گنجور

بخش ۷۶ - سرمد کاشی قُدِّسَ سِرُّه

عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز. دیوانه‌ای است مجذوب و فرزانه‌ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک. شیوه‌اش مخموری و مشربش منصوری. نامش سعیدا و از زمرهٔ سعد. از طایفهٔ عرفا و از فرقهٔ شهدا. نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب. ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب. از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده، بر طریقهٔ طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده. صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألّهین قدّس سرّه خوانده. غرض، بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده. اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد. پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می‌زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید. در تِلْوِ این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود. چون با سرمد سابقهٔ عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد. قاضی، عریانی سرمد را بهانه کرده، گفت: ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال، مکشوف العورة بودن از چه راه است. سرمد چون مقصود وی را می‌دانست. گفت: شیطان قوی است. قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهةً گفته:

خوش بالایی کرده چنین پست مرا
چشمی به دو جام برده از دست مرا
او در بغل من است و من در طلبش
دزد عجبی برهنه کرده است مرا

قاضی به خدمت سلطان سعایت کرده او را احضار نمودند. چندان که تکلیف پوشیدن لباس کردند. جواب‌های لاابالیانه شنودند. بالاخره به حجت شرعی فتوی به قتلش نوشتند. گویند آن کافِر جرم عریانی و منصور ثانی کلمهٔ طیّبهٔ تهلیل را زیاده از لا اله نمی‌گفت. چون این حرف به سلطان رسید در روز قتلش به علماء و فضلا فرمود که شخص از عریانی مستحق قتل نمی‌شود تکلیف خواندن کلمه به او نمایید. علماء تکلیف کردند. وی إلّا اللّه گفت. گفتند نفی و اثبات هر دو بگو. گفت من هنوز در نفی مستغرقم و به مرتبهٔ اثبات نرسیده‌ام. چرا دروغ بگویم همین معنی برهان کفر او شد و فتوی دادند. شاه اسداللّه علیه الرحمه از فقرا و رفقای او بود. گوید به وی رسیدم. گفتم ملبس شو و لااله الا اللّه تمام گوی تا خلاصی یابی. بر من نظری کرده هیچ نگفت و این بیت را خواند:

من از سر نو جلوه دهم دار و رسن را
عمریست که آوازهٔ منصور کهن شد

غرض، وی را از دربار به سوی مقتل بردند. گویند در آن وقت ازدحام عوام به مرتبه‌ای بود که به دشواری از میان آنها عبور می‌نمود. از دربار سلطان تا حوالی مسجد جامع که مدفن اوست بیست و چهار بدیهةً گفته. بی قلق و اضطراب می‌رفت، به هر کس کشتن او را تکلیف کردند قبول نکرد. آخر کناسی بدان امر مبادرت نمود. سرمد با کناس بعضی سخنان مجنونانه و مجذوبانه گفت و کناس گردن او را زد. گویند سرش بعد از افتاده سه مرتبه الا اللّه گفت ونفی‌اش به اثبات رسید. مزارش زیارتگاه است و یک بیت و چند رباعی‌اش نوشته شد:

بیت
رباعیات
همچو دورافتاده‌ای کآخر رسد بر یار خود
دست تا در گردن من کرد تیغش خون گریست
آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست
ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست
حق باطل نیز هست و باطل حق نیست
آن ذات بجز مصدر هر مشتق نیست

٭٭٭

سرمد که ز جام عشق مستش کردند
خواندند سرافرازش و پستش کردند
می‌خواست خداپرستی و هشیاری
مستش کردند و بت پرستش کردند

٭٭٭

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند

٭٭٭

سرمد غمِ عشق بوالهوس را ندهند
سوزِ دلِ پروانه مگس را ندهند
عمری باید که یار آید به کنار
این دولتِ سرمد همه کس را ندهند

٭٭٭

آنکس که ترا تاج جهانبانی داد
ما را همه اسباب پریشانی داد
پوشید لباس هر که را عیبی دید
بی عیبان را لباسِ عریانی داد

٭٭٭

سرمد اگرش وفاست خود می‌آید
ور آمدنش رواست خود می‌آید
بیهوده چرا در طلبش می‌گردی
بنشین که اگر خداست خود می‌آید

٭٭٭

سرمد چه طلسم را که دروا کردم
در شام دریچهٔ سحر واکردم
هرچند که خواب را ز سر واکردم
دیدم همه خواب تا نظر واکردم

٭٭٭

سرمد جسمی است جانش در دست کسی
تیری است ولی کمانش در دست کسی
می‌خواست که مرغ گشته بر بام جهد
گاوی شد و ریسمانش در دست کسی
بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه: عارفی است کامل و عاشقی است واصل. شهودش مدام و حضورش بر دوام. فکرش خالی ازوسواس و ذکرش عاری از حواس. طبعش عالی و قولش حالی. بعضی او را از اهل شوشتر دانسته. تحقیق آن است که مولدش در شوشتر و اصل از جرجان است. موطنش نجف اشرف علی ساکنها الف التحیّة و التحف. ظهورش در زمان شاه عباس صفوی. چهل سال در نجف، انزوا اختیار کرد و روی توجه به عبادت آورده. هم در آنجا فوت و مدفون شد. علاوه بر غزلیات شش هزار رباعی محققانه فرموده است:بخش ۷۷ - سعدی شیرازی نَوَّرَ اللّهُ روحه: وهو شیخ شرف الدین مصلح بن عبداللّه. بعضی مصلح الدین گفته‌اند. از اکابر صوفیه و اعاظم این طایفه است. در فضایل صوری و معنوی و کمالات عقلی و نقلی وحید زمان خود بوده و مدتهای بسیار در اقالیم سبعه سیاحت نموده و به خدمت بسیاری از عرفا و علمای عهد رسیده و مولانا جلال الدین محمد رومی را در روم دیده و با امیرخسرو در هند صحبت داشته و بارها به مکه پیاده رفته وسالها در بیت المقدس و شام سقایی کرده و به صحبت خضرؑرسیده. ارادت به شیخ شهاب الدین سهروردی داشته. غالباً با شیخ عبدالقادر ملاقات کرده. در سومنات رفته، بت بزرگ آنها را شکسته. مدت صد و دو سال عمر یافته و بعد از دوازده سالگی سی سال تحصیل کرده. سی سال مسافرت کرده و سی سال در همان مکان که اکنون مدفون است انزوا داشته و عبادت می‌کرده. در بعضی کتب کرامات آن جناب را ثبت کرده‌اند و مشهور است. ظهورش در زمان سعدبن زنگی بوده و به سبب خصوصیت به اتابک مذکور، سعدی تخلص فرموده. اباقاخان و صاحبدیوان از معتقدین شیخ بوده‌اند و او را تکریم و تحریم فرموده‌اند. کمالات و حالاتش مستغنی از بیان است و دیوان شریفش مشهور و در آن اشعاری که مملو از نکات طریقت و آیات حقیقت است مجملی در این سفینه نگاشته می‌شود. بالجمله وفات شیخ در سنهٔ ۶۹۱ مضجعش در خارج حصار شیراز زیارتگاه اهل نیاز است:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز. دیوانه‌ای است مجذوب و فرزانه‌ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک. شیوه‌اش مخموری و مشربش منصوری. نامش سعیدا و از زمرهٔ سعد. از طایفهٔ عرفا و از فرقهٔ شهدا. نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب. ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب. از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده، بر طریقهٔ طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده. صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألّهین قدّس سرّه خوانده. غرض، بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده. اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد. پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می‌زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید. در تِلْوِ این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود. چون با سرمد سابقهٔ عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد. قاضی، عریانی سرمد را بهانه کرده، گفت: ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال، مکشوف العورة بودن از چه راه است. سرمد چون مقصود وی را می‌دانست. گفت: شیطان قوی است. قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهةً گفته:
هوش مصنوعی: عاشق و دل‌باخته‌ای است که به خاطر عشقش جانفشانی کرده و عرفانی است که دنیای خود را رها کرده است. او دیوانه‌ای مجذوب و عاقلی محبوب است، بی‌پروایی می‌کند و در نشئگی هم چالاک است. روش او مانند حالتی مستی است و مشربش به منش اشخاص محترم شباهت دارد. نامش سعید است و از گروه خوشبختان به شمار می‌آید. او از طایفه عرفا و فرقه شهداست، با اعتقاد به مذهب موسوی شروع کرده و به مذهب محمدی ختم می‌کند. او آغازش به حکمت و پایانش به فقر مشرب برمی‌گردد. از مذهب یهودیت به اسلام روی آورده و بر آن قناعت نکرده، بلکه در جاده طریقت گام زده و جمعی از اهل حال و کمال را دیده و از علمای دین و حکماء بهره‌مند شده است. او صاحب دبستانی است و حکمت را نزد حکمای ایران، مانند میرفندرسکی و صدرالمتألهین، آموخته است. در نهایت، او در بند ظواهر مادی گم شده است. اموال و دارایی‌های خود را به باد داد و با پای برهنه به بیابان‌ها رفت. پس از مدتی به دهلی رسید و محمد دارا شکوه از خلوص کیش او سخن گفت و قاضی قوی آن شهر با سرمد خصومتی داشت. در این حال، برادر کوچک داراشکوه بر تخت سلطنت نشسته بود و چون سابقه خصومتی با سرمد داشت، با قاضی در آزار او همدست شد. قاضی با اشاره به عریانی سرمد گفت: با وجود ذوق و حال و فضل و کمالت، چرا عورتی از تو نمایان است؟ سرمد که می‌دانست مقصود چیست، پاسخ داد: شیطان قوی است. قاضی از این سخن متغیر شد و سرمد به طور بداهه این رباعی را گفت.
خوش بالایی کرده چنین پست مرا
چشمی به دو جام برده از دست مرا
هوش مصنوعی: چشم شخصی به دو جام، مرا از مقام و جایگاه بالا به زمین آورده و در نتیجه من را در وضعیت پست و پایین قرار داده است.
او در بغل من است و من در طلبش
دزد عجبی برهنه کرده است مرا
هوش مصنوعی: او در آغوش من است و من به شدت به دنبال او هستم؛ حسی عجیب و گنگ وجودم را خالی کرده است.
قاضی به خدمت سلطان سعایت کرده او را احضار نمودند. چندان که تکلیف پوشیدن لباس کردند. جواب‌های لاابالیانه شنودند. بالاخره به حجت شرعی فتوی به قتلش نوشتند. گویند آن کافِر جرم عریانی و منصور ثانی کلمهٔ طیّبهٔ تهلیل را زیاده از لا اله نمی‌گفت. چون این حرف به سلطان رسید در روز قتلش به علماء و فضلا فرمود که شخص از عریانی مستحق قتل نمی‌شود تکلیف خواندن کلمه به او نمایید. علماء تکلیف کردند. وی إلّا اللّه گفت. گفتند نفی و اثبات هر دو بگو. گفت من هنوز در نفی مستغرقم و به مرتبهٔ اثبات نرسیده‌ام. چرا دروغ بگویم همین معنی برهان کفر او شد و فتوی دادند. شاه اسداللّه علیه الرحمه از فقرا و رفقای او بود. گوید به وی رسیدم. گفتم ملبس شو و لااله الا اللّه تمام گوی تا خلاصی یابی. بر من نظری کرده هیچ نگفت و این بیت را خواند:
هوش مصنوعی: قاضی به سلطان گزارش کرد و او را احضار کردند. به او دستور دادند که لباس بپوشد، اما پاسخ‌های او بی‌اعتنا و سست بود. در نهایت، بر اساس دلیل شرعی، حکم به اعدام او صادر کردند. گفته می‌شود که این کافر تنها کلمه "لا اله" را می‌گفت و بیشتر به "منصور ثانی" اشاره داشت. وقتی این خبر به سلطان رسید، در روز اعدام به علمای دین گفت که فردی که بارها عریانی کرده را نمی‌توان به قتل رساند و از آن‌ها خواست که از او خواسته‌های شرعی را بخواهند. عالمان از او خواستند که بگوید "لا اله الا اللّه". او گفت که هنوز در مرحله نفی است و به مرحله اثبات نرسیده‌است و حاضر نبود دروغ بگوید. همین گفته، دلیل کفر او قرار گرفت و فتوی به قتلش داده شد. شاه اسداللّه که از دوستان فقرا بود، به او نزدیک شد و گفت که لباس بپوشد و جمله "لا اله الا اللّه" را کامل بگوید تا نجات یابد. او به شاه نگاه کرد، اما چیزی نگفت و فقط شعری خواند.
من از سر نو جلوه دهم دار و رسن را
عمریست که آوازهٔ منصور کهن شد
هوش مصنوعی: من از ابتدا دوباره خود را به نمایش می‌گذارم و در تمام این مدت، صدای منصور در تاریخ باقی مانده است.
غرض، وی را از دربار به سوی مقتل بردند. گویند در آن وقت ازدحام عوام به مرتبه‌ای بود که به دشواری از میان آنها عبور می‌نمود. از دربار سلطان تا حوالی مسجد جامع که مدفن اوست بیست و چهار بدیهةً گفته. بی قلق و اضطراب می‌رفت، به هر کس کشتن او را تکلیف کردند قبول نکرد. آخر کناسی بدان امر مبادرت نمود. سرمد با کناس بعضی سخنان مجنونانه و مجذوبانه گفت و کناس گردن او را زد. گویند سرش بعد از افتاده سه مرتبه الا اللّه گفت ونفی‌اش به اثبات رسید. مزارش زیارتگاه است و یک بیت و چند رباعی‌اش نوشته شد:
هوش مصنوعی: او را از دربار به مکان اعدام بردند. گفته می‌شود که در آن زمان جمعیت به قدری زیاد بود که عبور از میان آن‌ها دشوار بود. فاصله میان دربار سلطان و نزدیک مسجد جامع که محل دفن اوست، بیست و چهار ذره دشواری داشت. او بی‌هیچ اضطراب و تنشی به راه خود ادامه می‌داد و هیچ‌کس را به کشتن او مجبور نکردند. در نهایت، یکی از افراد به این کار اقدام کرد. سرمد با آن فرد چند سخن دیوانه‌وار و عاشقانه گفت و سپس آن فرد گردن او را زد. گفته می‌شود که سرش پس از افتادن، سه بار نام خدا را گفت و این کار او گواهی بر حقیقت وجودش شد. محل دفن او اکنون زیارتگاه مردم است و چند بیت و چند رباعی از اشعارش بر روی آن نوشته شده است.
همچو دورافتاده‌ای کآخر رسد بر یار خود
دست تا در گردن من کرد تیغش خون گریست
هوش مصنوعی: مانند فردی که مدت‌ها از معشوق دور بوده و سرانجام به او می‌رسد، آنچنان که شمشیری که بر گردن من گذاشته شده، خونم را می‌ریزد.
آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست
ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن حقیقتی که فراتر از عالم مادی و متفاوت از دنیای مادی است، ذاتی محدود و مشخص دارد و تنها وجودی مطلق و بدون قید و شرط می‌تواند از آن برتر باشد.
حق باطل نیز هست و باطل حق نیست
آن ذات بجز مصدر هر مشتق نیست
هوش مصنوعی: حق و باطل هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند، اما آنچه که حقیقت واقعی است، تنها از منبعی برای همهٔ مفاهیم ناشی می‌شود و این منبع خود به تنهایی فراتر از تمامی تعاریف و تمایزات قرار دارد.
سرمد که ز جام عشق مستش کردند
خواندند سرافرازش و پستش کردند
هوش مصنوعی: یک فردی که به خاطر عشق به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و سرمست شده، در نهایت به مقام و مقامتی بلند دست می‌یابد، ولی در عین حال ممکن است از جایگاه خود نیز تنزل یابد.
می‌خواست خداپرستی و هشیاری
مستش کردند و بت پرستش کردند
هوش مصنوعی: خداپرستی و آگاهی او را به مستی و پرستش بت‌ها سوق دادند.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، فقط محبوبان خوب و نیک کردار هدف قرار می‌گیرند و افراد زشت و بی‌هویت جایی در این عرصه ندارند.
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
هوش مصنوعی: اگر عاشق واقعی باشی، از جان فشانی نترس. هر کس که بخواهد تو را (عاشق را) بکشد، نباید ترسی داشته باشد، چون مرده‌ای که جانش را نمی‌دهد، در حقیقت زنده نیست.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی تا مهرماه 1402 آموزش دیده‌اید.
سرمد غمِ عشق بوالهوس را ندهند
سوزِ دلِ پروانه مگس را ندهند
هوش مصنوعی: غم عشق بوالهوس را برای همیشه از دیگران پنهان می‌دارند، مانند اینکه درد دل پروانه را به مگس نمی‌گویند.
عمری باید که یار آید به کنار
این دولتِ سرمد همه کس را ندهند
هوش مصنوعی: انسان باید مدت طولانی منتظر بماند تا محبوبش در کنارش باشد؛ این خوشبختی و آرامش دائمی به هر کسی نمی‌رسد.
آنکس که ترا تاج جهانبانی داد
ما را همه اسباب پریشانی داد
هوش مصنوعی: آن کسی که به تو مقام رهبری و برتری بخشید، به ما همه چیزهایی داد که باعث دردسر و ناراحتی‌امان شد.
پوشید لباس هر که را عیبی دید
بی عیبان را لباسِ عریانی داد
هوش مصنوعی: هر کس که عیب دیگران را دید، خود را به پوشش و ظاهر آراسته کرده است و در حقیقت او را در وضعیتی بی‌پوشش و بدون عیب نشان داد.
سرمد اگرش وفاست خود می‌آید
ور آمدنش رواست خود می‌آید
هوش مصنوعی: اگر عشق جاودانی باشد، خود به خود می‌آید و اگر آمدنش درست باشد، باز هم خود به خود خواهد آمد.
بیهوده چرا در طلبش می‌گردی
بنشین که اگر خداست خود می‌آید
هوش مصنوعی: بیهوده دنبال او نگرد، آرام بنشین؛ اگر او حقیقتاً وجود داشته باشد، خودش به سراغت می‌آید.
سرمد چه طلسم را که دروا کردم
در شام دریچهٔ سحر واکردم
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که صبح نزدیک شد و شب به پایان رسید، من به طلسمی که بر افکارم حکمرانی می‌کرد را شکستم و در را به روی نور سحر گشودم.
هرچند که خواب را ز سر واکردم
دیدم همه خواب تا نظر واکردم
هوش مصنوعی: با اینکه از خواب بیدار شدم، وقتی به اطراف نگاه کردم، متوجه شدم که همه چیز همچنان در خواب است.
سرمد جسمی است جانش در دست کسی
تیری است ولی کمانش در دست کسی
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که سرمد، که نماد ابدیت و جاودانگی است، مانند یک جسم مادی است که روحش تحت تسلط فردی دیگر قرار دارد. همچنین، تیری که نمایان‌گر فعالیت و تاثیر است، در دست یک شخص دیگر قرار دارد، در حالی که کمان که به معنای قابلیت و قدرت است، همچنان در اختیار آن فرد است. به طور کلی، این بیان نشان می‌دهد که انسان‌ها تحت تأثیر نیروهای بیرونی قرار دارند و کنترل برخی از جنبه‌های زندگی‌شان در دست دیگران است.
می‌خواست که مرغ گشته بر بام جهد
گاوی شد و ریسمانش در دست کسی
هوش مصنوعی: کسی آرزوی پرواز و آزادی یک پرنده را دارد، اما به دلیل محدودیت‌ها و شرایط زندگی، به عنوان یک گاو در شرایطی محدود و تحت کنترل دیگران قرار گرفته است.