسی که هیچ زبان فارسی را نشناسد چنین چیز نمی گوید - گر باورم نداری از چند نفر بپرس  -
حوب چون اسب چو او نبیند  پیداست که میدان هم  نخواهد او را دید -
    اسب  به  اوردگاه چو او  نخواهد دید   و این سخن تمام است  و اگر انگونه که گفتید مضخک می ضد  و معنی زشتی میداد  و اصلا نمی شود  انگونه وزن شعر و  سیاق سخن و همچیز  به هم می خورد 
و همچنین انگونه که گفتید از نگاه دستور زبان  هم عیب دارد و در شعر هم ضعف تالیف داشت
در پارسی برای گفتن چنین سیاقی حتما باید  پیش از نه و بیاید البته  برای  مضمون  این شعر  مضحک می شد و از نگاه  معنا ضعف داشت  -

1397/12/03 17:03

از استاد سخن بعید بود که چنین سخنان قوی‌ و محکمی را خرج مدح کند، اگر چه ممدوح مطلوب ترین بشر همه ی دوران ها باشد.
این کلمات آن قدر ارزشمندند که آدم حیف اش می‌آید بار ها نخواند و آفرین نگوید،
اما دریغا که اسم کسان، و بخصوص اهل قدرت و ثروت در آن آمده است، دریغا!

1398/11/07 02:02

در مدیحه، بیشتر راه اعتدال پیموده و جز در یکی دو مورد مبالغه به کار نبرده است. مؤلف تاریخ سیستان که این قصیده را نقل کرده به اعتدال معانی مدحی آن گواهی داده و نوشته است:« و ما این شعر بدین یاد کردیم تا هرکه این شعر بخواند امیر با جعفر را دیده باشد که همه چنین بود که وی گفته است و این شعر اندر مجلس امیر خراسان و سادات، رودکی بخواندست، هیچ کس یک بیت و یک معنی از این که درو گفته بود منکر نشد و همه به یک زبان گفتند که اندرو هرچه مدیح گویی مقصّر باشی که مرد تمام است.»
استاد محجوب از این مطلب تاریخ سیستان چنین برداشت کرده است که در آن عهد اگر شاعر در مدح، مطلبی می گفت که در ممدوح نبود، بدو اعتراض می کردند.
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/11/07 02:02

در قصیده مادرمی، همچون دیگر اشعار دوره سامانی از میان عناصر بیانی، عنصر تشبیه غلبه دارد. بجز ترکیبهایی یا واژه های مرکبی چون«آفتاب زمانه» و «سامْ سوار»که بر بنیان تشبیه ساخته شده، این تشبیه ها نیز در قصیده بکار رفته است:
-جوشیدن شراب← جوشیدن زر در کوره یا بوته برای پالوده شدن
-می در خم(از نظر کف کردن) ←اشترمست
-کف روی شراب← کف دهان شتر
-شراب← یاقوت سرخ و مرجان
-شراب←عقیق یمانی
-شراب← نگین بدخشان
-شراب←چشمه خورشید رخشان
-شراب در بلور← گوهر سرخ در کف موسی عمران
-هریک از غلامان ترک- ماه دو هفته رخشان
-صورت←می سرخ
-زلف و جعد←ریحان
-قامت←سرو
-زلفکان←چوگان
-گوهری سان← آفتاب
-امیرصفاری←شافعی و بوحنیفه و سفیان
-امیر صفاری←رضوان
-امیرصفاری←سلیمان
-تن امیرصفاری← کوه/ کوه سیام
-دشمن چون اژدها←موم پیش آتش سوزان
-مدح←رسول
-امیرصفاری← ابر بهاری
-عطای کف امیر← طوفان
-عفو- رسن
-دشت و بیابان← حلقه تنگ
-دولتِ میر← یوز
-دشمن میر← آهوی نالان
-رودکی←جریر و طایی و حسّان
-رودکی←سحبان
-دویدن شاعر← دویدن پیک مرتّب
تشبیه ها همه حسی است و از میان آنها، بعضی از انواع تشبیه هایی است که به ویژه پس از رودکی در شعر فارسی فراوان به کار رفته است.از میان این مجموعه، دو تشبیه تفضیل و یکی مرکب و یکی مشروط است. یکی تشبیه در تشبیه است(=دشمن چون اژدها موم پیش آتش سوزان)و دو تشبیه به هم وابسته است(=دولت او یوز و دشمن آهوی نالان).
استعاره و مجاز و کنایه، در قصیده اندک است و از آن میان می توان به مواردی از این دست اشاره کرد: مادر می، بچه او(=بچه مادر می)، آفتاب زمانه، گوهر سرخ(=آتش)، جامه پاره کردن، زبان گشودن، چامه به دندان گرفتن،[اندوه ده ساله را]به طنجه راندن، [شادی نو را]از ری و عمان آوردن، سالخورده بودن.
تشخیص(= انسان انگاری و جان بخشی)در مواضع متعدد از قصیده به ویژه در تغزل آن، شعر را از بی روحی و سکون به درآورده است، مبالغه- که یکی از عناصر مهم شعری است- به اعتدال در تمام قصیده جریان دارد و مبالغه های گزاف آمیز و آنچنانی در آن نیست.
اگرچه در این قصیده مواردی از تناسب و تضاد و قلب و جناس و ترصیع و بعضی صنایع دیگر صوری و معنوی به کار رفته، آنچه شاخص تر از دیگر موارد می نماید نغمه آواهاست. تقریباً می توان گفت که در بسیاری از بیتهای قصیده، پس از موسیقی حاصل از وزن و قافیه، واج آوایی مهم ترین عامل موسیقایی ابیات است.

1400/10/11 14:01
جهن یزداد

ور بنبرد ایدش ستاره بهرام
توشه شمشیر او شود به گروگان
رستم دستان را نام گرچه سخت بزرگ است
زنده بدوی است نام رستم دستان

1402/10/15 17:01
Mohammad

وجود شاهنامه های پیش از فردوسی و نیز بررسی اشـعار باقیمانـده از شـعرای آن روزگار، و روایتهای کتبی و یا شفاهی که در میان مردم رواج داشته و اشاراتی کـه در برخی از منابع تاریخی آن دوره دیده میشود و نیز تلمیحاتی که منبع آنها شاهنامه فردوسی نیست و یا بـا آن اخـتلاف دارد، حکایـت از رواج و انتـشار داسـتانهای باستانی و روایات ملی و اساطیری در آن دوره دارد و از میان رفـتن دیـوان اشـعار شاعران این دوره اگرچه شواهد موجود در اشعار شاعران این دوره را کمرنگ کرده و به حداقل رسانیده است اما همین شـواهد انـدک از حیـث نـشان دادن بازتـاب اینگونه روایات و اشارات در اشعار شاعران پیش از فردوسـی از اهمیـت بـسیاری برخوردار است در اشعار باقیمانده از رودکی گاهی به قهرمانان ملی و شخـصیتهای اسطوره ای برمیخوریم از قبیل رستم دستان و اسفندیار روئین تن و ... گاهی نیز ردپای برخی از باورها از قبیل باورهای نجومی که شالودة اساطیری دارند و یا افـسانه«گاو و ماهی» و نیز اسطوره آسمان و زمین دیده میشود.

فصلنامة بهار ادب

سال اول – شمارة دوم – زمستان 87

1403/01/25 11:03
جهن یزداد

 

پارسی بیخته دراین  سروده رودکی

بچهٔ او را ازو گرفت ندانی

تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان

جز که نباشد  روای  دور بکردن

بچهٔ کوچک ز شیر مادر و پستان

تا نخورد شیر هفت مه به درستی

از سر اردیبهشت تا بن آبان

باز به کردار اشتری که بود مست

کفک بر آرد ز خشم  از دل سوزان

آندم کارام گیرد و نچخد تیز

درش کند استوار مرد نگهبان

هم به خم اندر همی گدازد چونین

تا به گه نوبهار و نیمهٔ نیسان

آن گه اگر نیم شب درش بگشایی

چشمهٔ خورشید را ببینی تابان

زفت شود رادمرد و سست دلاور

گر بچشد زوی و روی زرد گلستان

ترک هزاران به پای پیش رد اندر

هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان

باده دهنده بتی نگار ز خوبان

بچهٔ خاتون ترک و بچهٔ خاقان

چونکه بگردد  می اش چند به شادی

شاه جهان شادمان و خرم و خندان

زان می خوشبوی ساغری بستاند

یاد کند روی شهریار سجستان

سام سواری، که تا ستاره بتابد

اسب نبیند چنو سوار به میدان

خوار نمایدت ژنده پیل بدانگاه

ورچه بود مست و تیز گشته و غران

ورش بدیدی سفندیار گه رزم

 در بر تیغش جهان دویدی و لرزان

دشمن اگر اژدهاست،  در بر تیغش

گردد چون موم پیش آتش سوزان

ور به نبرد آیدش ستارهٔ بهرام

توشهٔ شمشیر او شود به گروگان

باز بدان گه که می به دست بگیرد

ابر بهاری چنو نبارد باران

ابر بهاری جز آب تیره نبارد

او همه دیبا به تخت و زر به انبان

بستهٔ گیتی ازو بیابد آرام

خستهٔ گیتی ازو بیابد درمان

ور بنبرد ایدش ستاره بهرام
توشه شمشیر او شود به گروگان
رستم دستان را نام گرچه سخت بزرگ است
زنده بدوی است نام رستم دستان

زهره کجا بودمی  ستایش شاهی؟

کز پی او آفرید گیتی یزدان

گفت ندانی سزاش و خیز و فراز آر

آن که بگفتی چنان که باید نتوان


نیسان نام ماه ارامیست - میدان پهلوی است در پارسی دری  میان شده

1403/07/18 13:10
رضا مهربان

در بیت ۳۴ بهتر است نوشته شود

زان می خوشبوی ساغری بستاند

یاد کند روی شهریار سگستان