گنجور

بخش ۵۴ - خسرو دهلوی قُدِّسَ سِرُّه

امیر یمین الدین خسرو بن امیر محمود از مشاهیر امرا و شعرا بوده. پدرش از ترکستان و از طایفهٔ لاچین و سالها در دهلی به منصب امارت بر همگنان مباهی بوده. از سلطان محمد تغلق شاه الطاف دیده. عاقبت در غزوهٔ کفره شهید گردید و خلف الصدق او خسرو به مرتبهٔ امارت سربلند و از مراحم سلطانی بهره‌مند آمد. بنا بر ضیاء فطرت و صفای طویت همت بلندش به امارت ظاهر قناعت ننمود. طالب خسروی معنوی و امارات خسروی گردید، نعمت فقیری را بر امیری و دولت اُخروی را بر خسروی راجح دید. لاجرم دست به دامن شیخ کرام شیخ نظام که سر حلقهٔ اولیای زمان و سردفتر اصفیای آن دوران بود زد و از وارستگان شد. چنانکه شیخ نظام می‌گفتی امید است که مرا به سوز سینهٔ این ترک بخشند. پانصد هزار بیت شعر دارند. با شیخ سعدی صحبت داشته. هفتاد و چهار سال عمر کرده. در سنهٔ ۷۲۵ در مقبرهٔ شکرگنج مدفون شد:

مِنْغزلیاته
مِنْقصایده
رباعی
در ترغیب احباب به صحبت یکدیگر و فنای عالم
در ستایش خاموشی
ای عشق کار تو به چو من ناکسی فتاد
گویا کسی نماند جهان خراب را

٭٭٭

پند کسم به دل ننشیند که دل ز عشق
پر شد چنانکه جای نمانده است پند را

٭٭٭

بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست
هم به خاک سر آن کو که مشویید مرا

٭٭٭

تو ای صنم که مرا در دلی چه سودم از آن
که در میان من و دل هزار فرسنگ است

٭٭٭

یک قدم بر جان خود نه یک قدم برهر دو کون
زین نکوتر رهروان عشق را رفتار نیست

٭٭٭

خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی
که التفات کسی را به روزگارم نیست

٭٭٭

به خدا که سینهٔ من بشکاف و دل برون کن
که درون خانهٔ تو دگری چه کار دارد

٭٭٭

من ناتوان ز یاد کسی گشتم ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد

٭٭٭

به کوی عاشقی از عافیت نشان ندهند
هر آن کسی که به اولین دهند، آن ندهند

٭٭٭

کنم گر از تو فراموش خاک بر سر من
به زیر خاک که خشتم به زیر سر باشد

٭٭٭

خسرو است و شب افسانهٔ یار و هر یار
قدری گرید و هم بر سر افسانه رود

٭٭٭

گفتی که یار دیگر جا کرده در دل تو
تو جای می‌گذاری از بهر یار دیگر

٭٭٭

هر دو عالم قیمت خود کرده‌ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

٭٭٭

حسد می‌بردی ای دشمن به عقل و دانش خسرو
بیا تا بر مراد خاطر خود بینی اکنونش

٭٭٭

بسیار بکوشم که بپوشم غم خود لیک
آتش چو بگیرد نتوان داشت نهانش

٭٭٭

هر که بر جان عاشقان خندد
گریه‌ای واجب است بر حالش

٭٭٭

به دامن می‌نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی
شدم رسوا من تردامن و صد چاک دامن هم
ملامت بر دل صد پارهٔ عاشق بدان ماند
که باشد زخم شمشیر و بدوزندش به سوزن هم

٭٭٭

گفتم احوال دل خویش نگویم به کسی
لیک از بی خبری رفت به عالم خبرم

٭٭٭

بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت
بوی یوسف دهد ار باز کنی پیرهنم

٭٭٭

ای خردمند در این گوش سخن‌های کسی است
کی توانم که سخن‌های ترا گوش کنم

٭٭٭

به طعنه گفت خسرو توانی رستن از دستم
توانم خاصه با این زور بازویی که من دارم

٭٭٭

گفتم ز زلف چون تویی زنار بندم گفت رو
در کفر هم صادق نه‌ای زنار را رسوا مکن

٭٭٭

ای که در دیده درونی و در آغوش نه‌ای
هم به جان تو که یک لحظه فراموش نه‌ای

٭٭٭

شنیده‌ام که سگان را قلاده می‌بندی
چرا به گردن خسرو نمی‌کنی رسنی

٭٭٭

راست رو را پیر ره کن گرچه زن باشد که خضر
چون به ظلمت ره کند گم مادیانش رهبر است
جعفر آن باشد که طیار از فلک بیرون رود
نه کسی کو بال را طیار دارد جعفر است
در تصوف رسم جستن خنده کردن بر خود است
در تیمم مسح کردن خاک کردن بر سر است
گر تو سر بازی چه حاجت خرقهٔ رنگین به دوش
شیر را در حمله نه برگستوان نه مغفر است
عاشقی‌رنج‌است و مردان را به سینه راحت است
سلسله بند است و شیران را به گردن زیور است
ناکس‌و کس هرکه حرص مال دارد دوزخی است
عود و سرگین هرچه درآتش فتد خاکستر است
کار اینجا کن که تشویش است در محشر بسی
آب از اینجا بر که در دریا بسی شور و شر است
از شعلهٔ عشق هرکه افروخته نیست
با او سر سوزنی دلم دوخته نیست
گر سوخته دل نه‌ای ز ما دور که ما
آتش به دلی زنیم کان سوخته نیست

٭٭٭

ای از تو مرا امید بهبودی نه
با من تو چنانکه پیش ازین بودی نه
می‌دانستم که عهد و پیمان مرا
در هم شکنی ولی به این زودی نه
گر آسایشی داری از روزگار
وصال عزیزان غنیمت شمار
به جمعیت دوستان روی نه
پراکندگی را به یک سوی نه
به دوری مکوش ار که بدخوست یار
که خود دوری افتد سرانجام کار
اگر جامه تنگ است پاره مکن
که خود پاره گردد چو گردد کهن
مزن شاخ اگر میوه تلخ است و تیز
خود افتد چه پیش آیدش برگ ریز
چو لابد جداییست از بعدِ زیست
به عمدا جدا زیستن بهر چیست
درختی که دور افکند برگ و شاخ
کند سایه بر زیردستان فراخ
گرت هست بازوی دولت هزار
در آغوش تست آنچه داری بیار
چو بیش و کمی نیست در مغز و پوست
ز نفرین بدخواه و تحسین دوست
ندانم چرا مردم سنگدل
ازین شاد گردند و زان تنگدل
مرا دولت نیستی شد پسند
که اینجا و آنجا شوم بی گزند
چه کار آید این هستی بی صفا
که بیش از دو روزی ندارد وفا
چرا نیستی را نگیرم به زور
که همراه من بود خواهد به گور
درِ فتنه بستن زبان بستن است
که گیتی به نیک و بد آبستن است
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
رهایی همه جا به کم گفتن است
دُرْاز رشته ایمن به ناسفتن است
نترسم من ار عالمی پر خر است
مگر از خری کآدمی پیکر است

٭٭٭

تو پنداری جهانی غیر ازین نیست
زمین و آسمانی غیر ازین نیست
چو آن کرمی که در پیله نهان است
زمین و آسمان او همان است
بود سوزن به از تیغ برنده
که این دوزنده باشد آن درنده

٭٭٭

طرفه زمانی است دمِ صبحگاه
هم ورعش خوش بود و هم گناه
بخش ۵۳ - حسّان بن ثابت اسدی: از فصحای شعرای اعراب و از فضلای ندمای اصحاب و مداح حضرت نبوی صلعم و قصاید عالیه در نعت حضرت ختمی مآب عرض نموده. حالاتش در کتب تواریخ مسطور و ابیاتش در السنه و افواه، مذکور است. وقتی جناب عارف حقّانی، حارثه را که از اصحاب است، حالتی ظاهر شده و بی خودی سرزده، در هنگام جولان از پا افتاده و حضرت امیرالمؤمنین علیؑسر او را بر زانوی مبارک گذارده تا به حال آمد. حسان حاضر و ناظر بود این چند بیت را بدیهةً در تعریف عرفا عرض نمود و از حضرت رسالتؐتحسین شنود. راوی این روایت عبداللّه بن عباس رضی اللّه عنه است و در اغلب کتب مندرج است و فقیر در مثنوی هدایت نامه به تفصیل منظوم نموده.بخش ۵۵ - خواجوی کرمانی علیه الرحمه: از مشاهیر ارباب عرفان و ایقان و ازمداحان سلطان ابوسعید خان. آخر ترک و تجرید گزید وبه خدمت جمعی از مشایخ رسید. سر ارادت بر آستان جناب عارف ربانی شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی نهاد و به مدارج حقیقت و طریقت او را مدارج دست داد. شاعری فصیح است و دیوان دارد، دیده شده است. مثنوی روضة الانوار و مثنوی همای و همایون از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۴۲ مضجعش در تنگ اللّه اکبر شیراز.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امیر یمین الدین خسرو بن امیر محمود از مشاهیر امرا و شعرا بوده. پدرش از ترکستان و از طایفهٔ لاچین و سالها در دهلی به منصب امارت بر همگنان مباهی بوده. از سلطان محمد تغلق شاه الطاف دیده. عاقبت در غزوهٔ کفره شهید گردید و خلف الصدق او خسرو به مرتبهٔ امارت سربلند و از مراحم سلطانی بهره‌مند آمد. بنا بر ضیاء فطرت و صفای طویت همت بلندش به امارت ظاهر قناعت ننمود. طالب خسروی معنوی و امارات خسروی گردید، نعمت فقیری را بر امیری و دولت اُخروی را بر خسروی راجح دید. لاجرم دست به دامن شیخ کرام شیخ نظام که سر حلقهٔ اولیای زمان و سردفتر اصفیای آن دوران بود زد و از وارستگان شد. چنانکه شیخ نظام می‌گفتی امید است که مرا به سوز سینهٔ این ترک بخشند. پانصد هزار بیت شعر دارند. با شیخ سعدی صحبت داشته. هفتاد و چهار سال عمر کرده. در سنهٔ ۷۲۵ در مقبرهٔ شکرگنج مدفون شد:
هوش مصنوعی: امیر یمین‌الدین خسرو بن امیر محمود یکی از شخصیت‌های معروف در میان امرا و شاعران بوده است. پدر او از ترکستان و از قوم لاچین بوده و سال‌ها در دهلی به مقام امارت مشغول بوده است. او در زمان سلطان محمد تغلق شاه مورد توجه قرار گرفته و در نهایت در جنگ کفره جان خود را از دست داده است. خسرو، فرزند او، به مقام امارت دست یافت و از الطاف سلطانی بهره‌مند شد. اما با توجه به صفای نفس و بلندپروازی‌اش، قانع به مقام دنیوی نشد و دنبال معنای عمیق‌تر زندگی و مقام‌های معنوی رفت. او مقام فقیر بودن را بر مقام امیری ترجیح داد و به دنبال دینی خالص و دولت اخروی بود. به همین منظور به سراغ شیخ کرام شیخ نظام، که از اولیای بزرگ زمان و سردفتر اصفیا در آن دوران بود، رفت و از زمره وارستگان قرار گرفت. شیخ نظام فرمود که امید دارد به خاطر درد دل‌های این ترک، بخشوده شود. او در طول عمرش پانصد هزار بیت شعر سروده و با شیخ سعدی نیز در ارتباط بوده است. او هفتاد و چهار سال عمر کرد و در سال ۷۲۵ در مقبره شکرگنج مدفون شد.
ای عشق کار تو به چو من ناکسی فتاد
گویا کسی نماند جهان خراب را
هوش مصنوعی: ای عشق، تو باعث شدی که من به هیچ کس تبدیل شوم، به نظر می‌رسد که در این جهان ناپایدار، دیگر کسی باقی نمانده است.
پند کسم به دل ننشیند که دل ز عشق
پر شد چنانکه جای نمانده است پند را
هوش مصنوعی: عقاید و نصایح کسی در دل من تأثیر نمی‌گذارد، زیرا دل من به اندازه‌ای از عشق پر شده که دیگر جایی برای دریافت نصیحت‌ها باقی نمانده است.
بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست
هم به خاک سر آن کو که مشویید مرا
هوش مصنوعی: مردم در دروازه‌اش ایستاده‌اند و خاک آن مکان بر همه‌ی وجود من نشسته است. حتی به خاک سر آن کوه هم نروید که مرا با آن چیزها درهم نکنید.
تو ای صنم که مرا در دلی چه سودم از آن
که در میان من و دل هزار فرسنگ است
هوش مصنوعی: ای معشوقه من، چه فایده‌ای دارد که تو در دلم جا داری، وقتی بین من و دل هزار فرسنگ فاصله است؟
یک قدم بر جان خود نه یک قدم برهر دو کون
زین نکوتر رهروان عشق را رفتار نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید به طرز عمیق‌تری به روح و جان خود توجه کنیم و به جای اعمال سطحی، باید به مسیر واقعی عشق و حقیقت برویم. کسی که در جستجوی عشق و معانی عمیق است، نمی‌تواند تنها به ظواهر و دنیای مادی بسنده کند.
خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی
که التفات کسی را به روزگارم نیست
هوش مصنوعی: من از وضعیت بی‌کسی و زندگی در تنهایی راضی‌ام، زیرا هیچ‌کس به حال من توجهی ندارد.
به خدا که سینهٔ من بشکاف و دل برون کن
که درون خانهٔ تو دگری چه کار دارد
هوش مصنوعی: به خدا قسم، اگر سینه‌ام را بشکافی و قلبم را بیرون آوری، خواهی دید که در دل من جایی برای کسی دیگر ندارد.
من ناتوان ز یاد کسی گشتم ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد
هوش مصنوعی: من از یاد کسی خیلی حزین و ناتوان شدم، ای طبیب، آن دارویی که باعث فراموشی می‌شود را به من بده.
به کوی عاشقی از عافیت نشان ندهند
هر آن کسی که به اولین دهند، آن ندهند
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، هیچ‌کس نباید از راحتی و آسایش خود حرفی بزند. هر کسی که به اولین نشانه‌های عشق رسیده باشد، نباید انتظار آرامش را داشته باشد.
کنم گر از تو فراموش خاک بر سر من
به زیر خاک که خشتم به زیر سر باشد
هوش مصنوعی: اگر تو را فراموش کنم و غافل باشم، بر من خاک بریزند؛ زیرا در زیر خاک، خشت من باید زیر سرم باشد.
خسرو است و شب افسانهٔ یار و هر یار
قدری گرید و هم بر سر افسانه رود
هوش مصنوعی: خسرو و شب، داستان کهن عشق هستند و هر عاشق به طریقی غمگین می‌شود و در دل، به همین داستان‌ها می‌پردازد.
گفتی که یار دیگر جا کرده در دل تو
تو جای می‌گذاری از بهر یار دیگر
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که محبوب دیگری در دل تو جا گرفته است، و تو از روی محبت به او، برای محبوب دیگری جا باز می‌کنی.
هر دو عالم قیمت خود کرده‌ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
هوش مصنوعی: در اینجا به افرادی اشاره می‌شود که باید ارزش واقعی خود را بشناسند و به آن بها بدهند. در واقع، از آن‌ها خواسته می‌شود که برای خود ارزش بیشتری قائل شوند و از دست کم گرفتن خود پرهیز کنند، زیرا هنوز فرصت‌هایی برای به دست آوردن موفقیت و بهبود شرایط وجود دارد.
حسد می‌بردی ای دشمن به عقل و دانش خسرو
بیا تا بر مراد خاطر خود بینی اکنونش
هوش مصنوعی: ای دشمن! تو به عقل و دانش خسرو حسد می‌ورزی، بیایید و ببینید که چگونه می‌توانید به آرزوی دل خود برسید.
بسیار بکوشم که بپوشم غم خود لیک
آتش چو بگیرد نتوان داشت نهانش
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش می‌کنم تا غم و غصه‌ام را پنهان کنم، اما وقتی آتش درونم شعله‌ور شود، نمی‌توانم آن را مخفی نگه‌دارم.
هر که بر جان عاشقان خندد
گریه‌ای واجب است بر حالش
هوش مصنوعی: هر کسی که بر دل عاشقان بخندد، باید برای حال او گریه کند.
به دامن می‌نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی
شدم رسوا من تردامن و صد چاک دامن هم
هوش مصنوعی: در دامنم اشک‌ها را پنهان کرده بودم، که ناگهان به مستی رسیدم و فضیحتم آشکار شد. من، با دامن چاک‌چاک و بی‌پوشش، رسوا شدم.
ملامت بر دل صد پارهٔ عاشق بدان ماند
که باشد زخم شمشیر و بدوزندش به سوزن هم
هوش مصنوعی: سرزنش و ملامت بر دل عاشق که هزار پاره شده، مثل این است که زخم‌های عمیق شمشیر را به سوزن بدوزند.
گفتم احوال دل خویش نگویم به کسی
لیک از بی خبری رفت به عالم خبرم
هوش مصنوعی: گفتم به کسی احوال قلب خود را نگویم، اما از بی‌خبری من، خبر حال من به گوش دیگران رسید.
بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت
بوی یوسف دهد ار باز کنی پیرهنم
هوش مصنوعی: من آنقدر به عشق و دوستی آلوده‌ام که اگر لباس من را بدوزید، بوی یوسف و زیبایی‌اش از من به مشام می‌رسد.
ای خردمند در این گوش سخن‌های کسی است
کی توانم که سخن‌های ترا گوش کنم
هوش مصنوعی: ای شخص دانا، در اینجا صدای دیگری وجود دارد. چگونه می‌توانم به حرف‌های تو گوش دهم در حالی که صدای دیگری مرا متوجه خود کرده است؟
به طعنه گفت خسرو توانی رستن از دستم
توانم خاصه با این زور بازویی که من دارم
هوش مصنوعی: خسرو به تمسخر گفت: آیا می‌توانی از چنگ من نجات پیدا کنی؟ من با این زور و قدرتی که دارم، قادر به کنترل تو هستم.
گفتم ز زلف چون تویی زنار بندم گفت رو
در کفر هم صادق نه‌ای زنار را رسوا مکن
هوش مصنوعی: ز من پرسیدند که آیا می‌توانم با موهای زیبا و پیچیده‌ات به تو وابسته شوم، اما تو پاسخ دادی که حتی در کفر و بی‌ایمانی هم راستگو نیستی، پس مرا از لکه‌دار کردن نام زنار برحذر دار.
ای که در دیده درونی و در آغوش نه‌ای
هم به جان تو که یک لحظه فراموش نه‌ای
هوش مصنوعی: ای آنکه در درون دل من هستی و در آغوشم نیستی، تو هم به جان خود بدان که هرگز تو را فراموش نمی‌کنم.
شنیده‌ام که سگان را قلاده می‌بندی
چرا به گردن خسرو نمی‌کنی رسنی
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که برای سگان قلاده می‌زنند، ولی چرا برای خسرو، صاحب‌سبک و بزرگ، تزیینی در نظر نمی‌گیرید؟
راست رو را پیر ره کن گرچه زن باشد که خضر
چون به ظلمت ره کند گم مادیانش رهبر است
هوش مصنوعی: اگر راست راستی در راهی داری و حتی اگر زنی در مسیر باشد، بدان که خضر هم وقتی در تاریکی رهنما می‌شود، حتماً مادیانش او را هدایت می‌کند.
جعفر آن باشد که طیار از فلک بیرون رود
نه کسی کو بال را طیار دارد جعفر است
هوش مصنوعی: جعفر کسی است که می‌تواند مثل طیر از آسمان پرواز کند، نه کسی که فقط بال دارد ولی نمی‌تواند پرواز کند.
در تصوف رسم جستن خنده کردن بر خود است
در تیمم مسح کردن خاک کردن بر سر است
هوش مصنوعی: در عرفان، سنتی وجود دارد که نشان می‌دهد انسان باید به جای خندیدن به دیگران، بر خود بخندد و در مسح کردن بر سر در حالتی از فروتنی و توبه قرار گیرد.
گر تو سر بازی چه حاجت خرقهٔ رنگین به دوش
شیر را در حمله نه برگستوان نه مغفر است
هوش مصنوعی: اگر تو در میدان جنگ مهارت و قدرت داری، نیازی به لباس فاخر و رنگارنگ نیست. شیر در میدان نبرد به نیرومندی و شجاعت خود مشهور است و نه به زینت‌ها و زینت‌آلاتش.
عاشقی‌رنج‌است و مردان را به سینه راحت است
سلسله بند است و شیران را به گردن زیور است
هوش مصنوعی: عاشق بودن سختی و رنج دارد و مردان واقعی با دلی آرام روزگار می‌گذرانند. عشق، زنجیری است بر قلب و برای شیران، مانند جواهری بر گردنشان است.
ناکس‌و کس هرکه حرص مال دارد دوزخی است
عود و سرگین هرچه درآتش فتد خاکستر است
هوش مصنوعی: هر کسی که به مال و ثروت حرص می‌ورزد، در واقع در آتش عذاب قرار دارد، زیرا هر چیزی که در آتش بسوزد، در نهایت به خاکستر تبدیل می‌شود.
کار اینجا کن که تشویش است در محشر بسی
آب از اینجا بر که در دریا بسی شور و شر است
هوش مصنوعی: در اینجا به جایی بپرداز که نگرانی و دلهره وجود دارد، زیرا در روز محشر مسائلی پیش خواهد آمد و از این نقطه، آرامشی نیست؛ هرچند در دریا هم طغیانی و ناآرامی وجود دارد.
از شعلهٔ عشق هرکه افروخته نیست
با او سر سوزنی دلم دوخته نیست
هوش مصنوعی: هر کس که از عشق شعله‌ور نشده، دل من به او حتی یک ذره وابستگی ندارد.
گر سوخته دل نه‌ای ز ما دور که ما
آتش به دلی زنیم کان سوخته نیست
هوش مصنوعی: اگر دلی شکسته و سوخته نداری، از ما دور شو؛ زیرا ما خود آتشی در دل داریم که آن دل سوخته نیست.
ای از تو مرا امید بهبودی نه
با من تو چنانکه پیش ازین بودی نه
هوش مصنوعی: ای کسی که تنها امید بهبودی من به توست، نه به من به گونه‌ای که قبل از این بودی.
می‌دانستم که عهد و پیمان مرا
در هم شکنی ولی به این زودی نه
هوش مصنوعی: می‌دانستم که وعده و پیمان مرا زیر پا خواهی گذاشت، اما فکر نمی‌کردم که این کار را به این سرعت انجام دهی.
گر آسایشی داری از روزگار
وصال عزیزان غنیمت شمار
هوش مصنوعی: اگر در زندگی‌ات آرامشی پیدا کرده‌ای به خاطر همراهی و نزدیکی عزیزانت، از آن بهره‌مند شو و ارزشش را بدان.
به جمعیت دوستان روی نه
پراکندگی را به یک سوی نه
هوش مصنوعی: به جمع دوستان بپیوند و از جدایی و پراکندگی دوری کن.
به دوری مکوش ار که بدخوست یار
که خود دوری افتد سرانجام کار
هوش مصنوعی: به خاطر دوری فراموش نکن که محبوب تو بدخلق است، زیرا در نهایت، خودت دوری را تجربه خواهی کرد.
اگر جامه تنگ است پاره مکن
که خود پاره گردد چو گردد کهن
هوش مصنوعی: اگر لباس تنگ است، آن را نپاره؛ زیرا در نهایت خود آن لباس کهنه و فرسوده خواهد شد.
مزن شاخ اگر میوه تلخ است و تیز
خود افتد چه پیش آیدش برگ ریز
هوش مصنوعی: اگر درختی شاخ و برگ خود را بشکنی، هرچند میوه‌اش تلخ و تیز باشد، در نهایت، خود آن درخت آسیب می‌بیند و برگ‌هایش می‌ریزد.
چو لابد جداییست از بعدِ زیست
به عمدا جدا زیستن بهر چیست
هوش مصنوعی: اگر جدایی از زندگی حتمی است، پس چرا عمدی جدا زندگی کنیم؟
درختی که دور افکند برگ و شاخ
کند سایه بر زیردستان فراخ
هوش مصنوعی: درختی که برگ و شاخه‌هایش را دور می‌ریزد، سایه‌اش بر روی زیر دست‌ها گسترده می‌شود.
گرت هست بازوی دولت هزار
در آغوش تست آنچه داری بیار
هوش مصنوعی: اگر به تو کمک و یاری فراوانی برسد، در آغوش من است. هر چیزی که داری را به نمایش بگذار.
چو بیش و کمی نیست در مغز و پوست
ز نفرین بدخواه و تحسین دوست
هوش مصنوعی: انسان‌ها از نظر ذات و باطن هیچ تفاوتی ندارند؛ نه برتری دارند و نه ضعف. آنچه که اهمیت دارد، تأثیر کلام و رفتار دیگران است، چه از سوی دشمنان که موجب نفرین می‌شوند، و چه از سوی دوستان که باعث تحسین می‌گردند.
ندانم چرا مردم سنگدل
ازین شاد گردند و زان تنگدل
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا انسان‌های سخت‌دل از شادی دیگران خوشحال می‌شوند و از اندوه دیگران ناراحت نمی‌گردند.
مرا دولت نیستی شد پسند
که اینجا و آنجا شوم بی گزند
هوش مصنوعی: من به مرحله‌ای رسیده‌ام که دیگر به دنبال قدرت نیستم و دوست دارم در هر نقطه‌ای که می‌روم، امن و بی‌دردسر باشم.
چه کار آید این هستی بی صفا
که بیش از دو روزی ندارد وفا
هوش مصنوعی: این زندگی بی‌ثبات و ناپایدار چه سودی دارد، در حالی که بیشتر از دو روز هم نمی‌تواند پایدار بماند.
چرا نیستی را نگیرم به زور
که همراه من بود خواهد به گور
هوش مصنوعی: چرا باید به اجبار کسی را از کنار خودم دور کنم در حالی که او همیشه با من بوده و در نهایت همراه من به پایان خواهد رسید؟
درِ فتنه بستن زبان بستن است
که گیتی به نیک و بد آبستن است
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از ایجاد مشکلات و آشفتگی‌ها، باید سکوت کرد و زبان را بسته نگه داشت، زیرا دنیا پر از خوبی‌ها و بدی‌هاست و هر لحظه ممکن است به فتنه‌ای دامن زده شود.
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
هوش مصنوعی: دیدم کسانی که از حرف‌های خود پشیمان شده‌اند، اما هیچ‌کس را ندیده‌ام که از سکوت کردن پشیمان باشد.
رهایی همه جا به کم گفتن است
دُرْاز رشته ایمن به ناسفتن است
هوش مصنوعی: آزادی در هر جا به این است که کمتر صحبت کنیم و رابطه‌ی پایدار و مطمئن به عدم جدل و اصطکاک بستگی دارد.
نترسم من ار عالمی پر خر است
مگر از خری کآدمی پیکر است
هوش مصنوعی: نمی‌ترسم از اینکه در دنیا آدم‌های نادانی وجود داشته باشند، بلکه از کسی می‌ترسم که به ظاهر انسان است اما درونش مثل یک الاغ و بی‌خود است.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا مهر 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
تو پنداری جهانی غیر ازین نیست
زمین و آسمانی غیر ازین نیست
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که جز این دنیا چیز دیگری وجود ندارد، نه زمین دیگری هست و نه آسمان دیگری.
چو آن کرمی که در پیله نهان است
زمین و آسمان او همان است
هوش مصنوعی: مانند آن کرمی که در پیله پنهان شده است، دنیای او همان زمین و آسمان است.
بود سوزن به از تیغ برنده
که این دوزنده باشد آن درنده
هوش مصنوعی: بهتر است یک سوزن کارش را انجام دهد تا یک تیغ تیز که فقط توانایی بریدن دارد، چون سوزن می‌تواند دوخت و دوز کند و در نتیجه مفیدتر است.
طرفه زمانی است دمِ صبحگاه
هم ورعش خوش بود و هم گناه
هوش مصنوعی: این زمان جالبی است که در صبح زود، هم می‌توان کارهای نیک انجام داد و هم به اشتباهات و گناهان دست زد.