گنجور

بخش ۵۴ - شفایی اصفهانی

نامش حکیم شرف الدین حسن و افضل فضلای زمن بوده. میرداماد او را تمجید نمود و جامع کمالات صوری و معنوی و حاوی حکمت علمی وعملی. از عالم توحید و تجرید بهره برداشته و در طریقهٔ شعر و شاعری لوای شهرت افراشته. قصاید و غزلیات دلکش به رشتهٔ نظم کشیده و بادهٔ معرفت چشیده. مثنویات متعدده دارد و از جمله مثنوی به بحر حدیقه موسوم به نمکدان حقیقت که الحق کمال فصاحت و بلاغت حکیم از آن ظاهر است و از غایت لطف بعضی آن را از حکیم سنائی دانسته‌اند و نسخهٔ آن متداول است و غالب خلق از سنائی دانند. لیکن آنچه بر فقیر از کتب تذکره، خاصه تذکرهٔ علیقلی خان لکزی معلوم شده از حکیم شفایی(ره) است. به هر صورت چون نهایت ملاحت دارد اغلبی از آن نوشته شد:

نظر به جانب او بی نظر توان کردن
حجاب چهرهٔ عشّاق عین بینایی است
ببین و هیچ مبین و بدان و هیچ مدان
که خاکپایِ ادب کیمیای دانایی است
از ردّ و قبول دگرانش چه تفاوت
آن بنده که در چشم خریدار درآمد
آن شیخ که از خانه به بازار نمی‌رفت
مست است به حدی که رهِ خانه نداند
پرستاری ندارم بر سرِبالینِ بیماری
مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند
به هرکس می‌رسد عاشق دل دیوانه می‌جوید
دلش را آشنا برده است و ازبیگانه می‌جوید
غم عالم پریشانم نمی‌کرد
سرِ زلف پریشان آفریدند
نمی‌ترسید از دوزخ شفایی
غم جان سوزِ هجران آفریدند
به ناامیدی از آن خوش دلم که چرخ نیافت
بهانه‌ای که توان از من انتقام کشید
مردیم و حرف یاری ما در جهان بماند
رفتیم در کنار و سخن در میان بماند
این کعبه و آن مسجد آدینه طلب کرد
ره سویِ تو آن برد که در سینه طلب کرد
می‌راندم از ناز چو مرغی که به بازی
پایش بگشایند پریدن نگذارند
غیرت نه همین لازم عشقست که لیلی
از رشک نخواهد که به مجنون نگرد کس
به شغل عاشقی غم‌های عالم رفت از یادم
چه می‌کردم اگر کاری چنین پیدا نمی‌کردم
زان درِ توفیق نگشایند بر رویت که تو
از همه کاری چو درمانی توکل می‌کنی
مِنَ المَثْنَوِیِّ المَوسُومِ به نمکدان حقیقت
فِی المناجات
در بیان تقاضای اسماء و صفات به ظهور ذات
در مناجات حضرت باری تعالی
فی اظهار الشّوق و الطلب الی المحبوب
فی صفتِ ظهور الحقّ و تجلّیاته
در نعت حضرت ختمی پناهؐ
در بیان فضیلت شاه اولیاء امیرالمؤمنین علی مرتضیؑ
در بیان فضائل و خلافت انسان کامل
نَحْمِدُ اللّهَ عَنْلِسانِ الْعِشْقِ
ثُمَّ نَشْکُرُهُ عَنْجَنانِ الْعِشْقِ
اَبَداً لایقاً بالایِهِ
کامِلاً شامِلاً لِنَعْمائهِ
گر ثنایی سزای او باشد
از لبِ کبریایِ او باشد
فکرت جان و دل چه اندیشد
خاطرِ آب و گل چه اندیشد
در ثنایش که کارِ امکان نیست
در هوایش که حد عرفان نیست
عقل عاجز شود که لا اُحصی
نطق اَبْکَم شود که لاأَدْرِی
باطن و ظاهر اول و آخر
همه جا غایب از همه حاضر
اولی نه که سابقش قدم است
وآخری نه که لاحقش عدم است
این سخن خود سزای او نبود
جای اینگونه گفتگو نبود
بر وی اطلاق و چند و چون ستم است
جَلْشأنه بری ز کیف و کم است
کفر و دین جلوه گاه وحدتِ او
لا و اِلّا گواهِ وحدت او
کفر و دین خاکروب این راه‌اند
تشنه بی دلو بر سر چاه‌اند
کفر غافل که در عبارتِ اوست
بی خبر لا که هست طاعتِ اوست
می‌کند بر یگانگیش ندی
وصف لم یولدی و لم یلدی
گر برهمن وگر خداخوان است
روش زی بارگاه سلطان است
ای حجاب رخت نقابِ ظهور
پردهٔ هستی‌ات تجلی نور
ما و هل را به حضرتت ره نه
هیچ کس از تو جز تو آگه نه
قدم از خویش چون نهادی پیش
جلوه کردی به پیش دیدهٔ خویش
ای تو در جلوه‌گاهِ یکتایی
هم تماشا و هم تماشایی
در رهت عقل پیش پای ندید
قدمی چند رفت و برگردید
چون اصولی ز دور کرد نگاه
ورقی چند دید کرد سیاه
عشق چون مشعل یقین افروخت
اوّلش دفتر خیال بسوخت
عقلِ اوّل چو طفلِ چوب به مشت
بر سر حرف اولش انگشت
هرکه را سر به جیب عرفان است
از تو بر تو هزار برهان است
معرفت کی ز قال می زاید
رهبر کور کور کی شاید
حبس در دام احتمالِ همه
موم در دست قیل و قال همه
برگ این راه را ز اهل کمال
دیده بستان نه پای استدلال
به خیالش رسید نتوانی
قدم دل مگر بجنبانی
مبدء اصل و فرع جل جلال
همدم خویش بود در آزال
خویشتن را به خویشتن می‌دید
عشق با روی خویش می‌ورزید
هیچ در سر هوایِ سیر نداشت
احتیاج ظهور غیر نداشت
بس که مغرور بود و بی پروا
از دو عالمش بود استغنا
جوش زد چون کمالِ اسمائی
حسن شد طالب تماشایی
شوق نگذاشت حسن را مستور
جلوه گر شد به جلوه گاه ظهور
چون صفات مقابل باری
متقاضی شوند در کاری
آنچه اکمل بود ز پیش برد
از میان مدعای خویش برد
ز آتش آن مایهٔ صفات کمال
بود چون منبع جمال و جلال
وین دو را حکم بود دیگرگون
در ظهور و خفا بروز و کمون
دوست دارد خفا جلالیت
رو به عاشق نما جمالیت
بر خفا بود چون ظهور اشرف
که ز تاریکی است نور اشرف
رحمتش سبق یافت بر غضبش
یافت عشق آنچه بود در طلبش
تا زبردستی وجود بود
نیستی زیردست بود بود
گفت احببت تا زحُبِّ ظهور
پی بری سوی آن شرف به شعور
این صفت‌ها چو لازمِ ذاتند
بین اندر مقام اثباتند
گر یکی بر یکی شود غالب
مطلب خوش را شود طالب
آن دگر بالتمام مخفی نیست
نقص در شأن حق تعالی نیست
گر بود یک دو فرد انسانی
تحت اسماء ضِدّ ربانی
نبود آن دو را به هم الفت
از دو سو تا ابد بود کلفت
تربیت گر نه این چنین باشد
کارِ این هر دو عکس این باشد
چون شود بنده‌ای به لطف ازل
مظهر لطف المعزّ به مثل
هر که زی او رود به صدق و نیاز
یابد او نیز همچو او اعزاز
آن نبینی که پرتوِ مهتاب
چون بتابد بر آینه یا آب
صیقلی گر بود مقابل او
گیرد آن نور نقش در دل او
همچنین نور نیّرِ ازلی
چون فتد بر دلِ خفی و جلی
آنکه هم جعل اوست آب وگلش
روشنی گیرد از فروغِ دلش
بهرهٔ او ز مایهٔ عزّت
هست بر قدر پایهٔ همت
هرکه با صبح هم نشین باشد
نورِ دلت در آستین باشد
ور بود انتظام او با شام
همچو شب رویِ دل کند شب فام
ای به مغز خرد زده اورنگ
خویش را گنج داده در دلِ تنگ
در دو عالمت نیست گنجایی
جز دلِ عاشقان شیدایی
مغز را عقل و دیده را نوری
در نقابِ ظهور مستوری
حضرت عشق آفریدستی
وز دو عالمش برگزیدستی
خانهٔ دل چو شد تمام و کمال
گستریدی درو بِساط جمال
یعنی این خلوت خدایی ماست
حرمِ خاص کبریاییِ ماست
نیستی را بجز تو هست که کرد
شب و روز و بلند و پست که کرد
برتر از کار این جهانی تو
حاشَ للسّامعین نه آنی تو
هر کسی در خیالِ داورِ خویش
صورتی ساخته است در خورِ خویش
چون شود مغزِ معرفت بی پوست
همه دانند کاین قفاست نه روست
هر چه گفتند و هر چه می‌گویند
همه راهِ خیال می‌پویند
ای درون و برون ز تو لبریز
عشقت از خاک تیره وجد انگیز
در نقاب ظهور مستوری
بس که نزدیک گشته‌ای دوری
تو نهانی و شوق دیدارت
این چنین گرم کرده بازارت
غم پنهانی تو دزدیده
سینه از سینه دیده از دیده
نالهٔ مست ترانهٔ غم تو
خاطرم وجد خانهٔ غم تو
داغ عشق تو خانه زاد دلم
نرود یار تو ز یاد دلم
شوق تو چون فزون کند دردم
گرد هر موی خویشتن گردم
ظاهر وباطن از تو درد آمیز
همه جا خالی از تو و لبریز
ای توصهبایِ ساغرِ همه کس
نَشأَهٔ تست در سرِ همه کس
ملک توحید را تو پادشهی
خاصهٔ تست لا شریک لهی
ذات پاکت که ارفع از پستی است
محض هستی است گرچه نه هستی است
یک زبان بینی و سخن بسیار
یک نسیم است و موج در تکرار
هر زمانیش جلوه‌ای دگراست
لیک چشم علیل بی خبر است
بخل در مبدء حقیقت نیست
دو تجلی به یک طریقت نیست
آب در بحر بی کران آبست
چون کنی در سبو همان آبست
هست توحید مردم بی درد
حصرِ نوعِ وجود در یک فرد
لیک غیر خدایِ جل و جلال
نیست موجود نزد اهل کمال
هر که داند بجز خدا موجود
هست مشرک به کیش اهلِ شهود
وحدت خاصهٔ شهود اینست
معنیِ وحدتِ وجود این است
حق چو هستی بود به مذهب حق
غیر حق نیستی بود مطلق
نیستی را وجود کی باشد
بهره‌ور از نمود کی باشد
ذات در مرتبه مقدم ذات
بی‌نیاز است ز اعتبار صفات
وحدتِ بحت بی کم و چه و چون
ز اعتبارات وهمی است مصون
آنکه از اعتبار هر جهتی
متصف می‌شود به هر صفتی
چون به خود عرض حسن خویش کند
هر زمان وصفِ خویش بیش کند
دیده ور شو به حسن لم یزلی
گو ز غیرت بتاب معتزلی
بعدِ کان مایهٔ وبال بود
سبلِ چشم اعتزال بود
ارنی گوی باش همچو کلیم
لیک ناری ز لن ترانی بیم
لن ترانی چه از سرِناز است
درِامید همچنان باز است
لن ترا مهر بر لب ادب است
مر مرا تازیانهٔ طلب است
این غرور است لایق گله نیست
که بجز امتحان حوصله نیست
آنکه سرمستِ جام دیدار است
لا به چشمش نعم پدیدار است
آن زمان بزم قرب را شایی
کت برانند پیشتر آیی
نَحْنُ أَقْرَب دلیل نزدیکی است
لیک چشمت به روی تاریکی است
می‌کند با لقاش روی به رو
دیده را سرمهٔ فَمَنْیَرجُو
آنکه باشد به گاه گفت و شنید
به تو نزدیکتر ز حبل ورید
به چه بیگانگی ازو دوری
قدمی پیش نه که مهجوری
چشمت از آفتاب خیره شود
کی بر آن آفتاب چیره شود
چهرهٔ آفتاب خود فاش است
بی نصیبی گناه خفاش است
دیده از آفتاب پر سازی
چشم خفاش گر بیندازی
چشمِ خودبین خدای بین نشود
حنظل از سعی انگبین نشود
دیده کو خویش را نمی‌بیند
هیچ دانی چرا نمی‌بیند
قربِ بسیار مایهٔ دوریست
وصلِ بی حد دلیل مهجوریست
آن نبیی که از پی ابصار
اندکی دوریت بود ناچار
آینه پای تا به سر بصر است
لیک از عکسِ خویش بی خبر است
می‌کند جلوه در هزار لباس
چه کند چون نه‌ای لباس شناس
چون نداری نشانه‌ای از ذات
می شوی گم در ازدحامِ صفات
زان گرفتار دامِ وسواسی
که به هر کسوتیش نشناسی
تو نظر کن به حسنِ روزافزون
منگر بر لباس گوناگون
گر به چشمِ شهود بنشینی
هر چه بینی نخست او بینی
مرو آزرده گر ز خانهٔ ناز
اندکی دیر می‌رسد آواز
روز شوق تو چون زیاده شود
خود به خود بر تو درگشاده شود
آن زمان بر رخ طلب خندی
کش ببینی و چشم بربندی
نه که نادیده چشم بگشایی
که به نامحرمانش بنمایی
بر جبین دارم از خود نسبی
داغِ طوع محمد عربیؐ
نقش هستیم چون برآمد راست
احمد احمد زبند بندم خاست
هیچ کس را چو او ندارم دوست
که سزاوار دوستاری اوست
زده در پیشگاهِ آگاهی
کوس تفرید لِیْمَعَ اللّهی
بود بزم یگانگی را شمع
شد از آتش مقام جمع الجمع
بوده از وحدت جلالی او
ما رَمَیْتَ إذ رَمَیْتَ حالی او
هرچه گفت از شهود مطلق گفت
مَن رَآنی فَقَدْرَأَی الحق گفت
بی نیازیش گردِ امکان شوی
فقر ذاتیش اِنّما أنا گوی
مهر او چون زمشرقِ آدم
ساخت روشن تمامی عالم
هریک از انبیا چو سایهٔ او
می‌نمودند پایه پایهٔ او
رفته رفته بلند می‌گردید
تا به نصف النهارِ عدل رسید
یافت در اعتدالِ نفسانی
غایتِ استوایِ روحانی
سایه در خط استوا نبود
ظلمتِ سایه زو روا نبود
آنکه جسمش تمام جان باشد
روح پاکش ببین چه سان باشد
کی کند روح سایه انگیزی
مگرش با گلی بیامیزی
بر سر خلق بود ظلّ اللّه
سایه را سایه کی بود همراه
بعد حمدِ محمد آنکه ولی است
ثالث خالق و رسول علی است
عقل و برهان و نفس هرسه گواست
کین دو را غیر او سیم نه رواست
چون گروهی یگانه‌اش دیدند
به خداییش می‌پرستیدند
حبّذا مایه‌ای بلند کمال
که شود مشتبه به حق متعال
دید معبود را به دیدهٔ جان
نپرستید تا ندید عیان
معبد از مقصدش نبد خالی
بود اِیّاکَ نَعْبُدَش حالی
ساختی با خدا چو بزمِ حضور
جامهٔ تن ز خود فکندی دور
پر به سودای تن نکوشیدی
گاه کندی و گاه پوشیدی
در نماز آن چنان ز جا رفتی
که دعاوار بر هوا رفتی
بود غفلت ز سلخِ پیکانش
که به تن بود آن نه برجانش
خندق آسا به روز بدر و حنین
ضربتش رشکِ طاعتِ ثقلین
گرد شرک ازوجود چون رفتی
هر دم اللّه اکبری گفتی
به هوا روز چون نگشت شبش
شد خیو آب آتشِ غضبش
چون هوای شکستِ عزّی کرد
مصطفی کتف خویش کرسی کرد
آنکه مُهرِ نُبوّتش خوانی
نقش پای علی است تا دانی
بر کمالات او بود برهان
حجّت هَلْأَتَی عَلَی الإنْسانِ
متحد با نبی است در همه چیز
جز نبوت که اوست اصل تمیز
اشجع و اصلح، افضل و اکرم
از همه اعدل از همه اعلم
نَفَسی از سرِ هوا نزدی
بی عبودیت خدا نزدی
غذی از مغز معرفت کردی
روزی از سفرهٔ غنا خوردی
در لیالی چو شمع قائم بود
چون فرشته مدام صائم بود
بنده او بود و دیگران خلقند
والهٔ حلق و بستهٔ دلقند
بی مدیحش نمی‌زنم نفسی
لیک نتوان شناخت قدرِ کسی
که نهفتند حالتش امت
نیمی از بیم ونیمی از خست
سائلی در نماز اگر دیدی
خاتمش در رکوع بخشیدی
یکی از فضل او غدیرخم است
دیگری اِنّما وَلیّکُمْاست
در شب غارِ ثور زوج بتول
خفت آسوده بر فراش رسول
حفظ از کید دشمنانش کرد
جان خود را فدایِ جانش کرد
خواندیش اَنْزَعُ البطین شهِ دین
اَنْزَعْاز شرک و از علوم بَطین
بد سرِ مصطفاش بر زانو
سجده ناکرده مهر رفته فرو
دعوتش را کریم اجابت کرد
رَدِّ خورشید یک دو نوبت کرد
از سَلُونی حدیث چون گفتی
گردِ جهل از جهانیان رُفتی
ای تو آئینهٔ تجلی ذات
نسخهٔ جامعِ جمیع صفات
درنمودِ تو ذات مستور است
ذاتِ مخفی صفات مذکور است
هم تو مخصوص لطف کَرَمنا
هم تو منصوص عَلَّم اَلاسماء
خلقت ایزد به صورت خود کرد
دست ساز محبت خود کرد
دادت از جامه خانهٔ تکریم
خلقت خاص احسن التقویم
جز تو کس قابل امانت نیست
وان امانت به جز خلافت نیست
زان ترا کار مشکل افتاده است
که صفاتت مقابل افتاده است
این ظلومی چو ازتو یافت حصول
لقبت کرد کردگار جهول
تا ابد زین خطر ملومی تو
هم جهولی و هم ظلومی تو
به تو از ملک ماه تا ماهی
نامزد شد خلیفة اللهی
مرحبا ای خلیفة الرّحمن
حبّذا ای ودیعة السّبحان
افضل از زمرهٔ ملک ز آنی
که ولایت به توست ارزانی
معتدل بود چون مزاج جهان
از وجود تو یافت در تن جان
زنده از توست شخص عالم پیر
گر نمانی تو می‌نماند دیر
تا ترا پردهٔ تو ساخته‌اند
عالم از کردهٔ تو ساخته‌اند
هرچه در آسمان گردان هست
در تو چیزی مقابل آن هست
نسخهٔ عالم کبیر تویی
گرچه در آب و گل صغیر تویی
کبریایِ تو از ره دگر است
از تو جزوی جهان مختصر است
جنس عالی یکان یکان منزل
طی کند تا رسد سویِ سافل
غایت این تنزل انسان است
برزخی بر وجوب امکان است
وحدت از مطلعت هویدا شد
در تو گم گشت و از تو پیدا شد
ابتدای ظلام کثرت تو
وانتهای صباح وحدت تو
گر شب کثرتی و بس تاری
مطلع الفجر هم تویی باری
خویشتن را نکرده‌ای غربال
زانی از خود فتاده در دنبال
خویش را گر ز خود فرو بیزی
به دو چنگال در خود آویزی
تو امانت نگاهدار حقی
سرّ بپوشان که رازدار حقی
آنکه جوییش آشکار و نهفت
خویشتن را به پردهٔ تو نهفت
اندرین پرده بایدش نگری
که خوش آینده نیست پرده دری
آن که شوقت براش در بدر است
از تو پنهان به خانهٔ تو در است
دل که جا داده‌ایش در سینه
در کف اوست همچو آیینه
در تو انوار خویش می‌بیند
عکس رخسار خویش می‌بیند
تو که آیینهٔ جمال ویی
از چه محروم از کمال ویی
از رخ خویش پرده کن یک سوی
گلی از روی آفتاب بشوی
از تو تا آنکه طالب آنی
یک دو گام است و تو نمی‌دانی
هم متاعی و هم خریداری
با خودت هست طرفه بازاری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نامش حکیم شرف الدین حسن و افضل فضلای زمن بوده. میرداماد او را تمجید نمود و جامع کمالات صوری و معنوی و حاوی حکمت علمی وعملی. از عالم توحید و تجرید بهره برداشته و در طریقهٔ شعر و شاعری لوای شهرت افراشته. قصاید و غزلیات دلکش به رشتهٔ نظم کشیده و بادهٔ معرفت چشیده. مثنویات متعدده دارد و از جمله مثنوی به بحر حدیقه موسوم به نمکدان حقیقت که الحق کمال فصاحت و بلاغت حکیم از آن ظاهر است و از غایت لطف بعضی آن را از حکیم سنائی دانسته‌اند و نسخهٔ آن متداول است و غالب خلق از سنائی دانند. لیکن آنچه بر فقیر از کتب تذکره، خاصه تذکرهٔ علیقلی خان لکزی معلوم شده از حکیم شفایی(ره) است. به هر صورت چون نهایت ملاحت دارد اغلبی از آن نوشته شد:
هوش مصنوعی: شخصی به نام حکیم شرف الدین حسن وجود داشته که از ممتازترین فضلا در دوران خود بوده است. میرداماد به ستایش او پرداخته و او را فردی با کمالات ظاهری و باطنی و دارای حکمت علمی و عملی توصیف کرده است. او از دانش توحید و تجرید بهره‌مند شده و در عرصه شعر و شاعری نیز آوازه‌ای بلند یافته است. آثار شعری زیبا و دل‌نشینی خلق کرده و به درجاتی از معرفت رسیده است. او مثنویات متعددی نیز دارد که یکی از مشهورترین آن‌ها "نمکدان حقیقت" نامیده می‌شود و در آن کمال فصاحت و بلاغت او به نمایش گذاشته شده است، به‌گونه‌ای که برخی آن را به حکیم سنایی نسبت داده‌اند و این اثر در میان مردم شناخته شده است. اما با توجه به مطالبی که در کتب تذکره، به‌ویژه تذکره علیقلی خان لکزی، مشاهده شده، این اثر از حکیم شفایی(ره) است. در هر حال، این اثر به خاطر زیبایی خاصش مورد توجه بسیاری قرار گرفته و نسخه‌های زیادی از آن نوشته شده است.
نظر به جانب او بی نظر توان کردن
حجاب چهرهٔ عشّاق عین بینایی است
هوش مصنوعی: نگاه به او و بی‌توجهی به دیگران، پوشاندن چهرهٔ عشق‌ها نشانهٔ واقعی بینایی است.
ببین و هیچ مبین و بدان و هیچ مدان
که خاکپایِ ادب کیمیای دانایی است
هوش مصنوعی: بنگر و در عین حال ننگر، آگاه باش ولی به کناری بگذار که احترام به ادب، گنجینه‌ای از دانش و خرد است.
از ردّ و قبول دگرانش چه تفاوت
آن بنده که در چشم خریدار درآمد
هوش مصنوعی: این مضمون اشاره دارد به این که برای آن بنده مهم نیست دیگران درباره‌اش چه نظری دارند، زیرا وقتی که اکنون در نظر خریدار ارزشی دارد، نظر دیگران تأثیری بر او نمی‌گذارد.
آن شیخ که از خانه به بازار نمی‌رفت
مست است به حدی که رهِ خانه نداند
هوش مصنوعی: آن مرد سالخورده‌ای که هرگز از خانه‌اش به بازار نمی‌رود، به قدری مست و غرق در حال خودش است که حتی نمی‌داند چگونه به خانه‌اش برگردد.
پرستاری ندارم بر سرِبالینِ بیماری
مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندارم که بالای سرم در کنار مریضی باشد، مگر اینکه ناله‌ام باعث شود از یک طرف به طرف دیگر بچرخد.
به هرکس می‌رسد عاشق دل دیوانه می‌جوید
دلش را آشنا برده است و ازبیگانه می‌جوید
هوش مصنوعی: هر کسی به عشق و محبت می‌رسد، عاشق دیوانه‌ای را پیدا می‌کند که دلش را به کسی آشنا داده و از کسانی که نمی‌شناسد، دل می‌جوید.
غم عالم پریشانم نمی‌کرد
سرِ زلف پریشان آفریدند
هوش مصنوعی: غم و اندوه دنیا مرا ناراحت نمی‌کرد، چون زیبایی‌های غیرمنتظره‌ای وجود دارد که آرامش می‌آورد.
نمی‌ترسید از دوزخ شفایی
غم جان سوزِ هجران آفریدند
هوش مصنوعی: از دوزخ نمی‌ترسند، چرا که غم جدایی به شدت سوزناک و دردآور است.
به ناامیدی از آن خوش دلم که چرخ نیافت
بهانه‌ای که توان از من انتقام کشید
هوش مصنوعی: من از ناامیدی خوشحالم زیرا زمانه نتوانسته از من انتقامی بگیرد.
مردیم و حرف یاری ما در جهان بماند
رفتیم در کنار و سخن در میان بماند
هوش مصنوعی: ما در این دنیا از میان رفتیم، اما صحبت‌های ما در مورد دوستی و یاری هنوز باقی خواهد ماند. ما از این جهان رفته‌ایم، اما حرف‌های‌مان در یادها و دل‌ها می‌ماند.
این کعبه و آن مسجد آدینه طلب کرد
ره سویِ تو آن برد که در سینه طلب کرد
هوش مصنوعی: کعبه و مسجد در روز جمعه دنبال تو هستند، کسی که در دلش به تو عشق و خواسته‌ای واقعی دارد، به سوی تو می‌رسد.
می‌راندم از ناز چو مرغی که به بازی
پایش بگشایند پریدن نگذارند
هوش مصنوعی: با ناز و فریب، مانند پرنده‌ای که بخواهد بازی کند، من را به جلو می‌رانند و اجازه نمی‌دهند که پرواز کنم.
غیرت نه همین لازم عشقست که لیلی
از رشک نخواهد که به مجنون نگرد کس
هوش مصنوعی: غیرت تنها به این معنا نیست که عشق فقط متعلق به یک نفر باشد، بلکه لیلی نمی‌خواهد کسی به مجنون شبیه شود و به او عشق بورزد.
به شغل عاشقی غم‌های عالم رفت از یادم
چه می‌کردم اگر کاری چنین پیدا نمی‌کردم
هوش مصنوعی: در شغل عاشقی، تمام غم‌های دنیا از ذهنم پاک شد. اگر به چنین کاری مشغول نمی‌شدم، نمی‌دانم چه می‌کردم.
زان درِ توفیق نگشایند بر رویت که تو
از همه کاری چو درمانی توکل می‌کنی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو همیشه به همه چیز به عنوان یک درمان نگاه می‌کنی، درِ موفقیت به رویت باز نمی‌شود.
نَحْمِدُ اللّهَ عَنْلِسانِ الْعِشْقِ
ثُمَّ نَشْکُرُهُ عَنْجَنانِ الْعِشْقِ
هوش مصنوعی: ما با زبان عشق خدا را ستایش می‌کنیم و سپس با دل عشق، شکر و سپاس او را به جا می‌آوریم.
اَبَداً لایقاً بالایِهِ
کامِلاً شامِلاً لِنَعْمائهِ
هوش مصنوعی: همیشه شایسته و کاملاً مناسب نعمت‌های اوست.
گر ثنایی سزای او باشد
از لبِ کبریایِ او باشد
هوش مصنوعی: اگر ستایشی شایسته‌ او باشد، باید از سخنانی بزرگ و پرعظمت او نشأت بگیرد.
فکرت جان و دل چه اندیشد
خاطرِ آب و گل چه اندیشد
هوش مصنوعی: فکر تو چه اندیشه‌هایی می‌کند و دل تو به چه موضوعاتی می‌اندیشد؟ راستی، روح و جسم تو به چه چیزهایی فکر می‌کنند؟
در ثنایش که کارِ امکان نیست
در هوایش که حد عرفان نیست
هوش مصنوعی: در ستایش او کاری نمی‌توان انجام داد که امکان‌پذیر باشد و در جستجوی او مرزی برای شناخت و درک وجود ندارد.
عقل عاجز شود که لا اُحصی
نطق اَبْکَم شود که لاأَدْرِی
هوش مصنوعی: عقل از درک این موضوع ناتوان می‌شود و زبان بی‌صدایی که نمی‌تواند چیزی بگوید، نمی‌داند که چه بگوید.
باطن و ظاهر اول و آخر
همه جا غایب از همه حاضر
هوش مصنوعی: درست است که انسان‌ها در زندگی خود ممکن است به ظواهر چیزها توجه کنند، اما در حقیقت باطن و حقیقت امور بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که در ظاهر دیده می‌شود. به عبارتی، در هر نقطه‌ای از وجود، حقیقتی نهفته است که شاید در دید و نظر اول پنهان باشد.
اولی نه که سابقش قدم است
وآخری نه که لاحقش عدم است
هوش مصنوعی: اولین چیز که در اینجا به آن اشاره شده، وجود و قدمت آن است و آخرین چیز به عدم و نداشتن اشاره دارد. در واقع، این عبارت به نوعی به آغاز و پایان اشاره می‌کند و بر این نکته تأکید دارد که هر چیزی ابتدا وجود دارد و در نهایت به عدم می‌انجامد.
این سخن خود سزای او نبود
جای اینگونه گفتگو نبود
هوش مصنوعی: این حرف مناسب او نبود و چنین گفتمان‌هایی در این موقعیت جا نداشت.
بر وی اطلاق و چند و چون ستم است
جَلْشأنه بری ز کیف و کم است
هوش مصنوعی: کسی که بر او ظلم می‌شود، به خاطر ویژگی‌ها و حالت‌هایش، به هیچ چیز وابسته نیست و از اندازه‌ها و معیارها برکنار است.
کفر و دین جلوه گاه وحدتِ او
لا و اِلّا گواهِ وحدت او
هوش مصنوعی: کفر و ایمان هر دو نشانه‌ای از یگانگی او هستند و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند بر وحدت او گواهی بدهد.
کفر و دین خاکروب این راه‌اند
تشنه بی دلو بر سر چاه‌اند
هوش مصنوعی: کسانی که به اصول دین و کفر اعتقادی ندارند، در تلاش برای رسیدن به هدفشان هستند ولی بدون ابزار و امکانات لازم، در این مسیر به دنبال آب و زندگی می‌گردند.
کفر غافل که در عبارتِ اوست
بی خبر لا که هست طاعتِ اوست
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت غافل است و فقط به ظواهر کلمات توجه می‌کند، از بندگی و اطاعت حقیقی خداوند بی‌خبر است.
می‌کند بر یگانگیش ندی
وصف لم یولدی و لم یلدی
هوش مصنوعی: او تنها و بی‌نظیر است و هیچ توصیفی از او نیست که به "نه زاییده شده و نه زاینده" اشاره کند.
گر برهمن وگر خداخوان است
روش زی بارگاه سلطان است
هوش مصنوعی: چه بسا کسی که خود را برتر و بزرگتر از دیگران می‌داند، در نهایت رفتار او باید نشان‌دهنده‌ی ادب و احترام در مقابل مقام و منصب باشد.
ای حجاب رخت نقابِ ظهور
پردهٔ هستی‌ات تجلی نور
هوش مصنوعی: ای پرده‌ای که زیبایی تو مانع از ظهور حقیقت شده، وجود تو تجلی نور الهی است.
ما و هل را به حضرتت ره نه
هیچ کس از تو جز تو آگه نه
هوش مصنوعی: ما و حال ما در پیشگاه توست و هیچ کس جز خود تو از آن آگاه نیست.
قدم از خویش چون نهادی پیش
جلوه کردی به پیش دیدهٔ خویش
هوش مصنوعی: وقتی که قدمی به جلو گذاشتی، به خاطر زیبایی‌ات توجه دیگران به تو جلب شد.
ای تو در جلوه‌گاهِ یکتایی
هم تماشا و هم تماشایی
هوش مصنوعی: تو در محل جلوه کردن یکتایی، هم در حال تماشا هستی و هم خود، تماشا شوی.
در رهت عقل پیش پای ندید
قدمی چند رفت و برگردید
هوش مصنوعی: در مسیر تو، عقل نتوانست قدمی پیش بگذارد و چندین گام برداشت و دوباره بازگشت.
چون اصولی ز دور کرد نگاه
ورقی چند دید کرد سیاه
هوش مصنوعی: چون به دور نگاه می‌کنی، چند صفحه‌ای را می‌بینی که روی آن نوشته‌ها تاریک و نامشخص است.
عشق چون مشعل یقین افروخت
اوّلش دفتر خیال بسوخت
هوش مصنوعی: عشق مانند شعله‌ای از یقین است که در آغاز، خیال و تصورات را به آتش می‌کشد.
عقلِ اوّل چو طفلِ چوب به مشت
بر سر حرف اولش انگشت
هوش مصنوعی: ابتدا عقل مانند یک کودک است که با چوبی بر سر خود می‌کوبد و بر حرف اولیه‌اش اشاره می‌کند.
هرکه را سر به جیب عرفان است
از تو بر تو هزار برهان است
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق و معناهای عرفانی زندگی توجه دارد، برای او دلایل و نشانه‌های زیادی از وجود تو و ویژگی‌های تو وجود دارد.
معرفت کی ز قال می زاید
رهبر کور کور کی شاید
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی واقعی از کلام و گفتار سرچشمه نمی‌گیرد. کسی که به درستی راه را نمی‌بیند، نمی‌تواند هدایت کند.
حبس در دام احتمالِ همه
موم در دست قیل و قال همه
هوش مصنوعی: در دام گرفتار شدن در احتمال‌ها و گمان‌ها، همه چیز در دست سخن‌ها و گفت‌وگوهاست.
برگ این راه را ز اهل کمال
دیده بستان نه پای استدلال
هوش مصنوعی: از انسان‌های کامل و بافضیلت باید درس بگیری و راه را از آن‌ها یاد بگیری، چرا که تنها استدلال و بحث کافی نیست.
به خیالش رسید نتوانی
قدم دل مگر بجنبانی
هوش مصنوعی: به نظرش می‌آید که برای دل دلستی نمی‌توانی قدمی برداری، مگر اینکه خودت آن را به حرکت درآوری.
مبدء اصل و فرع جل جلال
همدم خویش بود در آزال
هوش مصنوعی: خداوند از ازل وجود داشته و همیشه با صفاتش در کنار خود بوده است.
خویشتن را به خویشتن می‌دید
عشق با روی خویش می‌ورزید
هوش مصنوعی: عشق در آینه وجود خود را مشاهده می‌کرد و با تمام وجود به خود عشق می‌ورزید.
هیچ در سر هوایِ سیر نداشت
احتیاج ظهور غیر نداشت
هوش مصنوعی: هیچ کس در دل خود آرزوی سیر و سیاحت نداشت و نیازی به ظهور دیگران احساس نمی‌کرد.
بس که مغرور بود و بی پروا
از دو عالمش بود استغنا
هوش مصنوعی: او چنان مغرور و بی‌پروا بود که از هر دو جهان بی‌نیاز و مستقل به نظر می‌رسید.
جوش زد چون کمالِ اسمائی
حسن شد طالب تماشایی
هوش مصنوعی: به محض اینکه صفات عالی و زیبایی نمایان شد، درخواست برای دیدن آن زیبایی فزونی گرفت.
شوق نگذاشت حسن را مستور
جلوه گر شد به جلوه گاه ظهور
هوش مصنوعی: اشتیاق موجب شد که زیبایی نتواند پنهان بماند و در صحنه‌ی نمایش به وضوح خود را نشان دهد.
چون صفات مقابل باری
متقاضی شوند در کاری
هوش مصنوعی: وقتی ویژگی‌های مخالف یا متضاد، برای انجام کاری نیاز و درخواست می‌شوند.
آنچه اکمل بود ز پیش برد
از میان مدعای خویش برد
هوش مصنوعی: آنچه از نظر کمال و تمامیت بود، از میان ادعاهای خود برداشت و ارائه کرد.
ز آتش آن مایهٔ صفات کمال
بود چون منبع جمال و جلال
هوش مصنوعی: آتش که سرچشمه صفات کامل است، همچون منبع زیبایی و عظمت است.
وین دو را حکم بود دیگرگون
در ظهور و خفا بروز و کمون
هوش مصنوعی: این دو موضوع دارای حکم متفاوتی هستند؛ یکی در آشکار و دیگری در پنهان ظهور می‌کند.
دوست دارد خفا جلالیت
رو به عاشق نما جمالیت
هوش مصنوعی: دوستت دارد، اما به خاطر عظمت و موجودیتت از تو پنهان است، در حالی که می‌خواهد زیبایی‌ات را به عاشق نشان دهد.
بر خفا بود چون ظهور اشرف
که ز تاریکی است نور اشرف
هوش مصنوعی: اشرف، در زمانی که در سکوت و خفا است، مانند نوری است که از تاریکی می‌تابد.
رحمتش سبق یافت بر غضبش
یافت عشق آنچه بود در طلبش
هوش مصنوعی: رحمتش بر خشمش اولویت دارد و عشق به آنچه در جستجویش بود، دست یافت.
تا زبردستی وجود بود
نیستی زیردست بود بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که مهارت و دانش در وجود انسان باشد، نمی‌توان از حاکمیت نادانی و عدم وجود غفلت کرد.
گفت احببت تا زحُبِّ ظهور
پی بری سوی آن شرف به شعور
هوش مصنوعی: گفت: من عاشق شدم تا از عشق و محبت به حقیقت پی ببرم و به آن مقام بلند با آگاهی و فهم برسم.
این صفت‌ها چو لازمِ ذاتند
بین اندر مقام اثباتند
هوش مصنوعی: این ویژگی‌ها چنان که لازم و ضروری ذات هستند، در مقام اثبات وجود دارند.
گر یکی بر یکی شود غالب
مطلب خوش را شود طالب
هوش مصنوعی: اگر کسی بر دیگری تسلط یابد، در نتیجه مطالب خوب و خوش به دنبال او خواهند آمد.
آن دگر بالتمام مخفی نیست
نقص در شأن حق تعالی نیست
هوش مصنوعی: اشکالی در مقام و جایگاه خداوند وجود ندارد و هیچ چیز کاملاً پنهان نیست.
گر بود یک دو فرد انسانی
تحت اسماء ضِدّ ربانی
هوش مصنوعی: اگر دو نفر از انسان‌ها تحت نام‌های مخالف خدا قرار بگیرند،
نبود آن دو را به هم الفت
از دو سو تا ابد بود کلفت
هوش مصنوعی: زمانی که دو نفر به همدیگر علاقه‌ای نداشته باشند، در واقع تا ابد همدیگر را از دور خواهند دید و هیچ پیوندی میانشان نخواهد بود.
تربیت گر نه این چنین باشد
کارِ این هر دو عکس این باشد
هوش مصنوعی: اگر پرورش‌دهنده چنین نباشد، نتیجه کار این دو نفر هم قطعا برعکس خواهد بود.
چون شود بنده‌ای به لطف ازل
مظهر لطف المعزّ به مثل
هوش مصنوعی: وقتی که انسانی به لطف خداوند به مقام خاصی می‌رسد و نشان‌دهندهٔ رحمت و کرم الهی می‌شود.
هر که زی او رود به صدق و نیاز
یابد او نیز همچو او اعزاز
هوش مصنوعی: هر کسی که با صداقت و نیاز به او نزدیک شود، او هم همانند آن شخص مورد احترام و ارادت قرار خواهد گرفت.
آن نبینی که پرتوِ مهتاب
چون بتابد بر آینه یا آب
هوش مصنوعی: وقتی نور ماه بر روی آینه یا آب می‌تابد، نور آن را به زیبایی و روشنی جلوه‌گر می‌کند.
صیقلی گر بود مقابل او
گیرد آن نور نقش در دل او
هوش مصنوعی: اگر سطحی صیقلی و صاف باشد، نور به خوبی بر روی آن می‌تابد و نقش و اثرش در دل آن می‌نشیند.
همچنین نور نیّرِ ازلی
چون فتد بر دلِ خفی و جلی
هوش مصنوعی: نور ابدی و الهی که به دل‌های پنهان و آشکار می‌تابد، به روشنی و وضوح می‌آورد.
آنکه هم جعل اوست آب وگلش
روشنی گیرد از فروغِ دلش
هوش مصنوعی: آن کس که خود مایه شکل‌گیری آب و گل است، نور دلش باعث روشنی و درخشش او می‌شود.
بهرهٔ او ز مایهٔ عزّت
هست بر قدر پایهٔ همت
هوش مصنوعی: مقدار موفقیت و جایگاه شخص به اندازهٔ اراده و تلاش او بستگی دارد. هرچه همت و کوشش فرد بیشتر باشد، به همان نسبت به افتخار و منزلت بالاتری دست می‌یابد.
هرکه با صبح هم نشین باشد
نورِ دلت در آستین باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که با صبح و روز نو همراه باشد، همیشه نور و روشنی دلش در دسترس او خواهد بود.
ور بود انتظام او با شام
همچو شب رویِ دل کند شب فام
هوش مصنوعی: اگر نظم او در شب مانند شب باشد، دل را از نور می‌گیرد و آن را تاریک می‌کند.
ای به مغز خرد زده اورنگ
خویش را گنج داده در دلِ تنگ
هوش مصنوعی: تو که به عمق اندیشه‌ات می‌نگری، زیبایی‌ات را در دلهای کوچک و تنگ نگه‌داشته‌ای.
در دو عالمت نیست گنجایی
جز دلِ عاشقان شیدایی
هوش مصنوعی: در هیچ یک از این دو جهان، جایی برای هیچ چیز دیگری جز دل‌های عاشق و شیدا وجود ندارد.
مغز را عقل و دیده را نوری
در نقابِ ظهور مستوری
هوش مصنوعی: عقل مانند مغز است و چشم همچون نوری است که در پشت پرده‌ای پنهان شده است.
حضرت عشق آفریدستی
وز دو عالمش برگزیدستی
هوش مصنوعی: تو عشق را به وجود آوردی و از میان دو جهان، او را برگزیده‌ای.
خانهٔ دل چو شد تمام و کمال
گستریدی درو بِساط جمال
هوش مصنوعی: وقتی دل به کمال رسید و کامل شد، تو زیبایی‌های خود را در آن گستردی.
یعنی این خلوت خدایی ماست
حرمِ خاص کبریاییِ ماست
هوش مصنوعی: این مکان خاص و خصوصی ما، جایی است که نزد خداوند خلوت و ارتباط ویژه‌ای داریم.
نیستی را بجز تو هست که کرد
شب و روز و بلند و پست که کرد
هوش مصنوعی: هیچ موجود دیگری جز تو وجود ندارد که شب و روز و بلندی و پستی را به وجود آورد.
برتر از کار این جهانی تو
حاشَ للسّامعین نه آنی تو
هوش مصنوعی: عملی که در این دنیا انجام می‌شود، از کار تو بهتر است، چرا که تو چه در حقیقت و چه در نظر دیگران، واقعیت متفاوتی داری.
هر کسی در خیالِ داورِ خویش
صورتی ساخته است در خورِ خویش
هوش مصنوعی: هر فردی تصویری از قضاوت و ارزیابی خود در ذهن دارد که متناسب با نوع شخصیت و دیدگاه او شکل گرفته است.
چون شود مغزِ معرفت بی پوست
همه دانند کاین قفاست نه روست
هوش مصنوعی: زمانی که جوهر و حقیقت دانش و معرفت به طور کامل آشکار شود، همه متوجه خواهند شد که این حالت یک نوع بسته‌بندی و قفس است، نه یک راه یا زندگی آزاد.
هر چه گفتند و هر چه می‌گویند
همه راهِ خیال می‌پویند
هوش مصنوعی: هر آنچه که گفته شده و یا گفته می‌شود، تنها در مسیر خیالات و تصورات می‌چرخد.
ای درون و برون ز تو لبریز
عشقت از خاک تیره وجد انگیز
هوش مصنوعی: ای که وجودم از عشق تو پر شده است، هم در درونم و هم در بیرونم، عشق تو همچون خاکی تیره و پر از شور و جنبش در وجودم جریان دارد.
در نقاب ظهور مستوری
بس که نزدیک گشته‌ای دوری
هوش مصنوعی: در ظاهر، خود را پنهان کرده‌ای، اما با وجود نزدیکی، هنوز فاصله‌ای بین ما وجود دارد.
تو نهانی و شوق دیدارت
این چنین گرم کرده بازارت
هوش مصنوعی: تو در عالم پنهانی، اما اشتیاق دیدنت به شدت بازار عشق و احساسات را گرم کرده است.
غم پنهانی تو دزدیده
سینه از سینه دیده از دیده
هوش مصنوعی: غم نهانی تو از دل من به سرقت رفته و چشمانم نیز از اشک‌های آن پر شده است.
نالهٔ مست ترانهٔ غم تو
خاطرم وجد خانهٔ غم تو
هوش مصنوعی: ناله و گریهٔ عاشقانه، یادآور غم توست و در ذهن من، یاد خانه‌ای پر از اندوه همیشه زنده است.
داغ عشق تو خانه زاد دلم
نرود یار تو ز یاد دلم
هوش مصنوعی: عشق تو همیشه در دل من باقی می‌ماند و دوستت هیچ‌گاه از یاد من نخواهد رفت.
شوق تو چون فزون کند دردم
گرد هر موی خویشتن گردم
هوش مصنوعی: عشق و شوق تو آنقدر در من افزایش می‌یابد که دردهایم را بیشتر می‌کند و من در هر گوشه‌ای از وجودم به دنبال تو هستم.
ظاهر وباطن از تو درد آمیز
همه جا خالی از تو و لبریز
هوش مصنوعی: تو در همه جا به نوعی درد و رنج را به نمایش می‌گذاری، اما دنیای واقعی از وجود تو خالی است و در عوض، حس و تاثیر تو در دل‌ها و ذهن‌ها موج می‌زند.
ای توصهبایِ ساغرِ همه کس
نَشأَهٔ تست در سرِ همه کس
هوش مصنوعی: ای دوست، همهٔ خوشی‌ها و لذت‌های زندگی از توست و در حقیقت، هر کس در دلش شوقی برای تو دارد.
ملک توحید را تو پادشهی
خاصهٔ تست لا شریک لهی
هوش مصنوعی: تو پادشاهی در ملک یک‌تایی که هیچ شریک و همتایی ندارد.
ذات پاکت که ارفع از پستی است
محض هستی است گرچه نه هستی است
هوش مصنوعی: وجود پاک تو که از هر گونه پستی برتر است، خود حقیقت وجود است، هرچند که از نظر ظاهری وجود ندارد.
یک زبان بینی و سخن بسیار
یک نسیم است و موج در تکرار
هوش مصنوعی: یک زبان دارید و سخنان زیادی می‌گویید؛ مانند نسیمی که مدام در حرکت است و مانند موجی که همواره تکرار می‌شود.
هر زمانیش جلوه‌ای دگراست
لیک چشم علیل بی خبر است
هوش مصنوعی: هر لحظه، جلوه‌ای جدید و متفاوت دارد، اما چشم بیمار و ناتوان از درک این زیبایی‌ها بی‌خبر است.
بخل در مبدء حقیقت نیست
دو تجلی به یک طریقت نیست
هوش مصنوعی: بخل و تنگ‌نظری بخشی از حقیقت نیست و نمی‌توان دو ظهور متفاوت را از یک مسیر به دست آورد.
آب در بحر بی کران آبست
چون کنی در سبو همان آبست
هوش مصنوعی: آب در دریا به اندازه‌ای زیاد است که وقتی آن را در سبو میریزی، همان آب را در نظر خواهی داشت.
هست توحید مردم بی درد
حصرِ نوعِ وجود در یک فرد
هوش مصنوعی: توحید واقعی کسانی که درد و رنجی ندارند، در نوع وجودی خاصی که تنها در یک شخص تجلی می‌یابد، محدود است.
لیک غیر خدایِ جل و جلال
نیست موجود نزد اهل کمال
هوش مصنوعی: اما جز خداوند بزرگ و با عظمت، موجود دیگری در نزد اهل کمال وجود ندارد.
هر که داند بجز خدا موجود
هست مشرک به کیش اهلِ شهود
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند تنها خداوند وجود دارد، به خدایان دیگر اعتقاد دارد و در دسته کسانی قرار می‌گیرد که فقط با درک و شهود خود به حقایق نگاه می‌کنند.
وحدت خاصهٔ شهود اینست
معنیِ وحدتِ وجود این است
هوش مصنوعی: وحدت خاصی که در مشاهده و تجربه به دست می‌آید، نشان‌دهندهٔ مفهوم وحدت وجود است.
حق چو هستی بود به مذهب حق
غیر حق نیستی بود مطلق
هوش مصنوعی: حق وقتی وجود دارد، در مذهب حق به معنای واقعی درک می‌شود و هر چیزی غیر از حق، در واقع وجود مطلق ندارد.
نیستی را وجود کی باشد
بهره‌ور از نمود کی باشد
هوش مصنوعی: نمی‌توان از عدم، وجودی را به دست آورد و وجودی که در ظاهری باشد، از عدم ناشی نمی‌شود.
ذات در مرتبه مقدم ذات
بی‌نیاز است ز اعتبار صفات
هوش مصنوعی: وجود اصلی و حقیقی، در مرتبه‌ای است که به هیچ صفتی نیاز ندارد و مستقل از هر نوع شناخت و توصیف است.
وحدتِ بحت بی کم و چه و چون
ز اعتبارات وهمی است مصون
هوش مصنوعی: وحدت واقعی و خالص بدون هیچ کم و کاستی و شرطی، از خیال و تصورات ذهنی حفظ شده است.
آنکه از اعتبار هر جهتی
متصف می‌شود به هر صفتی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر شخصیت و اعتبارش، می‌تواند به هر ویژگی‌ای توصیف شود و در هر جنبه‌ای شناخته شود.
چون به خود عرض حسن خویش کند
هر زمان وصفِ خویش بیش کند
هوش مصنوعی: هر بار که به خود می‌نگرد و زیبایی‌هایش را می‌ستاید، توصیفش از خود بیشتر و بیشتر می‌شود.
دیده ور شو به حسن لم یزلی
گو ز غیرت بتاب معتزلی
هوش مصنوعی: چشم خود را به زیبایی ابدی بگشا و از غیرت و تعصب بگذار تا با منطق منطقی برخورد کنی.
بعدِ کان مایهٔ وبال بود
سبلِ چشم اعتزال بود
هوش مصنوعی: پس از آنکه خویشتن سبب درد و رنجی شد، راهِ چشم دوری و جدایی آغاز گردید.
ارنی گوی باش همچو کلیم
لیک ناری ز لن ترانی بیم
هوش مصنوعی: مرا همچون کلیم (حضرت موسی) ببین، ولی نترس از آتش که من نمی‌خواهم تو را دچار ترس و تشویش کنم.
لن ترانی چه از سرِناز است
درِامید همچنان باز است
هوش مصنوعی: هرگز مرا نخواهی دید؛ اما در دل امید همچنان در برابر تو گشوده است.
لن ترا مهر بر لب ادب است
مر مرا تازیانهٔ طلب است
هوش مصنوعی: تو را مهری بر لب ادب وجود ندارد، اما برای من تازیانه‌ای که جویای طلب باشد، وجود دارد.
این غرور است لایق گله نیست
که بجز امتحان حوصله نیست
هوش مصنوعی: این حس خودبزرگ‌بینی و افتخار، شایسته‌ی ناله و شکایت نیست، زیرا جز آزمون صبر و استقامت چیزی دیگر در آن وجود ندارد.
آنکه سرمستِ جام دیدار است
لا به چشمش نعم پدیدار است
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر شادی و خوشحالی ناشی از دیدن محبوبش قرار دارد، به راحتی نمی‌تواند چیزهای کوچک و ناچیز را در اطرافش ببیند.
آن زمان بزم قرب را شایی
کت برانند پیشتر آیی
هوش مصنوعی: در آن زمان که جشن نزدیک شدن به محبوب برقرار می‌شود، باید پیش از دیگران حاضر شوی.
نَحْنُ أَقْرَب دلیل نزدیکی است
لیک چشمت به روی تاریکی است
هوش مصنوعی: ما به حقیقت نزدیک هستیم، اما تو هنوز در تاریکی نگریسته‌ای.
می‌کند با لقاش روی به رو
دیده را سرمهٔ فَمَنْیَرجُو
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد که با دیدن او، چشمان بیننده به مانند سرمه می‌شود. زیبایی این شخص به حدی است که سبب امید به بقا و ادامه عشق می‌شود.
آنکه باشد به گاه گفت و شنید
به تو نزدیکتر ز حبل ورید
هوش مصنوعی: هر که در زمان گفت‌وگو و ارتباط با تو قرار دارد، به تو نزدیک‌تر از رگ خونت است.
به چه بیگانگی ازو دوری
قدمی پیش نه که مهجوری
هوش مصنوعی: از چه رو که با او غریبه‌ای؟ یک قدم به سوی او برندار که با او فاصله‌ات بیشتر شود.
چشمت از آفتاب خیره شود
کی بر آن آفتاب چیره شود
هوش مصنوعی: چشم تو چطور می‌تواند بر آفتاب خیره شود وقتی که خودش تحت تاثیر آن آفتاب است؟
چهرهٔ آفتاب خود فاش است
بی نصیبی گناه خفاش است
هوش مصنوعی: آفتاب چهره‌اش روشن و واضح است، اما خفاش به خاطر خطایش از نور بهره‌ای ندارد.
دیده از آفتاب پر سازی
چشم خفاش گر بیندازی
هوش مصنوعی: اگر چشم خفاشی را در برابر آفتاب قرار دهی، آن را به شدت کور می‌کند.
چشمِ خودبین خدای بین نشود
حنظل از سعی انگبین نشود
هوش مصنوعی: کسی که فقط به خود و امکاناتش نگاه می‌کند و خود را بالا می‌بیند، هرگز به حقیقت و واقعیت‌های بزرگ‌تر دست نمی‌یابد. تلاش و زحمت او به نتیجه نمی‌رسد و نمی‌تواند به آن چیزی که می‌خواهد برسد.
دیده کو خویش را نمی‌بیند
هیچ دانی چرا نمی‌بیند
هوش مصنوعی: چشمان انسان قادر به دیدن خود نیستند، آیا می‌دانی دلیلش چیست؟
قربِ بسیار مایهٔ دوریست
وصلِ بی حد دلیل مهجوریست
هوش مصنوعی: نزدیکی زیادی می‌تواند باعث دوری و جدایی شود، و ارتباط بی‌نهایت خود دلیل بر بی‌کسی و غم دوری است.
آن نبیی که از پی ابصار
اندکی دوریت بود ناچار
هوش مصنوعی: پیامبری که کمی از دیدن دور است و در جستجوی حقیقت و معرفت، ناگزیر باید با چشمان دل به دنبال تو باشد.
آینه پای تا به سر بصر است
لیک از عکسِ خویش بی خبر است
هوش مصنوعی: آینه از بالا تا پایین خودش را می‌بیند، اما از تصویر خود بی‌خبر است.
می‌کند جلوه در هزار لباس
چه کند چون نه‌ای لباس شناس
هوش مصنوعی: جلوه‌گری می‌کند در هزاران شکل و لباس، اما تو چه می‌توانی بکنی وقتی که توانایی تشخیص لباس‌ها را نداری؟
چون نداری نشانه‌ای از ذات
می شوی گم در ازدحامِ صفات
هوش مصنوعی: وقتی نشانه‌ای از حقیقت خودت نداری، در میان ویژگی‌ها و صفات دیگران گم می‌شوی.
زان گرفتار دامِ وسواسی
که به هر کسوتیش نشناسی
هوش مصنوعی: از آن دام وسواس که به هر شکلی نمی‌توانی او را بشناسی، گرفتار شده‌ای.
تو نظر کن به حسنِ روزافزون
منگر بر لباس گوناگون
هوش مصنوعی: به زیبایی روزافزون من توجه کن، نه به لباس‌های مختلفی که پوشیده‌ام.
گر به چشمِ شهود بنشینی
هر چه بینی نخست او بینی
هوش مصنوعی: اگر با دیده‌ی واقعی بنگری، هر چیزی که مشاهده می‌کنی، اول آن چیزی است که او را می‌بینی.
مرو آزرده گر ز خانهٔ ناز
اندکی دیر می‌رسد آواز
هوش مصنوعی: اگر دلتنگی، نگو که به خانه‌ات دیر می‌رسد صدا؛ کمی صبر کن و آزرده‌خاطر نباش.
روز شوق تو چون زیاده شود
خود به خود بر تو درگشاده شود
هوش مصنوعی: هر چه شوق تو بیشتر باشد، راه رسیدن به تو نیز به طور طبیعی باز خواهد شد.
آن زمان بر رخ طلب خندی
کش ببینی و چشم بربندی
هوش مصنوعی: در آن لحظه، لبخندی بر چهره طلب دیده می‌شود و تو به آن توجهی نمی‌کنی.
نه که نادیده چشم بگشایی
که به نامحرمانش بنمایی
هوش مصنوعی: شما نباید فقط برای اینکه چشم‌هایت را باز کنی و دیگران را ببینی، به کسانی که باید به آنها نگاه نکنی، نشان بدهی.
بر جبین دارم از خود نسبی
داغِ طوع محمد عربیؐ
هوش مصنوعی: بر پیشانی من نشانه‌ای از محبت و دوستی به پیامبر اسلام، محمد عربی، وجود دارد که مثل داغی بر تنم است.
نقش هستیم چون برآمد راست
احمد احمد زبند بندم خاست
هوش مصنوعی: هستی ما به دلیل وجود و نور احمد است و چون او نمایان شد، ما از اسارت و قید خارج شدیم.
هیچ کس را چو او ندارم دوست
که سزاوار دوستاری اوست
هوش مصنوعی: هیچکس را مانند او دوست ندارم، زیرا او شایسته‌ی عشق و دوستی است.
زده در پیشگاهِ آگاهی
کوس تفرید لِیْمَعَ اللّهی
هوش مصنوعی: در برابر آگاهی، صدای جدایی و تمایز به گوش می‌رسد.
بود بزم یگانگی را شمع
شد از آتش مقام جمع الجمع
هوش مصنوعی: در فضایی که همه چیز در وحدت و یگانگی است، به‌واسطه‌ی حرارتی که از آتش سرچشمه می‌گیرد، جاذبه و نورانیّت به وجود می‌آید.
بوده از وحدت جلالی او
ما رَمَیْتَ إذ رَمَیْتَ حالی او
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آنچه در دنیا مشاهده می‌شود و زیبایی‌ها و جلوه‌های پرمحتوا دارد، نشان‌دهنده شکوه و عظمت اوست. در واقع، از طریق اتفاقاتی که در اطراف ما رخ می‌دهد و تجلیات مختلفی که می‌بینیم، می‌توان به حضور و نشانه‌های او پی برد. هر آنچه در زندگی مشاهده می‌کنیم، به نوعی مؤید وجود اوست و ما به این زیبایی‌ها توجه می‌کنیم.
هرچه گفت از شهود مطلق گفت
مَن رَآنی فَقَدْرَأَی الحق گفت
هوش مصنوعی: این بند به بیان تجربه‌های عمیق و شهود معنوی می‌پردازد. در آن، اشاره شده که هر چیزی که گفته شده، نشئت‌گرفته از درک و مشاهده‌ی حقیقت‌های عمیق و مطلق است. به نوعی بیان می‌کند که هر کس حقیقت را به‌درستی ببیند، در واقع به خداوند دست یافته است و او را درک کرده است.
بی نیازیش گردِ امکان شوی
فقر ذاتیش اِنّما أنا گوی
هوش مصنوعی: اگر به بی‌نیازی او توجه کنی، فقر در ذات او را درک خواهی کرد. من فقط این را می‌گویم.
مهر او چون زمشرقِ آدم
ساخت روشن تمامی عالم
هوش مصنوعی: محبت او همچون نور خورشید انسان را روشن کرده و تمام جهان را illuminated می‌کند.
هریک از انبیا چو سایهٔ او
می‌نمودند پایه پایهٔ او
هوش مصنوعی: هر یک از پیامبران به نوعی نمایانگر وجود و مقام او بودند و پایه‌های وجود او را در زندگی‌اش به نمایش می‌گذاشتند.
رفته رفته بلند می‌گردید
تا به نصف النهارِ عدل رسید
هوش مصنوعی: به تدریج اوضاع بهبود پیدا می‌کرد و به جایی رسید که به عدالت و انصاف نزدیک شد.
یافت در اعتدالِ نفسانی
غایتِ استوایِ روحانی
هوش مصنوعی: در تعادل نفس، هدف نهایی روح به دست می‌آید.
سایه در خط استوا نبود
ظلمتِ سایه زو روا نبود
هوش مصنوعی: در خط استوا، سایه‌ای وجود ندارد و ظلمت ناشی از سایه نیز در آنجا قابل قبول نیست.
آنکه جسمش تمام جان باشد
روح پاکش ببین چه سان باشد
هوش مصنوعی: کسی که تمام وجودش به زیبایی و کمال است، روح پاک و خالص او چگونه خواهد بود؟
کی کند روح سایه انگیزی
مگرش با گلی بیامیزی
هوش مصنوعی: کیست که روح سایه‌انگیز را بیاراید، مگر آنکه با گلی ترکیب شود؟
بر سر خلق بود ظلّ اللّه
سایه را سایه کی بود همراه
هوش مصنوعی: در میان مردم، سایه خداوند قرار دارد و سایه چه کسی می‌تواند همراه او باشد؟
بعد حمدِ محمد آنکه ولی است
ثالث خالق و رسول علی است
هوش مصنوعی: پس از ستایش خداوند و پیامبر محمد، ولی (علی) است که سومین خالق و پیام‌آور نیز به شمار می‌رود.
عقل و برهان و نفس هرسه گواست
کین دو را غیر او سیم نه رواست
هوش مصنوعی: عقل، دلیل و نفس هر سه شهادت می‌دهند که هیچ چیز جز او را نمی‌توان به شمار آورد.
چون گروهی یگانه‌اش دیدند
به خداییش می‌پرستیدند
هوش مصنوعی: زمانی که گروهی او را به عنوان یگانه و منحصر به فرد مشاهده کردند، به پرستش او به عنوان خدا پرداختند.
حبّذا مایه‌ای بلند کمال
که شود مشتبه به حق متعال
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که ویژگی‌هایی دارد که او را به کمال می‌رساند و این کمال او را به خداوند متعال نزدیک می‌کند.
دید معبود را به دیدهٔ جان
نپرستید تا ندید عیان
هوش مصنوعی: اگر با دل و جان به خداوند توجه کنی و او را با بصیرت درونی خود ببینی، نیازی به دیدن حضوری او نخواهی داشت.
معبد از مقصدش نبد خالی
بود اِیّاکَ نَعْبُدَش حالی
هوش مصنوعی: معبد به هدف خود خالی بود، ای خدا، ما تو را می‌پرستیم.
ساختی با خدا چو بزمِ حضور
جامهٔ تن ز خود فکندی دور
هوش مصنوعی: تو با خداوند چنان رابطه‌ای برقرار کردی که مانند مهمانی در حضور او، لباس بدن را از خود دور انداختی.
پر به سودای تن نکوشیدی
گاه کندی و گاه پوشیدی
هوش مصنوعی: در پی آرزوهای دنیوی نبودی، گاهی با شتاب و گاهی با احتیاط پیش می‌رفتی.
در نماز آن چنان ز جا رفتی
که دعاوار بر هوا رفتی
هوش مصنوعی: در نماز چنان غرق عبادت شدی که انگار به آسمان پرواز کردی و روح‌تان از زمین جدا شد.
بود غفلت ز سلخِ پیکانش
که به تن بود آن نه برجانش
هوش مصنوعی: غفلت از تیرِ پیکانی که در بدنش بود، به این معناست که او متوجه نبود آن تیر به جانش آسیب نمی‌زند.
خندق آسا به روز بدر و حنین
ضربتش رشکِ طاعتِ ثقلین
هوش مصنوعی: در روزی که جنگ بدر و حنین رخ داد، ضربه‌ای که او زد به مانند خندقی عمیق بود و نشان‌دهندهٔ طاقت و قدرت او بود، که حتی طاعت و اطاعت از دو گروه بزرگ بشری را به خود جلب می‌کرد.
گرد شرک ازوجود چون رفتی
هر دم اللّه اکبری گفتی
هوش مصنوعی: وقتی که آلودگی و شرک از وجودت زدوده شود، هر لحظه با گفتن "الله اکبر" به عظمت خداوند پی خواهی برد.
به هوا روز چون نگشت شبش
شد خیو آب آتشِ غضبش
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان می‌رسد و شب فرا می‌رسد، خشم او مانند آبی است که به آتش می‌افتد.
چون هوای شکستِ عزّی کرد
مصطفی کتف خویش کرسی کرد
هوش مصنوعی: زمانی که مصطفی (پیامبر اسلام) در خطر افتاد و احساس نیاز به قدرت و حمایت کرد، به گونه‌ای محکم و استوار خود را مستحکم ساخت و تکیه‌گاهی برای خود فراهم کرد.
آنکه مُهرِ نُبوّتش خوانی
نقش پای علی است تا دانی
هوش مصنوعی: کسی که مهر پیامبری‌اش را می‌خوانی، نشانی از پای علی (علی بن ابی‌طالب) است تا به حقیقت او پی ببری.
بر کمالات او بود برهان
حجّت هَلْأَتَی عَلَی الإنْسانِ
هوش مصنوعی: در کمالات او دلایل روشنی وجود دارد که بر انسان آشکار شده است.
متحد با نبی است در همه چیز
جز نبوت که اوست اصل تمیز
هوش مصنوعی: او در تمام جوانب با پیامبر یکی است، جز در مسئله نبوت که پیامبری تنها ویژگی ویژه اوست.
اشجع و اصلح، افضل و اکرم
از همه اعدل از همه اعلم
هوش مصنوعی: شجاع و درستکار، برتر و باخلق‌تر از همه، عادل‌ترین و دانا‌ترین نیز از همه است.
نَفَسی از سرِ هوا نزدی
بی عبودیت خدا نزدی
هوش مصنوعی: نفس من به خاطر خواسته‌ها و تمایلاتش، به سوی خداوند نیامده است و برای بندگی او خالص نشده است.
غذی از مغز معرفت کردی
روزی از سفرهٔ غنا خوردی
هوش مصنوعی: یک روز از سفرهٔ پر برکت و دانش الهی به شناخت عمیق‌تری دست یافتی و از آن علم و ثروت معنوی بهره بردی.
در لیالی چو شمع قائم بود
چون فرشته مدام صائم بود
هوش مصنوعی: در شب‌ها همچون شمع ایستاده و روشن بود، و همچون فرشته همیشه روزه‌دار و در عبادت بود.
بنده او بود و دیگران خلقند
والهٔ حلق و بستهٔ دلقند
هوش مصنوعی: من بندهٔ او هستم و دیگران فقط مخلوقاتی هستند که در گرداب عشق او افتاده‌اند و با زنجیرهای عشق به بند کشیده شده‌اند.
بی مدیحش نمی‌زنم نفسی
لیک نتوان شناخت قدرِ کسی
هوش مصنوعی: من بدون ستایش او حتی یک نفس هم نمی‌زنم، اما نمی‌توان به راحتی ارزش کسی را شناخت.
که نهفتند حالتش امت
نیمی از بیم ونیمی از خست
هوش مصنوعی: حالت او را پنهان کردند، که نیمی از آن ناشی از ترس و نیمی دیگر ناشی از خستگی است.
سائلی در نماز اگر دیدی
خاتمش در رکوع بخشیدی
هوش مصنوعی: اگر در حال نماز کسی را دیدی که از تو چیزی می‌خواهد، حتی اگر در حال رکوع باشی، به او کمک کن و به او چیزی ببخش.
یکی از فضل او غدیرخم است
دیگری اِنّما وَلیّکُمْاست
هوش مصنوعی: یکی از نشانه‌های بزرگی و فضل خداوند، واقعه غدیر خم است و دیگری آیه «إنما ولیّکم الله و رسوله» است که به ولایت و سرپرستی الهی اشاره دارد.
در شب غارِ ثور زوج بتول
خفت آسوده بر فراش رسول
هوش مصنوعی: در شب غار ثور، همسر پاک و معصوم پیامبر در کنار او خوابیده بود و در آرامش به سر می‌برد.
حفظ از کید دشمنانش کرد
جان خود را فدایِ جانش کرد
هوش مصنوعی: او برای محافظت از نقشه‌های دشمنانش، جان خود را فدای عزیزش کرد.
خواندیش اَنْزَعُ البطین شهِ دین
اَنْزَعْاز شرک و از علوم بَطین
هوش مصنوعی: خود را از زنجیرهای ناپاکی دینی رهایی بخش و به عمق علم حقیقی دست یاب.
بد سرِ مصطفاش بر زانو
سجده ناکرده مهر رفته فرو
هوش مصنوعی: در برابر سر نبی، باید در سجده و خضوع بود؛ انسان نباید محبت و عشق خود را به او نهان کند و باید با کمال احترام در برابرش حق شناسی کند.
دعوتش را کریم اجابت کرد
رَدِّ خورشید یک دو نوبت کرد
هوش مصنوعی: دعوت او را با بزرگواری پذیرفت و خورشید را در چند نوبت به عقب برگرداند.
از سَلُونی حدیث چون گفتی
گردِ جهل از جهانیان رُفتی
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسید، داستان زندگی را برایتان تعریف می‌کنم. در این حالت، دیگر از جهل و نادانی در بین مردم خبری نخواهد بود.
ای تو آئینهٔ تجلی ذات
نسخهٔ جامعِ جمیع صفات
هوش مصنوعی: تو همچون آینه‌ای هستی که تجلی ذات را نمایان می‌سازد و تمامی صفات را به طور کامل در خود دارد.
درنمودِ تو ذات مستور است
ذاتِ مخفی صفات مذکور است
هوش مصنوعی: وجود تو به گونه‌ای است که در آن حقیقتی نهفته است و این حقیقت دارای ویژگی‌ها و صفات مشخصی می‌باشد.
هم تو مخصوص لطف کَرَمنا
هم تو منصوص عَلَّم اَلاسماء
هوش مصنوعی: تو هم خاصّ محبت و بخشش ما هستی و هم آن کسی که نام‌ها را به ما آموخته‌ای.
خلقت ایزد به صورت خود کرد
دست ساز محبت خود کرد
هوش مصنوعی: خالق به شکلی که خود می‌خواست، خلقت را آفرید و نشان محبتش را در آن قرار داد.
دادت از جامه خانهٔ تکریم
خلقت خاص احسن التقویم
هوش مصنوعی: از لطایف و زیبایی‌های آفرینش، به تو ارزانی شده که در خانه‌ای از احترام و عظمت قرار داری.
جز تو کس قابل امانت نیست
وان امانت به جز خلافت نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو صلاحیت اعتماد و امانتداری ندارد و این امانت فقط مربوط به خلافت و رهبری است.
زان ترا کار مشکل افتاده است
که صفاتت مقابل افتاده است
هوش مصنوعی: این مشکل به خاطر این است که ویژگی‌ها و صفات تو با هم در تضاد هستند.
این ظلومی چو ازتو یافت حصول
لقبت کرد کردگار جهول
هوش مصنوعی: این ظلمت زمانی که از تو به وجود آمد، به خاطر نام و نشان تو، خداوند را دچار confusion و نادانی کرد.
تا ابد زین خطر ملومی تو
هم جهولی و هم ظلومی تو
هوش مصنوعی: تا همیشه در خطر هستی، زیرا هم نادانی و هم ظلم کردن از ویژگی‌های توست.
به تو از ملک ماه تا ماهی
نامزد شد خلیفة اللهی
هوش مصنوعی: از زمانی که ماه در آسمان درخشید و تا وقتی که ماهی در آب شنا کرد، به تو پیشنهاد همسری داده شد که خلیفه خداست.
مرحبا ای خلیفة الرّحمن
حبّذا ای ودیعة السّبحان
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای خلیفه‌ی رحمان! چه نیکو است ای ودیعه‌ی سبحان!
افضل از زمرهٔ ملک ز آنی
که ولایت به توست ارزانی
هوش مصنوعی: بهتر از گروه ملکان، این است که قدرت و فرمانروایی در دستان توست.
معتدل بود چون مزاج جهان
از وجود تو یافت در تن جان
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو بر آن تاثیر گذاشت، حال و هوای جهان به تعادل رسید و این توازن به مانند حال عمومی بدن انسان بود.
زنده از توست شخص عالم پیر
گر نمانی تو می‌نماند دیر
هوش مصنوعی: عالم پیر به حیات و وجود تو وابسته است؛ اگر تو نمانی، او نیز دوام نخواهد داشت.
تا ترا پردهٔ تو ساخته‌اند
عالم از کردهٔ تو ساخته‌اند
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو را به زیبایی پوشانده‌اند، جهان نیز بر اساس کردار و اعمال تو شکل گرفته است.
هرچه در آسمان گردان هست
در تو چیزی مقابل آن هست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آسمان وجود دارد، در وجود تو نیز معادلی پیدا می‌شود.
نسخهٔ عالم کبیر تویی
گرچه در آب و گل صغیر تویی
هوش مصنوعی: تو در این دنیا به ظاهر کوچک و محدود هستی، اما در واقعیت و وجودت، دارای معنایی بزرگ و عظیم هستی.
کبریایِ تو از ره دگر است
از تو جزوی جهان مختصر است
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی تو از راهی متفاوت است و هیچ چیزی در این جهان جزئی از تو نیست.
جنس عالی یکان یکان منزل
طی کند تا رسد سویِ سافل
هوش مصنوعی: هر چیز باارزشی برای دستیابی به مقاصد پایین‌تر و سطحی‌تر باید از مراحل مختلفی عبور کند.
غایت این تنزل انسان است
برزخی بر وجوب امکان است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هدف نهایی سقوط انسان به دنیای مادی، وضعیت میانه‌ای است که بین وجود ضروری و وجود ممکن قرار دارد. به عبارت دیگر، انسان در جایگاهی قرار گرفته که نه به طور کامل ضروری است و نه به طور کامل ممکن، بلکه در حال گذر از این دو وضعیت است.
وحدت از مطلعت هویدا شد
در تو گم گشت و از تو پیدا شد
هوش مصنوعی: وحدت و یگانگی به خاطر تو آشکار شد و به دلیل حضور تو ناپدید گردید.
ابتدای ظلام کثرت تو
وانتهای صباح وحدت تو
هوش مصنوعی: در آغاز تاریکی کثرت تو و در انتهای روشنی وحدت تو قرار داری.
گر شب کثرتی و بس تاری
مطلع الفجر هم تویی باری
هوش مصنوعی: اگر شب پر از تاریکی و مشکلات باشد، صبحگاهان روشنایی و امید، تنها تو هستی.
خویشتن را نکرده‌ای غربال
زانی از خود فتاده در دنبال
هوش مصنوعی: اگر خود را به‌خوبی نشناخته‌ای، در حالی که از ویژگی‌ها و عمق درونت غافل هستی، نمی‌توانی به حقیقت وجودی خود پی ببری و از خودت دور مانده‌ای.
خویش را گر ز خود فرو بیزی
به دو چنگال در خود آویزی
هوش مصنوعی: اگر از خودت دوری کنی و خود را فراموش کنی، به دو دست هر دو چیز بر خودت مسلط خواهی شد.
تو امانت نگاهدار حقی
سرّ بپوشان که رازدار حقی
هوش مصنوعی: تو باید امانت را حفظ کنی و حقیقت را به گونه‌ای نگه داری که راز باقی بماند.
آنکه جوییش آشکار و نهفت
خویشتن را به پردهٔ تو نهفت
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال خودش است، چه به صورت آشکار و چه پنهان، خود را در پرده‌ی تو مخفی کرده است.
اندرین پرده بایدش نگری
که خوش آینده نیست پرده دری
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که باید به وضعیت و واقعیت‌هایی که در پس پرده وجود دارد توجه کرد، زیرا آنچه که به نظر می‌رسد، الزماً خوب و خوشایند نیست.
آن که شوقت براش در بدر است
از تو پنهان به خانهٔ تو در است
هوش مصنوعی: کسی که عشق و محبت تو را در دل دارد، هر چند از تو دور باشد، همیشه در انتظار ورود به خانه‌ات است.
دل که جا داده‌ایش در سینه
در کف اوست همچو آیینه
هوش مصنوعی: دل که در سینه‌اش جای دارد، در اختیار اوست مانند یک آیینه.
در تو انوار خویش می‌بیند
عکس رخسار خویش می‌بیند
هوش مصنوعی: در وجود تو، نورهایی را مشاهده می‌کند و چهره‌اش را در آن نورها می‌بیند.
تو که آیینهٔ جمال ویی
از چه محروم از کمال ویی
هوش مصنوعی: تو که خود به زیبایی و کمال او مشغولی، چرا از درک و بهره‌مندی از تمام زیبایی‌های او بی‌نصیب هستی؟
از رخ خویش پرده کن یک سوی
گلی از روی آفتاب بشوی
هوش مصنوعی: از چهره‌ات پرده را کنار بزن و مانند گلی که از نور خورشید شسته می‌شود، زیبا و درخشان شو.
از تو تا آنکه طالب آنی
یک دو گام است و تو نمی‌دانی
هوش مصنوعی: میان تو و آنچه که آرزویش را داری، فاصله‌ای بسیار کوتاه است، ولی تو از آن بی‌خبری.
هم متاعی و هم خریداری
با خودت هست طرفه بازاری
هوش مصنوعی: تو هم جنس باارزشی داری و هم کسی که آن را می‌خرد، این یک بازار جالب است.

حاشیه ها

1402/02/27 19:04
یزدانپناه عسکری

کفر و دین جلوه گاه وحدتِ او / لا و اِلّا گواهِ وحدت او

[ادراک و موجودیت انسان در راستای حقیقت همسویی با هستی تحقق می‌یابد.]