گنجور

بخش ۱۷ - احمد غزالی طوسی قُدِّسَ سِرُّه

جامع بوده میان علوم ظاهریه و باطنیه. برادر کهتر شیخ ابوحامد محمد غزالی مشهور به حجّةالاسلام است. غزال قریه‌ای است از طوس. غرض، جناب شیخ از اکابر اهل علم و حال و از اعاظم محققین و مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی می‌باشد و شیخ العارف عین القضات همدانی قدّس سرّه صاحب کتاب تمهیدات است. تربیت از آن جناب یافته است. کتاب سوانح العشاق را در غلبهٔ محبت، وی نوشته. آن رساله‌ای است نظماً و نثراً سخنان خوب و عبارات مرغوب دارد. در سنهٔ پانصد و بیست و هفت وفات یافت. مزارش در قزوین است. تیمّناً این ابیات از وی نوشته شد:

چون چتر سنجری رخ بختم سیاه باد
با فقر اگر بود هوس مُلک سنجرم
تا یافت جان من خبر از مُلک نیم شب
صد مُلک نیمروز به مویی نمی‌خرم
عریان، ملک بخشم، گویی که خامه‌ام
خاموش نکته گویم و گویی که دفترم
رباعیات
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز چراغ وصل دایم شب ما
زان می که حرام نیست درمذهب ما
تا روز اجل خشک نیابی لب ما

٭٭٭

از بس که دلم طریق عشقت سپرد
اشکم به من و تو بر همی رشک برد
بنگر که به دیده در همی چون گذرد
تا نگذارد که دیده در تو نگرد

٭٭٭

عشقی به کمال و دل ربایی به جمال
دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال
زین نادره‌تر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال

٭٭٭

گر زلف تو سلسله است، دیوانه منم
ور عشق تو آتش است، پروانه منم
پیمان ترا به شرط پیمانه منم
با عشق تو خویش، از تو بیگانه منم

٭٭٭

تا با خودی ار چه همنشینی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
در من نرسی تا نشوی یک با من
کاندر ره عشق با تو کنجی با من
بخش ۱۶ - اوحدی مراغه ای: قدوهٔ عرفا و زبدهٔ فضلای زمان خود بوده و مدت مدیدی سیاحت فرموده. به سبب توطن در اصفهان از اهل آن شهر مشهور شده. اما مراغه‌ای است. در علوم ظاهری و باطنی و کمالات صوری ومعنوی مفخر دوران است و ظهورش در عهد دولت ارغون خان است. دست طلب گریبان دلش را به جانب اهل حال کشیدو شراب معرفت از دست شیخ ابوحامد اوحد الدین کرمانی چشید. لهذا تخلص خود را اوحدی قرارداد و زبان به اظهار حقایق گشاد. مثنوی جام جم از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در اصفهان بود. از منتخبات مثنوی و دیوان او نوشته می‌شود مِنْمثنوی جام جم:بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی: ابوحامد اوحدالدین از مقتدایان این طایفه بوده. صحبت شیخ محی الدین عربی را دریافته و شیخ مذکور در موضعی از کتاب فتوحات مکیه در وادی ذکر او شتافته. شمس الدین تبریزی در دمشق با او ملاقات کرد. از او پرسید که در چه حالی؟ او به شمس الدین پاسخ داد که ماه را در طشت آب می‌بینم. شمس گفت: مگر در قفا دمل داری که در آسمانش نمی‌بینی. به مولانا جلال الدین مولوی گفتند که اوحدی شاهد باز بود. اما پاکبازی می‌نمود. گفت: کاش کردی و از آن گذشتی. چون به بغداد رفت خلیفه زاده میل به دیدن او کرد. گفتند که احوال او این است که در غلبهٔ حال، سینه بر سینهٔ اهل جمال می‌گذارد. گفت اگر چنین است او کافر و مبتدع است. من می‌روم و او را به قتل می‌رسانم. چون به مجلس درآمد. شیخ بر خاطرش مشرف شد. این رباعی را گفت. خلیفه زاده به قدم ارادت پیش آمد. رباعی این است:

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جامع بوده میان علوم ظاهریه و باطنیه. برادر کهتر شیخ ابوحامد محمد غزالی مشهور به حجّةالاسلام است. غزال قریه‌ای است از طوس. غرض، جناب شیخ از اکابر اهل علم و حال و از اعاظم محققین و مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی می‌باشد و شیخ العارف عین القضات همدانی قدّس سرّه صاحب کتاب تمهیدات است. تربیت از آن جناب یافته است. کتاب سوانح العشاق را در غلبهٔ محبت، وی نوشته. آن رساله‌ای است نظماً و نثراً سخنان خوب و عبارات مرغوب دارد. در سنهٔ پانصد و بیست و هفت وفات یافت. مزارش در قزوین است. تیمّناً این ابیات از وی نوشته شد:
هوش مصنوعی: این متن به شرح ویژگی‌های علمی و شخصیتی یک عالم بزرگ اشاره دارد. او برادری کوچک‌تر به نام شیخ ابوحامد محمد غزالی، معروف به حجّةالاسلام، دارد و اهل قریه غزال در طوس است. این عالم از برجسته‌ترین افراد در علم و حال محسوب می‌شود و به عنوان یکی از محققین بزرگ شناخته می‌شود. او مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی بوده و از عارف بزرگ عین القضات همدانی، که صاحب کتاب "تمهیدات" است، تربیت شده است. او کتابی به نام "سوانح العشاق" نوشته که در آن، به بیان احساسات و عبارات زیبا پرداخته است. او در سال 527 هجری قمری وفات یافته و مزارش در قزوین قرار دارد. در انتها نیز چند بیت شعر از آثار او ذکر شده است.
چون چتر سنجری رخ بختم سیاه باد
با فقر اگر بود هوس مُلک سنجرم
هوش مصنوعی: چنان‌که سایه‌بان سنجر به من برکت می‌دهد، اگرچه با فقر زندگی کنم، آرزو دارم که صاحبِ سرزمین سنجر باشم.
تا یافت جان من خبر از مُلک نیم شب
صد مُلک نیمروز به مویی نمی‌خرم
هوش مصنوعی: وقتی که روح من از دنیای بالاتر باخبر شد، به هیچ قیمتی حاضر نیستم دنیای روز را با همه‌ی زیبایی‌هایش عوض کنم.
عریان، ملک بخشم، گویی که خامه‌ام
خاموش نکته گویم و گویی که دفترم
هوش مصنوعی: من خود را بدون هیچ زینتی به Others می‌سپارم، گویی که قلم من بی‌صدا رازهایی را بیان می‌کند، و گویی که دفتر من به این رازها پاسخ می‌دهد.
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز چراغ وصل دایم شب ما
هوش مصنوعی: عشق موجب شد که وجود ما از عدم خارج شود و روشنایی ما از نور وصالی است که همیشه در طول شب وجود دارد.
زان می که حرام نیست درمذهب ما
تا روز اجل خشک نیابی لب ما
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و مشروعیت نوشیدن شراب در مذهب شاعر اشاره دارد و بیان می‌کند که تا زمانی که انسان زنده است، نباید از نوشیدن آن دست بکشد و از لذت آن بهره‌مند شود، زیرا این کار حرام نیست.
از بس که دلم طریق عشقت سپرد
اشکم به من و تو بر همی رشک برد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تمام احساسات و محبت‌های واقعی‌ام را به عشق تو سپردم، اشک‌هایم به من و تو حسادت می‌کنند.
بنگر که به دیده در همی چون گذرد
تا نگذارد که دیده در تو نگرد
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه زمان به سرعت می‌گذرد و باعث می‌شود که نتوانی به خودت توجه کنی.
عشقی به کمال و دل ربایی به جمال
دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال
هوش مصنوعی: عشقی بی‌نظیر و زیبا وجود دارد که دل را به خود جلب می‌کند، اما دل پر از حرف و گفتار، به خاطر تأثیر عشق، قادر به بیان احساساتش نیست و خاموش شده است.
زین نادره‌تر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
هوش مصنوعی: کجا می‌توان حالتی مانند این را پیدا کرد که من در حال تشنگی باشم و در پیش رویم آبی زلال جاری باشد؟
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا مهرماه 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
گر زلف تو سلسله است، دیوانه منم
ور عشق تو آتش است، پروانه منم
هوش مصنوعی: اگر موهای تو همچون زنجیری باشد، من مانند دیوانه‌ای به آن چنگ می‌زنم، و اگر عشق تو همچون آتش باشد، من مانند پروانه‌ای به دور آن می‌چرخم.
پیمان ترا به شرط پیمانه منم
با عشق تو خویش، از تو بیگانه منم
هوش مصنوعی: عهدی که میان ما بسته شده، به نوعی وابسته به پیمانه و مقدار عشق من است. من به خاطر عشق تو به تو پیوند دارم، اما از خودم بیگانه شده‌ام.
تا با خودی ار چه همنشینی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
هوش مصنوعی: اگرچه تو با من هم نشینی می‌کنی، اما با خودت بسیار فاصله داری. این فاصله‌ی عمیق از تو به من می‌رسد.
در من نرسی تا نشوی یک با من
کاندر ره عشق با تو کنجی با من
هوش مصنوعی: تا زمانی که با من یکی نشوی، نمی‌توانی به عمق وجود من پی ببری، زیرا در مسیر عشق، همراهی و نزدیکی با من شرط است.