گنجور

بخش ۱۶ - انوری ابیوردی

حکیم اوحدالدین از فضلای زمان و از حکمای اوان خود بوده. ظهورش در انتهای ملک ملکشاه و ابتدای دولت سلطان سنجر سلجوقی بوده و مداحی آن سلطان را نموده. در طریق شعر و شاعری طرزی مرغوب و طوری مطلوب داشته و در این سیاق همت بر تتبع ابوالفرج رونی می‌گماشته. با رشید الدین وطواط و ادیب صابر و امیر معزی و جمعی از فصحایِ شعرای آن عهد معاصر بوده. ادیب را تمجید نموده. در فن ریاضی مهارت کلی حاصل کرده و مردم را به احکام وی وثوق بوده. حکم به طوفان بادی کرده و تخلف یافته و ابنای زمان برو شوریدند. گویند ظهور جنگیزخان را ما دل به آن حکم داشتند که طوفان وار باعث ویرانی دیار گردید. به هر صورت به اغوای حکیم سوزنی سمرقندی، فتوحی شاعر با وی کید کرده قطعه در هجو بلخ گفته و به نام حکیم شهرت داد. بلخیان از حکیم رنجیده و حکیم را از بلخ اخراج کردند. آخر یافتند که قطعه از فتوحی است و اکنون در دیوان حکیم می‌نویسند. غرض، احوال و اقوال او مشهور عالم است و اشعارش شاعران را مسلم. در تذکره‌ها اشعار حکیم مندرج است و دیوانش هم بسیار. اما چون فقیر بیشتر اشعاری که متضمن حقیقتی و نصیحتی است قلمی می‌نماید و از ابیات شاعرانه چشم می‌پوشد، از ضبط قصاید و مدایح معذور است. به چند بیتی حکیمانه از عالم نصایح و چند قطعه حاکی بر حکمت و موعظه و قناعت اکتفا کرده و العذر عِندالکرام مقبول. گویند در اواخر حال تائب شد. سلطان او را طلب کرده، حکیم نپذیرفت و این قطعه را که در صفت تجرد خود گفته و مطلعش این است. به سلطان فرستاد:

کلبه‌ای کاندرو به روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب منست

ای آخره. غرض، وفات جناب حکیم در سنهٔ ۵۷۵.

مِنْقصایدِهِ فی الحکمه
مِنْقطعاته فی الحکمه
ایضاً وله رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ
فِی الشّکایةِ عَن اَبْناءِ الزّمانِ
سلطان زمان انوری را طلب کرده در جواب اونوشته
وله رحمة علیه
وله
ایضاً مِن قطعاته
در قناعت و آزادی گوید
در شکایت از فلک و ذَمّ علم گوید
فِی الحکمة
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلافِ رضاست
بلی قضاست به هر نیک و بد عنان کش خلق
بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقش بندِ حوادث ورای چون و چراست
اگرچه نقشِ همه امهات می‌بندند
درین سرای که کون و فساد و نشو و نماست
تفاوتی که در این نقش‌ها همی بینی
ز خامه است که در دستِ جنبش آباست
به دست ما چو ازین حل و عقد چیزی نیست
به عیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم سزاست
که زیر گنبد خضرا چنان توان بودن
که اقتضای قضاهای گنبد خضراست
چو در ولایت طبعیم ازو گریزی نیست
که بر طباع و موالید والی والاست
کسی چه داند کاین گوژپشتِ مینا رنگ
چگونه مولعِ آزار مردم داناست
نه هیچ عقل بر اشکال دورِ او واقف
نه هیچ دیده بر اسرارِ حکم او بیناست
نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوماً و مسکینا
سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید
به شعری ورز حرص و آنکه یابد دیدهٔ بینا
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک آید روانِ بوعلی سینا
ولیکن از طریقِ آرزو پختن خرد داند
که با بختِ زمرد برنیاید دیدهٔ مینا
برو جان پدر تن در مشیت ده که دیر افتد
ز یأجوج تمنا رخنه در سد ولو شئنا
به استعداد یابد هر که ار ناچیزکی یابد
نه اندر بدوِ فطرت پیش از این کان الفتی طِیِنا
بلی از جاهدوا یک سر به دست تست این رشته
ولیک از جاهَدُوا هم برنخیزد هیچ، بی فِیْنا
نزد طبیبِ عقل مبارک قدم شدم
حال مزاج خویش بگفتم کماجرا
دل را چو از عفونت اخلاطِ آرزو
محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا
گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است
سوءالمزاج حرص اثر کرده در قوا
ای دل به عون مسهل سقمونیایِ صبر
وقت است اگر به تنقیه کوشی ز امتلا
مقصود ازین میانه اگر حُقنهٔ دل است
اول قدم ز اکل فضول است احتما

٭٭٭

درین دو روزه توقف که بو که خود نَبُوَد
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب
مرا خدای تعالی ز آسیایِ فراز
که عقل حاصل آن درنیاورد به حسیب
چو می‌دهد همه چیزی به قدر حاجت من
چنانکه بی خبر سیب ماه، رنگ به سیب
هزار بار اگر عمر من بود به مثل
مرا نیاز نباید به آسیای نشیب
دو نعمت است مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به شب ز رنج شکیب
ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت
کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست
دور دور خشکسال دین و قحط دانش است
چند گویی فتح بابی کو و یارانی کجاست
من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل
گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست
آسمان بیخِ کمال ازخاکِ آدم برکشید
تو زنخ می‌زن که در من کنج نقصانی کجاست
خاک را طوفان اگر عقلی دهد وقت آمده است
ای دریغا داعیی چون نوح و طوفانی کجاست
کلبه‌ای کاندرو به روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب من است
هر چه در مجلس ملوک بود
همه در کلبهٔ خراب من است
رحل و اجزا نان خشک برو
گرد خوان من و کباب من است
قلم کوته و صریرِ خوشش
زخمه و نغمهٔ رباب من است
شیشهٔ حِبر من که بادا پُر
پیش من شیشهٔ شراب من است
خرقهٔ صوفیانهٔ ازرق
از هزار اطلس انتخاب من است
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب من است
خدمت پادشه که باقی باد
نه به بازوی خاک و آب من است
نیست مر بنده را زبانِ جواب
جامه و جایِ من جواب من است
برترین پایه مرد را عقل است
بهترین مایه مرد را تقوی است
بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون ازین دو معنی نیست
چون ازین هر دو مرد خالی گشت
آدمی و بهیمه هر دویکی است
کافران را که آدمی نسبند
نصّ بَلْهُمْاَضّل ازین معنی است
آلودهٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است
راضی نشود به هیچ بی نفسی
هر نفس که از نفوس انسان است
ای نَفسْبه رستهٔ قناعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزان است
شک نیست که هر که چیزکی دارد
و آن را بدهد طریقِ احسان است
لیکن چو کسی بود که نستاند
احسان آنست و سخت آسان است
چندان که مروت است در دادن
در ناستدن هزار چندان است
نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی
برجست و بر دوید بروبر به روز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای
گفتا که هست عمر من افزونتر ازدویست
گفتا به بیست روز من از تو گذشته‌ام
با من بگو که کاهلیت از برای چیست
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ گفت
کاکنون نه روز جنگ ونه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
معلوم می‌شود به تو نامرد و مرد کیست

٭٭٭

در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه گردی به کوه و دشت گشت
در تموز و دی به سالی یک دوبار
جانب شهر آمدی از سوی دشت
گفتی ای آنان که تان آماده بود
گاه قرب وبُعد ازین زرینه طشت
قاقم و قندز به سرما پنج و چار
توزیِ کتّان به گرما هفت و هشت
گر شما را با نوایی بد چه شد
ورچه ما را بود بی برگی چه گشت
راحت هستی و رنجِ نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت

٭٭٭

هرکه به ورزیدنِ کمال کند روی
شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد
زلزلهٔ حرص اگر ز هم ببرد کوه
گرد قناعت ز آستانش بلرزد
رفعت اهل زمانه کسب کند آنک
صحبتِ اهل زمانه هیچ نیرزد
من و آن نفس که با قحبهٔ رعنای جهان
چون خسان عشق نبازم نه به سهوونه به عمد
قدرتِ دادن اگر نیست مرا باکی نیست
قدرتِ ناستدن هست وللّه الحمد

٭٭٭

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد
به هرچه دست زند رنجِ دل بیفزاید
وگر مطیع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نزار باز آید
چو اعتقاد کند کر کسش نباید چیز
خدای قدرت والای خویش بنماید
به دست بنده ز حلّ و ز عقد چیزی نیست
خدای بندد کار و خدای بگشاید

٭٭٭

آن کس که به صد خون جگر شد هنر آموخت
وز دور قمر گوبنشین خونِ جگر خور
پیغامِ زنان می‌بر و دیبایِ به زرپوش
یا مسخرگی می‌کن و حلوای شکرخور

٭٭٭

انوری چند از قبول عامه بهرِ ننگ شعر
راه حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش

٭٭٭

چهار چیز است آیین مردم هنری
که مردم هنری نیست زین چهار بری
یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیک نامی آن را ببخشی و بخوری
دو دیگر آنکه دلِ دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندرو نگری
سه دیگر آنکه زبان را به گاهِ گفتنِ بد
نگاهداری تا وقت عذر غم نخوری
چهارم آنکه کسی با تو در جهان بد کرد
چو عذر پیش تو آورد نام آن نبری
ای خواجه مکن تا بتوانی طلبِ علم
کاندر طلبِ راتب یک روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
نی گوشهٔکنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر که دو صد گنج و بسی کام روانی
گر بی خردان قیمتِ این ملک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مرصّع
موسی و کلیم اللّه و چوبی و شبانی
صفّه‌ای را نقش می‌کردندنقاشان چین
بشنواین معنی کزین بهتر حدیثی نشنوی
اوستادی نیمه‌ای را کرد همچون آینه
اوستادی نیمه‌‌ای را کرد نقش مانوی
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمه‌ای
بینی اندر نیمهٔ دیگر چو اندر وی روی
ای برادر خویشتن را صفّه‌ای دان همچنان
هم به سقفی نیک عالی هم به بنیادی قوی
باری ار آن نیمهٔ پرنقش نتوانی شدن
جهد می‌کن تا مگر آن نیمهٔ دیگر شوی

٭٭٭

عادت کن از جهان سه خصلت را
ای خواجه وقت مستی و هشیاری
دانی که چیست آن، بشنو از من
رادی و راستی و کم آزاری

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکیم اوحدالدین از فضلای زمان و از حکمای اوان خود بوده. ظهورش در انتهای ملک ملکشاه و ابتدای دولت سلطان سنجر سلجوقی بوده و مداحی آن سلطان را نموده. در طریق شعر و شاعری طرزی مرغوب و طوری مطلوب داشته و در این سیاق همت بر تتبع ابوالفرج رونی می‌گماشته. با رشید الدین وطواط و ادیب صابر و امیر معزی و جمعی از فصحایِ شعرای آن عهد معاصر بوده. ادیب را تمجید نموده. در فن ریاضی مهارت کلی حاصل کرده و مردم را به احکام وی وثوق بوده. حکم به طوفان بادی کرده و تخلف یافته و ابنای زمان برو شوریدند. گویند ظهور جنگیزخان را ما دل به آن حکم داشتند که طوفان وار باعث ویرانی دیار گردید. به هر صورت به اغوای حکیم سوزنی سمرقندی، فتوحی شاعر با وی کید کرده قطعه در هجو بلخ گفته و به نام حکیم شهرت داد. بلخیان از حکیم رنجیده و حکیم را از بلخ اخراج کردند. آخر یافتند که قطعه از فتوحی است و اکنون در دیوان حکیم می‌نویسند. غرض، احوال و اقوال او مشهور عالم است و اشعارش شاعران را مسلم. در تذکره‌ها اشعار حکیم مندرج است و دیوانش هم بسیار. اما چون فقیر بیشتر اشعاری که متضمن حقیقتی و نصیحتی است قلمی می‌نماید و از ابیات شاعرانه چشم می‌پوشد، از ضبط قصاید و مدایح معذور است. به چند بیتی حکیمانه از عالم نصایح و چند قطعه حاکی بر حکمت و موعظه و قناعت اکتفا کرده و العذر عِندالکرام مقبول. گویند در اواخر حال تائب شد. سلطان او را طلب کرده، حکیم نپذیرفت و این قطعه را که در صفت تجرد خود گفته و مطلعش این است. به سلطان فرستاد:
هوش مصنوعی: حکیم اوحدالدین از دانشمندان و حکما در زمان خود بود که در پایان دوره ملک شاه و آغاز حکومت سلطان سنجر سلجوقی زندگی می‌کرد. او مداح سلطان سنجر بود و در شعر و شاعری سبک خاص و محبوبی داشت. همچنین به پیروی از ابوالفرج رونی علاقه داشت. او با افرادی چون رشید الدین وطواط و ادیب صابر و امیر معزی و دیگر شاعران آن زمان هم‌عصر بود. ادیب را مورد ستایش قرار داد و در علم ریاضی هم مهارت داشت و مردم به نظر او اعتماد کردند. او با پیش‌بینی وقوع طوفانی در زمان جنگیزخان، دچار مشکل شد و مردم به او اعتراض کردند. در نهایت، به تحریک حکیم سوزنی سمرقندی، شاعری به نام فتوحی بر او حمله کرد و شعری در مذمت او سرود که موجب رنجش بلخیان و اخراج حکیم شد. اما پس از مدتی مشخص شد که شعر مذکور از فتوحی است و اکنون در دیوان حکیم ثبت شده است. در نهایت، احوال و اقوال او در عالم مشهور بوده و شعرهایش مورد توجه شاعران قرار گرفته است. او بیشتر اشعاری که شامل حقیقت و نصیحت بود را نگارش می‌کرد و از اشعار شاعرانه چشم‌پوشی می‌کرد. در اواخر عمر، او توبه کرد و زمانی که سلطان او را دعوت کرد، قبول نکرد و شعری در وصف زندگی مجرد خود سرود که آن را به سلطان فرستاد.
کلبه‌ای کاندرو به روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب منست
هوش مصنوعی: کلبه‌ای که در آن به روز و شب استراحت می‌کنم و خواب می‌روم، به من آرامش می‌دهد.
ای آخره. غرض، وفات جناب حکیم در سنهٔ ۵۷۵.
هوش مصنوعی: در نهایت، هدف از این نوشته، اعلام خبر فوت جناب حکیم در سال ۵۷۵ است.
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلافِ رضاست
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت و تقدیر بر اساس قضا و قدر نیست، پس چرا وضعیت و حال مردم بر خلاف آنچه خوشایند است، رقم می‌خورد؟
بلی قضاست به هر نیک و بد عنان کش خلق
بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هوش مصنوعی: آری، سرنوشت بر هر نیک و بد حاکم است و مردم به همین خاطر تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند، زیرا همه تدبیرها و تدابیر انسان‌ها اشتباه است.
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
هوش مصنوعی: زمان در زندگی می‌تواند هزاران شکل و تصویر مختلف را به وجود آورد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها به اندازه تصوری که ما در ذهن داریم، واقعی و ماندگار نیستند.
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقش بندِ حوادث ورای چون و چراست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نمی‌کند درباره‌ی علت و چگونگی حوادث صحبت کند، زیرا اینکه حوادث چگونه شکل می‌گیرند فراتر از بحث و بررسی‌های ماست.
اگرچه نقشِ همه امهات می‌بندند
درین سرای که کون و فساد و نشو و نماست
هوش مصنوعی: اگرچه همه مادران در این دنیا نقش خود را دارند و در این جهان که مملو از تغییر و زوال و رشد است، زندگی را ادامه می‌دهند.
تفاوتی که در این نقش‌ها همی بینی
ز خامه است که در دستِ جنبش آباست
هوش مصنوعی: تفاوتی که در این طرح‌ها می‌بینی به این خاطر است که قلمی که آن را می‌نویسد تحت تأثیر حرکات و سبکی است که از اجدادش به ارث برده است.
به دست ما چو ازین حل و عقد چیزی نیست
به عیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم سزاست
هوش مصنوعی: هر چه در اختیار ماست، در این دنیا تاثیری ندارد و اگر بخواهیم شاد زندگی کنیم، باید به خوشی‌ها و ناخوشی‌ها راضی باشیم.
که زیر گنبد خضرا چنان توان بودن
که اقتضای قضاهای گنبد خضراست
هوش مصنوعی: زیر آسمان آبی، باید به گونه‌ای زندگی کرد که هماهنگ با تقدیرها و سرنوشت‌هایی باشد که آسمان برای انسان رقم می‌زند.
چو در ولایت طبعیم ازو گریزی نیست
که بر طباع و موالید والی والاست
هوش مصنوعی: در دنیای وجود و طبیعت خود، نمی‌توان از ویژگی‌ها و سرشت‌هایمان فرار کرد، چرا که این ویژگی‌ها و ذات‌ها بر ما غالب هستند و نمی‌توان به آسانی از آنها away شد.
کسی چه داند کاین گوژپشتِ مینا رنگ
چگونه مولعِ آزار مردم داناست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند این فرد با پشت کج و دارای رنگ زیبا چگونه به رنجاندن دیگران تمایل دارد.
نه هیچ عقل بر اشکال دورِ او واقف
نه هیچ دیده بر اسرارِ حکم او بیناست
هوش مصنوعی: نه عقل‌ ها می‌توانند به شکل و سایه او پی ببرند و نه چشمان هیچ کس به راز و اسرار اراده او آگاه هستند.
نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوماً و مسکینا
هوش مصنوعی: توجه کن که اگر یار و سرنوشت خوبی دست به دست هم ندهند، سودی نخواهی برد و به مشکل برخواهی خورد. سلیمان، بی‌خبر از مشکلات، شاید به نظر بی‌اهمیت بیاید، اما در واقع به دلیل وضعیت نامناسبی که دارد، رنج می‌برد.
سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید
به شعری ورز حرص و آنکه یابد دیدهٔ بینا
هوش مصنوعی: سنایی هرچند که در اشعارش به ذکر عوالم معنوی و دعا می‌پردازد، اما در واقع هنگامی که آن شعر را می‌نگارد، با تلاش و اشتیاقی خاص به دنبال بینش و درک عمیق‌تر از حقیقت است.
که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک آید روانِ بوعلی سینا
هوش مصنوعی: خدایا، ای کاش به سنایی دانشی عطا کنی که از حکمت او روان بوعلی سینا به حسادت بیفتد.
ولیکن از طریقِ آرزو پختن خرد داند
که با بختِ زمرد برنیاید دیدهٔ مینا
هوش مصنوعی: اما می‌دانیم که از طریق آرزو می‌توان به نتایجی رسید که خرد انسان توان آن را دارد، گرچه نمی‌تواند به زیبایی و شکوه خاصی که در دنیای مثالی وجود دارد، دست یابد.
برو جان پدر تن در مشیت ده که دیر افتد
ز یأجوج تمنا رخنه در سد ولو شئنا
هوش مصنوعی: برو و جان پدر را در اختیار اراده و سرنوشت قرار بده؛ زیرا زمانی خواهد گذشت که درخواست یأجوج برای نفوذ در سد به تأخیر بیفتد، اگرچه ما بخواهیم.
به استعداد یابد هر که ار ناچیزکی یابد
نه اندر بدوِ فطرت پیش از این کان الفتی طِیِنا
هوش مصنوعی: هر کسی که حتی اندکی استعداد داشته باشد، آن را در خودش می‌بیند و این استعداد از زمانی که به دنیا آمده، در وجودش نهفته است.
بلی از جاهدوا یک سر به دست تست این رشته
ولیک از جاهَدُوا هم برنخیزد هیچ، بی فِیْنا
هوش مصنوعی: بله، کسانی که تلاش و کوشش کنند، هزاران نتیجه و دستاورد به دست می‌آورند. اما کسانی که تن به تلاش نمی‌دهند، هیچ نتیجه‌ای نخواهند گرفت، حتی اگر در جستجوی هدف باشند.
نزد طبیبِ عقل مبارک قدم شدم
حال مزاج خویش بگفتم کماجرا
هوش مصنوعی: به پزشک عقل مراجعه کردم و وضعیت روحی و ذهنی‌ام را شرح دادم.
دل را چو از عفونت اخلاطِ آرزو
محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا
هوش مصنوعی: وقتی دل را بیمار و آلوده به خواسته‌ها و آرزوها می‌بینم و نبض‌ام به شدت تند می‌زند، این شرایط گواهی بر حالتی ناخوشایند است.
گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است
سوءالمزاج حرص اثر کرده در قوا
هوش مصنوعی: گفت بدن پر شده از زباله‌های آرزوهاست و اثر حرص به طور نامناسبی بر توانایی‌ها تاثیر گذاشته است.
ای دل به عون مسهل سقمونیایِ صبر
وقت است اگر به تنقیه کوشی ز امتلا
هوش مصنوعی: ای دل، وقت آن رسیده است که با صبر و شکیبایی خودت را آرام کنی و از درد و ناراحتی‌ات رهایی یابی. اگر تلاش کنی تا از انباشت مشکل و احساسات منفی خود بکاهی، به آرامش خواهی رسید.
مقصود ازین میانه اگر حُقنهٔ دل است
اول قدم ز اکل فضول است احتما
هوش مصنوعی: اگر هدف از این میان، درمان دل است، نخستین گام باید پرهیز از خوردن چیزهای اضافی و بیهوده باشد.
درین دو روزه توقف که بو که خود نَبُوَد
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
هوش مصنوعی: در این دو روزه‌ای که در اینجا مانده‌ایم، به خود مشغول نشویم، زیرا در این مکان فریبنده و گمراه‌کننده چیزی جز فریب وجود ندارد.
چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب
هوش مصنوعی: چرا باید از کسی حرف بپذیرم که در نهایت، نتیجه‌اش باعث سرزنش من توسط مردم شود، در حالی که خداوند هم به من توجه دارد؟
مرا خدای تعالی ز آسیایِ فراز
که عقل حاصل آن درنیاورد به حسیب
هوش مصنوعی: خداوند متعال مرا از گردونه‌ای بلند و پرمشقت خارج کرد، که عقل از درک آن ناتوان بود.
چو می‌دهد همه چیزی به قدر حاجت من
چنانکه بی خبر سیب ماه، رنگ به سیب
هوش مصنوعی: وقتی که تمام نیازها و خواسته‌هایم را به اندازه لازم برآورده می‌سازد، همانند رنگ قرمز سیب زیر نور ماه، بدون اینکه متوجه باشم.
هزار بار اگر عمر من بود به مثل
مرا نیاز نباید به آسیای نشیب
هوش مصنوعی: اگر من هزار سال هم عمر داشته باشم، نباید به چیزهایی که به سختی و با زحمت به دست می‌آیند، وابسته شوم.
دو نعمت است مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به شب ز رنج شکیب
هوش مصنوعی: دو نعمت بزرگ دارم که نه ملوک (پادشاهان) به آن دسترسی دارند: در روز، نعمت شکرگزاری از آسایش و در شب، صبر و تحمل در برابر سختی‌ها.
ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت
کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست
هوش مصنوعی: در دنیا، وجود موجوداتی بد و اهریمنی مانند دیوان و جانوران وجود دارد، اما هیچ‌کس نمی‌داند که در این جهان انسانی، حقیقت و اصل انسانیت در کدام ابعاد و جنبه‌ها قرار دارد.
دور دور خشکسال دین و قحط دانش است
چند گویی فتح بابی کو و یارانی کجاست
هوش مصنوعی: در این وضعیت که دین دچار کمبود و خشکسالی شده و دانش نیز در قحطی به سر می‌برد، دیگر چه نیازی به گفتن از گشایش یا یارانی است که نبودند؟
من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل
گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست
هوش مصنوعی: من به تو نشان می‌دهم که در میان صد افراد جاهل، اگر واقعاً مسلمان هستی، خودت تعیین کن که مسجد کجاست.
آسمان بیخِ کمال ازخاکِ آدم برکشید
تو زنخ می‌زن که در من کنج نقصانی کجاست
هوش مصنوعی: آسمان با کمال خود را از خاک آدم بالا برد، حالا تو به من بگو که کجای من نقص و کمبودی وجود دارد؟
خاک را طوفان اگر عقلی دهد وقت آمده است
ای دریغا داعیی چون نوح و طوفانی کجاست
هوش مصنوعی: اگر طوفانی بر خاک بیفتد، یعنی اگر خرد و اندیشه‌ای به کار آید، زمان آن فرا رسیده است. افسوس که مانند نوح، ندا دهنده و رهبر چنین طوفانی وجود ندارد.
کلبه‌ای کاندرو به روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب من است
هوش مصنوعی: کلبه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، هم در روز و هم در شب، مکان امن و راحتی برای استراحت و خواب من است.
هر چه در مجلس ملوک بود
همه در کلبهٔ خراب من است
هوش مصنوعی: هر چه در دنیای مرفه و پر زرق و برق وجود دارد، همه آن چیزها در کلبهٔ خراب و سادهٔ من نیز هست.
رحل و اجزا نان خشک برو
گرد خوان من و کباب من است
هوش مصنوعی: به دور از سفره‌ام، تکه‌های نان خشک و لوازم آن وجود دارد، و کباب من نیز بر روی همان سفره است.
قلم کوته و صریرِ خوشش
زخمه و نغمهٔ رباب من است
هوش مصنوعی: قلم من کوتاه است و صدای زیبایش به مانند ضربه و نغمه‌های ساز رباب من می‌باشد.
شیشهٔ حِبر من که بادا پُر
پیش من شیشهٔ شراب من است
هوش مصنوعی: شیشه‌ای که حاوی حبر است، در نزد من پر از شراب است.
خرقهٔ صوفیانهٔ ازرق
از هزار اطلس انتخاب من است
هوش مصنوعی: خرقهٔ آبی رنگ صوفیانه‌ای که برگزیدهٔ من از میان هزار فرش عتیقه است.
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب من است
هوش مصنوعی: دنیا با تمام بزرگی‌اش، نمی‌تواند تلاشی را که من در خودم دارم به حرکت درآورد.
خدمت پادشه که باقی باد
نه به بازوی خاک و آب من است
هوش مصنوعی: من تنها به خدمت پادشاهی می‌روم که همیشه باقی و پایدار است و نه به قدرت و توانایی جسمی و دنیوی من.
نیست مر بنده را زبانِ جواب
جامه و جایِ من جواب من است
هوش مصنوعی: بنده قادر به بیان پاسخ نیست، زیرا لباس و مکان من، خود بیانگر حال و وضعیت من هستند.
برترین پایه مرد را عقل است
بهترین مایه مرد را تقوی است
هوش مصنوعی: عقل بهترین ویژگی انسان است و تقوا ارزشمندترین دارایی اوست.
بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون ازین دو معنی نیست
هوش مصنوعی: فضیلت انسان‌ها بر موجودات بی‌جان تنها به دو نکته خلاصه می‌شود.
چون ازین هر دو مرد خالی گشت
آدمی و بهیمه هر دویکی است
هوش مصنوعی: زمانی که انسان و حیوان از ویژگی‌های انسانی و حیوانی خود خالی شوند، در واقع هر دو به یک وضعیت مشابه می‌رسند.
کافران را که آدمی نسبند
نصّ بَلْهُمْاَضّل ازین معنی است
هوش مصنوعی: کسانی که به خداوند ایمان ندارند، به نوعی به دور از حقیقت و راستی هستند و در حقیقت این تشبیه به انسانیت آنها نمی‌خورد.
آلودهٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است
هوش مصنوعی: برای اینکه در یکی از شب‌ها به آرامش و راحتی برسیم، باید از وابستگی به دیگران و درخواست‌هایشان دوری کنیم.
راضی نشود به هیچ بی نفسی
هر نفس که از نفوس انسان است
هوش مصنوعی: هیچ کس به زندگی بدون چالش و سختی راضی نمی‌شود، چرا که هر لحظه از زندگی انسان، ارزش و اهمیت خاصی دارد.
ای نَفسْبه رستهٔ قناعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزان است
هوش مصنوعی: ای نفس، به قناعت و رضایت بپرداز، زیرا در این حالت همه‌چیز به خوبی و با قیمت مناسب در دسترس است.
شک نیست که هر که چیزکی دارد
و آن را بدهد طریقِ احسان است
هوش مصنوعی: بدون تردید، هر کسی که یک چیزی دارد و آن را به دیگران می‌دهد، در مسیر نیکی و بخشندگی گام برمی‌دارد.
لیکن چو کسی بود که نستاند
احسان آنست و سخت آسان است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی از لطف و محبت دیگران بهره‌مند شود، اما شکرگزار و قدردان نباشد، در واقع درک و شناخت درستی از ارزش آن محبت ندارد و این کار به سادگی ممکن است.
چندان که مروت است در دادن
در ناستدن هزار چندان است
هوش مصنوعی: هرچه انسان در بخشندگی و ادب بیشتری داشته باشد، در مقابل ناز و طلب دیگران هم به همان اندازه باید مهربان و با سعه صدر باشد.
نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی
برجست و بر دوید بروبر به روز بیست
هوش مصنوعی: آیا نشنیده‌ای که زیر درخت چنار، کدو به شکل برجسته‌ای روییده و روز بیستم به سمت جلو حرکت کرده است؟
پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای
گفتا که هست عمر من افزونتر ازدویست
هوش مصنوعی: چنار را پرسیدند که چند سال از عمرت می‌گذرد، او پاسخ داد که عمر من بیشتر از دویست سال است.
گفتا به بیست روز من از تو گذشته‌ام
با من بگو که کاهلیت از برای چیست
هوش مصنوعی: او گفت: "بیست روز است که از تو دور شده‌ام، حال بگو چرا بی‌حالی و سستی تو به چه دلیل است؟"
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ گفت
کاکنون نه روز جنگ ونه هنگام داوریست
هوش مصنوعی: او گفت: من هیچ مسأله‌ای با تو ندارم و اکنون نه زمان جنگ است و نه زمانی برای قضاوت و بررسی.
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
معلوم می‌شود به تو نامرد و مرد کیست
هوش مصنوعی: در روزی که نسیم مهرگان بوزد، مشخص خواهد شد که کی واقعاً به ما وفادار است و کی از این وفاداری بر عهده‌اش سر باز می‌زند.
در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه گردی به کوه و دشت گشت
هوش مصنوعی: در نزدیکی ری، فردی دیوانه وجود داشت که مدت‌ها در کوه‌ها و دشت‌ها پرسه می‌زد.
در تموز و دی به سالی یک دوبار
جانب شهر آمدی از سوی دشت
هوش مصنوعی: در تابستان و زمستان، سالی دو بار از سمت دشت به سمت شهر آمدی.
گفتی ای آنان که تان آماده بود
گاه قرب وبُعد ازین زرینه طشت
هوش مصنوعی: گفتی ای کسانی که به آمادگی رسیده‌اید، زمان نزدیک شدن یا دور شدن از این طشت زرین فرارسیده است.
قاقم و قندز به سرما پنج و چار
توزیِ کتّان به گرما هفت و هشت
هوش مصنوعی: قاقم و قندز در سرما عدد پنج و چهار را نشان می‌دهند، در حالی که در گرما، کتّان به هفت و هشت می‌رسد.
گر شما را با نوایی بد چه شد
ورچه ما را بود بی برگی چه گشت
هوش مصنوعی: اگر برای شما گویندگی بدی پیش آمده، چه خللی در این امر وجود دارد؟ در حالی که ما بدون هیچ پشتوانه‌ای چگونه به‌ این حال و روز افتاده‌ایم؟
راحت هستی و رنجِ نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
هوش مصنوعی: شما در آرامش و راحتی هستید، اما ما هم از درد و رنج نبودن گذر کرده‌ایم.
هرکه به ورزیدنِ کمال کند روی
شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد
هوش مصنوعی: هر کسی که تلاش کند تا به کمال برسد، دیگر به هیچ دلیلی به کمبود و نقص روی نخواهد آورد.
زلزلهٔ حرص اگر ز هم ببرد کوه
گرد قناعت ز آستانش بلرزد
هوش مصنوعی: اگر طمع و حرص به اندازه‌ای زیاد شود که حتی کوه‌ها را هم جابجا کند، در این صورت کوه قناعت می‌لرزد و از پایگاهش حرکت می‌کند.
رفعت اهل زمانه کسب کند آنک
صحبتِ اهل زمانه هیچ نیرزد
هوش مصنوعی: افراد زمانه می‌توانند به مقام و مرتبه بلندی برسند، اما هم‌نشینی با آنها ارزش چندانی ندارد.
من و آن نفس که با قحبهٔ رعنای جهان
چون خسان عشق نبازم نه به سهوونه به عمد
هوش مصنوعی: من و آن نفس که با زیبایی‌های جذاب دنیا مثل آدم‌های بی‌خبر عشق را معامله نمی‌کنیم، نه از روی اشتباه و نه به‌صورت عمدی.
قدرتِ دادن اگر نیست مرا باکی نیست
قدرتِ ناستدن هست وللّه الحمد
هوش مصنوعی: اگر قدرت دادنی به من نیست، مشکلی ندارم؛ چون قدرت نگرفتن وجود دارد و به خدا شکر می‌کنم.
خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد
به هرچه دست زند رنجِ دل بیفزاید
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند بر بنده‌ای سخت بگیرد، هر کاری را که انجام دهد، تنها بر زحمت و درد دل او می‌افزاید.
وگر مطیع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نزار باز آید
هوش مصنوعی: اگر کسی به سرعت تسلیم شخصی مشابه خود شود، به خاطر موضوعی، بی‌ارزش و ضعیف می‌شود و دوباره به حالت اولش برمی‌گردد.
چو اعتقاد کند کر کسش نباید چیز
خدای قدرت والای خویش بنماید
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به قدرت خداوند معتقد شود، نباید هیچ چیزی را که به او مربوط می‌شود، نشان دهد.
به دست بنده ز حلّ و ز عقد چیزی نیست
خدای بندد کار و خدای بگشاید
هوش مصنوعی: در دست من توانایی برای انجام کارها یا باز کردن قفل‌ها وجود ندارد. فقط خداوند است که می‌تواند کارها را به پایان برساند یا آن‌ها را آسان کند.
آن کس که به صد خون جگر شد هنر آموخت
وز دور قمر گوبنشین خونِ جگر خور
هوش مصنوعی: کسی که با تحمل سختی‌ها و رنج‌های فراوان، هنر را آموخته است، باید از دور قمر بنگرد و همچنان با صدها درد و رنج، خون دل بخورد.
پیغامِ زنان می‌بر و دیبایِ به زرپوش
یا مسخرگی می‌کن و حلوای شکرخور
هوش مصنوعی: پیام زنان را به‌دست ببر و یا با زرق و برق خودنمایی کن، یا اینکه با شوخی و بازیگوشی وقت بگذران و شیرینی و لذت زندگی را بچش.
انوری چند از قبول عامه بهرِ ننگ شعر
راه حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش
هوش مصنوعی: بهتر است برای دستیابی به شهرت و محبوبیت در میان عموم، به سراغ شعری که در آن به حکمت و معرفت پرداخته شده بروی. هرگز به دنبال تایید عامه مردم نباش.
چهار چیز است آیین مردم هنری
که مردم هنری نیست زین چهار بری
هوش مصنوعی: چهار چیز است که نشانه‌ی فرهنگ و هنر مردم است و اگر کسی این چهار ویژگی را نداشته باشد، نمی‌تواند خود را هنرمند بداند.
یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیک نامی آن را ببخشی و بخوری
هوش مصنوعی: سخاوتمندی چون طبیعتی است که با نیک نامی همراه است، پس آن را ببخش و از آن بهره‌مند شو.
دو دیگر آنکه دلِ دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندرو نگری
هوش مصنوعی: دوست واقعی باید دل دوستان را نرنجاند، چرا که او مانند آینه‌ای است که در آن می‌توانیم خود را ببینیم. اگر به او نگاه کنیم، باید به درستی و صفا نگریسته و به احساساتش احترام بگذاریم.
سه دیگر آنکه زبان را به گاهِ گفتنِ بد
نگاهداری تا وقت عذر غم نخوری
هوش مصنوعی: بهتر است در هنگام صحبت کردن از کلمات ناپسند و زشت پرهیز کنی، تا زمانی که نیاز به عذرخواهی پیدا نکنی و دچار ناراحتی نشوی.
چهارم آنکه کسی با تو در جهان بد کرد
چو عذر پیش تو آورد نام آن نبری
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی به تو بدی کرده و بعد از آن از تو عذرخواهی کند، نباید نام آن شخص را در دل نگهداری و به خاطر پیش آمد گذشته، او را مورد قضاوت قرار دهی.
ای خواجه مکن تا بتوانی طلبِ علم
کاندر طلبِ راتب یک روزه بمانی
هوش مصنوعی: ای صاحب‌منصبان، تا جایی که می‌توانی علم را جستجو کن، چون در پی علم رفتن ارزش بیشتری دارد تا اینکه تنها به یک روزی که نهایت تلاش باشد، اکتفا کنی.
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
هوش مصنوعی: به بازیگوشی بپرداز و هنری یاد بگیر تا بتوانی حق خود را از کوچک و بزرگ بگیری.
نی گوشهٔکنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر که دو صد گنج و بسی کام روانی
هوش مصنوعی: بهتر است که آدم عاقل در یک گوشه دنج نشسته و کتابی بخواند تا اینکه دارایی‌های فراوان و لذت‌های دنیوی را داشته باشد.
گر بی خردان قیمتِ این ملک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
هوش مصنوعی: اگر نادانان ارزش این سرزمین را درک نکنند، ای عقل، از تو خجالت کشیده نیستم، چون تو به این حقیقت آگاهی.
فرعون و عذاب ابد و ریش مرصّع
موسی و کلیم اللّه و چوبی و شبانی
هوش مصنوعی: اشاره به فرعون و عذاب‌های ابدی او، نشان‌دهنده عاقبت بد کسانی است که در برابر حق ایستادگی می‌کنند. همچنین، نام موسی و کلیم‌الله با ویژگی‌های خاص او مانند ریش زیبا و عصا به یاد ما می‌آورد که او پیامبری بود که در عرصه رهبری و هدایت قومش تلاش کرد و شبانی که نماد خدمتگزاری و رهبری در اجتماع است. این عبارت به نوعی تضاد میان قدرت فرعون و رسالت موسی را به تصویر می‌کشد و نشان‌دهنده اهمیت نیکی و پیروی از Path righteous در زندگی است.
صفّه‌ای را نقش می‌کردندنقاشان چین
بشنواین معنی کزین بهتر حدیثی نشنوی
هوش مصنوعی: نقاشان چین، صحنه‌ای زیبا می‌کشند و به تصویر می‌کشند که شنیدن این داستان از آنچه که می‌گویی، بهتر و گویاتر است.
اوستادی نیمه‌ای را کرد همچون آینه
اوستادی نیمه‌‌ای را کرد نقش مانوی
هوش مصنوعی: او معلمی را به شکلی همانند آینه تبدیل کرد و همچنین معلمی دیگر را به گونه‌ای در قالب نقش مانوی به تصویر کشید.
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمه‌ای
بینی اندر نیمهٔ دیگر چو اندر وی روی
هوش مصنوعی: هر بار که بخواهی، می‌توانی در نیمه‌ای از وجودت تصویری را ببینی و در نیمه‌ی دیگر همان تصویر را مشاهده کنی، مانند این که تنها در یک چهره‌ای که در آینه است، وجود دارد.
ای برادر خویشتن را صفّه‌ای دان همچنان
هم به سقفی نیک عالی هم به بنیادی قوی
هوش مصنوعی: ای برادر، خود را مانند یک صفه در نظر بگیر که هم سقف محکمی دارد و هم پایه‌های قوی و استواری.
باری ار آن نیمهٔ پرنقش نتوانی شدن
جهد می‌کن تا مگر آن نیمهٔ دیگر شوی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی به نیمهٔ پرنقش و زیبای وجود دست یابی، تلاش کن تا شاید به آن نیمهٔ دیگر و کامل‌تر خودت تبدیل شوی.
عادت کن از جهان سه خصلت را
ای خواجه وقت مستی و هشیاری
هوش مصنوعی: ای آقای گرامی، در هر دو حالت مستی و هشیاری، عادت کن به سه ویژگی از جهان.
دانی که چیست آن، بشنو از من
رادی و راستی و کم آزاری
هوش مصنوعی: بدان که چه چیزی است آن، از من بشنو: صداقت و راستگویی و کم آزاری.