گنجور

بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی

ابوحامد اوحدالدین از مقتدایان این طایفه بوده. صحبت شیخ محی الدین عربی را دریافته و شیخ مذکور در موضعی از کتاب فتوحات مکیه در وادی ذکر او شتافته. شمس الدین تبریزی در دمشق با او ملاقات کرد. از او پرسید که در چه حالی؟ او به شمس الدین پاسخ داد که ماه را در طشت آب می‌بینم. شمس گفت: مگر در قفا دمل داری که در آسمانش نمی‌بینی. به مولانا جلال الدین مولوی گفتند که اوحدی شاهد باز بود. اما پاکبازی می‌نمود. گفت: کاش کردی و از آن گذشتی. چون به بغداد رفت خلیفه زاده میل به دیدن او کرد. گفتند که احوال او این است که در غلبهٔ حال، سینه بر سینهٔ اهل جمال می‌گذارد. گفت اگر چنین است او کافر و مبتدع است. من می‌روم و او را به قتل می‌رسانم. چون به مجلس درآمد. شیخ بر خاطرش مشرف شد. این رباعی را گفت. خلیفه زاده به قدم ارادت پیش آمد. رباعی این است:

سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بی سر بودن
تو آمده‌ای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن

غرض، وی مرید شیخ رکن الدین سجاسی بوده و اوحدی مراغه‌ای و فخر الدین عراقی همدانی در چله خانهٔ او آسوده. مثنوی مصباح الارواح از اوست. وفاتش در سنهٔ ۵۳۶ این چند بیت از مثنوی و اشعار او انتخاب و تبرکاً در این سفینه ثبت افتاد. مِنْمثنوی مصباح الارواح:

تا جنبش دست هست مادام
سایه متحرک است ناکام
چون سایه ز دست یافت مایه
پس نیست خود اندر اصل سایه
چیزی که وجود او به خود نیست
هستیش نهادن از خرد نیست
هست است ولیک هست مطلق
نزدیک حکیم نیست جز حق
هستی که به حق قوام دارد
او نیست ولیک نام دارد
برنقش خود است فتنه نقاش
کس نیست درین میان تو خوش باش
خود گفت و حقیقت خود اشنید
آن روی که خود نمود خود دید
پس باد یقین که نیست واللّه
موجود حقیقی سوی اللّه
رباعیات
جز نیستی تو نیست هستی به خدا
ای هشیاران خوش است مستی به خدا
گر زانکه بتی بحق، پرستی روزی
حقا که رسی ز بت پرستی به خدا

٭٭٭

چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیده مرا خوش است چون دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

٭٭٭

اوحد دیدی که هرچه دیدی هیچ است
هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
این هم به گوشه‌ای خزیدی هیچ است

٭٭٭

زان می‌نگرم به چشم سر در صورت
زیرا که ز معنی است اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صوریم
معنی نتوان دید مگر در صورت

٭٭٭

در مدرسه‌ها جواب گفتارم نیست
در بتکده‌ها صلیب و زنارم نیست
سرتاسر آفاق به هیچم نخرند
یا رب چه متاعم که خریدارم نیست

٭٭٭

اسرار حقیقت نشود حل به سؤال
نی نیز به در یافتن حشمت و مال
تا دیده و دل خون نکنی پنجه سال
هرگز ندهند راهت از قال به حال
دل مغز حقیقت است تن پوست ببین
در کسوت پوست صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا پرتو روی اوست یا اوست ببین

٭٭٭

اوحد در دل می‌زنی آخر دل کو
عمری است که راه می‌روی منزل کو
تا کی گویی ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی حاصل کو
بخش ۱۷ - احمد غزالی طوسی قُدِّسَ سِرُّه: جامع بوده میان علوم ظاهریه و باطنیه. برادر کهتر شیخ ابوحامد محمد غزالی مشهور به حجّةالاسلام است. غزال قریه‌ای است از طوس. غرض، جناب شیخ از اکابر اهل علم و حال و از اعاظم محققین و مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی می‌باشد و شیخ العارف عین القضات همدانی قدّس سرّه صاحب کتاب تمهیدات است. تربیت از آن جناب یافته است. کتاب سوانح العشاق را در غلبهٔ محبت، وی نوشته. آن رساله‌ای است نظماً و نثراً سخنان خوب و عبارات مرغوب دارد. در سنهٔ پانصد و بیست و هفت وفات یافت. مزارش در قزوین است. تیمّناً این ابیات از وی نوشته شد:بخش ۱۹ - آذری طوسی قُدِّسَ سِرُّه: نام آن جناب شیخ نورالدین حمزه. پدرش عبدالملک بیهقی الطوسی است. مدتی با سربداران اسفراین در نظم مملکت کوشید و اما چشم از زخارف دنیوی پوشید. جناب شیخ، عارفی است کامل و شیخی است واصل، فاضلی است مجرد و کاملی است موحد. ارادت به شیخ محیی الدین طوسی داده. قدم در وادی سلوک نهاده. فیض صحبت شاه نعمت اللّه کرمانی را دریافت و خرقه از دست او پوشید و در بین سیاحت به صحبت بسیاری از اکابر رسید. دو نوبت به مکه مشرف گردید. شداید سفر بر نفس خود گماشت و به جانب هند لوای سفر افراشت. سلطان احمد گلبرگه یک لک روپیه که صد هزار درهم باشد به او داد که سلطان را تعظیم کند، قبول ننمود. به ایران مراجعت فرمود. مدت سی سال در، بر رخِ بیگانگان بست و بر سجادهٔ طاعت نشست. هشتاد و دو سال عمر کرد. تصانیف دارد رسالهٔ جواهر الاسرار و سعی الصفا و طغرای همایون و عجایب الغرایب از آن جناب است. مزار وی در اسفراین واقع است. غرض، از اشعار آن جناب این ابیات نوشته شد. مِنْقصایده:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ابوحامد اوحدالدین از مقتدایان این طایفه بوده. صحبت شیخ محی الدین عربی را دریافته و شیخ مذکور در موضعی از کتاب فتوحات مکیه در وادی ذکر او شتافته. شمس الدین تبریزی در دمشق با او ملاقات کرد. از او پرسید که در چه حالی؟ او به شمس الدین پاسخ داد که ماه را در طشت آب می‌بینم. شمس گفت: مگر در قفا دمل داری که در آسمانش نمی‌بینی. به مولانا جلال الدین مولوی گفتند که اوحدی شاهد باز بود. اما پاکبازی می‌نمود. گفت: کاش کردی و از آن گذشتی. چون به بغداد رفت خلیفه زاده میل به دیدن او کرد. گفتند که احوال او این است که در غلبهٔ حال، سینه بر سینهٔ اهل جمال می‌گذارد. گفت اگر چنین است او کافر و مبتدع است. من می‌روم و او را به قتل می‌رسانم. چون به مجلس درآمد. شیخ بر خاطرش مشرف شد. این رباعی را گفت. خلیفه زاده به قدم ارادت پیش آمد. رباعی این است:
هوش مصنوعی: ابوحامد اوحدالدین یکی از پیشوایان این گروه بود که به teachings شیخ محی الدین عربی آشنا بود. شیخ در بخشی از کتاب خود به نام "فتوحات مکیه" به ذکر او پرداخته است. شمس الدین تبریزی در دمشق با او ملاقات کرد و از او حالش را پرسید. او به شمس الدین گفت که ماه را در یک ظرف آب می‌بیند. شمس با تمسخر گفت که آیا در پشت سرت دملی داری که نمی‌توانی آن را در آسمان ببینی؟ به مولانا جلال الدین مولوی گفتند که اوحدی مانند شاهین است، اما وانمود می‌کند که پاک و بی‌گناه است و مولوی در پاسخ گفت که کاش اینگونه می‌کرد و از آن می‌گذشت. وقتی او به بغداد رفت، پسر خلیفه خواست که او را ببیند. پاسخی که درباره او دادند این بود که در حالت غلبه، نزدیک اهل جمال می‌شود. پسر خلیفه با شنیدن این خبر گفت که اگر چنین است، او کافر و مبتدع است و قصد دارد او را به قتل برساند. وقتی وارد مجلس شد، شیخ او را تحت تأثیر قرار داد و رباعی را خواند. سپس پسر خلیفه با احترام به او نزدیک شد و به او ارادت نشان داد.
سهل است مرا بر سر خنجر بودن
در پای مراد دوست بی سر بودن
هوش مصنوعی: برای من این آسان است که در بالای خنجر باشم، اما در پای آرزوی دوست بی‌سر باشم.
تو آمده‌ای که کافری را بکشی
غازی چو تویی رواست کافر بودن
هوش مصنوعی: تو آمده‌ای تا کافری را به قتل برسانی، اگر تو فریادگر و جنگجویی چون غازی هستی، پس کافر بودن او جایز است.
غرض، وی مرید شیخ رکن الدین سجاسی بوده و اوحدی مراغه‌ای و فخر الدین عراقی همدانی در چله خانهٔ او آسوده. مثنوی مصباح الارواح از اوست. وفاتش در سنهٔ ۵۳۶ این چند بیت از مثنوی و اشعار او انتخاب و تبرکاً در این سفینه ثبت افتاد. مِنْمثنوی مصباح الارواح:
هوش مصنوعی: او مرید شیخ رکن الدین سجاسی بوده و اوحدی مراغه‌ای و فخر الدین عراقی همدانی در محل زندگی‌اش آرامش یافته‌اند. مثنوی «مصباح الارواح» اثر اوست. او در سال ۵۳۶ هجری فوت کرده و چند بیت از مثنوی و اشعارش برای گرامیداشت در این مجموعه ثبت شده است.
تا جنبش دست هست مادام
سایه متحرک است ناکام
هوش مصنوعی: تا زمانی که دست در حال حرکت است، سایه نیز همیشه در حال جابجایی خواهد بود. در این وضعیت، ناکامی در پی خواهد بود.
چون سایه ز دست یافت مایه
پس نیست خود اندر اصل سایه
هوش مصنوعی: اگر چیزی فقط سایه یا اثر یک چیز دیگر باشد، دیگر آن چیز اصلی نیست و وجود مستقل ندارد.
چیزی که وجود او به خود نیست
هستیش نهادن از خرد نیست
هوش مصنوعی: چیزی که به خودی خود وجود ندارد، به واسطه خرد نمی‌تواند به وجود بیاید.
هست است ولیک هست مطلق
نزدیک حکیم نیست جز حق
هوش مصنوعی: وجود دارد، اما وجود مطلق نزد حکیم تنها همان حقیقت است.
هستی که به حق قوام دارد
او نیست ولیک نام دارد
هوش مصنوعی: وجودی که به حقیقت وابسته است، البته وجود ندارد، اما نام آن ذکر شده است.
برنقش خود است فتنه نقاش
کس نیست درین میان تو خوش باش
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کسی به نقش خود در زندگی مشغول است و هیچ کس در این میان مسئولیتی جز خودش ندارد. تو باید از زندگی‌ات لذت ببری و خوشحال باشی.
خود گفت و حقیقت خود اشنید
آن روی که خود نمود خود دید
هوش مصنوعی: او خود گفت و حقیقتش را شنید، و آن چهره‌ای که خودش را نشان داد، خودش را دید.
پس باد یقین که نیست واللّه
موجود حقیقی سوی اللّه
هوش مصنوعی: بنابراین با اطمینان می‌گویم که چیزی به‌عنوان موجود حقیقی در کنار خدا وجود ندارد.
جز نیستی تو نیست هستی به خدا
ای هشیاران خوش است مستی به خدا
هوش مصنوعی: تنها زمانی که تو نیستی، واقعیت وجود ندارد. ای بیداران، غرق در مستی و خوشی تنها به خاطر خداوند است.
گر زانکه بتی بحق، پرستی روزی
حقا که رسی ز بت پرستی به خدا
هوش مصنوعی: اگر واقعاً بتی را بپرستی، روزی خواهی دید که از پرستش آن بت به خدا می‌رسی.
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیده مرا خوش است چون دوست دروست
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که همیشه پر از چهره ی دوست است و دیدن آن برای من خوشایند است، چرا که دوست درون آن است.
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
هوش مصنوعی: تفکیک بین دیده و دوست کار خوبی نیست، چرا که یا او در درون دیدگان ماست یا دیدگان ما خود او را نشان می‌دهند.
اوحد دیدی که هرچه دیدی هیچ است
هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است
هوش مصنوعی: اوحد، تو دیدی که هر چیزی که مشاهده کردی در واقع هیچ است و هر چیزی که گفتی و شنیدی نیز بی‌مقدار است.
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
این هم به گوشه‌ای خزیدی هیچ است
هوش مصنوعی: در تمام جهان به جست‌وجو و گشت و گذار پرداخته‌ای، اما در نهایت همه چیز بی‌فایده است. حتی اگر در گوشه‌ای آرام بگیری، باز هم هیچ فایده‌ای ندارد.
زان می‌نگرم به چشم سر در صورت
زیرا که ز معنی است اثر در صورت
هوش مصنوعی: به خاطر آن می‌نگرم که با چشمم ببینم، زیرا تأثیر معنا در صورت و چهره نمایان است.
این عالم صورت است و ما در صوریم
معنی نتوان دید مگر در صورت
هوش مصنوعی: این جهان فقط ظاهر و شکل است و ما در این اشکال وجود داریم. نمی‌توانیم معنی واقعی را جز در ظواهر مشاهده کنیم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما با داده‌هایی که تا مهر 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
در مدرسه‌ها جواب گفتارم نیست
در بتکده‌ها صلیب و زنارم نیست
هوش مصنوعی: در مدرسه‌ها جایی برای بیان نظرات و افکارم نیست و در مکان‌های غیرمتعارف مثل بتکده‌ها هم از نمادهای مذهبی خبری نیست.
سرتاسر آفاق به هیچم نخرند
یا رب چه متاعم که خریدارم نیست
هوش مصنوعی: به هیچ‌وجه در هیچ کجای جهان ارزشی ندارم، ای خدای من! چه طعمی برای زندگی‌ام دارم وقتی هیچ‌کس برای آن ارزش قائل نیست.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
اسرار حقیقت نشود حل به سؤال
نی نیز به در یافتن حشمت و مال
هوش مصنوعی: حقیقت را نمی‌توان با سوالات حل کرد و همچنین به دست آوردن ثروت و مال هم به همین سادگی نیست.
تا دیده و دل خون نکنی پنجه سال
هرگز ندهند راهت از قال به حال
هوش مصنوعی: تا زمانی که گریه و غم و اندوه را در دل و چشمانت نداشته باشی، هرگز نمی‌توانی از شرایط نامناسب به وضعیت بهتر منتقل شوی.
دل مغز حقیقت است تن پوست ببین
در کسوت پوست صورت دوست ببین
هوش مصنوعی: دل، مغز حقیقت است و جسم فقط پوسته‌ای می‌باشد. در این پوشش، زیبایی‌ و حقیقت چهره دوست را مشاهده کن.
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا پرتو روی اوست یا اوست ببین
هوش مصنوعی: هر چیزی که نشانه‌ای از وجود دارد، یا به خاطر نور چهره اوست یا خود اوست. به آن توجه کن.
اوحد در دل می‌زنی آخر دل کو
عمری است که راه می‌روی منزل کو
هوش مصنوعی: در دل خود عشق و شور و شوقی ایجاد می‌کنی، اما باید بگویی که در کجا بوده‌ای و کجا قرار است بروی؟ زندگی‌ات را چگونه سپری کرده‌ای و به کدام مقصد می‌رسی؟
تا کی گویی ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی حاصل کو
هوش مصنوعی: چقدر دیگر از تنهایی و اهالی آن حرف می‌زنی؟ چهل و دو دوره را گذرانده‌ای، نتیجه‌اش کجاست؟