گنجور

بخش ۱۵۸ - ناصر بخارایی علیه الرحمه

درویشی است صاحب حال و سالکی حمیده خصال. با شاه شجاع آل مظفر معاصر بوده و به زیارت مکّهٔ معظمه مشرف شده. به ایران مراجعت نمود. گویند چون به بغداد رفت سلمان ساوجی با اصحاب بر کناردجله نشسته و تماشای طغیان آب دجله می‌نمود. درویش به مجمع ایشان خرامید و پس از مکالمه بر سلمان معلوم شد که درویش مردی ذی فنون و صاحب طبع موزون است. امتحاناً این مصراع را گفته و خواهش دیگر نمود:

دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است.

درویش ناصر گفت: پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است.

سلمان رااز حسن مقال و سرعت خیال وی خوش آمده، مدتی به صحبت یکدیگر به سر بردند. آخرالامر از هم مفارقت کردند. غرض، مردی صاحب ذوق بود. این چند بیت از اوست:

و له
درویش را که ملک قناعت مسلم است
درویش نام دارد و سلطان عالمست

٭٭٭

در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردانِ موحد سرِ دار است

٭٭٭

دل مجروح را پروایِ تن نیست
شهیدِ عشق محتاج کفن نیست
مرا دل می‌کشد جایی که آنجا
صبا را زَهرهٔ آمد شدن نیست

٭٭٭

اگر پروانهٔ عشقی در آتش بال و پر می‌زن
که اینجا حضرت عشق است بال و پرنمی‌گنجد
ترا زحمت شد ای زاهد که بشکستی سبویِ من
که من زان باده سرمستم که درساغر نمی‌گنجد

٭٭٭

وصل او یابی چو گیری ترکِ خویش
یوسف ارزان است ما بی همتیم

٭٭٭

ما را که براندند چو گرد از درِ مسجد
خاک در میخانه به است از همه بابی
بخش ۱۵۷ - نور بخش قهستانی قُدِّس سِرّه: اسم شریف آن جناب سید محمد و ملقب به نوربخش است. نسبش به هفده واسطه به حضرت امام همام حضرت امام موسی الکاظمؑمی‌رسد. مولد جدش لحسا ومولد والدش قطیف بود. پدرش به عزم زیارت مشهد مقدس رضوی به خراسان توجه نموده در قائن متاهل شد و سید محمد در سنهٔ خمس و تسعین و سبع مائه متولد شد و بعد از تکمیل کمالات معقول و منقول دست ارادت به خواجه اسحق ختلانی داد و پا بر مسند خلافت خواجه نهاد. آخر خواجه با وی بیعت کرد و مریدان بیعت کردند به غیر سید عبداللّه مشهدی که حاضر نبود و بعد هم قبول ننمود و خواجه در حق او فرمود که مرتد شده است. غرض، سید خروج نموده و به دست میرزا شاهرخ گرفتار شد. خواجه و برادرش شربت شهادت نوشیدند و سید بعد از فوت شاهرخ در ری در سنهٔ تسع و ستین و ثمان مائه وفات یافت. جناب شاه قاسم فیض بخش خلف الصدق و خلیفهٔ آن جناب بود و جناب شیخ محمد لاهیجی صاحب شرح گلشن و متخلص به اسیری هم خلیفهٔ جناب سید است.تألیفات و تصنیفات عالیه دارند، مِنْجمله شجره در ذکر مشایخ. چون اشعار آن جناب حاضر نبود تیمّنا و تبرکاً به چند بیت اکتفا نمود:بخش ۱۵۹ - نشانی دهلوی: اسمش علی احمد و حکاک بود. به ریاضات و مجاهدات کوشش نمود. به مقامات عالیه رسید. درمجلس جهانگیر بود که مطربی این بیت را می‌خواند:

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویشی است صاحب حال و سالکی حمیده خصال. با شاه شجاع آل مظفر معاصر بوده و به زیارت مکّهٔ معظمه مشرف شده. به ایران مراجعت نمود. گویند چون به بغداد رفت سلمان ساوجی با اصحاب بر کناردجله نشسته و تماشای طغیان آب دجله می‌نمود. درویش به مجمع ایشان خرامید و پس از مکالمه بر سلمان معلوم شد که درویش مردی ذی فنون و صاحب طبع موزون است. امتحاناً این مصراع را گفته و خواهش دیگر نمود:
هوش مصنوعی: شخصی درویشی است با ویژگی‌های خاص و صفات پسندیده. او هم‌عصر با شاه شجاع آل مظفر بوده و موفق به زیارت مکه معظمه شده است. پس از بازگشت به ایران، به بغداد رفت و در کنار رود دجله نشسته بود که سلمان ساوجی و دوستانش مشغول تماشای طغیانی آب دجله بودند. درویش به جمع آن‌ها پیوست و پس از صحبت با سلمان، مشخص شد که او فردی با استعداد و طبع موزون است. برای آزمایش، شعری گفت و درخواست دیگری مطرح کرد.
دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است.
هوش مصنوعی: دجله امسال رفتاری بسیار خوشحال و شاداب دارد.
درویش ناصر گفت: پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است.
هوش مصنوعی: درویش ناصر گفت: اگر کسی پایش در زنجیر باشد و دندان‌هایش را به هم بفشارد، آیا می‌تواند دیوانه باشد؟
سلمان رااز حسن مقال و سرعت خیال وی خوش آمده، مدتی به صحبت یکدیگر به سر بردند. آخرالامر از هم مفارقت کردند. غرض، مردی صاحب ذوق بود. این چند بیت از اوست:
هوش مصنوعی: سلمان از سخنان زیبا و سرعت فکر حسن خوشش آمده بود و مدتی را با هم گپ و گفت کردند. سرانجام از هم جدا شدند. به هر حال، او مردی با ذوق و سلیقه بود. چند بیت شعر هم از او باقی مانده است.
درویش را که ملک قناعت مسلم است
درویش نام دارد و سلطان عالمست
هوش مصنوعی: درویش کسی است که به قناعت و ساده‌زیستی اهمیت می‌دهد و به همین خاطر او را درویش می‌نامند. در واقع، او سلطان حقیقی عالم است چون از وابستگی به مال و ثروت آزاد است و معنای واقعی زندگی را در درون خود می‌بیند.
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردانِ موحد سرِ دار است
هوش مصنوعی: در مدرسه کسی نمی‌تواند ادعای یکتاپرستی کند؛ زیرا جایگاه حقیقت و ایمان در زندگی مردان مومن، در نهایت بر دار و مجازاتی است.
دل مجروح را پروایِ تن نیست
شهیدِ عشق محتاج کفن نیست
هوش مصنوعی: دل جراحت‌دیده به دغدغه‌های جسمی اهمیت نمی‌دهد، زیرا عاشق فداکار به پوشش و کفن نیاز ندارد.
مرا دل می‌کشد جایی که آنجا
صبا را زَهرهٔ آمد شدن نیست
هوش مصنوعی: دل من را به جایی می‌کشاند که در آنجا خبر از آمدن صبح ممکن نیست.
اگر پروانهٔ عشقی در آتش بال و پر می‌زن
که اینجا حضرت عشق است بال و پرنمی‌گنجد
هوش مصنوعی: اگر یک پروانه که عاشق شده، در آتش پرواز کند، بدان که عشق در اینجا چنان پرشور و سوزان است که بال و پرش نم‌تواند در آن جا بگنجد.
ترا زحمت شد ای زاهد که بشکستی سبویِ من
که من زان باده سرمستم که درساغر نمی‌گنجد
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو زحمت کشیدی و ظرف شراب من را شکستی، در حالی که من از آن شراب سرمستم و این همه در یک لیوان نمی‌گنجد.
وصل او یابی چو گیری ترکِ خویش
یوسف ارزان است ما بی همتیم
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به وصال محبوب برسی، باید بارِ فراق خود را به دوش بکشی. یوسف، خدایانِ افسانه‌ای ما نیز در برابر این درد و دوری، ارزانی است. ما به این تنهایی و جدایی عادت کرده‌ایم و به شجاعت خود ادامه می‌دهیم.
ما را که براندند چو گرد از درِ مسجد
خاک در میخانه به است از همه بابی
هوش مصنوعی: ما را که از در مسجد رانده‌اند، برای ما خاک در میخانه از همه جا بهتر است.