گنجور

بخش ۱۹ - آذری طوسی قُدِّسَ سِرُّه

نام آن جناب شیخ نورالدین حمزه. پدرش عبدالملک بیهقی الطوسی است. مدتی با سربداران اسفراین در نظم مملکت کوشید و اما چشم از زخارف دنیوی پوشید. جناب شیخ، عارفی است کامل و شیخی است واصل، فاضلی است مجرد و کاملی است موحد. ارادت به شیخ محیی الدین طوسی داده. قدم در وادی سلوک نهاده. فیض صحبت شاه نعمت اللّه کرمانی را دریافت و خرقه از دست او پوشید و در بین سیاحت به صحبت بسیاری از اکابر رسید. دو نوبت به مکه مشرف گردید. شداید سفر بر نفس خود گماشت و به جانب هند لوای سفر افراشت. سلطان احمد گلبرگه یک لک روپیه که صد هزار درهم باشد به او داد که سلطان را تعظیم کند، قبول ننمود. به ایران مراجعت فرمود. مدت سی سال در، بر رخِ بیگانگان بست و بر سجادهٔ طاعت نشست. هشتاد و دو سال عمر کرد. تصانیف دارد رسالهٔ جواهر الاسرار و سعی الصفا و طغرای همایون و عجایب الغرایب از آن جناب است. مزار وی در اسفراین واقع است. غرض، از اشعار آن جناب این ابیات نوشته شد. مِنْقصایده:

چنانکه هست فلک را دوازده تمثال
که آفتاب بر آن دور می‌کند مه و سال
بر آسمان ولایت دوازده برج‌اند
چو آفتاب نبوت همه به اوج کمال
شهان بی سپه و خسروان بی شمشیر
ملوک بی حشم و اغنیای بی اموال
ازین دوازده برج دوازده خورشید
علی است مهر سپهر کمال و مطلع آل
علی است آنکه به کنه حقیقتش نرسد
به غیر ذات خداوند ایزد متعال
حدیث معرفت او به مردم نااهل
همان حکایت آب است و قصهٔ غربال

٭٭٭

منت خدای را که مطیع پیمبرم
فرمانبر قضای خداوند اکبرم
توحید، بحر و این تن من همچو کشتی است
جان ناخدای کشتی و عقل است لنگرم
تا از سواد وجه شدم سرخ روی فقر
روشن شده است معنی گوگرد احمرم
معنی حل طلق حلول قناعت است
ایننکته یاد گیر که من کیمیاگرم
دنیا چو جیفه، طالب آن سگ شمرده‌اند
لیکن من این گروه به سگ نیز نشمرم
از آفتاب همت من مهر ذره نیست
گر ذره‌ای بدانمش از ذره کمترم
از خسروان روی زمین ننگ آیدم
تا من گدای حضرت ساقی کوثرم
مِنْغزلیاته
قطعه
رباعی
اگرچه دولت وصلت به چون منی نرسد
در این امید بمیرم که خوش تمنایی است

٭٭٭

دلی که آه کشد در ره تو از خامی است که هرکه سوخت ازو دود برنمی‌آید.

٭٭٭

شدیم پیر به عصیان و چشم آن داریم
که جرم ما به جوانان پارسا بخشند

٭٭٭

کشتگان خویش را در پیش مردم جلوه ده
تا شهیدان ترا آیین ماتم برفتد

٭٭٭

چو مستولی شود درد جدایی، تن به مردن ده
دوای این مرض را هیچکس جز من نمی‌داند
ز هول روز جزا آذری چه می‌ترسی
تو کیستی که در آن روز در شمارآیی
ز حکمت بیاموزمت نکته‌ای
که در هر دو عالم شوی سرفراز
لباس طریقت چو در بر کنی
به ذلت مرنج و به عزت مناز
به عشق آر رو تا که شاهی کنی
که محمود گردید عبد ایاز
من گریهٔ آتشین نمی‌دانستم
من سوز دل حزین نمی‌دانستم
نه نام به من گذاشت عشقت نه نشان
من عشق ترا چنین نمی‌دانستم
بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی: ابوحامد اوحدالدین از مقتدایان این طایفه بوده. صحبت شیخ محی الدین عربی را دریافته و شیخ مذکور در موضعی از کتاب فتوحات مکیه در وادی ذکر او شتافته. شمس الدین تبریزی در دمشق با او ملاقات کرد. از او پرسید که در چه حالی؟ او به شمس الدین پاسخ داد که ماه را در طشت آب می‌بینم. شمس گفت: مگر در قفا دمل داری که در آسمانش نمی‌بینی. به مولانا جلال الدین مولوی گفتند که اوحدی شاهد باز بود. اما پاکبازی می‌نمود. گفت: کاش کردی و از آن گذشتی. چون به بغداد رفت خلیفه زاده میل به دیدن او کرد. گفتند که احوال او این است که در غلبهٔ حال، سینه بر سینهٔ اهل جمال می‌گذارد. گفت اگر چنین است او کافر و مبتدع است. من می‌روم و او را به قتل می‌رسانم. چون به مجلس درآمد. شیخ بر خاطرش مشرف شد. این رباعی را گفت. خلیفه زاده به قدم ارادت پیش آمد. رباعی این است:بخش ۲۰ - اسیری لاهیجی رحمة اللّه علیه: نام نامی آن جناب شیخ محمد، و شیخی است مجرد از فحول علما و از عدول عرفا. مرید حضرت سید محمد نوربخش و خلیفهٔ اوست. شانزده سال اکتساب کمالات روحانی و اقتباس معارف حقانی، از آن جناب نموده. شرحی بر مثنوی گلشن راز شیخ محمود شبستری نوشته. نامش مفاتیح الاعجاز و از همهٔ شروح، ممتاز است. با ملاً عبدالرحمن جامی معاصر بوده و جامی او راتمجید نموده. مثنوی در بحر رمل منظوم کرده، مشتمل بر تحقیقات و تمثیلات، مسمی به اسرار الشهود است. دیوانی نیز دارد پنج هزار بیت می‌شود. مرقدش در شیراز معروف است. تیمناً و تبرکاً چند بیتی از او نوشته می‌شود:

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نام آن جناب شیخ نورالدین حمزه. پدرش عبدالملک بیهقی الطوسی است. مدتی با سربداران اسفراین در نظم مملکت کوشید و اما چشم از زخارف دنیوی پوشید. جناب شیخ، عارفی است کامل و شیخی است واصل، فاضلی است مجرد و کاملی است موحد. ارادت به شیخ محیی الدین طوسی داده. قدم در وادی سلوک نهاده. فیض صحبت شاه نعمت اللّه کرمانی را دریافت و خرقه از دست او پوشید و در بین سیاحت به صحبت بسیاری از اکابر رسید. دو نوبت به مکه مشرف گردید. شداید سفر بر نفس خود گماشت و به جانب هند لوای سفر افراشت. سلطان احمد گلبرگه یک لک روپیه که صد هزار درهم باشد به او داد که سلطان را تعظیم کند، قبول ننمود. به ایران مراجعت فرمود. مدت سی سال در، بر رخِ بیگانگان بست و بر سجادهٔ طاعت نشست. هشتاد و دو سال عمر کرد. تصانیف دارد رسالهٔ جواهر الاسرار و سعی الصفا و طغرای همایون و عجایب الغرایب از آن جناب است. مزار وی در اسفراین واقع است. غرض، از اشعار آن جناب این ابیات نوشته شد. مِنْقصایده:
هوش مصنوعی: شیخ نورالدین حمزه فردی فرهیخته و عارف است که پدرش عبدالملک بیهقی الطوسی بوده است. او مدتی در امور حکومتی به سربداران اسفراین خدمت کرد ولی پس از آن از لذایذ و زیبایی‌های دنیا دل کنده و روی به سیر و سلوک آورده است. این شیخ به محیی الدین طوسی ارادت داشته و از او به فیض رسیده و لباس روحانی دریافت کرده است. او در سفرهایش با بسیاری از بزرگترها آشنا شده و دو بار به مکه مشرف شده است. در سفرهایش با دشواری‌هایی روبرو بوده و پس از آن به هند سفر کرده است. همچنین، سلطان احمد گلبرگه مبلغی قابل توجه به او پیشنهاد داده تا وی او را مورد احترام قرار دهد، اما او این پیشنهاد را نپذیرفته و به ایران بازگشته است. شیخ نورالدین در طول سی سال زندگی خود به عبادت و خدمت پرداخته و 82 سال عمر کرده است. آثار او شامل رساله‌هایی چون "جواهر الاسرار"، "سعی الصفا"، "طغرای همایون" و "عجایب الغرایب" است که مزارش در اسفراین قرار دارد. اشعار او نیز یادگارهای ارزشمندی هستند.
چنانکه هست فلک را دوازده تمثال
که آفتاب بر آن دور می‌کند مه و سال
هوش مصنوعی: در آسمان دوازده صورت مختلف وجود دارد که خورشید حول آنها گردش می‌کند و ماه و سال را به همراه دارد.
بر آسمان ولایت دوازده برج‌اند
چو آفتاب نبوت همه به اوج کمال
هوش مصنوعی: بر فراز آسمان امامت، دوازده نشانه مانند ستاره‌ها درخشان‌اند، و مانند خورشید نبوت، همه در بالاترین درجه کمال و شکوه قرار دارند.
شهان بی سپه و خسروان بی شمشیر
ملوک بی حشم و اغنیای بی اموال
هوش مصنوعی: پادشاهان بدون سپاه و فرمانروایان بدون سلاح، حاکمان بدون ملازمان و ثروتمندان بدون دارایی.
ازین دوازده برج دوازده خورشید
علی است مهر سپهر کمال و مطلع آل
هوش مصنوعی: از این دوازده برج، هر کدام با دوازده خورشید مشخص می‌شود که علی، به عنوان مظهر کمال و سرآغاز خانواده‌ای برجسته، نمایانگر آن‌هاست.
علی است آنکه به کنه حقیقتش نرسد
به غیر ذات خداوند ایزد متعال
هوش مصنوعی: علی کسی است که هیچ‌کس نمی‌تواند به عمق حقیقت او پی ببرد، جز ذات خداوند بزرگ.
حدیث معرفت او به مردم نااهل
همان حکایت آب است و قصهٔ غربال
هوش مصنوعی: شکل‌گیری فهم و شناخت او در دل افرادی که درک درستی ندارند، مانند داستان آب است که در غربالی ریخته می‌شود؛ یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند آن را به‌درستی درک کند و فهمی از آن داشته باشد.
منت خدای را که مطیع پیمبرم
فرمانبر قضای خداوند اکبرم
هوش مصنوعی: من شکرگزار خداوند هستم که از پیروان پیامبر هستم و به سرنوشت الهی ایمان دارم.
توحید، بحر و این تن من همچو کشتی است
جان ناخدای کشتی و عقل است لنگرم
هوش مصنوعی: توحید مثل دریا و بدن من مانند یک کشتی است. جان من، ناخدای این کشتی است و عقل من، لنگر آن.
تا از سواد وجه شدم سرخ روی فقر
روشن شده است معنی گوگرد احمرم
هوش مصنوعی: تا وقتی که از دانایی و علم بهره‌مند شدم، پوست من سرخ شده و فقر به روشنی نمایان شده است، مانند گوگرد قرمز که وضوح خاصی دارد.
معنی حل طلق حلول قناعت است
ایننکته یاد گیر که من کیمیاگرم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فهمیدن و درک مفهوم قناعت و راضی بودن به آنچه داریم، بسیار مهم است. به نوعی، این قناعت می‌تواند انسان را به نقطه‌ای برساند که مانند یک کیمیاگر، به چیزی ارزشمند و متمایز تبدیل شود. بنابراین، از این نکته آگاه باش که قناعت در واقع یک علم و هنر است که باید به آن توجه کرد.
دنیا چو جیفه، طالب آن سگ شمرده‌اند
لیکن من این گروه به سگ نیز نشمرم
هوش مصنوعی: دنیا مانند زباله‌ای است که عده‌ای به دنبال آن بوده و آن را ارزشمند می‌دانند، اما من حتی این گروه را به اندازه یک سگ هم نمی‌شمارم.
از آفتاب همت من مهر ذره نیست
گر ذره‌ای بدانمش از ذره کمترم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای که از خورشید بزرگ‌تر هستم، حتی از یک ذره هم کوچک‌تر نیستم. اگر هم بخواهند مرا به عنوان یک ذره بشناسند، از آن نیز کمترم.
از خسروان روی زمین ننگ آیدم
تا من گدای حضرت ساقی کوثرم
هوش مصنوعی: من از بزرگان دنیا شرمنده‌ام، زیرا من گدا و خدمتگزار حضرت ساقی کوثر هستم.
اگرچه دولت وصلت به چون منی نرسد
در این امید بمیرم که خوش تمنایی است
هوش مصنوعی: اگرچه به چنین شخصی مانند من، شادی وصال نمی‌رسد، اما در همین امید زندگی می‌کنم که آرزو کردن از آن زیباست.
دلی که آه کشد در ره تو از خامی است که هرکه سوخت ازو دود برنمی‌آید.
هوش مصنوعی: دل‌هایی که به خاطر تو آه می‌کشند، از نادانی خودشان است، زیرا کسی که در عشق سوخته باشد، چیزی جز دود از او برنمی‌آید.
شدیم پیر به عصیان و چشم آن داریم
که جرم ما به جوانان پارسا بخشند
هوش مصنوعی: ما به خاطر سرکشی و نافرمانی مان سالخورده و کهنه شده‌ایم، اما هنوز امیدواریم که جوانان پرهیزکار، گناه‌هایمان را ببخشند.
کشتگان خویش را در پیش مردم جلوه ده
تا شهیدان ترا آیین ماتم برفتد
هوش مصنوعی: محبوسان و از دست رفته‌گان خود را در برابر چشم مردم به نمایش بگذار تا شهیدان تو بتوانند مراسم سوگواری را برگزار کنند.
چو مستولی شود درد جدایی، تن به مردن ده
دوای این مرض را هیچکس جز من نمی‌داند
هوش مصنوعی: وقتی که درد جدایی بر من تسلط پیدا کند و نتوانم طاقت بیاورم، تنها من می‌دانم که درمان این درد چیست و هیچ کس دیگری از آن آگاه نیست.
ز هول روز جزا آذری چه می‌ترسی
تو کیستی که در آن روز در شمارآیی
هوش مصنوعی: از ترس روز قیامت، آذر، چه نگرانی؟ تو کیستی که در آن روز به شمار بیایی؟
ز حکمت بیاموزمت نکته‌ای
که در هر دو عالم شوی سرفراز
هوش مصنوعی: از اندیشه‌ای به تو نکته‌ای می‌آموزم که موجب بالندگی و افتخار تو در زندگی دنیوی و اخروی خواهد شد.
لباس طریقت چو در بر کنی
به ذلت مرنج و به عزت مناز
هوش مصنوعی: وقتی لباس سیر و سلوک را به تن می‌کنی، از ذلت نترس و با عزت رفتار نکن.
به عشق آر رو تا که شاهی کنی
که محمود گردید عبد ایاز
هوش مصنوعی: به عشق روی بیاور تا بتوانی مقام بالایی کسب کنی، مانند محمود که به خاطر محبتش به ایاز به عظمت رسید.
من گریهٔ آتشین نمی‌دانستم
من سوز دل حزین نمی‌دانستم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم که اشک‌های آتشین چه حسی دارند و نمی‌دانستم که سوز دل چقدر عمیق و غم‌انگیز است.
نه نام به من گذاشت عشقت نه نشان
من عشق ترا چنین نمی‌دانستم
هوش مصنوعی: عشقت نه برای من نامی انتخاب کرد و نه نشانی از خود بر جای گذاشت، اما من به این شکل عشق تو را نمی‌شناختم.