گنجور

شمارهٔ ۱۱

گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب
یاسمین سپید و مورد بزیب
این همه یکسره تمام شدست
نزد تو، ای بت ملوک فریب
شب عاشقت لیله‌القدرست
چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب
به حجاب اندرون شود خورشید
گر تو برداری از دو لاله حجیب
وآن زنخدان بسیب ماند راست
اگر از مشک خال دارد سیب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب
یاسمین سپید و مورد بزیب
هوش مصنوعی: این بیت از زیبایی‌ها و عطرهای مختلف طبیعت سخن می‌گوید. اشاره به گل‌ها و عطرهایی دارد که هر یک زیبایی و خاصیتی منحصر به فرد دارند. گل صدبرگ با زیبایی‌اش، مشک و عنبر با عطر خوش‌شان و سیب یاسمن سپید و گل مورد هم به زیبایی کلی این طبیعت افزوده‌اند. در مجموع، تصویرگر مجموعه‌ای از زیبایی‌ها و عطرهای دلنشین در طبیعت است.
این همه یکسره تمام شدست
نزد تو، ای بت ملوک فریب
هوش مصنوعی: تمام این ماجراها و دگرگونی‌ها در نزد تو، ای معشوق زیبا و فریبنده، به پایان رسیده است.
شب عاشقت لیله‌القدرست
چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب
هوش مصنوعی: در شب عاشقی تو، شب قدر است؛ چون تو وقتی چهره‌ات را از پوشش پنهان می‌کنی، جاذبه‌ات بیشتر می‌شود.
به حجاب اندرون شود خورشید
گر تو برداری از دو لاله حجیب
هوش مصنوعی: اگر تو پرده از چهره‌ی دو لاله برداری، خورشید به درون خواهد آمد.
وآن زنخدان بسیب ماند راست
اگر از مشک خال دارد سیب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد که اگر زنی دارای صورت زیبا و خوش‌فرم باشد، حتی یک خال از مشک نیز بر روی او جذابیت بیشتری می‌افزاید. به عبارتی، زیبایی طبیعی او با جزئیات کوچک به صورت خاصی تکمیل می‌شود.

حاشیه ها

1387/02/25 09:04

در بیت سوم «جلبیت» با «جلبیب» جایگرین شد.

1396/09/18 22:12
جهانگیر

با سلام خدمت مسئولین سایت گنجور
وزن یاد شده برای شعر اشتباه است.
وزن درس فعلاتن مفاعلن فعلن است که بحر خفیف مسدس مخبون مخذوف است.
با تشکر

1397/12/19 04:03
بهرنگ

نظر آقای جهانگیر درست است. وزن یاد شده، تنها می‌تواند برای مصراع اول بیت اول درست باشد اما با توجه به هجاهای آغازین مصراع دوم به سادگی فعلاتن مفاعلن فعلن خوانده می‌شود.

1398/11/09 08:02

وسیب
لغت‌نامه دهخدا
وسیب . [ وَ ] (ع مص ) بسیارگیاه شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). 
بزیب
لغت‌نامه دهخدا
بزیب . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + زیب ) زیبا. جمیل :
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورْد بزیب
این همه یکسره تمام شده ست
نزد تو ای بت ملوک فریب .
رودکی .
جلبیب
لغت‌نامه دهخدا
جلبیب . [ ج ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ جلباب :
شب عشاق لیلةالقدر است
چون برون آوری سر از جلبیب .
رودکی .
جلباب یعنی چه جلباب چیست

جلباب یعنی چه در آیه ای از سوره الاحزاب در قرآن, آن حد و اندازه از حجاب را که مورد قبول خداوند متعال می باشد, جلباب نامیده می شود در این مقاله به تفصیل به معنای جلباب و کاربرد آن در فرهنگ اسلامی پرداخته شده است
جلباب یعنی چه؟
جلباب در سوره احزاب آیه 59 از ریشه جلب به معنای کسی را از رهی باز داشتن به راه دیگر کشاندن گرفته شده است و منظور از جلباب نوعی لباس و همچنین رفتار زنانه است بگونه ای نگاه بیینده را از جاذبه های زنانه و جنیست باز دارد مثل لباس تقوا که منظور نوع لباس نیست در این آیه به زنان مومن می فرماید که چنین رفتاری داشته باشد تا با دیگران تفاوت داشته باشند.
در معنای کلمه جلباب، برخی از لغت دانان جلباب را از ریشه جلبب و جمع آن را جلابیب ذکر کرده اند و آن نوعی پیراهن و جامه گشاد و فراخ است برخی دیگر آن را از ریشه جلب و جمع آن را جلابیب و آن جامه ای است بزرگتر از خمار (مقنعه ) و کوتاهتر از ردا اینکه در آیه شریفه مذکور منظور از جلباب چیست مفسران و اهل لغت معنای مختلفی را ذکر کرده اند از جمله مقنعه ، هر لباسی که از سر تا پا را بپوشاند؛ هر لباسی که زنان روی لباسهای خود بپوشند؛ هر پوششی مثل عبا و غیر آن ،چادر ، لباسی که بزرگتر از روسری و کوچکتر از ردا باشد ، روسری بزرگی که سرو بدن را هنگام خروج از منزل می پوشاند ، قدر مشترک این معانی پوششی است که از روسری بزرگتر و از عبای زنانه کوچکتر است و این پوشش به چادر شباهت نزدیکتری دارد علامه طباطبایی مفسر بزرگ قرآن کریم ، نیز جلباب را به جامه ای که همه بدن را می پوشاند و مصداق آن چادر یا عباست تفسیر کرده اند همچنین زمخشری در تفسیر کشاف و الوسی در تفسیر روح المعانی از ابن عباس صحابی بزرگ رسول خدا و شاگرد امام علی (علیه السلام) نقل کرده اند که جلباب پوششی بوده که از بالای سر تا پایین بدن را می پوشانده است لذا با توجه به مطالب فوق هر نوع مغالطه اندیشه در باب معنا و کاربرد عملی جلباب منتفی است .

ریشه کلمه "جلابیب" از مشتق "جلب" برگرفته شده است که به معنای "جلب نظر کردن" است:
وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ ...... ﴿الإسراء: 64﴾
و تحریک کن از ایشان هر کدام را که می توانی و جلب کن ایشان را بوسیله سپاهیان و یارانت

آیه ای دیگر از قرآن:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِک وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَٰلِکَ أَدْنَیٰ أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا ﴿الأحزاب: 59﴾
ای پیامبر بگو به زنانت و دخترانت و زنان مومنان بکاهند بر خویشتن از جلب نظر کردن هایشان آن نزدیک تر است تا شناخته شوند و مورد اذیت واقع نشوند و الله چشم پوشی کننده و پر رحمت است
در آیه فوق الله به زنان مسلمان دستور می دهد که از جلب نظر کردن خودداری کنند تا در اجتماع بواسطه رفتار سبک مورد اذیت قرار نگیرند.

کاربرد جلباب چیست؟
برای فهمیدن کارکرد جلباب و چگونگی پوشش آن لازم است به این پرسش پاسخ داده شود که معنای «یدنین» در آیه جلباب چیست؟
«یدنین» از ریشه لغوی «دنو» و مصدر اِدناء؛ به معنای نزدیک کردن در مقابل دور کردن است.
دور نمودن هر چیز، مناسب با آن است، مثلاً دور کردن دشمن یعنی فاصله انداختن بین دشمن و خود؛ دور کردن اخلاق زشت یعنی آراسته شدن به صفات نیک و نابود کردن اخلاق ناشایست؛ دور کردن لباس یعنی کَندن و بیرون آوردن آن؛ در مقابل نزدیک کردن لباس یعنی پوشیدن آن. اما چرا قرآن از «دنو» و معنای نزدیک کردن استفاده کرده، ریشه های لغوی مثل ستر به معنای پوشاندن و پوشیدن را به کار نبرده است؟
کلمه چادر واژه ای است پهلوی که به دو صورت «چادُر و چادَر» به کار رفته است. در کتاب های لغت به خاستگاه فارسی و ایرانی بودن این واژه اشاره شده است.
جلباب پوششی فراگیر مثل چادر بوده که از بالای سر تا پا را می پوشانده است. این دیدگاه از کتاب های فراوانی استفاده می گردد.
به قرینه تقابل معنوی بین معنای نزدیک و دور کردن به نظر می رسد علت این باشد که دور کردن و کَندن لباس، همراه و ملازم با نوعی تنفّر و انزجار است، مثل وقتی که انسان هنگام خستگی، انزجارآمیز لباسش را دور می افکند. در مقابل، نزدیک کردن لباس به بدن، همراه و ملازم با قرابت و ارتباط معنوی می باشد.
قرآن مجید با استفاده از تعبیر «دنو» و نزدیکی در آیه جلباب به بانوان دستور داده است که جلباب را با علاقه بپوشند، تا با نوعی محافظت و دقت همراه باشد، نه مانند کسی که به صورت اجبار، لباسی را به تن می کند.
با این همه برخی تفسیرها از جمله تفسیر معتبر المیزان علامه طباطبایی، ادناء در آیه را به ستر و پوشاندن معنا کرده اند.
استاد مطهری نیز تصریح کرده است که مقصود از نزدیک ساختن جلباب، پوشاندن با آن می باشد، یعنی زنان وقتی می خواهند از خانه بیرون بروند، روسری بزرگ خود را بردارند؛ البته معنی لغوی «ادناء» و نزدیک ساختن چیزی، پوشانیدن با آن نیست بلکه از مورد چنین استفاده می شود.
وقتی به زن بگویند جامه ات را به خود نزدیک کن، مقصود این است که آن را رها نکن. آن را جمع و جور کن و خود را با آن بپوشان.
استفاده زنان از پوشش های بزرگ که بر سر می افکنده اند دو نوع بوده است:
یک نوع جنبه تشریفاتی و اسمی داشته است، همچنان که در عصر حاضر چادر داشتن بعضی بانوان صرفا جنبه تشریفاتی دارد و با چادر بدن خود را نمی پوشانند بلکه آن را رها می کنند. وضع چادر سرکردن شان نشان می دهد که اهل پرهیز از معاشرت با مردان بیگانه نیستند و از اینکه مورد بهره برداری چشم ها قرار بگیرند ابا و امتناعی ندارند.
نوع دیگر بر عکس بوده، زن چنان با مراقبت جامه های خویش را به خود می گیرد و آن را رها نمی کند که نشان می دهد اهل عفاف و حجاب است، که ناپاک دلان را نومید می سازد. تعلیل دنباله آیه جلباب «ذلِکَ أدْنی أنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ» مؤید نوع دوم است.
حال که آشکار گشت «یدنین» و «ادناء» در آیه به معنای پوشاندن است، در مورد کیفیت پوشش بدن با جلباب، برخی از تفاسیر از ابن سیرین نقل کرده اند: مراد قرار دادن جلباب و رداء بالای ابرو و گرد کردن و قرار دادن گوشه های جمع شده آن بالای بینی است.
کیفیت پوشش بیان شده برای جلباب همان کاری است که امروزه بسیاری از دختران و زنان مؤمن و مسلمان چادرپوش (که حساسیت بیشتری نسبت به رعایت حجاب دارند) انجام می دهند.
 جلباب  جلباب یعنی چه  جلباب چیست  معنی جلباب چیست  معنی جلباب  معنای جلباب  معنای جلباب چیست  جلباب به چه معناست  جلباب در قرآن  جلباب یعنی  معنی کلمه جلباب  معنی واژه جلباب  جلباب ترکی  جلباب مغربی
حجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب :
بحجاب اندرون شود خورشید
گر تو گیری از آن دو لاله حجیب
آن زنخدان به سیب ماند راست
اگر از مشک خال دارد سیب .
رودکی .

تا چشم نظاره زو خبر ندهد
هم نور جمال او حجیبش بین .
خاقانی .

من ترا بیدار کردم از نهیب
تا نسوزد آنچنان آهی حجیب .
مولوی .

بانگ حق اندر حجیب و بی حجیب
آن دهد که داد مریم را ز جیب .
مولوی .

آنکه در عقل و گمان هستش حجیب
گاه پوشیده ست و گه بدریده جیب .
مولوی .

همچنین می بود تا کشف حجیب
تا بیابد آن گهر را او ز جیب .
مولوی .

چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم
کاندر میان جانی و از دیده در حجیب .
سعدی .

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب
جمعمی بینم عیان در روی او من بی حجیب .
سعدی .
سیبِ زنخدان. ( سیب + زنخدان ) عبارتی است شاعرانه برای چانه.
مثال:
"اما به شکر و منت باری پس از مدتی باز آمد. آن حلق داوودی متغیر شده و جمال یوسفی به زیان آمده و بر سیب زنخدانش چون به گردی نشسته و رونق بازار حسنش شکسته. متوقع که در کنارش گیرم."
(گلستان سعدی، باب پنجم - در عشق و جوانی)

سیب
لغت‌نامه دهخدا
سیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) :
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .
ناصرخسرو.

سیب صفاهان الف فزود در اول
تا خورم آسیب جانگزای صفاهان .
خاقانی .

میوه های لطیف طبعفریب
از ری انگور و از سپاهان سیب .
نظامی .

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ .
سعدی .

سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه .

- سیب آزایش ؛ نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزایش آبدار چون سیب بی آسیب زنخدان لعبتان چگل .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
سیب آزایش ذقن داری
چه غم از ضعف حال من داری .
خان خالص (از آنندراج ).

غبغب ساقی بدست آریم در مستی ندیم
ضعف دل را چاره ای از سیب آزایش کنیم .
میرزا زکی ندیم (از آنندراج ).

خال چون بوسه گره گشته بگرد دهنت
سیب آزایش بهتر ز دلیل ذقنت .
میرنجات (از آنندراج ).

- سیب آفتابی ؛ کنایه از سیب داغدارو پژمرده .
- سیب بخور ؛ نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند. (از آنندراج ) (غیاث ) :
ز آتش تب بر رخ آن رشک حور
سیب زنخ سوخت چو سیب بخور.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).

- سیب پیاده ؛قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است .
- سیب ترشک ؛ قسمی سیب که طعم ترش دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- سیب جنگلی ؛درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب ، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند. (از جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 237).
- سیب دست افشار ؛ از عالم ترنج دست افشار. (آنندراج ).
- سیب دلیلی ؛ سیب مخصوص یزد. (آنندراج ) :
بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم
دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم .
محسن تأثیر (از آنندراج ).

- سیب مُسکان ؛ سیب مخصوص طوس . (آنندراج ) :
بشاخ سیب پیدا سیب مسکان
چو بر زلف بتان سیب زنخدان .
نجیب خالص (از آنندراج ).

- امثال :
سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد ؛ یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد. (آنندراج ).
سیبی و سجودی ؛ به معنی تحفه ٔ محقر و نیاز بسیار. (آنندراج ) :
درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند
پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم .
سالک قزوینی (از آنندراج ).

سیبی و سجودی دان دل بر کف تسلیم .
در عالم درویشی از کفر همین دارم .
ابراهیم ادهم (از آنندراج ).

|| (ص ) سرگشته . مدهوش . (برهان ). || (اِ) سرگشتگی . (برهان ). رجوع به سیب و تیب شود.