گنجور

بخش ۱۵ - ادایی یزدی عَلَیْهِ الرَّحمةُ

از وارستگانِ قلمرو وجود و نظارگیان جمال شهود. فاضلی آزاده و حکیمی افتاده. پیوسته صایم با ذکر دایم به طاعات شرعیه قایم. به نان جوین ساخته. دل از ماسوی پرداخته. صاحب غرضانش متهم کردند و به کفر و زندقه‌اش نسبت دادند. وی به مضمون لاتُلْقُوا بِأَیْدِیْکُمْإلَی التَّهْلُکَةِ به هندوستان رفت. در بندر سورت توقف نمود. گویند روزی گفت که از جهان سیر و از زندگی خود دلگیر شده‌ام و به فاصلهٔ یک دو روز بی مرضی به رحمت حق پیوست و از دست طعن خلق رست. از اوست:

ز مرده کودکِ بیدل چنان نمی‌ترسد
که من ز دیدن این زندگان هراسانم

٭٭٭

هر که آمد نظری کرد و خریدار نشد
گویی آیینهٔ آویخته در بازارم
رباعی
این عمر به باد نوبهاران ماند
وین عیش به سیل کوهساران ماند
زنهار چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند
بخش ۱۴ - ابوسعید بزغش شیرازی قُدِّسَ سِرُّهُ: از مشایخ و از محققین زمان خود بود. از اصحاب شیخ شهاب سهروردی است و از سلسلهٔ بزغشیه و ایشان جماعتی از مشایخ شیرازند و رئیس آن طایفه شیخ نجیب الدین علی بزغشی نام داشته:بخش ۱۶ - انوری ابیوردی: حکیم اوحدالدین از فضلای زمان و از حکمای اوان خود بوده. ظهورش در انتهای ملک ملکشاه و ابتدای دولت سلطان سنجر سلجوقی بوده و مداحی آن سلطان را نموده. در طریق شعر و شاعری طرزی مرغوب و طوری مطلوب داشته و در این سیاق همت بر تتبع ابوالفرج رونی می‌گماشته. با رشید الدین وطواط و ادیب صابر و امیر معزی و جمعی از فصحایِ شعرای آن عهد معاصر بوده. ادیب را تمجید نموده. در فن ریاضی مهارت کلی حاصل کرده و مردم را به احکام وی وثوق بوده. حکم به طوفان بادی کرده و تخلف یافته و ابنای زمان برو شوریدند. گویند ظهور جنگیزخان را ما دل به آن حکم داشتند که طوفان وار باعث ویرانی دیار گردید. به هر صورت به اغوای حکیم سوزنی سمرقندی، فتوحی شاعر با وی کید کرده قطعه در هجو بلخ گفته و به نام حکیم شهرت داد. بلخیان از حکیم رنجیده و حکیم را از بلخ اخراج کردند. آخر یافتند که قطعه از فتوحی است و اکنون در دیوان حکیم می‌نویسند. غرض، احوال و اقوال او مشهور عالم است و اشعارش شاعران را مسلم. در تذکره‌ها اشعار حکیم مندرج است و دیوانش هم بسیار. اما چون فقیر بیشتر اشعاری که متضمن حقیقتی و نصیحتی است قلمی می‌نماید و از ابیات شاعرانه چشم می‌پوشد، از ضبط قصاید و مدایح معذور است. به چند بیتی حکیمانه از عالم نصایح و چند قطعه حاکی بر حکمت و موعظه و قناعت اکتفا کرده و العذر عِندالکرام مقبول. گویند در اواخر حال تائب شد. سلطان او را طلب کرده، حکیم نپذیرفت و این قطعه را که در صفت تجرد خود گفته و مطلعش این است. به سلطان فرستاد:

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از وارستگانِ قلمرو وجود و نظارگیان جمال شهود. فاضلی آزاده و حکیمی افتاده. پیوسته صایم با ذکر دایم به طاعات شرعیه قایم. به نان جوین ساخته. دل از ماسوی پرداخته. صاحب غرضانش متهم کردند و به کفر و زندقه‌اش نسبت دادند. وی به مضمون لاتُلْقُوا بِأَیْدِیْکُمْإلَی التَّهْلُکَةِ به هندوستان رفت. در بندر سورت توقف نمود. گویند روزی گفت که از جهان سیر و از زندگی خود دلگیر شده‌ام و به فاصلهٔ یک دو روز بی مرضی به رحمت حق پیوست و از دست طعن خلق رست. از اوست:
هوش مصنوعی: این متن به شخصیتی اشاره دارد که از دنیای مادی رها شده و در جستجوی کمال و زیبایی‌های معنوی است. او فردی آزاداندیش و حکیم است که با روزه‌داری و یاد خدا همواره در حال عبادت و خدمت به اصول شرعیه است. او زندگی ساده‌ای دارد و از لذت‌های دنیوی فاصله گرفته است. برخی افراد او را متهم به کفر کرده‌اند، اما او با آگاهی به انتخاب‌های خود از خطرات فاصله می‌گیرد و برای آرامش به هندوستان سفر می‌کند. در بندر سورت، او از ناامیدی از زندگی‌اش و سرخوردگی نسبت به دنیای پیرامونش سخن می‌گوید و در نهایت بدون بیماری به رحمت حق می‌پیوندد و از آزار و تحقیر دیگران رهایی می‌یابد.
ز مرده کودکِ بیدل چنان نمی‌ترسد
که من ز دیدن این زندگان هراسانم
هوش مصنوعی: من از دیدن این افراد زنده به شدت می‌ترسم، در حالی که حتی کودک بیدل، از مردن نمی‌ترسد.
هر که آمد نظری کرد و خریدار نشد
گویی آیینهٔ آویخته در بازارم
هوش مصنوعی: هر کسی که به من نگاه کرد و تمایلی به خریدن نداشت، انگار من فقط یک آیینه‌ام که در بازار آویزان شده.
این عمر به باد نوبهاران ماند
وین عیش به سیل کوهساران ماند
هوش مصنوعی: این عمر ما مثل بهارها به هدر رفت و این لذت‌ها مانند سیل‌هایی که از کوه‌ها می‌گذرد، بی‌فایده و زودگذر باقی ماند.
زنهار چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند
هوش مصنوعی: مراقب باش که به گونه‌ای زندگی کنی که پس از مرگ، یاد تو و خاطراتت در دل دوستان باقی بماند و آنها دلتنگی کنند.