بخش ۱۶ - اوحدی مراغه ای
قدوهٔ عرفا و زبدهٔ فضلای زمان خود بوده و مدت مدیدی سیاحت فرموده. به سبب توطن در اصفهان از اهل آن شهر مشهور شده. اما مراغهای است. در علوم ظاهری و باطنی و کمالات صوری ومعنوی مفخر دوران است و ظهورش در عهد دولت ارغون خان است. دست طلب گریبان دلش را به جانب اهل حال کشیدو شراب معرفت از دست شیخ ابوحامد اوحد الدین کرمانی چشید. لهذا تخلص خود را اوحدی قرارداد و زبان به اظهار حقایق گشاد. مثنوی جام جم از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در اصفهان بود. از منتخبات مثنوی و دیوان او نوشته میشود مِنْمثنوی جام جم:
خویشتن را نمیشناسی قدر
ورنه بس محتشم کسی ای صدر
هم خلف نام و هم خلیفه نسب
نه به بازی شدی خلیفه رسب
ذات حق را مهینه اسمی تو
گنج تقدیس را طلسمی تو
به بدن درج اسم ذات شدی
به قوا مظهر صفات شدی
سر موی ترا دو کون بهاست
زانکه هستی دو کون بی کم و کاست
قالبت قُبهایست اللهی
لیک از حبهای نه آگاهی
نُه فلک در دل تو دارد کُنج
با کواکب ولیک در یک کُنج
گر زمانی به ترکتاز آیی
بروی تا به عرش و باز آیی
لیس فی جبتی تو دانی گفت
واناالحق تو میتوانی گفت
گاه عبدی و گاه معبودی
چه عجب چون غلام محمودی
پیش ازین گر دو حرف برخوانی
ترسمت برجهی که سبحانی
٭٭٭
باده نوشیدگان جام الست
نشدند از شراب دنیا مست
ذوق پاکان به خم و مستی نیست
جای نیکان به کبر و هستی نیست
بت پرستی ز می پرستی به
مردن عاقلان ز مستی به
چند گویی که باده غم ببرد
دین و دنیا ببین که هم ببرد
بهتر از غم کدام یار بُوَد
که شب و روز برقرار بُوَد
هرکه را عشق او خراب کند
فارغ از بنگ و از شراب کند
دل سیاهی دهند و رخ زردی
بهل این سرخ و سبز اگر مردی
اوحدی شصت سال سختی دید
تا شبی روی نیک بختی دید
سر گفتار ما مجازی نیست
باز کن دیده کاین به بازی نیست
سالها چون فلک به سرگشتم
تا فلک وار دیده ور گشتم
از برون در میان باز آرم
وز درون خلوتی است با یارم
کس نداند جمال سَلوت من
ره ندارد کسی به خلوت من
من قصایده رحمة اللّه علیه
غزلیات
رباعی
تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر
بردار مهر نامه ببین تا درو چهاست
زین آفرینش آنچه تو خواهی ز جزء و کلّ
در نفس خود بجوی که جام جهان نماست
این جام را جلا ده و خود را درو ببین
سری عظیم گفتم اگر خواجه در سراست
نفس است و حکمت آنکه نمیرد به وقت مرگ
وین آلت دگر همه در معرض فناست
دنیا و دین دو پلهٔ میزان قدرتست
این پله چون به خاک شد آن پله بر هواست
صوفی شدی صداقت و صدق و صفات کو
صافی شدی کدورت حقد و حسد چراست
دست کلیم را ید و بیضا نهادهاند
کو شسته بود دست ز چیزی که ماسواست
گفتی که عارفم ز کجا دانی این سخن
عارف کسی بود که بداند که از کجاست
٭٭٭
دل نگهدار که بر شاهد دنیا ننهی
کاین نه یاریست که او را غم یاری باشد
تو که امروز چو کژدم همه را نیش زنی
مونس قبر تو شک نیست که ماری باشد
آن چنان زی که چو طوفان اجل موج زند
گرد بر گرد تو از خیر حصاری باشد
چو روی بر سر خاکی بنگر که درو
چون تو در هر قدمی خفته هزاری باشد
خاکساران جهان را به حقارت منگر
تو چه دانی که در آن گرد سواری باشد
آن برون آید از این آتش سوزان فردا
که زرش را هم از امروز عیاری باشد
کشت ناکرده چرا دانه طمع میداری
آب ناداده زمین را چه بهاری باشد
اگر آن گنج گران میطلبی رنجی بر
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد
٭٭٭
سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار
همدمی نیست تا بگویم راز
خلوتی نیست تا بگریم زار
در خروشم زصیت آن معشوق
در سماعم ز صوت آن مزمار
مطربم پردهها همی سازد
که در آن پرده نیست کس را یار
همه مستان درآمدند به هوش
مست ما خود نمیشود هشیار
چیست این ناله و فغان در شهر
چیست این شور و فتنه در بازار
تو گمانی که میرسد معشوق
او نشانی که میرود دلدار
همه در جستجوی و او غافل
همه در گفتگو و او بیزار
همه پویندگان این راهند
همه جویندگان آن دیدار
نار در زن به خرمن تشویش
بار بر نه ز مکمن انکار
سکهٔ شاه و نقش سکه یکی است
عدد از درهم است و از دینار
آب و آیینه پیش گیر و ببین
که یکی چون دو میشود به شمار
تا بدانی که نیست جز یک نور
وان دگر سایهٔ در و دیوار
همه عالم نشان صورت اوست
بار جویید یا اولوالابصار
رفته شد باغ و خفته شد فتنه
سفته شد دُرّ و گفته شد اسرار
٭٭٭
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم چه نوازم نوای دل
رمزی بگویمت ز دل ار بشنوی به جان
بگذر ز جان که زود ببینی لقای دل
دل عرش مطلق است و برو استوای حق
زین جا درست کن به قیاس استوای دل
بر کرسی وجود چو لوحی است دل ز نور
بر وی نوشته سرّ خدایی خدای دل
گر دل به مذهب تو جز این گوشت پاره نیست
قصاب جو که به ز تو داند بهای دل
کیخسرو آن کسی است که حال جهان بدید
از نور جام روشن گیتی نمای دل
چون آفتاب عشق برآید تو بنگری
جانها چو ذره رقص کنان در هوای دل
سرپوش جسم گر ز سر جان برافکنی
فیض ازل نزول کند در فضای دل
گر در فنای خویش بکوشی به قدر وسع
من عهد میکنم به خلود بقای دل
ای صوفی از تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرموده پیر ما
٭٭٭
صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بت پرست ار معنی بت بازداند واصل است
٭٭٭
در پردهای و بر همه کس پرده میدری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
٭٭٭
تن در نماز و روی به محراب ها چه سود
چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست
٭٭٭
بوی آن دود که امسال به همسایه رسید
ز آتشی بود که در خرمن من پار گرفت
٭٭٭
هر کس علاج درد دلی میکنند و ما
دم درکشیده تا الم او چه میکند
کمتر ز مور و مار شناس آن گروه را
کز بهر مور و مار تن خویش پرورند
گرگ اجل یکایک از این گله میبرد
وین گله را نگر که چه آسوده میچرند
٭٭٭
عالم ز ماجرای دل ریش ما پر است
با هیچ کس نگفته من این ماجرا هنوز
٭٭٭
در دست ما چو نیست عنان ارادتی
بگذاشتیم تا کرم او چه میکند
٭٭٭
وقتی علاج مردم بیمار کردمی
اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش
٭٭٭
ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق
ورنگویم عاشقی خود میکند اظهار خویش
ای که ازمنکار خود راچاره میجستی که چیست
این مگو ازمن که من خود عاجزم در کار خویش
٭٭٭
نه به اندازهٔ خود یار گزیدی ای دل
تا رسیدی به بلایی که رسیدی ای دل
٭٭٭
در هرچه بنگرم تو بدیدار بودهای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بودهای
چون اول از تو خواست که عشاق را بخواست
آخر چه شد که از همه بیزار بودهای
٭٭٭
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی کی التفات نمودی به خانهای
گر راستی است هرچه طلب میکنی تویی
وین راه دور نیست به غیر از بهانهای
٭٭٭
ور خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان
وافتاده از یقین خود اندر گمان همه
از بس که پر شدم ز صفات کمال تو
نزدیک شد که پر شود از من جهان همه
قطعه
فرزند بندهایست خدایا غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
گر مقبل است، گنج سعادت برای اوست
ور مدبر است، رنج زیادت چه میبری
٭٭٭
از تست فتاده در خلایق همه شور
در پیش تو درویش و توانگر همه عور
ای با همه در حدیث و گوش همه کر
وی با همه در حضور و چشم همه کور
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنی است جان من هم تو بسوز
ور ساختنی است کار من هم تو بساز
٭٭٭
ای آمده گریان تو و خندان همه کس
وز آمدن تو گشته شادان همه کس
امروز چنان بزی که فردا چو روی
خندان تو برون روی و گریان همه کس
٭٭٭
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
حاصل به جز از گفت و مگویی ز تو نه
در هر مویی نشانهای هست از تو
وان گاه نشان به هیچ رویی ز تونه
بخش ۱۵ - ابوالوفای خوارزمی: از کبار مشایخ خوارزم است. مردم خوارزم به سبب حسن خلق او را فرشتهٔ روی زمین لقب کرده بودند. جامع علم و عمل و صفات حمیده بوده. او را جناب شیخ ابوالفتح که به چند واسطه از مریدان حضرت شیخ نجم الدین کبری است تربیت نموده. گویند جناب جلال الدین محمد رومی الملقّب به مولوی صاحب کتاب مثنوی، به ظهور او خبر داده. مولانا حسین بن حسن خوارزمی صاحب شرح مثنوی موسوم به جواهر الاسرار از مریدان اوست. باری رسالهٔ کنز الجواهر از تصنیفات شیخ است. وفاتش در سنهٔ ۸۳۵ و این رباعیات از اوست:بخش ۱۷ - احمد غزالی طوسی قُدِّسَ سِرُّه: جامع بوده میان علوم ظاهریه و باطنیه. برادر کهتر شیخ ابوحامد محمد غزالی مشهور به حجّةالاسلام است. غزال قریهای است از طوس. غرض، جناب شیخ از اکابر اهل علم و حال و از اعاظم محققین و مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی میباشد و شیخ العارف عین القضات همدانی قدّس سرّه صاحب کتاب تمهیدات است. تربیت از آن جناب یافته است. کتاب سوانح العشاق را در غلبهٔ محبت، وی نوشته. آن رسالهای است نظماً و نثراً سخنان خوب و عبارات مرغوب دارد. در سنهٔ پانصد و بیست و هفت وفات یافت. مزارش در قزوین است. تیمّناً این ابیات از وی نوشته شد:
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قدوهٔ عرفا و زبدهٔ فضلای زمان خود بوده و مدت مدیدی سیاحت فرموده. به سبب توطن در اصفهان از اهل آن شهر مشهور شده. اما مراغهای است. در علوم ظاهری و باطنی و کمالات صوری ومعنوی مفخر دوران است و ظهورش در عهد دولت ارغون خان است. دست طلب گریبان دلش را به جانب اهل حال کشیدو شراب معرفت از دست شیخ ابوحامد اوحد الدین کرمانی چشید. لهذا تخلص خود را اوحدی قرارداد و زبان به اظهار حقایق گشاد. مثنوی جام جم از اوست. وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در اصفهان بود. از منتخبات مثنوی و دیوان او نوشته میشود مِنْمثنوی جام جم:
هوش مصنوعی: او یکی از شخصیتهای برجسته عرفان و دانشمندان زمان خود بود که مدت زیادی به سفر و گشتوگذار پرداخته است. به خاطر سکونت در اصفهان، به عنوان فردی از اهل این شهر شناخته شده است، اما اصل او از مراغه است. در زمینههای علمی از جمله علوم ظاهری و باطنی و همچنین صفات ظاهری و باطنی، او در دوران خود افتخارآفرین بود و فعالیتهایش در زمان حکومت ارغون خان نمود پیدا کرد. او به دنبال شناخت حقیقت، به جمع اهل دل پیوست و از معلمی به نام شیخ ابوحامد اوحد الدین کرمانی، به درک معرفت عمیقتری رسید. به همین دلیل لقب اوحدی را برای خود انتخاب کرد و به بیان حقایق پرداخت. یکی از آثار مشهور او، مثنوی جام جم است. او در سال ۷۳۸ هجری شمسی در اصفهان درگذشت و آثارش همچنان مورد توجه قرار دارد.
خویشتن را نمیشناسی قدر
ورنه بس محتشم کسی ای صدر
هوش مصنوعی: شما خودتان را نمیشناسید، اگر میشناختید، متوجه میشدید که چقدر بزرگ و باارزش هستید، ای سرآمد و صاحب مقام.
هم خلف نام و هم خلیفه نسب
نه به بازی شدی خلیفه رسب
هوش مصنوعی: اگر کسی از نظر نام و نسب بر تخت خلافت نشسته باشد، این مقام به سادگی و به بازی کردن به دست نیامده است.
ذات حق را مهینه اسمی تو
گنج تقدیس را طلسمی تو
هوش مصنوعی: خداوند برای خود نامهایی دارد که به خاطر آنها، به تقدیس و احترام میرسد و این نامها همچون رمز و رازی هستند که به عظمت او اشاره میکنند.
به بدن درج اسم ذات شدی
به قوا مظهر صفات شدی
هوش مصنوعی: بدن تو با نام خدا آراسته شد و با قدرتها جلوهگر صفات الهی گشتی.
سر موی ترا دو کون بهاست
زانکه هستی دو کون بی کم و کاست
هوش مصنوعی: موی تو به اندازهای ارزشمند است که مانند دو عالم وجود دارد، زیرا تو خود دو عالم را بدون هیچ عیب و نقصی در بر داری.
قالبت قُبهایست اللهی
لیک از حبهای نه آگاهی
هوش مصنوعی: بدن تو همچون گنبدی الهی است، اما از آنچه در دل داری، آگاهی نداری.
نُه فلک در دل تو دارد کُنج
با کواکب ولیک در یک کُنج
هوش مصنوعی: در دل تو نُه آسمان جای دارد و در کنار ستارهها، اما تو در یک گوشه نشستهای.
گر زمانی به ترکتاز آیی
بروی تا به عرش و باز آیی
هوش مصنوعی: اگر روزی به شتاب و سرعت پیش بروی، به عرش و مقامهای بلند دستیابی و سپس باز خواهی گشت.
لیس فی جبتی تو دانی گفت
واناالحق تو میتوانی گفت
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که هیچ چیزی در باطن من نیست که تو نمیدانی، و من حقیقت را میتوانم بگویم.
گاه عبدی و گاه معبودی
چه عجب چون غلام محمودی
هوش مصنوعی: گاهی انسان در مقام بنده است و گاهی در مقام خداوند، چه شگفتانگیز است که مانند غلام محمود، وضعش تغییر میکند.
پیش ازین گر دو حرف برخوانی
ترسمت برجهی که سبحانی
هوش مصنوعی: اگر قبل از این دو کلمه را بخوانی، میترسم که به شگفتی بیفتی و از خود بیخود شوی.
باده نوشیدگان جام الست
نشدند از شراب دنیا مست
هوش مصنوعی: نوشندگان شراب جاودانه نتوانستند از شراب دنیوی سرمست شوند.
ذوق پاکان به خم و مستی نیست
جای نیکان به کبر و هستی نیست
هوش مصنوعی: افراد پاک و والا به خوشی و شادی دنیوی اهمیت نمیدهند و جایگاه نیکوکاران را نمیتوان با خودخواهی و فخر به داراییها سنجید.
بت پرستی ز می پرستی به
مردن عاقلان ز مستی به
هوش مصنوعی: پرستش بت به میپرستی شبیه است، زیرا عاقلانی که از مستی رنج میبرند، در نهایت به مرگ میرسند.
چند گویی که باده غم ببرد
دین و دنیا ببین که هم ببرد
هوش مصنوعی: چقدر دربارهٔ اینکه نوشیدنی غم را از بین میبرد صحبت میکنی، اما ببین که آن نیز میتواند همه چیز را از بین ببرد.
بهتر از غم کدام یار بُوَد
که شب و روز برقرار بُوَد
هوش مصنوعی: بهتر از غم کدام دوست یا همراه میتواند باشد که همیشه در کنار ما بماند، چه در روز و چه در شب؟
هرکه را عشق او خراب کند
فارغ از بنگ و از شراب کند
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق او را دیوانه کند، دیگر به نوشیدنی و شراب اهمیت نمیدهد.
دل سیاهی دهند و رخ زردی
بهل این سرخ و سبز اگر مردی
هوش مصنوعی: اگر دل آنها تیره و سیاه باشد و چهرهشان رنگ پریده، این رنگهای سرخ و سبز را کنار بگذار. اگر کسی مرد باشد، باید به باطن و ماهیت افراد نگاه کند نه به ظاهرشان.
اوحدی شصت سال سختی دید
تا شبی روی نیک بختی دید
هوش مصنوعی: اوحدی سالهای زیادی را با دشواری سپری کرد تا اینکه یک شب، خوشبختی و سعادت را تجربه کرد.
سر گفتار ما مجازی نیست
باز کن دیده کاین به بازی نیست
هوش مصنوعی: موضوع اصلی صحبت ما واقعی و حقیقی است، نه مجازی. چشمهای خود را باز کن و ببین که این موضوع به صرف سرگرمی و بازی نیست.
سالها چون فلک به سرگشتم
تا فلک وار دیده ور گشتم
هوش مصنوعی: سالها مانند چرخش آسمان به گرد خود گشتم تا به دانشی مانند آن دست یابم.
از برون در میان باز آرم
وز درون خلوتی است با یارم
هوش مصنوعی: من از بیرون به سمت شما میآیم و در درون، جایی آرام با محبوبم دارم.
کس نداند جمال سَلوت من
ره ندارد کسی به خلوت من
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که زیبایی لحظات آرامش من چگونه است و هیچکس نمیتواند به دنیای خصوصی من وارد شود.
تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر
بردار مهر نامه ببین تا درو چهاست
هوش مصنوعی: تو نامهای از طرف خدا هستی، پس راز و رمز خود را بردار و ببین در این نامه چه چیزی نهفته است.
زین آفرینش آنچه تو خواهی ز جزء و کلّ
در نفس خود بجوی که جام جهان نماست
هوش مصنوعی: از این آفرینش، هر آنچه که میخواهی، در وجود خود جستجو کن؛ زیرا که نفس تو، آینهای از تمامی جهان است.
این جام را جلا ده و خود را درو ببین
سری عظیم گفتم اگر خواجه در سراست
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که از زیبایی و جذابیت خود بهرهبرداری کن و بر این نکته تاکید کن که اگر کسی در جایگاه بالایی قرار دارد، باید به خود و امکاناتی که دارد، توجه کند. به نوعی به فرد توصیه میشود که با دید مثبت به زندگی بنگرد و خود را در آن ببیند.
نفس است و حکمت آنکه نمیرد به وقت مرگ
وین آلت دگر همه در معرض فناست
هوش مصنوعی: نفس انسان و دانشی که دارد، هرگز با مرگ از بین نمیرود، در حالی که تمام چیزهای دیگر در معرض نابودی و فنا هستند.
دنیا و دین دو پلهٔ میزان قدرتست
این پله چون به خاک شد آن پله بر هواست
هوش مصنوعی: دنیا و دیانت هر کدام دارای مقام و ارزشی هستند. اگر دنیا به مشکلات دچار شود و به زمین بیفتد، دیانت و ارزشهای روحانی نیز تحت تأثیر قرار خواهند گرفت و در نتیجه، وضعیت دینی نیز ممکن است به خطر بیفتد.
صوفی شدی صداقت و صدق و صفات کو
صافی شدی کدورت حقد و حسد چراست
هوش مصنوعی: ای صوفی، تو به چه اندازه به صداقت و صفات نیکو دست یافتهای؟ چرا هنوز در دل تو کینه و حسد وجود دارد؟
دست کلیم را ید و بیضا نهادهاند
کو شسته بود دست ز چیزی که ماسواست
هوش مصنوعی: دست کلیم (موسی) را با معجزهای از نور و روشنایی پر کردند، زیرا او پیش از این، دستانش را از هر چیزی که غیر از خداست پاک کرده بود.
گفتی که عارفم ز کجا دانی این سخن
عارف کسی بود که بداند که از کجاست
هوش مصنوعی: گفتی که من عارف هستم، ولی چطور میتوانی این را بفهمی؟ عارف واقعی کسی است که بداند از کجا آمده است.
دل نگهدار که بر شاهد دنیا ننهی
کاین نه یاریست که او را غم یاری باشد
هوش مصنوعی: دل خود را حفظ کن و به زیباییهای دنیا دل م ببند، زیرا این زیباییها یاری نیستند که برای کسی دلسوزی کنند.
تو که امروز چو کژدم همه را نیش زنی
مونس قبر تو شک نیست که ماری باشد
هوش مصنوعی: تو که امروز مانند کژدم همه را نیش میزنی، شک نیست که مونس قبر تو باید ماری باشد.
آن چنان زی که چو طوفان اجل موج زند
گرد بر گرد تو از خیر حصاری باشد
هوش مصنوعی: زندگی را به گونهای بگذران که وقتی وقت مرگ فرا رسید، مانند طوفانی تو را در بر نگیرد و تنها از دور نظارهگر باشی، به گونهای که حصاری از خوبیها دور تو را احاطه کرده باشد.
چو روی بر سر خاکی بنگر که درو
چون تو در هر قدمی خفته هزاری باشد
هوش مصنوعی: وقتی به قبرستان نگاه میکنی، ببین که در هر قدمی که میروی، افرادی مثل تو خوابیدهاند و هر کدام داستانی دارند.
خاکساران جهان را به حقارت منگر
تو چه دانی که در آن گرد سواری باشد
هوش مصنوعی: به کسانی که در دنیا به ظاهراً کمارزش و خاکی به نظر میرسند، با تحقیر نگاه نکن. تو چه میدانی که ممکن است در دل اینها کنار کسانی داشته باشند که در نهایت برجسته و بزرگوارند؟
آن برون آید از این آتش سوزان فردا
که زرش را هم از امروز عیاری باشد
هوش مصنوعی: فردا کسی از این آتش سوزان بیرون خواهد آمد که امروز دارای ویژگیهای خاصی باشد و بتواند در برابر مشکلات ایستادگی کند.
کشت ناکرده چرا دانه طمع میداری
آب ناداده زمین را چه بهاری باشد
هوش مصنوعی: چرا از زمین که هیچ دانهای در آن کاشتهای انتظار محصول و ثمره داری؟ اگر آبی به زمین نرسیده، چه امیدی به بهار و رشد وجود دارد؟
اگر آن گنج گران میطلبی رنجی بر
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به گنج و ثروت ارزشمند دست یابی، باید بدانی که نباید رنج و زحمت را در نظر کوچک بشماری، زیرا بدون تلاش، فقط به چیزهای بیارزش دست خواهی یافت.
سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار
هوش مصنوعی: دوست ما ارتباطی با پیوند ما ندارد؛ زیرا زمانی که قادر شد، از وصال بهرهمند شد.
همدمی نیست تا بگویم راز
خلوتی نیست تا بگریم زار
هوش مصنوعی: دوست و همراهی ندارم که از دلتنگیهایم بگویم و جایی هم نیست که به آرامی اشک بریزم.
در خروشم زصیت آن معشوق
در سماعم ز صوت آن مزمار
هوش مصنوعی: در حالتی شاداب و سرمست هستم به خاطر وضعیت آن معشوق، و همینطور به خاطر صدای دلانگیز آن ساز.
مطربم پردهها همی سازد
که در آن پرده نیست کس را یار
هوش مصنوعی: من نوازندهای هستم که ساز میزنم، اما در این نغمات هیچکس جز یارم نیست.
همه مستان درآمدند به هوش
مست ما خود نمیشود هشیار
هوش مصنوعی: همه مستها به هوش و حال آمدهاند، اما ما در حالت مستی نمیتوانیم هوشیار شویم.
چیست این ناله و فغان در شهر
چیست این شور و فتنه در بازار
هوش مصنوعی: این ناله و فریاد در شهر به چه دلیل است؟ این هیجان و آشفتگی در بازار به چه علت است؟
تو گمانی که میرسد معشوق
او نشانی که میرود دلدار
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی که معشوق نشانهای از حضورش به تو میدهد، در حالی که دلبر به سمت دیگری میرود.
همه در جستجوی و او غافل
همه در گفتگو و او بیزار
هوش مصنوعی: همه در تلاشند که او را پیدا کنند، اما خودشان غافل از حضور او هستند. همه مشغول حرف زدن هستند، در حالی که او از این گفتگوها دلزده است.
همه پویندگان این راهند
همه جویندگان آن دیدار
هوش مصنوعی: تمامی افرادی که در این مسیر قدم میزنند، همگی در جستجوی آن دیدار هستند.
نار در زن به خرمن تشویش
بار بر نه ز مکمن انکار
هوش مصنوعی: آتش در دل زن به سبب نگرانی، شعلهور میشود و این احساس به طور پنهانی در وجود او وجود دارد.
سکهٔ شاه و نقش سکه یکی است
عدد از درهم است و از دینار
هوش مصنوعی: سکههای شاه و نقش آنها یکسان است؛ ارزش آنها به عددی که بر رویشان نقش بسته، مربوط میشود، چه درهم باشد و چه دینار.
آب و آیینه پیش گیر و ببین
که یکی چون دو میشود به شمار
هوش مصنوعی: آب و آیینه را در مقابل خود قرار بده و تماشا کن که چگونه یک چیز به دو چیز تبدیل میشود.
تا بدانی که نیست جز یک نور
وان دگر سایهٔ در و دیوار
هوش مصنوعی: تا بفهمی که در واقع چیزی جز یک نور وجود ندارد و بقیه فقط سایههایی از در و دیوار هستند.
همه عالم نشان صورت اوست
بار جویید یا اولوالابصار
هوش مصنوعی: همه جهان نشاندهندهی وجود اوست، پس نیکو است که با چشم دل به آن بنگریم.
رفته شد باغ و خفته شد فتنه
سفته شد دُرّ و گفته شد اسرار
هوش مصنوعی: باغ رفته و شور و شوق از بین رفته، جواهرها خاموش شده و رازها فاش شدهاند.
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم چه نوازم نوای دل
هوش مصنوعی: از من نشان دل را خواستند بیدلان، اما من هم که بیدارم و دل دردمندی دارم، نمیدانم چگونه باید صدای دل را بنوازم.
رمزی بگویمت ز دل ار بشنوی به جان
بگذر ز جان که زود ببینی لقای دل
هوش مصنوعی: اگر به دل من گوش دهی و به عمق آن توجه کنی، از خودت بگذر و به عشق و احساسات نزدیکتر شو، چرا که به زودی میتوانی به وصال دل و عشق واقعی برسی.
دل عرش مطلق است و برو استوای حق
زین جا درست کن به قیاس استوای دل
هوش مصنوعی: دل همانند عرش الهی است و مرکز حق در آن قرار دارد. بنابراین، از این نقطه باید به درستی و با مقیاس دل آشنا شویم.
بر کرسی وجود چو لوحی است دل ز نور
بر وی نوشته سرّ خدایی خدای دل
هوش مصنوعی: دل مانند لوحی است که بر کرسی وجود قرار دارد و از نور پر شده است. بر روی این لوح، رازهای الهی و ویژگیهای پروردگار دل نوشته شده است.
گر دل به مذهب تو جز این گوشت پاره نیست
قصاب جو که به ز تو داند بهای دل
هوش مصنوعی: اگر دل من جز یک تکه گوشت چیزی نیست، پس قصاب بهتر از تو میداند که چقدر ارزش دارد.
کیخسرو آن کسی است که حال جهان بدید
از نور جام روشن گیتی نمای دل
هوش مصنوعی: کیخسرو شخصی است که با دیدن وضعیت دنیای خود، از نور و روشنی جامی تصویر روشنی از جهان و احساساتش در دلش ایجاد میکند.
چون آفتاب عشق برآید تو بنگری
جانها چو ذره رقص کنان در هوای دل
هوش مصنوعی: وقتی عشق مانند آفتاب طلوع کند، تو خواهی دید که جانها مانند دانههای ریز، در فضای دل به تپش و رقص درمیآیند.
سرپوش جسم گر ز سر جان برافکنی
فیض ازل نزول کند در فضای دل
هوش مصنوعی: اگر از روی جسم خود پردهبرداری و به روح خود توجه کنی، رحمت و نعمتهای بیپایان از آسمان به دل تو نازلی خواهد شد.
گر در فنای خویش بکوشی به قدر وسع
من عهد میکنم به خلود بقای دل
هوش مصنوعی: اگر در راه از بین بردن خود تلاش کنی، به اندازه توان خود به تو قول میدهم که دل تو همیشه باقی خواهد ماند.
ای صوفی از تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرموده پیر ما
هوش مصنوعی: ای صوفی، تو بیعشق به زهد چنگ مزن و ما را از عشق همانند کسی که از توبه سخن میگوید، نهی نکن. ما پیرو عشقیم و از آن دست نمیکشیم.
صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بت پرست ار معنی بت بازداند واصل است
هوش مصنوعی: پرستش صورت بتها به خودی خود کفر است، ولی اگر بتپرست، معنای واقعی بت را درک کند و از آن دوری کند، به حقیقت میرسد.
در پردهای و بر همه کس پرده میدری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
هوش مصنوعی: تو در پشت پردهای و در خفا با همه در ارتباطی، اما با هر کسی که بخواهی ارتباط برقرار کنی، نمیتوانی به وصال و نزدیک شدن با آنها برسی.
تن در نماز و روی به محراب ها چه سود
چون روی دل به قبله و دل در نماز نیست
هوش مصنوعی: تن در نماز حضور دارد و به سمت محراب مینگرد، اما چه فایدهای دارد وقتی که دل به سمت قبله نیست و در واقع در نماز غایب است؟
بوی آن دود که امسال به همسایه رسید
ز آتشی بود که در خرمن من پار گرفت
هوش مصنوعی: بوی دودی که امسال به همسایه رسید، ناشی از آتش سوزی بود که در انبار محصول من به وجود آمد.
هر کس علاج درد دلی میکنند و ما
دم درکشیده تا الم او چه میکند
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال درمان درد و دل خود است، اما ما فقط منتظریم ببینیم او چه میکند.
کمتر ز مور و مار شناس آن گروه را
کز بهر مور و مار تن خویش پرورند
هوش مصنوعی: برخی از افراد، حتی کمتر از موجودات کوچک و خطرناک، ارزش و اهمیت چیزهای ساده را نمیدانند و تنها به فکر حفظ و نگهداری منافع شخصی خود هستند.
گرگ اجل یکایک از این گله میبرد
وین گله را نگر که چه آسوده میچرند
هوش مصنوعی: مرگ به آرامی هر یک از این گوسفندان را میگیرد و این گله را ببین که چقدر بیخبر و راحت در کنار هم مشغول چراست.
عالم ز ماجرای دل ریش ما پر است
با هیچ کس نگفته من این ماجرا هنوز
هوش مصنوعی: دلbroken و رنجیده ما پر از داستانها و ماجراهای ناگفتنی است، اما هنوز هیچکس را از این ماجراها آگاه نکردهام.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی که تا مهرماه 2023 جمعآوری شدهاند، آموزش دیدهاید.
در دست ما چو نیست عنان ارادتی
بگذاشتیم تا کرم او چه میکند
هوش مصنوعی: زمانی که کنترل ارادهامان در دست ما نیست، تسلیم لطف و کرم او شدهایم و منتظریم ببینیم او چه اقداماتی انجام خواهد داد.
وقتی علاج مردم بیمار کردمی
اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش
هوش مصنوعی: وقتی به درمان بیماران میپرداختم، حالا به وضعیتی رسیدم که خودم نمیدانم برای بهبود خود چه باید بکنم.
ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق
ورنگویم عاشقی خود میکند اظهار خویش
هوش مصنوعی: روزی داستان عشق را برای مردم تعریف خواهم کرد و وقتی که در عشق خود نمایان شوم، رنگ و بوی عشق را به نمایش میگذارم.
ای که ازمنکار خود راچاره میجستی که چیست
این مگو ازمن که من خود عاجزم در کار خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال راه حلی برای کارهایم هستی، نگو که چقدر در کارهای خودم ناتوانم.
نه به اندازهٔ خود یار گزیدی ای دل
تا رسیدی به بلایی که رسیدی ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، یارانی که انتخاب کردی به اندازهٔ شایستگی و ارزش خودت نبودند، و به همین خاطر به مشکلات و دردسرهایی دچار شدی.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی دادههایی که تا مهرماه 1402 جمعآوری شدهاند، آموزش دیدهاید.
در هرچه بنگرم تو بدیدار بودهای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بودهای
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، تو را میبینم. حتی اگر به صورت علنی نباشی، چهرهات در دل خودم بسیار جلوهگر شده است.
چون اول از تو خواست که عشاق را بخواست
آخر چه شد که از همه بیزار بودهای
هوش مصنوعی: چرا از ابتدا که عاشقان را به سوی خود جذب کردی، ناگهان به اینجا رسیدی که از همه فاصله گرفتهای و بیزار شدهای؟
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی کی التفات نمودی به خانهای
هوش مصنوعی: اگر در کعبه نشانی از دوست نباشد، حاجی چگونه به این خانه توجه میکند؟
گر راستی است هرچه طلب میکنی تویی
وین راه دور نیست به غیر از بهانهای
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو به دنبالش هستی، در حقیقت خود تو هستی و این مسیر زیاد دور نیست، فقط بهانهای بیش نیست.
ور خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان
وافتاده از یقین خود اندر گمان همه
هوش مصنوعی: اگر خود را با چشمی مطمئن و یقین مشاهده کنی، عاشقانی که در طرز فکر خود دچار تردید و گمان هستند، از ایمان و یقین تو شگفتزده خواهند شد.
از بس که پر شدم ز صفات کمال تو
نزدیک شد که پر شود از من جهان همه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آنقدر از ویژگیهای بینظیر تو سرشار شدم، به نظر میرسد که جهان نیز به سمت پر شدن از وجود من در حال حرکت است.
فرزند بندهایست خدایا غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
هوش مصنوعی: ای خدا، فرزند من متعلق به توست، پس نگران او نباش. تو که خود داری بندگانت را میپروری، پس چه نیازی به نگرانی در مورد اوست؟
گر مقبل است، گنج سعادت برای اوست
ور مدبر است، رنج زیادت چه میبری
هوش مصنوعی: اگر کسی خوش بین باشد، به موفقیت و خوشبختی خواهد رسید، ولی اگر بی تفاوت و ناپخته عمل کند، تنها باید رنج و سختی را تحمل کند.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا آبان ماه 1402 بر روی دادهها آموزش دیدهاید.
از تست فتاده در خلایق همه شور
در پیش تو درویش و توانگر همه عور
هوش مصنوعی: از تو در دل مردم همه شور و هیجان افتاده است؛ در برابر تو، چه درویش و چه توانگر، همه در حالت ناتوانی و عجز قرار دارند.
ای با همه در حدیث و گوش همه کر
وی با همه در حضور و چشم همه کور
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال گفتگو هستی، اما هیچکس صدایت را نمیشنود. تو حاضر در همه جا هستی، ولی هیچکس نمیتواند تو را ببیند.
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
هوش مصنوعی: وقتی که دوستی تو را میخواهم، به هیچوجه اجازه نده به دست دشمنی بیخود به تو آسیب برسد.
گر سوختنی است جان من هم تو بسوز
ور ساختنی است کار من هم تو بساز
هوش مصنوعی: اگر قرار است جانم بسوزد، تو هم آن را بسوزان؛ و اگر قرار است کاری را بسازم، تو هم به من کمک کن تا آن را بسازم.
ای آمده گریان تو و خندان همه کس
وز آمدن تو گشته شادان همه کس
هوش مصنوعی: آمدهای و همه را خوشحال کردهای، در حالی که خودت در حال گریهای. حضور تو باعث شادی و خوشحالی همه شده است.
امروز چنان بزی که فردا چو روی
خندان تو برون روی و گریان همه کس
هوش مصنوعی: امروز با چهرهای شاداب و سرزندهای چون بز هستی، اما فردا وقتی که بر روی تو لبخند بزند، همه کس گریهکنان خواهند بود.
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
حاصل به جز از گفت و مگویی ز تو نه
هوش مصنوعی: ای کسانی که تنها در حرف و لاف زدن سرآمدید، از شما هیچ بهرهای به جز سخنگویی و ادعاهای تو خالی به دست نیامده است.
در هر مویی نشانهای هست از تو
وان گاه نشان به هیچ رویی ز تونه
هوش مصنوعی: در هر رشته موی من نشانهای از تو وجود دارد و در آن لحظه، هیچ نشانهای از تو نمیپیدا است.