گنجور

بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

عارفی است کامل و عاشقی است واصل. شهودش مدام و حضورش بر دوام. فکرش خالی ازوسواس و ذکرش عاری از حواس. طبعش عالی و قولش حالی. بعضی او را از اهل شوشتر دانسته. تحقیق آن است که مولدش در شوشتر و اصل از جرجان است. موطنش نجف اشرف علی ساکنها الف التحیّة و التحف. ظهورش در زمان شاه عباس صفوی. چهل سال در نجف، انزوا اختیار کرد و روی توجه به عبادت آورده. هم در آنجا فوت و مدفون شد. علاوه بر غزلیات شش هزار رباعی محققانه فرموده است:

مِنْغزلیّاته
رباعیات
دیده پوشیدم چو در دل یافتم دلدار را
در ببندد هرکه او در خانه یابد یار را

٭٭٭

عالمان را علم هست و ره به اوج راز نیست
هست مرغِ خانه را بال و پرِ پرواز نیست

٭٭٭

عاشق که جمله عشق شود ره به او برد
چون پر شود پیاله به می سر فرو برد

٭٭٭

آنان که فقر را به تنعم فروختند
فردوس را به دانهٔ گندم فروختند

٭٭٭

عشق پیدا کن که گردی از غم عالم خلاص
نی غلط گفتم که عالم را کنی از غم خلاص
بشتاب پی دیده گشودن خود را
زنگار ز آیینه زدودن خود را
هرچند تو او را نتوانی دیدن
او بتواند به تو نمودن خود را

٭٭٭

تحقیق گهی که رونماید خود را
حق از همه رو نکو نماید خود را
زان رو خودبین به خود اسیر است که حق
در صورت او به او نماید خود را

٭٭٭

او آب جمال داد گلزار ترا
او آتش قهر زد خس و خار ترا
ای آمده در شورگه او کو او کو
این کیست که کرده گرم بازار ترا

٭٭٭

حق است در این تفرقه کیشان پیدا
هم در حق این جمعِ پریشان پیدا
حق بینش و آیینه و شخصند همه
ایشان در حق و حق در ایشان پیدا

٭٭٭

هر قرعه که زد حکیم دربارهٔما
دیدیم نبود غیرِ آن چارهٔ ما
بی حکمت نیست هرچه از ما سر زد
مأمورهٔ اوست نفس امارهٔ ما

٭٭٭

آن گنج خفی نکرد ظاهرشان را
تا خلق نکرد حضرت انسان را
شمع است نمایندهٔ کس در شب تار
هر چند که خود ساخته باشد آن را

٭٭٭

عالم به خروش لااله الا هوست
غافل به گمان که دشمن است این یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست

٭٭٭

زین سو همه طعنهٔ رقیب بدگوست
زان سو همه تیغ ناز و بی مهری اوست
حاصل به جهان عشق کان عرصهٔ ماست
گه کشتهٔ دشمنیم و گه کشتهٔ دوست

٭٭٭

دانی غافل کی از خدا یاد کند
آن دم که جلال صیحه بنیاد کند
از خواب که، خفته را کند کس بیدار
آهسته چو برنخاست فریاد کند

٭٭٭

پس ساده دلی کزین ره آگاه افتاد
بس اهلِ خرد که در تکِ چاه افتاد
این کار حوالتی نه علم و عملی است
چون گنج که تا که را به او راه افتاد

٭٭٭

هر گه به جهانِ جاودان خواهی شد
از جزو نهان ز کُلّ عیان خواهی شد
گویی که چو میرم ز جهان خواهم رفت
این طرفه که آن دم تو جهان خواهی شد

٭٭٭

عالم همه فرعِ تست ای اصل وجود
هر چند وجود تو در آن خورد نمود
پرتو مر شمع را محیط افتد و بس
هر چند ز شمع باشدش بود و نبود

٭٭٭

گر از حرمِ عشق خطابت آید
وارستگی از خیال و خوابت آید
ناخوانده کتاب صد علومت بخشند
ناکرده سئوال صد جوابت آید

٭٭٭

بس فتنه که خلق در گمانش باشند
عاقل که چو لقمه در دهانش باشند
آن آتش دوزخی کزان می‌ترسند
چون وابینند در میانش باشند

٭٭٭

نه با هر کس نکوست می‌باید بود
بد را هم مغز و پوست می‌باید بود
کاری سهل است دوست بودن با دوست
با دشمن نیز دوست می‌باید بود

٭٭٭

مطلوب حقیقی تو با تست متاز
هر سو به هوای مطلبی چند مجاز
گر بر سر افلاک شوی مسند ساز
ترسم که همین مقام را جویی باز

٭٭٭

از هر دو جهان زیاده‌ای می‌خواهم
از پرده برون افتاده‌ای می‌خواهم
صوفی تو به کار خویش رو کاین ره را
پا بر سر خود نهاده‌‌ای می‌خواهم

٭٭٭

نه علم و عمل نه عز و جاهی داریم
جان محو جمال پادشاهی داریم
ما از سخن دنیی و دین خاموشیم
بر یاد کسی ناله و آهی داریم

٭٭٭

در راه خدا نه جان نه تن می‌بینم
هرچیز نه او خیال ظن می‌بینم
دورند تمام خلق عالم از راه
گر راه چنین است که من می‌بینم

٭٭٭

ای عاشق زار ترک آب و گل کن
یعنی که گدایی جهانِ دل کن
از کوچهٔ تنگ تو شهی می‌گذرد
برخیز و سرِ شاهرهی منزل کن

٭٭٭

باید به همه خلق چو خویشان بودن
یا بی همه همچو فردکیشان بودن
بی انصافی و کوری و مرده دلی است
رد کردن خلق همچو ایشان بودن

٭٭٭

ای دعوی عشق کرده، آیین تو کو
قطعِ نظر از عقل، دل و دینِ تو کو
ای دم زده از داغ وفا لاله صفت
پیراهن چاک چاکِ خونین تو کو

٭٭٭

تن از تو و دل از تو، جان هم از تو
جان از تو چه حرف است جهان هم از تو
هرچند که برهستی خود می‌گویم
ماییم و حدیث چند آن هم از تو

٭٭٭

از جزو و کُلّ که در تخیل گردی
بشنو سخنی کاهل تحمل گردی
در هستیِ خویش گر بمانی جزوی
خود را همه جا نظر کنی کُلّ گردی

٭٭٭

آیینه صفت به دست آن نیکویی
زین سوی نموده‌ای ولی آن سویی
اودیده ترا که عین هستی تواست
زانش تو ندیده‌ای که عکس اویی

٭٭٭

هان تا که درین آینه آن رو بینی
این هستی این سوی از آن سو بینی
این پردهٔ پندار ز پیشت چو رود
هرچند به خلق بنگری او بینی

٭٭٭

آنم که ندارم به دو عالم کامی
نایافته جز به یک وجود آرامی
گر خلق جهان جمله چو من بودندی
لازم نشدی رسولی و پیغامی

٭٭٭

بشتاب که آزاده نهادی باشی
مپسند که بندهٔ مرادی باشی
گر راه بدو بری همه جان گردی
ور درمانی به خود جمادی باشی

٭٭٭

گم گردم اگر تو جستجویم نکنی
آیینه صفت روی به رویم نکنی
در حق خود از لطف تو گفتم بسیار
یارب یارب دروغگویم نکنی
بخش ۷۴ - سیف الدّین باخرزی: نام شریفش سعید بن مظفر، ولیکن به لقب معروف شده. او را شیخ العالم نیز نامیده‌اند. معاصر منکوقاآن بن تولی خان بوده و سلطان مذکور او را نهایت احترام می‌نموده. از خلفای جناب شیخ نجم الدین کبری قُدِّسَ سِرُّه و در یک اربعین به مدارج والا و معارج اعلا عارج آمده. جمعی کثیر از مشایخ با وی معاصر و به ملاقات هم رسیده‌اند. شیخ سعدالدین حموی و شیخ نجم الدین رازی و رضی الدین علی لالا و شیخ مجد الدین بغدادی و شیخ فرید الدین عطار و غیرهم از معاصرین آن جناب بودند. وفاتش در سنهٔ ۶۵۸ در بخارا بوده. از رباعیات اوست:بخش ۷۶ - سرمد کاشی قُدِّسَ سِرُّه: عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز. دیوانه‌ای است مجذوب و فرزانه‌ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک. شیوه‌اش مخموری و مشربش منصوری. نامش سعیدا و از زمرهٔ سعد. از طایفهٔ عرفا و از فرقهٔ شهدا. نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب. ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب. از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده، بر طریقهٔ طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده. صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألّهین قدّس سرّه خوانده. غرض، بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده. اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد. پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می‌زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید. در تِلْوِ این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود. چون با سرمد سابقهٔ عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد. قاضی، عریانی سرمد را بهانه کرده، گفت: ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال، مکشوف العورة بودن از چه راه است. سرمد چون مقصود وی را می‌دانست. گفت: شیطان قوی است. قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهةً گفته:

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عارفی است کامل و عاشقی است واصل. شهودش مدام و حضورش بر دوام. فکرش خالی ازوسواس و ذکرش عاری از حواس. طبعش عالی و قولش حالی. بعضی او را از اهل شوشتر دانسته. تحقیق آن است که مولدش در شوشتر و اصل از جرجان است. موطنش نجف اشرف علی ساکنها الف التحیّة و التحف. ظهورش در زمان شاه عباس صفوی. چهل سال در نجف، انزوا اختیار کرد و روی توجه به عبادت آورده. هم در آنجا فوت و مدفون شد. علاوه بر غزلیات شش هزار رباعی محققانه فرموده است:
هوش مصنوعی: این شخصیت، عارفی کامل و عاشقی واقعی است که همیشه در حال مشاهده و حضور دارد. ذهنش از افکار مزاحم خالی است و ذکرش به دور از حواس پرتی است. طبیعتش بلند و سخنانش تاثیرگذار است. برخی می‌گویند که او اهل شوشتر است، ولی تحقیق نشان می‌دهد که در شوشتر به دنیا آمده و ریشه‌اش از جرجان است. محل زندگی‌اش نجف اشرف است و در آنجا سال‌ها در انزوا به عبادت پرداخته است. او در نجف فوت کرده و در همان‌جا دفن شده است. علاوه بر اشعار عاشقانه‌اش، شش هزار رباعی عمیق و محققانه نیز سروده است.
دیده پوشیدم چو در دل یافتم دلدار را
در ببندد هرکه او در خانه یابد یار را
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را بستم چون معشوق را در دل یافتم. هر کسی که یار خود را در خانه پیدا کند، باید در را ببندد.
عالمان را علم هست و ره به اوج راز نیست
هست مرغِ خانه را بال و پرِ پرواز نیست
هوش مصنوعی: دانشمندان دانش دارند، اما به عرش حقیقت دسترسی ندارند. همچنین، پرنده‌ای که در خانه زندگی می‌کند، به دلیل نداشتن بال و پر، قادر به پرواز نیست.
عاشق که جمله عشق شود ره به او برد
چون پر شود پیاله به می سر فرو برد
هوش مصنوعی: عشاق زمانی که به شدت عاشق شوند، به سوی معشوق خود می‌روند، همچنان‌که وقتی لیوان شراب پر می‌شود، آن را به سرعت سر می‌کشند.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا October 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
آنان که فقر را به تنعم فروختند
فردوس را به دانهٔ گندم فروختند
هوش مصنوعی: کسانی که برای به دست آوردن زندگی راحت و مرفه، فقر و سختی را کنار گذاشتند، در واقع بهشت را با یک دانه گندم معامله کرده‌اند.
عشق پیدا کن که گردی از غم عالم خلاص
نی غلط گفتم که عالم را کنی از غم خلاص
هوش مصنوعی: عشق را پیدا کن، زیرا که با آن می‌توانی از غم‌های دنیا رها شوی. اشتباه کردم، بلکه عشق می‌تواند جهانیان را از غم‌ها آزاد کند.
بشتاب پی دیده گشودن خود را
زنگار ز آیینه زدودن خود را
هوش مصنوعی: بشتاب تا چشمانت را باز کنی و غبارهایی که بر روی آینه نشسته را پاک کنی.
هرچند تو او را نتوانی دیدن
او بتواند به تو نمودن خود را
هوش مصنوعی: هرچند تو نتوانی او را ببینی، اما او می‌تواند خود را به تو نشان دهد.
تحقیق گهی که رونماید خود را
حق از همه رو نکو نماید خود را
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که حقیقت خودش را نشان می‌دهد و در این هنگام به بهترین شکل خود را نمایان می‌کند.
زان رو خودبین به خود اسیر است که حق
در صورت او به او نماید خود را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که فقط به خود و ویژگی‌های خود می‌نگرد و خود را محور می‌داند، در واقع گرفتار خودش شده است. این فرد نمی‌تواند به عمق وجود و حقیقتی که درونش نهفته است پی ببرد، زیرا که حق و حقیقت در آن صورت ظاهری او تجلی کرده است. به عبارتی، او به جای این‌که حقیقت را درک کند، فقط خود را می‌بیند و درنتیجه از درک واقعیت‌ها دور مانده است.
او آب جمال داد گلزار ترا
او آتش قهر زد خس و خار ترا
هوش مصنوعی: او زیبایی و طراوت را به باغ تو بخشیده است، اما به راهی دیگر، خشم و سوزش را به علف‌های هرز و خارهای تو تحمیل کرده است.
ای آمده در شورگه او کو او کو
این کیست که کرده گرم بازار ترا
هوش مصنوعی: کیست که در این محفل پرهیجان و شلوغی حضور دارد؟ او کیست که این‌گونه به بازار تو رونق بخشیده است؟
حق است در این تفرقه کیشان پیدا
هم در حق این جمعِ پریشان پیدا
هوش مصنوعی: در این تفرقه که بین پیروان وجود دارد، حق در واقع آشکار است و در واقع حتی در میان این جمع پراکنده نیز حقیقت به روشنی قابل مشاهده است.
حق بینش و آیینه و شخصند همه
ایشان در حق و حق در ایشان پیدا
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که حقیقت و حقیقت‌آفرین، همواره در دیدگاه و انعکاس افراد نمایان می‌شود و وجود آن‌ها به نوعی بر حقیقت تأثیر می‌گذارد. در واقع، افراد و درک آن‌ها از حقیقت، به نوعی نمایانگر و تبلور حقیقت هستند.
هر قرعه که زد حکیم دربارهٔما
دیدیم نبود غیرِ آن چارهٔ ما
هوش مصنوعی: هر بار که حکیم قرعه‌ای برداشت و دربارهٔ ما قضاوت کرد، متوجه شدیم که جز آنچه او گفت، راه دیگری برای نجات ما وجود ندارد.
بی حکمت نیست هرچه از ما سر زد
مأمورهٔ اوست نفس امارهٔ ما
هوش مصنوعی: هرچه از ما سر می‌زند، بدون حکمت نیست و این نشان‌دهندهٔ تأثیر نفس اماره ماست که بر تمام کارهایمان نظارت دارد.
آن گنج خفی نکرد ظاهرشان را
تا خلق نکرد حضرت انسان را
هوش مصنوعی: خداوند گنجینه‌ای از صفات و ویژگی‌ها را در وجود انسان قرار داده است که قبل از خلقت او، از دید مردم پنهان بود.
شمع است نمایندهٔ کس در شب تار
هر چند که خود ساخته باشد آن را
هوش مصنوعی: شمع نمادی از وجود کسی در شب تاریک است، حتی اگر خودش آن را درست کرده باشد.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا octobre 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
عالم به خروش لااله الا هوست
غافل به گمان که دشمن است این یا دوست
هوش مصنوعی: جهان به شدت در حال ندا دادن این نکته است که هیچ معبودی جز او وجود ندارد. اما برخی افراد به اشتباه فکر می‌کنند که این پیام یا از طرف دشمن است یا از طرف دوست.
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست
هوش مصنوعی: دریا به خاطر وجود خود، امواجی دارد و آن خس که در آن شناور است فکر می‌کند که این جنبش و حرکت، درگیر اوست.
زین سو همه طعنهٔ رقیب بدگوست
زان سو همه تیغ ناز و بی مهری اوست
هوش مصنوعی: از این طرف همه حرف‌های طعنه‌آمیز رقیب و بدگویان است و از آن طرف هم فقط تیزی و بی‌محبتی او وجود دارد.
حاصل به جهان عشق کان عرصهٔ ماست
گه کشتهٔ دشمنیم و گه کشتهٔ دوست
هوش مصنوعی: ما در جهان عشق زندگی می‌کنیم، جایی که گاهی قربانی دشمنان می‌شویم و گاهی قربانی دوستان.
دانی غافل کی از خدا یاد کند
آن دم که جلال صیحه بنیاد کند
هوش مصنوعی: می‌دانی چه کسی در زمانی که عظمت خداوند به اوج خود می‌رسد، از او غافل می‌شود و یادش نمی‌کند؟
از خواب که، خفته را کند کس بیدار
آهسته چو برنخاست فریاد کند
هوش مصنوعی: وقتی کسی در خواب عمیق است و کسی او را بیدار نمی‌کند، به آرامی فریاد می‌زند.
پس ساده دلی کزین ره آگاه افتاد
بس اهلِ خرد که در تکِ چاه افتاد
هوش مصنوعی: پس کسی که به سادگی و بدون اطلاع از واقعیات پیش می‌رود، ممکن است به دام بیفتد. بسیاری از افراد دانا و با تجربه هم ممکن است به همین شکل گرفتار چالش‌ها و مشکلات شوند.
این کار حوالتی نه علم و عملی است
چون گنج که تا که را به او راه افتاد
هوش مصنوعی: این کار امانتی است و نه صرفاً علمی و عملی. مانند گنجی است که تنها فردی خاص می‌تواند به آن دست یابد.
هر گه به جهانِ جاودان خواهی شد
از جزو نهان ز کُلّ عیان خواهی شد
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهی به زندگی ابدی دست یابی، باید از جزئیات پنهان فراتر رفته و به حقیقت کلی و روشن برسید.
گویی که چو میرم ز جهان خواهم رفت
این طرفه که آن دم تو جهان خواهی شد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وقتی از این دنیا می‌روم، در لحظه‌ی آخر تو نیز به نوعی به جهانی دیگر خواهی پیوست.
عالم همه فرعِ تست ای اصل وجود
هر چند وجود تو در آن خورد نمود
هوش مصنوعی: همه چیز در عالم وابسته به توست، ای منبع اصلی وجود، هرچند که وجود تو در آن به شکل کوچک و جزیی نمایان شود.
پرتو مر شمع را محیط افتد و بس
هر چند ز شمع باشدش بود و نبود
هوش مصنوعی: پرتوی که شمع ایجاد می‌کند، تنها در محیط خود پخش می‌شود و فقط به همانجا محدود می‌گردد، چه شمع وجود داشته باشد و چه نباشد.
گر از حرمِ عشق خطابت آید
وارستگی از خیال و خوابت آید
هوش مصنوعی: اگر از دلدادگی و عشق صدایت برسد، از خیال و خواب راحتی آزاد می‌شوی.
ناخوانده کتاب صد علومت بخشند
ناکرده سئوال صد جوابت آید
هوش مصنوعی: اگر کتابی را بدون مطالعه بخوانی، می‌توانی بسیاری از علوم آن را بدستیابی، اما بدون پرسش، نمی‌توانی به همه جواب‌ها برسیدی.
بس فتنه که خلق در گمانش باشند
عاقل که چو لقمه در دهانش باشند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در اشتباه به نظر می‌رسند که عاقل و دانا هستند، در حالی که حقیقتاً مانند لقمه‌ای در دهان هستند که بی‌فکر و بدون درک درست عمل می‌کنند.
آن آتش دوزخی کزان می‌ترسند
چون وابینند در میانش باشند
هوش مصنوعی: آن آتش دوزخی که مردم از آن می‌ترسند، زمانی که در آن قرار بگیرند، می‌بینند که در میان شعله‌هایش هستند.
نه با هر کس نکوست می‌باید بود
بد را هم مغز و پوست می‌باید بود
هوش مصنوعی: انسان نباید فقط با افراد خوب ارتباط داشته باشد، بلکه باید درک کند که در دنیا همواره افرادی بد وجود دارند و باید با آنها نیز آشنا بود و توانایی شناختشان را داشت.
کاری سهل است دوست بودن با دوست
با دشمن نیز دوست می‌باید بود
هوش مصنوعی: دوست بودن با دوستان کار آسانی است، ولی با دشمنان هم باید با محبت رفتار کرد.
مطلوب حقیقی تو با تست متاز
هر سو به هوای مطلبی چند مجاز
هوش مصنوعی: هدف واقعی تو این است که از هر طرف به خاطر موضوعی خاص دلت را به دست بیاوری، اما باید مراقب باشی که به چیزهای سطحی و غیرواقعی هم وابسته نشوی.
گر بر سر افلاک شوی مسند ساز
ترسم که همین مقام را جویی باز
هوش مصنوعی: اگر بر بالای آسمان‌ها هم بنشینی و مقام و جایگاهی بساز، می‌ترسم که دوباره همان موقعیت را بخواهی.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما با داده‌هایی تا آکتبر 2023 آموزش دیده‌اید.
از هر دو جهان زیاده‌ای می‌خواهم
از پرده برون افتاده‌ای می‌خواهم
هوش مصنوعی: من از هر دو جهان چیز بیشتری می‌خواهم، چیزی که از قید و بندها آزاد شده باشد.
صوفی تو به کار خویش رو کاین ره را
پا بر سر خود نهاده‌‌ای می‌خواهم
هوش مصنوعی: ای عارف، به کار خودت بپرداز، زیرا که تو این مسیر را با پای خود بر سر خود نهاده‌ای و من چیزی می‌خواهم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌های موجود تا octubre 2023 آموزش دیده‌اید.
نه علم و عمل نه عز و جاهی داریم
جان محو جمال پادشاهی داریم
هوش مصنوعی: نه دانش و عمل داریم و نه شوکت و مقام، فقط دل‌نگرانی و شیفتگی به زیبایی پادشاهی داریم.
ما از سخن دنیی و دین خاموشیم
بر یاد کسی ناله و آهی داریم
هوش مصنوعی: ما در مورد مسائل دنیوی و مذهبی چیزی نمی‌گوییم، اما به یاد کسی در دل‌مان غم و اندوهی داریم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما از اطلاعاتی که تا October 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
در راه خدا نه جان نه تن می‌بینم
هرچیز نه او خیال ظن می‌بینم
هوش مصنوعی: در مسیر Allah، نه به جان اهمیت می‌دهم و نه به بدن، زیرا هر چیزی جز او را خیالی و ظنی می‌دانم.
دورند تمام خلق عالم از راه
گر راه چنین است که من می‌بینم
هوش مصنوعی: تمام مردم جهان از این مسیر دور هستند اگر راهی که من می‌بینم اینگونه است.
ای عاشق زار ترک آب و گل کن
یعنی که گدایی جهانِ دل کن
هوش مصنوعی: ای عاشق زار، از تعلقات دنیوی و مادی خود دست بردار و به دنبال احساسات و عشق واقعی بگرد. به عبارت دیگر، به جای اینکه در جست و جوی چیزهای ظاهری باشی، به جست و جوی عواطف و عشق درونی بپرداز.
از کوچهٔ تنگ تو شهی می‌گذرد
برخیز و سرِ شاهرهی منزل کن
هوش مصنوعی: از کوچهٔ باریک تو، شخص مهمی در حال عبور است. برخیز و در کنار جاده‌ای که به خانه می‌رسد، سکنی بگذار.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا مهرماه 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
باید به همه خلق چو خویشان بودن
یا بی همه همچو فردکیشان بودن
هوش مصنوعی: باید با همه مردم به همان اندازه‌ی نزدیک و صمیمی باشیم که با خانواده‌مان رفتار می‌کنیم، یا اینکه از تمام آنها جدا باشیم و به طور مستقل و تنها زندگی کنیم.
بی انصافی و کوری و مرده دلی است
رد کردن خلق همچو ایشان بودن
هوش مصنوعی: رد کردن و نادیده گرفتن آدم‌هایی که چنین ویژگی‌هایی دارند، نشان‌دهنده بی‌انصافی، نادانی و بی‌احساسی است.
ای دعوی عشق کرده، آیین تو کو
قطعِ نظر از عقل، دل و دینِ تو کو
هوش مصنوعی: ای کسی که ادعای عشق می‌کنی، نشانه و اصول عشق تو کجاست؟ هیچ‌گونه تفکر عقلانی، احساسی یا دینی در عشق تو وجود ندارد.
ای دم زده از داغ وفا لاله صفت
پیراهن چاک چاکِ خونین تو کو
هوش مصنوعی: ای که به خاطر وفاداری‌ات مانند گل لاله دلتنگی و عواطفت را بروز داده‌ای، پیراهن پاره و خونین تو کجاست؟
تن از تو و دل از تو، جان هم از تو
جان از تو چه حرف است جهان هم از تو
هوش مصنوعی: تن و دل و جان من از توست، حتی تمام جهان نیز به تو تعلق دارد. چه نیازی به گفتن است؟
هرچند که برهستی خود می‌گویم
ماییم و حدیث چند آن هم از تو
هوش مصنوعی: هرچند که وجود خود را می‌بینم و با تو سخن می‌گویم، اما داستان‌هایی هم از تو در دل دارم.
از جزو و کُلّ که در تخیل گردی
بشنو سخنی کاهل تحمل گردی
هوش مصنوعی: اگر در تفکر به جزئیات و کل آن‌ها مشغول شوی، سخنی بشنو که ممکن است تو را در حرکت و تلاش سست و تنبل کند.
در هستیِ خویش گر بمانی جزوی
خود را همه جا نظر کنی کُلّ گردی
هوش مصنوعی: اگر به وجود خود آگاهی داشته باشی و در فکر و خیال خود غرق نشوی، می‌توانی در هر جا و هر زمانی به همگان توجه کنی و به نوعی در تمامیت جهان برخورد کنی.
آیینه صفت به دست آن نیکویی
زین سوی نموده‌ای ولی آن سویی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و نیکی‌ات چهره‌ای دل‌فریب را به نمایش گذاشته‌ای، اما به آن زیبایی واقعی که در عمق وجودت است، هنوز نرسیده‌ای.
اودیده ترا که عین هستی تواست
زانش تو ندیده‌ای که عکس اویی
هوش مصنوعی: تو او را دیده‌ای در حالی که او خود تو هست. بر این اساس تو متوجه نیستی که در واقع، خود یک بازتاب از اویی.
هان تا که درین آینه آن رو بینی
این هستی این سوی از آن سو بینی
هوش مصنوعی: بنگر تا در این آینه، آن چهره را ببینی؛ این وجود، این طرف را ببین و سوی دیگر را هم مشاهده کن.
این پردهٔ پندار ز پیشت چو رود
هرچند به خلق بنگری او بینی
هوش مصنوعی: اگر این پوشش خیالی از جلویت برداشته شود، هرچند به انسان‌ها نگاه کنی، آن‌ها را مشاهده خواهی کرد.
آنم که ندارم به دو عالم کامی
نایافته جز به یک وجود آرامی
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در هیچ یک از این دو جهان به هیچ کامی نرسیدم، جز به وجودی که آرامش به من می‌دهد.
گر خلق جهان جمله چو من بودندی
لازم نشدی رسولی و پیغامی
هوش مصنوعی: اگر همه مردم جهان مانند من بودند، نیازی به آوردن پیامبری و فرستاده‌ای نبود.
بشتاب که آزاده نهادی باشی
مپسند که بندهٔ مرادی باشی
هوش مصنوعی: به سرعت حرکت کن، زیرا زندگی آزاده‌وار را برگزین و راضی به زندگی بندگی دیگری نباش.
گر راه بدو بری همه جان گردی
ور درمانی به خود جمادی باشی
هوش مصنوعی: اگر همه وجودت را برای او وقف کنی و به او راه پیدا کنی، جانت را می‌دهی، اما اگر به درمان برسی، به حالت بی‌حس و بی‌جان خواهی بود.
گم گردم اگر تو جستجویم نکنی
آیینه صفت روی به رویم نکنی
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبالم نگردی و تلاش نکنی که مرا پیدا کنی، مثل آیینه‌ای که فقط به تصویر خود می‌نگرد، روبرویم نخواهی شد.
در حق خود از لطف تو گفتم بسیار
یارب یارب دروغگویم نکنی
هوش مصنوعی: من در مورد خودم از محبت و نیکی‌های تو زیاد صحبت کرده‌ام. ای پروردگار، امیدوارم که تو به من دروغ نگویی.