گنجور

بخش ۸۵ - کمال اصفهانی

و هُوَ کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین عبدالرّزاق. از مشاهیر شعر است و در اواسط عمر ترک و تجرید پیشه نمود و ارادتش به جناب شیخ شهاب الدین سهروردی به سرحد کمال بود. به لباس فقر ملبس و با یاد خدا همنفس. در خارج شهر اصفهان به دست لشکر مغول گرفتار گردید و بعد از زجر بسیار به مرتبهٔ شهادت رسید فی سنهٔ ۶۳۵. دیوانش مکرر دیده شده. از اوست:

فِی الموعظه
و له ایضاً
و لهُ فِی النّصیحة والموعظة
رباعیات
ز کار آخرت آن را خبر تواند بود
که زنده بر پل مرگش گذر تواند بود
به آرزو و هوس برنیاید این معنی
به سوزِ سینه و خون جگر تواند بود
به ترک خویش بگو تا به کوی یار رسی
که کارهای چنین با خطر تواند بود
کسی به گردن مقصود دست حلقه کند
که پیش تیر بلاها سپر تواند بود
ز ملک بی خودی آن را که بهره‌ای باشد
وجود در نظرش مختصر تواندبود
ترا ز همت دون در طمع نمی‌گردد
که لذتی بجز از خواب و خور تواند بود
به آب و سبزه قناعت مکن ز باغ بهشت
که این قدر علف گاو و خر تواند بود
جای مقام نیست جهان دل درو مبند
خود را مسافری کن و این رهگذار گیر
بنگر که تا تو آمده‌ای چند کس برفت
آخر یکی ز رفتنشان اعتبار گیر
روزی سه چار اگر اجلت مهلتی دهد
بگذار خلق را و درِ کردگار گیر
خواهی که عیش خوش بودت کار برمراد
با نیستی بساز و کم کار و بار گیر
چه داری ای دل از این منزل ستم برخیز
چو شیر مردان از زیرِ بار غم برخیز
گذشت روز جوانی هنوز در خوابی
شب دراز بخفتی سپیده دم برخیز
چنین نشسته بدینجات هم نبگذارند
به اختیار خود از پیش لاجرم برخیز
نخواهی آنکه چو سکه قفای گرم خوری
مکوب آهن سرد از سرِ درم برخیز
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم
نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
ز روزگار همین حالتم پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم
برین صحیفهٔ مینا به خانهٔ خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غرّه که از خود بزرگتر دیدم
اگر ز خویش برآیی و در جهان نگری
اگرچه عرش مجید است مختصر یابی
چنان به عالم صورت دلت بر آشفته است
که گر به عالم معنی رسی صور یابی
طوافگاه تو برگرد عالمِ صورت
چو این قدر طلبی لابد این قدر یابی
به هرزه بانگ چه داری که دردمند نه‌ای
تو درد جوی که درمانش بر اثر یابی
چو مطمح نظر تو جهان قدس بود
وجود را همه خاشاک رهگذر یابی
به پایِ فکر سفر کن در آفرینش خویش
بسا غنیمت‌ها کاندرین سفر یابی
به ذوق تو سخنِ حق اگر چه تلخ بود
فرو برش که از آن لذت شکر یابی
کشیده دار به دست ادب عنان نظر
که فتنهٔ دل از آمد شد نظر یابی
بدین صفت که تو گم کرده‌ای طریق نجات
ز پیروی بزرگانِ راهبر یابی
کلید کام تو بر آستین خویشتن است
ولی چه سود که با خویش درنمی‌آیی
به دست خویش تبه می‌کنی تو صورت خویش
وگر نه ساخته‌اندت چنانکه می‌بایی
مخدّرات سماوی درو جمال نهند
اگر تو آینهٔ دل ز زنگ بزدایی
همه جهان را حاجت به سایهٔ تو بود
چو آفتاب اگر خو کنی به تنهایی
اگر کنی طلب نانهاده رنجه شوی
وگر به داده قناعت کنی بیاسایی
یکی چو نرگس بگشای چشم عقل به خویش
فرو نگر که تو خود سر به سر تماشایی
اگر مربی جانی به ترک جسم بگوی
که جان فزودن شمعست جسم فرسایی
جایی که نشان بی نشان است آنجا
انگشت خیال بر دهان است آنجا
از غمزه خدنگ بر کمان است آنجا
زنهار مرو که بیم جان است آنجا
شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصّه درون دل من
زنهار که گر دلم نماند روزی
ازدیده طلب کنید خون دل من
در دیده به روزگار نم بایستی
یا با غم او صبر به هم بایستی
یا مایهٔغم چو عمر کم بایستی
یا عمر به اندازهٔ غم بایستی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین عبدالرّزاق. از مشاهیر شعر است و در اواسط عمر ترک و تجرید پیشه نمود و ارادتش به جناب شیخ شهاب الدین سهروردی به سرحد کمال بود. به لباس فقر ملبس و با یاد خدا همنفس. در خارج شهر اصفهان به دست لشکر مغول گرفتار گردید و بعد از زجر بسیار به مرتبهٔ شهادت رسید فی سنهٔ ۶۳۵. دیوانش مکرر دیده شده. از اوست:
هوش مصنوعی: اسماعیل بن جمال الدین عبدالرزاق، شاعر معروفی است که در اواسط زندگی خود به ترک دنیا و انزوا روی آورد. ارادت او به شیخ شهاب الدین سهروردی بسیار عمیق بود. او به لباس فقر پوشیده بود و در یاد خدا به سر می‌برد. در نزدیکی شهر اصفهان به دست لشکر مغول گرفتار شد و پس از تحمل زجرهای بسیار، به مقام شهادت نائل آمد. او در سال ۶۳۵ هجری قمری درگذشت و دیوان اشعارش بارها منتشر شده است.
ز کار آخرت آن را خبر تواند بود
که زنده بر پل مرگش گذر تواند بود
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود از اعمال و کارهای آخرت مطلع باشد، می‌تواند در لحظه مرگ و گذر از پل مرگ، به سرنوشت خود آگاه شود.
به آرزو و هوس برنیاید این معنی
به سوزِ سینه و خون جگر تواند بود
هوش مصنوعی: این موضوع فقط با آرزو و تمایل نمی‌توان به دست آورد؛ بلکه درد و رنج عمیق و عذاب دل در آن نهفته است.
به ترک خویش بگو تا به کوی یار رسی
که کارهای چنین با خطر تواند بود
هوش مصنوعی: به او بگو که برای رسیدن به معشوقش، از خود بگذرد، چون چنین کارهایی ممکن است با خطراتی همراه باشد.
کسی به گردن مقصود دست حلقه کند
که پیش تیر بلاها سپر تواند بود
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند به هدفی برسد و در برابر مشکلات و سختی‌ها محافظت کند که بتواند از خود دفاع نماید و در برابر تیرهای بلاها ایستادگی کند.
ز ملک بی خودی آن را که بهره‌ای باشد
وجود در نظرش مختصر تواندبود
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیای خود غافل باشد، اگر حتی چیز کوچکی در اختیار داشته باشد، برای او به نظر ناچیز خواهد آمد.
ترا ز همت دون در طمع نمی‌گردد
که لذتی بجز از خواب و خور تواند بود
هوش مصنوعی: کسی که حرمت و ارزش خود را پایین آورده، نمی‌تواند به چیزی بیشتر از خواب و غذا که لذت‌های ساده هستند، فکر کند یا امیدوار باشد.
به آب و سبزه قناعت مکن ز باغ بهشت
که این قدر علف گاو و خر تواند بود
هوش مصنوعی: به زندگی ساده و طبیعی خود قناعت کن و خودت را به چیزهای بزرگتر و فریبنده‌تر نرسان، زیرا بسیاری از چیزهایی که به نظر خوب می‌آیند، تنها علف و عیبی هستند که نمی‌توانند به خوشبختی واقعی منجر شوند.
جای مقام نیست جهان دل درو مبند
خود را مسافری کن و این رهگذار گیر
هوش مصنوعی: در این دنیا، مکان و مقام واقعی وجود ندارد، پس دل خود را به آن بسته نکن. خود را مانند یک مسافر ببین و بر این مسیر سفر کن.
بنگر که تا تو آمده‌ای چند کس برفت
آخر یکی ز رفتنشان اعتبار گیر
هوش مصنوعی: به دنبال این باش که وقتی تو به اینجا آمده‌ای، چند نفر از این مکان رفته‌اند. در میان آنها، از یک نفر که رفته، ارزش و اعتبار بگیر.
روزی سه چار اگر اجلت مهلتی دهد
بگذار خلق را و درِ کردگار گیر
هوش مصنوعی: اگر مرگ به تو فرصتی بدهد که روزی سه یا چهار بار از آن استفاده کنی، مردم را رها کن و به خداوند پناه ببر.
خواهی که عیش خوش بودت کار برمراد
با نیستی بساز و کم کار و بار گیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی خوشی داشته باشی، باید با مشکلات و ناملایمات کنار بیایی و کم‌کاری نکنی.
چه داری ای دل از این منزل ستم برخیز
چو شیر مردان از زیرِ بار غم برخیز
هوش مصنوعی: ای دل، از این خانه‌ی نارضایتی و ظلم دست بردار و مانند شیر مردان از زیر بار غم و اندوه بیرون بیا.
گذشت روز جوانی هنوز در خوابی
شب دراز بخفتی سپیده دم برخیز
هوش مصنوعی: روزهای جوانی سپری شده و تو هنوز در خواب عمیق به سر می‌بری. اکنون که صبح دمیده، وقت آن است که بیدار شوی.
چنین نشسته بدینجات هم نبگذارند
به اختیار خود از پیش لاجرم برخیز
هوش مصنوعی: این‌طور نشسته‌اید و به شما اجازه نمی‌دهند که به دلخواه خود حرکت کنید، بنابراین ناچار باید از این‌جا بلند شوید.
نخواهی آنکه چو سکه قفای گرم خوری
مکوب آهن سرد از سرِ درم برخیز
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی مثل سکه‌ای که در دماهای بالا دچار تغییر می‌شود، تحت تأثیر سرما و سختی قرار بگیری، باید از جایی که هستی حرکت کنی و تغییر کنی.
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم
نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
هوش مصنوعی: در دنیا سفر کردم و همه جا را دیدم، اما اگر ردپایی از انسانیت دیدم، دیگر خود را آدم نمی‌دانم.
ز روزگار همین حالتم پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم
هوش مصنوعی: من در این روزگار به حالتی رسیدم که همه چیز، چه خوب و چه بد، در کنار هم و به مرور زمان، برایم قابل قبول شده است.
برین صحیفهٔ مینا به خانهٔ خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
هوش مصنوعی: در این کتاب زیبا، حرفی دلنشین به رنگ طلایی نوشته شده که به خانه خورشید تعلق دارد.
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غرّه که از خود بزرگتر دیدم
هوش مصنوعی: ای کسی که به خوش شانسی و نعمت‌های زودگذر دست یافته‌ای، مغرور نباش. من کسانی را دیده‌ام که از تو بزرگتر بوده‌اند و به سرعت تغییر کردند.
اگر ز خویش برآیی و در جهان نگری
اگرچه عرش مجید است مختصر یابی
هوش مصنوعی: اگر از خودت فاصله بگیری و به دنیا نگاه کنی، متوجه می‌شوی که حتی بالاترین مقام‌ها و افتخارات هم در نهایت چیزی بسیار کوچک و مختصر هستند.
چنان به عالم صورت دلت بر آشفته است
که گر به عالم معنی رسی صور یابی
هوش مصنوعی: دل تو به قدری از دیدن ظاهر دنیا در هم ریخته و نگران است که اگر به جهان معنوی برسد، متوجه خواهی شد که در آنجا هم تصاویری وجود دارد.
طوافگاه تو برگرد عالمِ صورت
چو این قدر طلبی لابد این قدر یابی
هوش مصنوعی: اگر به دور مکان تو بچرخی و دنیا را ببینی، چون به این اندازه طلب و آرزو داری، حتماً به همین اندازه نیز به خواسته‌هایت خواهی رسید.
به هرزه بانگ چه داری که دردمند نه‌ای
تو درد جوی که درمانش بر اثر یابی
هوش مصنوعی: چرا به سخنان بیهوده مشغول هستی در حالی که خودت دردی نداری؟ اگر به دنبال درمان دردهایت هستی، باید به راه‌های واقعی و موثر توجه کنی.
چو مطمح نظر تو جهان قدس بود
وجود را همه خاشاک رهگذر یابی
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به عالم قدس و معنویات داشته باشی، همه چیزهای مادی و دنیوی مانند خاشاک در مسیر زندگی می‌مانند و اهمیت واقعی ندارند.
به پایِ فکر سفر کن در آفرینش خویش
بسا غنیمت‌ها کاندرین سفر یابی
هوش مصنوعی: به دنبال تفکر و اندیشه‌ات به دنیای خلاقیت و آفرینش خود برو، چرا که در این مسیر می‌توانی گنجینه‌های ارزشمندی را کشف کنی.
به ذوق تو سخنِ حق اگر چه تلخ بود
فرو برش که از آن لذت شکر یابی
هوش مصنوعی: اگر چه سخن حق ممکن است به ذائقه‌ات تلخ بیاید، اما آن را بپذیر، زیرا از آن می‌توانی لذت و شیرینی بگیری.
کشیده دار به دست ادب عنان نظر
که فتنهٔ دل از آمد شد نظر یابی
هوش مصنوعی: با احتیاط و با ادب به تماشای دنیا بپرداز، زیرا دل مشغولی‌ها و آشفتگی‌های زندگی ممکن است باعث شود نتوانی به درستی آنچه را که می‌بینی درک کنی.
بدین صفت که تو گم کرده‌ای طریق نجات
ز پیروی بزرگانِ راهبر یابی
هوش مصنوعی: با این ویژگی که تو راه نجات را گم کرده‌ای، می‌توانی به دنبال الگوهای بزرگ و راهنمایان بروی تا راه را پیدا کنی.
کلید کام تو بر آستین خویشتن است
ولی چه سود که با خویش درنمی‌آیی
هوش مصنوعی: شما خودتان کلید حل مشکلات و رسیدن به موفقیت را در دستانتان دارید، اما متأسفانه نمی‌توانید به درستی با خودتان ارتباط برقرار کنید و از این کلید استفاده کنید.
به دست خویش تبه می‌کنی تو صورت خویش
وگر نه ساخته‌اندت چنانکه می‌بایی
هوش مصنوعی: تو خود با دست خودت چهره‌ات را خراب می‌کنی، در حالی که اگر بخواهی، به خوبی ساخته شده‌ای و زیبایی‌هایت را می‌توانی ببینی.
مخدّرات سماوی درو جمال نهند
اگر تو آینهٔ دل ز زنگ بزدایی
هوش مصنوعی: اگر دل خود را پاک و صاف کنی، می‌توانی زیبایی‌های آسمانی را در آن ببینی.
همه جهان را حاجت به سایهٔ تو بود
چو آفتاب اگر خو کنی به تنهایی
هوش مصنوعی: تمام جهان به سایه تو نیاز دارد، مانند اینکه خورشید اگر تنهایی را انتخاب کند، دیگر نوری نخواهد داشت.
اگر کنی طلب نانهاده رنجه شوی
وگر به داده قناعت کنی بیاسایی
هوش مصنوعی: اگر در پی چیزهایی باشی که هنوز به دست نیاورده‌ای، رنج خواهی برد، اما اگر از آنچه داری راضی باشی، آرامش خواهی یافت.
یکی چو نرگس بگشای چشم عقل به خویش
فرو نگر که تو خود سر به سر تماشایی
هوش مصنوعی: چشم عقل خود را باز کن و به درون خود نگاه کن، زیرا تو همچون یک نرگس زیبا هستی که در خود زیبایی و جذابیت زیادی دارد.
اگر مربی جانی به ترک جسم بگوی
که جان فزودن شمعست جسم فرسایی
هوش مصنوعی: اگر مربی به روح بگوید که تو باید بدن را ترک کنی، باید بدانی که افزایش روح مانند نور شمع است و بدن در حال کهنه شدن است.
جایی که نشان بی نشان است آنجا
انگشت خیال بر دهان است آنجا
هوش مصنوعی: جایی که نشانه‌ای از چیز مشخصی وجود ندارد، در آنجا انسان به تفکر و اندیشه مشغول است.
از غمزه خدنگ بر کمان است آنجا
زنهار مرو که بیم جان است آنجا
هوش مصنوعی: در آنجا که عذاب و زهر چشمان زیبا وجود دارد، باید مراقب باشی و نروی، زیرا خطر جانت در آنجا در کمین است.
شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصّه درون دل من
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر عشق راهنمای دل من شد و دل من را پر از اندوه کرد.
زنهار که گر دلم نماند روزی
ازدیده طلب کنید خون دل من
هوش مصنوعی: مواظب باشید، چون اگر روزی دیگر دلم را نداشته باشید، از چشم‌هایتان خون دل من را بخواهید.
در دیده به روزگار نم بایستی
یا با غم او صبر به هم بایستی
هوش مصنوعی: در زندگی، نباید تنها به غم و اندوه روزگار نگاه کرد، بلکه برای تحمل مشکلات و سختی‌ها باید صبر داشته باشیم.
یا مایهٔغم چو عمر کم بایستی
یا عمر به اندازهٔ غم بایستی
هوش مصنوعی: یا باید غم به اندازه عمرت باشد، یا عمرت به اندازه غم‌هایت.