بخش ۶۵ - رضی آرتیمانی قُدِّسَ سِرُّه
اسم شریفش میرزا محمد رضی از سادات رفیع الدرجات آرتیمان، مِنْمحال توسرکان مِنْتوابع همدان. سیدی است صاحب ذوق و حال و عارفی باافضال. در معارف الهیه، مسلم افاق و در مدارج حقانیه درعالم، طاق. معاصر شاه عباس ماضی صفوی و والد میرزا ابراهیم متخلص به ادهم است که از شعراست. یک هزار بیت دیوان دارند. تیمناً و تبرّکاً برخی از اشعارش نوشته میشود:
مِنْقصایده فی المواجید
مِنْرباعّیاته فی المعارف
ساقی نامه
بس که بر سر زدم ز فرقت یار
کارم از دست رفت و دست از کار
مشربم ننگ و عشقِ شورانگیز
مرکبم لنگ و راه ناهموار
ای که در عشق دم زنی به دروغ
خویش را هرزه میکنی آزار
این قدر شور نیست در سرِ تو
که پریشان شود ترا دستار
خنده زان رو کنی چو بی دردان
کت ندادند ذوق گریهٔ زار
در ره دوست پوست پوشیدیم
تا فکندیم هفت پوست چو مار
هیچ کس زو به ما نداد نشان
خاطر از هیچ جا نیافت قرار
تا به جایی رسید شور جنون
که بر افتاد پردهٔ پندار
دوست دیدم همه به صورت دوست
یار دیدم همه به صورت یار
خانهٔ او ز هر که جستم، گفت
لیسَ فِی الدار غیره الدیار
ای که گویی که دل ازو برگیر
گر توانی تو چشم ازو بردار
دور اگر نیست بر مراد مرنج
که نه در دست ماست این پرگار
صوفی ار سجدهٔ صنم نکنی
خرقه خصمت شود، کمر زنار
مرگ بهتر که صحبت بی دوست
گور خوشتر که خلوت بی یار
٭٭٭
کوی عشق است این و در وی صدبلا
راه عشق است این و در وی صد خطر
آسمان اینجا ببوسد آستان
جبرئیل اینجا بریزد بال و پر
جان دهند اینجا برای دردِ دل
سر نهند اینجا برای دردسر
دیده بردوز از خود و او را ببین
خود مبین اندر میان او را نگر
خود بسوز و هرچه میخواهی بساز
خود بباز و هرچه میخواهی ببر
در کلاه فقر میباید سه ترک
ترک دین و ترک دنیا، ترک سر
بوالعجب طوریست طور عاشقان
جمله باهم دوستتر از یکدگر
جای در زندان و دایم در سرود
پای در دامان و دایم در سفر
در فراق یکدگر اشکند و آه
در مذاق یکدگر شیر و شکر
نامه و پیغام گو هرگز مباش
میدهند اینجا به دل از دل خبر
در عشق اگر جان بدهی جان آنست
ای بی سر و سامان، سرو سامان آنست
گر در ره او دل تو دردی دارد
آن درد نگهدار که درمان آنست
٭٭٭
گر بویی از آن زلف معنبر یابی
مشکل که دگر پای خود از سریابی
از خجلت دانایی خود آب شوی
گر لذت نادانی ما دریابی
٭٭٭
از دوری راه تا به کی آه کنی
از رهرو و رهزن طلب راه کنی
یارب چه شود که بر سر هستی خود
یک گام نهی و قصّه کوتاه کنی
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
دماغم ز میخانه بویی شنید
حذر کن که دیوانه هویی شنید
بزن هر قدر خواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
به میخانه آی و صفا را ببین
مبین خویشتن را خدا را ببین
بس آلودهام آتش می کجاست
بر آسودهام نالهٔ نی کجاست
تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد یک نفس بیش نیست
همه مستی وشور و حالیم ما
نه چون توهمه قیل و قالیم ما
مغنی سحر شد خروشی برآر
ز خامان افسرده جوشی برآر
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من همه گم کنیم
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی اینک صف صوفیان
ازین دین به دنیافروشان مباش
بجز بندهٔ ژنده پوشان مباش
به شوریدگان گر شبی سر کنی
وزان می که مستند لب تر کنی
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
که گفتت که چندین ورق را ببین
ورق را بگردان و حق را ببین
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتادهای من در آب
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش
بخش ۶۴ - روزبهان شیرازی قُدِّسَ سِرُّه العزیز: ابومحمد نام داشت و پدرش ابی نصر بقلی بوده و خود به شیخ شطاح معروف گشته. مولد آن جناب شهر فسا از توابع شیراز و جامع علوم صوری و معنوی و فارس میدان حقیقت و مجاز است. آن جناب را درعلوم، پایگاه عالی بود و رسالات حقایق آیات ظاهر فرمود. تفسیر عرایس و کتاب الانوار فی کشف الاسرار و شطحیات عربی و فارسی و غیره دارند. مسافرت بسیار کرده با شیخ ابونجیب سهروردی مدتها به سرآورد. خرقه از سراج الدین محمود بن خلیفة بن عبدالسلم بن احمد پوشیده. صاحب فتوحات گفته است که وی عمری در مکه مجاور بوده و در استغراق و حال، فریاد و بانگ میکرد. چنانکه اهل طواف را مشوش میداشت و غالب، طواف وی بر بام حرم بود و حال وی صادق، یعنی تکلف نمیفرمود. مدت پنجاه سال در جامع عتیق شیراز وعظ میفرمود و در حال غلبهٔ وجد از وی سخنان بلند که هرکس فهم آن نداشت، ظهور مینمود. مجملاً در سنهٔ ۶۰۶ فوت یافت و مزارش معروف است. از اوست:بخش ۶۶ - رایج هندوستانی: اسمش میر محمدعلی و از اماجد سادات سیالکوت از بلاد آن ولایت. گویند مرد صاحب حالی و فقیر ستوده خصالی بود. در نهایت زهد وذوق و قناعت و وارستگی به سر میبرده. در سنهٔ ۱۱۵۰ به رحمت حق پیوست. این بیت از اوست:
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اسم شریفش میرزا محمد رضی از سادات رفیع الدرجات آرتیمان، مِنْمحال توسرکان مِنْتوابع همدان. سیدی است صاحب ذوق و حال و عارفی باافضال. در معارف الهیه، مسلم افاق و در مدارج حقانیه درعالم، طاق. معاصر شاه عباس ماضی صفوی و والد میرزا ابراهیم متخلص به ادهم است که از شعراست. یک هزار بیت دیوان دارند. تیمناً و تبرّکاً برخی از اشعارش نوشته میشود:
هوش مصنوعی: میرزا محمد رضی از خانوادههای اصیل و برجسته آرتیمان، در منطقه توسرکان استان همدان به دنیا آمده است. او شخصیتی با ذوق و حال خاص و عارفی با فضیلتهای فراوان است. در دانشهای الهی، از نظر علمی بسیار مورد احترام و در مراتب حقیقت در دنیای معنوی برجسته است. او همعصر با شاه عباس صفوی و پدرش میرزا ابراهیم معروف به ادهم، که شاعری مطرح است، زندگی کرده و دیوان شعری با بیش از یک هزار بیت دارد. به عنوان یادگاری و احترام، برخی از اشعار او نوشته میشود.
بس که بر سر زدم ز فرقت یار
کارم از دست رفت و دست از کار
هوش مصنوعی: به خاطر دلتنگی از جدایی محبوب، چنان گیج و ناراحت شدم که همه کارهایم را از دست دادم و دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم.
مشربم ننگ و عشقِ شورانگیز
مرکبم لنگ و راه ناهموار
هوش مصنوعی: من نوشیدنیام ننگ و عشق پرشور است، وسایل سفرم ناقص و مسیرم ناهموار است.
ای که در عشق دم زنی به دروغ
خویش را هرزه میکنی آزار
هوش مصنوعی: ای کسی که به عشق صحبت میکنی، با دروغ خود را بیارزش میکنی و آزار میرسانی.
این قدر شور نیست در سرِ تو
که پریشان شود ترا دستار
هوش مصنوعی: شما به قدری آرامش و ثبات دارید که هیچ چیزی نمیتواند شما را به هم بریزد یا دچار آشفتگی کند.
خنده زان رو کنی چو بی دردان
کت ندادند ذوق گریهٔ زار
هوش مصنوعی: وقتی که تو با خنده به عالم نگاه میکنی، انگار بیدردی و خوشی را تجربه میکنی، اما دیگران، کسانی که در رنج و درد هستند، نمیتوانند از این خوشی بهرهمند شوند و فقط باید به غم و اندوه خود ادامه دهند.
در ره دوست پوست پوشیدیم
تا فکندیم هفت پوست چو مار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به محبوب، تمام زحمتها و سختیها را تحمل کردیم و از خود گذشتیم، درست مانند ماری که برای رشد و تغییر پوست خود را از دست میدهد.
هیچ کس زو به ما نداد نشان
خاطر از هیچ جا نیافت قرار
هوش مصنوعی: هیچکس به ما نشانی از یاد او نداد و از هیچجایی نتوانستیم آرامش پیدا کنیم.
تا به جایی رسید شور جنون
که بر افتاد پردهٔ پندار
هوش مصنوعی: به جایی رسید شور و خروشی که دیگر پردههای خیال و توهم از هم پاشید و حقایق نمایان شد.
دوست دیدم همه به صورت دوست
یار دیدم همه به صورت یار
هوش مصنوعی: دوستی را دیدم که همه را به عنوان دوست میشناخت و یارانی را دیدم که همه را به عنوان یار میشناخت.
خانهٔ او ز هر که جستم، گفت
لیسَ فِی الدار غیره الدیار
هوش مصنوعی: هر کس را که در جستجوی او سوال کردم، پاسخ داد که در این خانه غیر از خود او کسی نیست.
ای که گویی که دل ازو برگیر
گر توانی تو چشم ازو بردار
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی میتوانی از دل او جدا شوی، اگر واقعا میتوانی، پس چشمتان را هم از او بردارید.
دور اگر نیست بر مراد مرنج
که نه در دست ماست این پرگار
هوش مصنوعی: اگر به خواستهات نرسی، ناراحت نباش؛ زیرا این موضوع خارج از کنترل ماست.
صوفی ار سجدهٔ صنم نکنی
خرقه خصمت شود، کمر زنار
هوش مصنوعی: اگر عارف در برابر بت سجده نکند، پیراهن و لباس او به دشمن تبدیل میشود و کمر به زنجیر در میآید.
مرگ بهتر که صحبت بی دوست
گور خوشتر که خلوت بی یار
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان بمیرد تا این که در جمعی باشد بدون دوست. داشتن تنهایی در گور هم از تنها بودن در جمعی بییار خوشتر است.
کوی عشق است این و در وی صدبلا
راه عشق است این و در وی صد خطر
هوش مصنوعی: این مکان، محل عشق است و در آن دردها و مشکلات زیادی وجود دارد. راهی که به عشق منتهی میشود، پر از خطرات و چالشهاست.
آسمان اینجا ببوسد آستان
جبرئیل اینجا بریزد بال و پر
هوش مصنوعی: در اینجا آسمان به گرامیداشت ورود جبرئیل، فرشته الهی، میپردازد و فضای این مکان به قدری مقدس و زیباست که موجودات پرنده به پرواز درمیآیند.
جان دهند اینجا برای دردِ دل
سر نهند اینجا برای دردسر
هوش مصنوعی: افراد در این مکان برای ابراز ناراحتی و اندوه خود جان میدهند، اما در عوض برای مشکلات و دردسرها سر و کله میزنند.
دیده بردوز از خود و او را ببین
خود مبین اندر میان او را نگر
هوش مصنوعی: چشم خود را به روی خود ببند و فقط او را تماشا کن، اما خودت را در میان او نبین.
خود بسوز و هرچه میخواهی بساز
خود بباز و هرچه میخواهی ببر
هوش مصنوعی: خود را بسوزان و آنچه را میخواهی بساز. خود را فدای کن و هر آنچه میخواهی بردار.
در کلاه فقر میباید سه ترک
ترک دین و ترک دنیا، ترک سر
هوش مصنوعی: در مسیر فقر باید سه چیز را رها کرد: اولین ترک دین، دومین ترک دنیا و سومین ترک خود.
بوالعجب طوریست طور عاشقان
جمله باهم دوستتر از یکدگر
هوش مصنوعی: عاشقان به یکدیگر به گونهای محبت و دوستی میورزند که هر کدام از دیگری بیشتر دوستدار است و رابطهشان بسیار عجیب و ویژه است.
جای در زندان و دایم در سرود
پای در دامان و دایم در سفر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زندگی فردی دارد که در زندان به سر میبرد و در عین حال، روح او همیشه در سفر و جستجوگری است. او بدنش در جایی محدود شده ولی ذهن و احساساتش آزادی بیشتری دارند. این تضاد بین محصور بودن و حس آزادی را به خوبی منتقل میکند.
در فراق یکدگر اشکند و آه
در مذاق یکدگر شیر و شکر
هوش مصنوعی: در جدایی یکدیگر، اشک میریزند و آهی که از دل برمیآید، مانند شیر و شکر برای هم شیرین است.
نامه و پیغام گو هرگز مباش
میدهند اینجا به دل از دل خبر
هوش مصنوعی: هرگز نامه و پیغام نداشته باش، چرا که اینجا به دل از دل خبر میدهند.
در عشق اگر جان بدهی جان آنست
ای بی سر و سامان، سرو سامان آنست
هوش مصنوعی: اگر در عشق جان خود را فدای عشق کنی، این حقیقتی است؛ زیرا در عشق، جان واقعی و اصلی همان عشق است، نه وضعیت ظاهری و ساماندهی زندگی.
گر در ره او دل تو دردی دارد
آن درد نگهدار که درمان آنست
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق او دلی درد دارد، همان درد را حفظ کن؛ چون درمان آن در همان است.
گر بویی از آن زلف معنبر یابی
مشکل که دگر پای خود از سریابی
هوش مصنوعی: اگر بویی از آن زلف خوشبو بگیری، دیگر نمیتوانی از عشقش جدا شوی.
از خجلت دانایی خود آب شوی
گر لذت نادانی ما دریابی
هوش مصنوعی: اگر از دانایی خود خجالت بکشی و به خوبی نادانی ما پی ببری، به اندازهای شرمنده میشوی که شاید آب شوی.
از دوری راه تا به کی آه کنی
از رهرو و رهزن طلب راه کنی
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی به خاطر دوری و فاصله دلتنگی بکنی؟ در جستجوی راه، نه تنها از مسافرین بلکه از کسانی که در راه هستند، کمک بگیر.
یارب چه شود که بر سر هستی خود
یک گام نهی و قصّه کوتاه کنی
هوش مصنوعی: ای خدای من، چه میشود اگر یک قدم به سوی وجود خود برداری و داستان را به پایان برسانی؟
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
هوش مصنوعی: پروردگارا، به خوشگذرانان میخانهات که با عشق و شیفتگی دیوانه میشوند، درود بفرست.
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
هوش مصنوعی: به من راهی به میخانهٔ عشق و اتحاد بده، جایی که دل زنده و جان آگاه را در آغوش بگیرد.
دماغم ز میخانه بویی شنید
حذر کن که دیوانه هویی شنید
هوش مصنوعی: بوی عطر و خوشی از میخانه به مشامم رسید، مراقب باش که این حس و حال ممکن است آدم را دیوانه کند.
بزن هر قدر خواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
هوش مصنوعی: هر چقدر که بخواهیم بر روی سر کسی که مست و بیخبر است، پا بگذاریم، او متوجه نمیشود.
به میخانه آی و صفا را ببین
مبین خویشتن را خدا را ببین
هوش مصنوعی: به میخانه بیا و زیباییها را مشاهده کن، به خودت نگاه نکن، به خدا توجه کن.
بس آلودهام آتش می کجاست
بر آسودهام نالهٔ نی کجاست
هوش مصنوعی: من به شدت خسته و گرفتار هستم، پس آتش را کجا میتوانم پیدا کنم؟ ناله و غم دل نی، کجا به گوش میرسد؟
تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو
هوش مصنوعی: شما شادی را در این زندگی به دست آوردهاید، حالا هرچند که به زحمت و مشقت بیفتید، آن را غنیمت شمارید.
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد یک نفس بیش نیست
هوش مصنوعی: دنیا جای آسایش راحتی نیست؛ از آغاز تا پایان، فقط یک لحظه است که باید به آن فکر کرد.
همه مستی وشور و حالیم ما
نه چون توهمه قیل و قالیم ما
هوش مصنوعی: ما همه در حال شادی و سرمستی هستیم، ولی تو فقط درگیر حرف و حدیثهای بیثمر هستی.
مغنی سحر شد خروشی برآر
ز خامان افسرده جوشی برآر
هوش مصنوعی: مغنی در سحرگاهی صدایی شاداب و روحبخش از خود برمیآورد؛ از دل افراد غمگین و ناراحت، شور و نشاطی برانگیزد.
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من همه گم کنیم
هوش مصنوعی: بیایید با هم در یک جا جمع شویم و همه چیز را فراموش کنیم.
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی اینک صف صوفیان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دل سیاهی و کدورتهای مردم کوفه رهایی یابی و صفای دل را تجربه کنی، اینک به صف و جماعت زاهدان و صوفیان بپیوند.
ازین دین به دنیافروشان مباش
بجز بندهٔ ژنده پوشان مباش
هوش مصنوعی: از این دین به دنیافروشان ملحق نشو و جز به بندگان حقیری که در لباس سادهاند نپیوند.
به شوریدگان گر شبی سر کنی
وزان می که مستند لب تر کنی
هوش مصنوعی: اگر شبی به دل دیوانگان نگری و از آن می که باعث مستی آنهاست، کمی بنوشی،
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
هوش مصنوعی: زیباییهایی که وجود ندارند را نمیتوان با بستن چشمان و عدم دیدن، نادیده گرفت.
که گفتت که چندین ورق را ببین
ورق را بگردان و حق را ببین
هوش مصنوعی: به تو گفتند که چندین صفحه را ببین، حالا صفحه را ورق بزن و حقیقت را مشاهده کن.
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتادهای من در آب
هوش مصنوعی: ای زاهد، چهرهات را از کسانی که مینوشند برگردان؛ زیرا تو در آتش دچار مصیبت شدهای و من در آب آرامش دارم.
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی
هوش مصنوعی: اگر نماز را بیاحساس و فقط به خاطر عادت به جا بیاوری، در واقع به جای پرستش خدا، مشغول پرستش بتها خواهی شد.
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش
هوش مصنوعی: دل من گاهی از این دنیا و گاهی از آن دنیا میخواهد؛ نگاه کن که آسمان چگونه از زمین طلب میکند.
حاشیه ها
1402/12/24 23:02
Shurideh
چرا ساقی نامه این قدر ناقصه !؟