گنجور

بخش ۵۵ - خواجوی کرمانی علیه الرحمه

از مشاهیر ارباب عرفان و ایقان و ازمداحان سلطان ابوسعید خان. آخر ترک و تجرید گزید وبه خدمت جمعی از مشایخ رسید. سر ارادت بر آستان جناب عارف ربانی شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی نهاد و به مدارج حقیقت و طریقت او را مدارج دست داد. شاعری فصیح است و دیوان دارد، دیده شده است. مثنوی روضة الانوار و مثنوی همای و همایون از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۴۲ مضجعش در تنگ اللّه اکبر شیراز.

مِنْقصایده فی النّصیحه
غزلیات
رباعی
همه را گل به دست و ما را خار
همه را بهره گنج و ما را مار
یار در پیش و ما قرین فراق
باده در جام و ما انیس خمار
بار ما شیشه و گریوه بلند
خر ما لنگ و راه ناهموار
تاکی از گردش شهور و سنین
تا کی از جنبش خزان و بهار
ترک این کعبتین شش سو کن
خیز و آزاد شو ز پنج و چهار
تا تو چون نقطه در میان باشی
نتوانی برون شد از پرگار
کامِ دل در کنار خود ننهی
تا نگیری از این میانه کنار
مالکان ممالک ملکوت
خازنانِ خزاینِ اطوار
به یسار تو می‌خورند یمین
به یمین تو می‌دهند یسار
ظاهر است این سخن که ملک وجود
به وجود تو دارد استظهار
نوش کن در مجالس ارواح
گوش کن در سرادق انوار
قدحی بی وسیلتِ ساقی
سخنی به قرینهٔ گفتار
چون کنی عزم خوابگاه عدم
آنگه از خواب خوش شوی بیدار
می پرستی که مستی‌اش ازلی است
تا ابد کس نبیندش هشیار
غوطه خور در محیط استغنا
خیمه زن در جهانِ استغفار
تا نهنگی شوی محیط آشام
تا پلنگی شوی جهان ادبار
دل به دنیا مده که نتوان داشت
چشم بیمار پرسی از بیمار
بی پر و بال در حدیقهٔ عشق
جعفر وقتی ار شوی طیار
برو ای یار اگر خرد داری
یار آن شو که آن ندارد یار
یار دیدار می‌نماید لیک
دیده‌ای نیست در خور دیدار
آن زمان دیر کعبهٔ تو شود
که نبینی بجز خدا دیار
کی به نقش و نگار غره شوی
گر تصور کنی ز نقش و نگار

٭٭٭

تویی نمونهٔ نقش نگارخانهٔ کُنْ
مکن صحیفهٔ دل را سواد نقش و نگار
تویی یگانهٔ شش منظر و سه روح و دو کون
مشو فسانهٔ این هفت گوی و نُه مضمار
ز هفت منظر زنگار خورد آینه گون
مهل که آینهٔ دل بگیردت زنگار
مباش غره بدین پنج روزه نقد حیات
که عمر برسرپایست و چرخ بر سر کار
زبان سوسنِ آزاد از آن دراز آمد
که همچو بلبل بیدل نمی‌کند گفتار
چو در مُشَشَدَرِ این کعبتین شش سویی
بریز مهره و آزاد شو ز پنج و چهار
مجاوران زوایای عالم ملکوت
ندا دهند ترا بالعشیّ و الابکار
که تا برون نروی زین مضیق جسمانی
چگونه بار دهندت به صدرِ صفّهٔ یار
گرت به مهره فریبد زمانه چون افعی
بدین فسون مشو ایمن ز مهره بازی مار
ترا چو سرو به آزادگی برآید نام
چو نرگس ارننهی دیده بر زر و دینار
مکن به چشم حقارت نظر به مردم ازانک
ز خوار کردن مردم شوند مردم، خوار
خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن
زانکه بالای ازین هر دو مکان دگر است

٭٭٭

طلب از یار بجز یار نمی‌باید کرد
حاجت از دوست بجز دوست نمی‌باید داشت

٭٭٭

کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کان را که غم عشق کسی نیست کسی نیست

٭٭٭

تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز
قدر لب شیرین شکر بار نداند

٭٭٭

اگرچه خامه سرش تا به سینه بشکافند
نه عاشق است که یک حرف بر زبان آرد

٭٭٭

شاید ار ملک جهان در طلبش در بازم
که دمی صحبت تو ملک جهان می‌ارزد

٭٭٭

در بزم دردنوشان زهد وورع نگنجد
در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد

٭٭٭

جز غم ز جهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم

٭٭٭

پرسم ز تو پرسیدن اگر عیب نباشد
عاشق چو نمی‌خواهی معشوق چرایی
روزی که روم ازین جهان با دل تنگ
گردون زندم شیشهٔ هستی برسنگ
برتربت من کسی نگرید جز جام
درماتم من کسی ننالد جز چنگ
بخش ۵۴ - خسرو دهلوی قُدِّسَ سِرُّه: امیر یمین الدین خسرو بن امیر محمود از مشاهیر امرا و شعرا بوده. پدرش از ترکستان و از طایفهٔ لاچین و سالها در دهلی به منصب امارت بر همگنان مباهی بوده. از سلطان محمد تغلق شاه الطاف دیده. عاقبت در غزوهٔ کفره شهید گردید و خلف الصدق او خسرو به مرتبهٔ امارت سربلند و از مراحم سلطانی بهره‌مند آمد. بنا بر ضیاء فطرت و صفای طویت همت بلندش به امارت ظاهر قناعت ننمود. طالب خسروی معنوی و امارات خسروی گردید، نعمت فقیری را بر امیری و دولت اُخروی را بر خسروی راجح دید. لاجرم دست به دامن شیخ کرام شیخ نظام که سر حلقهٔ اولیای زمان و سردفتر اصفیای آن دوران بود زد و از وارستگان شد. چنانکه شیخ نظام می‌گفتی امید است که مرا به سوز سینهٔ این ترک بخشند. پانصد هزار بیت شعر دارند. با شیخ سعدی صحبت داشته. هفتاد و چهار سال عمر کرده. در سنهٔ ۷۲۵ در مقبرهٔ شکرگنج مدفون شد:بخش ۵۶ - خلیل طالقانی قُدِّسَ سِرُّه: از افاضل روزگار و از عرفای والامقدار بوده. خدمت بسیاری از مشایخ طبقهٔ صوفیه را نموده. در سنهٔ خمسین در اصفهان زاویه نشین گردید و سی سال به انزوا گذرانید. اوقات خود را تبعیض کرده، سهمی را به ذکر و فکر و عبادات و ریاضات مشغول نموده و سهمی را مصروف کتابت کتب علمیه و در نهایت حسن خط قریب به هفتاد جلد کتاب به خط خود بر طلبهٔ علوم وقف فرموده. رسالهٔ زاد السبیل در آداب السّلوک و رساله در علم مناظر و مرایا نوشته و متن کافیه ابن حاجب را در کمال بلاغت به فارسی منظوم فرموده، غرض، از کاملین بود و این رباعی از اوست:

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از مشاهیر ارباب عرفان و ایقان و ازمداحان سلطان ابوسعید خان. آخر ترک و تجرید گزید وبه خدمت جمعی از مشایخ رسید. سر ارادت بر آستان جناب عارف ربانی شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی نهاد و به مدارج حقیقت و طریقت او را مدارج دست داد. شاعری فصیح است و دیوان دارد، دیده شده است. مثنوی روضة الانوار و مثنوی همای و همایون از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۴۲ مضجعش در تنگ اللّه اکبر شیراز.
هوش مصنوعی: این متن به یکی از شخصیت‌های برجسته در زمینه عرفان و شعر اشاره دارد. او از جمله مداحان سلطان ابوسعید خان بوده و به سیر و سلوک پرداخته و با گروهی از مشایخ ملاقات کرده است. او بر ارادت خود به عارف بزرگ، شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی افزوده و در مسیر حقیقت و طریقت موفق بوده است. او شاعری توانمند بوده و دیوان شعرهایی نیز دارد. از آثارش می‌توان به مثنوی "روضة الانوار" و مثنوی "همای و همایون" اشاره کرد. وی در سال ۷۴۲ هجری فوت کرده و آرامگاهش در محلی به نام تنگ اللّه اکبر در شیراز قرار دارد.
همه را گل به دست و ما را خار
همه را بهره گنج و ما را مار
هوش مصنوعی: همه از زیبایی و نعمت بهره‌مندند و در دست دارند، اما ما تنها با مشکلات و رنج‌ها مواجهیم. دیگران از ثروت و خوشبختی بهره می‌برند، ولی ما با درد و سختی سر و کار داریم.
یار در پیش و ما قرین فراق
باده در جام و ما انیس خمار
هوش مصنوعی: دوست در کنار من است ولی ما از هم جدا هستیم، شراب در جام است و ما در حال نشئه و مستی هستیم.
بار ما شیشه و گریوه بلند
خر ما لنگ و راه ناهموار
هوش مصنوعی: وزن بار ما نازک و شکننده است، در حالی که راه سخت و دشوار است و وسیله‌ای که داریم نیز ناپایدار و کم‌توان است.
تاکی از گردش شهور و سنین
تا کی از جنبش خزان و بهار
هوش مصنوعی: تا کی باید منتظر گذر زمان و تغییر فصل‌ها باشیم؟
ترک این کعبتین شش سو کن
خیز و آزاد شو ز پنج و چهار
هوش مصنوعی: به سوی کعبه‌های مختلف برو و از قیود و محدودیت‌های عددی رها شو. از مرزهای پنج و چهار فراتر برو و آزاد زندگی کن.
تا تو چون نقطه در میان باشی
نتوانی برون شد از پرگار
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در مرکز توجه قرار داشته باشی، نمی‌توانی از دایره‌ای که به آن محدود هستی، خارج شوی.
کامِ دل در کنار خود ننهی
تا نگیری از این میانه کنار
هوش مصنوعی: خواسته‌ها و آرزوهای خود را در کنار خود نگه‌دار تا از این موقعیت و شرایط خارج نشوی و دور نشوی.
مالکان ممالک ملکوت
خازنانِ خزاینِ اطوار
هوش مصنوعی: معاونان و نگهبانان سرزمین‌های آسمانی، نگهدارندگان گنجینه‌های مختلف و ویژگی‌ها هستند.
به یسار تو می‌خورند یمین
به یمین تو می‌دهند یسار
هوش مصنوعی: به سمت چپ تو، به راست تو آسیب می‌زنند و به راست تو نیز، به سمت چپ تو کمک می‌کنند.
ظاهر است این سخن که ملک وجود
به وجود تو دارد استظهار
هوش مصنوعی: این سخن به صورت واضح بیان می‌کند که جهان و همه موجودات آن به وجود تو متکی و وابسته هستند.
نوش کن در مجالس ارواح
گوش کن در سرادق انوار
هوش مصنوعی: در مهمانی‌ها خوش بگذران و به صفای دل‌انگیز آن توجه کن.
قدحی بی وسیلتِ ساقی
سخنی به قرینهٔ گفتار
هوش مصنوعی: بسیار غمگین و ناامید هستم و سخنی از معشوق به یاد می‌آورم که به وسیلهٔ میگری در دل من جا گرفته است.
چون کنی عزم خوابگاه عدم
آنگه از خواب خوش شوی بیدار
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به رفتن به دنیای عدم و نیستی بگیری، در آن moment از خواب خوشی که در آن بودی، بیدار خواهی شد.
می پرستی که مستی‌اش ازلی است
تا ابد کس نبیندش هشیار
هوش مصنوعی: مستی این می‌پرست تا ابد ازلی است و هیچ‌کس نمی‌تواند او را در حالت هشیاری ببیند.
غوطه خور در محیط استغنا
خیمه زن در جهانِ استغفار
هوش مصنوعی: در دنیای آزاد و بی‌نیازی غوطه‌ور شو و مانند کسی باش که در جهان بخشش و عذرخواهی زندگی می‌کند.
تا نهنگی شوی محیط آشام
تا پلنگی شوی جهان ادبار
هوش مصنوعی: برای آن‌که مانند نهنگ در عمق دریا زندگی کنی و از زندگی لذت ببری، باید مانند پلنگ در شهری بی‌فروغ و ناامید جلوه‌گر شوی.
دل به دنیا مده که نتوان داشت
چشم بیمار پرسی از بیمار
هوش مصنوعی: به دل خود توجه کن و دل به دنیای فانی و مادی نده، زیرا هیچ چیز ارزشمندتر از احساسات واقعی و دوستی نیست. انسانی که خود در درد و رنج است، نمی‌تواند به کسی دیگر کمک کند یا با او همدردی کند.
بی پر و بال در حدیقهٔ عشق
جعفر وقتی ار شوی طیار
هوش مصنوعی: در باغ عشق، وقتی که به اوج برسد، می‌توانی همچون پرنده‌ای آزاد پرواز کنی.
برو ای یار اگر خرد داری
یار آن شو که آن ندارد یار
هوش مصنوعی: اگر تو انسان باهوشی هستی، برو و به آن کسی عشق بورز که دیگران به او عشق نمی‌ورزند.
یار دیدار می‌نماید لیک
دیده‌ای نیست در خور دیدار
هوش مصنوعی: دوست خود را می‌بینم، اما چشمی برای دیدن او در من وجود ندارد.
آن زمان دیر کعبهٔ تو شود
که نبینی بجز خدا دیار
هوش مصنوعی: زمانی که تنها خدا را در نظر نگیری و جز او چیزی نبیینی، آن وقت است که کعبهٔ تو (مقام و مرام مقدس تو) به تأخیر می‌افتد.
کی به نقش و نگار غره شوی
گر تصور کنی ز نقش و نگار
هوش مصنوعی: چرا باید به زیبایی‌های ظاهری و زرق و برق فریبنده دل ببندی، اگر تصور کنی که این زیبایی‌ها فقط نمایشی از واقعیت هستند؟
تویی نمونهٔ نقش نگارخانهٔ کُنْ
مکن صحیفهٔ دل را سواد نقش و نگار
هوش مصنوعی: تو مثال زیبایی از هنر و تصویرگری هستی، پس نگذار که ورق دل من پر از خط و خش و نقش و نگار شود.
تویی یگانهٔ شش منظر و سه روح و دو کون
مشو فسانهٔ این هفت گوی و نُه مضمار
هوش مصنوعی: تو یکتا و بی‌همتایی که در شش زاویه و سه نیروی زندگی و دو جهان وجود داری. نباست که تنها داستان این هفت کره و نه میدان را تعریف کنی.
ز هفت منظر زنگار خورد آینه گون
مهل که آینهٔ دل بگیردت زنگار
هوش مصنوعی: از هفت منظر، آینه‌ای که زنگار گرفته است را مهلت نده، زیرا که آینه دل تو ممکن است زنگار بگیرد.
مباش غره بدین پنج روزه نقد حیات
که عمر برسرپایست و چرخ بر سر کار
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نباش به خاطر این پنج روز زندگی که عمر به ناز و نعمت روی پایش ایستاده و روزگار در حالت خود به فعالیت مشغول است.
زبان سوسنِ آزاد از آن دراز آمد
که همچو بلبل بیدل نمی‌کند گفتار
هوش مصنوعی: زبان سوسن از آنجا طولانی و زیباست که مانند بلبل پر احساس، سخن نمی‌گوید.
چو در مُشَشَدَرِ این کعبتین شش سویی
بریز مهره و آزاد شو ز پنج و چهار
هوش مصنوعی: وقتی در این مکان مقدس به دور کعبه‌ها بگردی، مثل مهره‌ای آزاد در حرکت باش و از تفکرات و محدودیت‌ها رهایی یاب.
مجاوران زوایای عالم ملکوت
ندا دهند ترا بالعشیّ و الابکار
هوش مصنوعی: مجاوران در زوایای عالم ملکوت در صبح و شب به تو ندا می‌دهند.
که تا برون نروی زین مضیق جسمانی
چگونه بار دهندت به صدرِ صفّهٔ یار
هوش مصنوعی: تو تا زمانی که از این تنگنای جسمانی بیرون نروی، چگونه می‌توانند تو را به مقام و جایگاه محبوب برسانند؟
گرت به مهره فریبد زمانه چون افعی
بدین فسون مشو ایمن ز مهره بازی مار
هوش مصنوعی: اگر زمانه تو را به فریب مهره‌ها مانند افعی فریب بدهد، به این نیرنگ دل خوش نکن و از بازی مار احساس امنیت نکن.
ترا چو سرو به آزادگی برآید نام
چو نرگس ارننهی دیده بر زر و دینار
هوش مصنوعی: تو همچون درخت سروی آزاد و رهای، با نامی چون گل نرگس که بر روی طلا و ثروت نمی‌نگرد و به آن‌ها توجهی ندارد.
مکن به چشم حقارت نظر به مردم ازانک
ز خوار کردن مردم شوند مردم، خوار
هوش مصنوعی: به دیگران با نگاه تحقیرآمیز نگاه نکن، زیرا اگر افرادی را خوار کنی، در نهایت خودشان نیز خوار و ذلیل خواهند شد.
خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن
زانکه بالای ازین هر دو مکان دگر است
هوش مصنوعی: خیمه‌ای که در دایرهٔ دنیا و مکان قرار دارد، بیرون بیاور، زیرا بالاتر از این دو مکان، جایی دیگر وجود دارد.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا outubro 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
طلب از یار بجز یار نمی‌باید کرد
حاجت از دوست بجز دوست نمی‌باید داشت
هوش مصنوعی: از یار فقط باید خواسته خود را طلب کرد و از دوست هیچ حاجتی جز خود او نمی‌توان داشت.
کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کان را که غم عشق کسی نیست کسی نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نیست که در دلش غم عشق تو را نداشته باشد، زیرا کسی که غم عشق دیگری را داشته باشد، وجود ندارد.
تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز
قدر لب شیرین شکر بار نداند
هوش مصنوعی: تا زمانی که تلخی جدایی را تجربه نکند، خسرو پرویز ارزش شیرینی لب شکر را نمی‌فهمد.
اگرچه خامه سرش تا به سینه بشکافند
نه عاشق است که یک حرف بر زبان آرد
هوش مصنوعی: هرچند که قلمش را تا سینه می‌شکافند، اما او عاشق真正 نیست که حتی یک کلمه نگویید.
شاید ار ملک جهان در طلبش در بازم
که دمی صحبت تو ملک جهان می‌ارزد
هوش مصنوعی: شاید اگر تمام جهان را برای به دست آوردن او تلاش کنم، فقط یک لحظه گفت‌وگو با تو به اندازه تمام آن تلاش‌ها ارزش داشته باشد.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا مهر 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
در بزم دردنوشان زهد وورع نگنجد
در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد
هوش مصنوعی: در جمع کسانی که به خوشی و لذت دل بسته‌اند، تقوا و پرهیزکاری جایی ندارد. در حقیقت، عیب و هنر وجود ندارند و همه چیز به نوعی دیگر است.
جز غم ز جهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم
هوش مصنوعی: در این دنیا جز غم و درد چیزی نداریم اما اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشیم، غم هم دیگر برای ما مهم نخواهد بود.
پرسم ز تو پرسیدن اگر عیب نباشد
عاشق چو نمی‌خواهی معشوق چرایی
هوش مصنوعی: اگر پرسیدن از تو اشکالی ندارد، بگو چرا عاشق تو هستم وقتی تو نمی‌خواهی من را.
روزی که روم ازین جهان با دل تنگ
گردون زندم شیشهٔ هستی برسنگ
هوش مصنوعی: روزی که از این دنیا به سفر می‌روم، با دلی پر از غم، هستی‌ام را همانند شیشه‌ای بر سنگی می‌زنم و از بین می‌رود.
برتربت من کسی نگرید جز جام
درماتم من کسی ننالد جز چنگ
هوش مصنوعی: هیچ کس بر خاک من گریه نمی‌کند و تنها از غم من هیچ‌کس جز ساز نمی‌نالد.