گنجور

بخش ۱۲۸ - کمال خجندی نَوَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُ

نام شریفش شیخ کمال الدین مسعود، از اعاظم خجند بوده و از فیض صحبت اهل حال و ارباب کمال علایق و عوایق دنیوی را ترک نموده، به خدمت عرفا مشغول و از یاد غیر معزول، به زیارت مکّهٔ معظمه رفته و پس از مراجعت در تبریز توطن گرفته. مدتها مجمعش مرجع عرفاء و فضلا بود و جمعی کثیر را تربیت نمود. عاقبت توقتیمش خان ترک به تبریز آمد. شیخ را به همراه خود به سرای ترکستان برد. او بعد از چهار سال، دیگرباره به تبریز مراجعت نمود. سلطان حسین ابن اویس جلایر در تبریز به جهت او منزلی نیکو ترتیب داد و شیخ به عبادت مشغول شد. میران شاه بن تیمور به دیدن وی رفت و در اثنای سیر باغچهٔ او میوه‌ای از آن باغ خورده هزار دینار قرض شیخ را داد. وفاتش در تبریز در سنهٔ ۷۹۲ و بعضی در سنهٔ ۸۰۳ گفته‌اند. این اشعار از اوست:

مِنْغزلیّاتِه
و له
وله
فرمان خرد بر دل هشیار نویسند
حکمی نبود بر سر دیوانه قلم را

٭٭٭

منع کمال از عاشقی جان برادر تا به کی
پندِ پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را

٭٭٭

گفتی کمال چون رست از تیره روزگاری
سر برزد آفتابی از مطلعِ عنایت

٭٭٭

این تکلف‌های من در شعر من
کَلِّمِینْی یا حُمَیرایِ من است

٭٭٭

نیست او را دهن اما سخنی ساخته‌اند
سخنی ساخته شیرین‌ترازین نتوان ساخت

٭٭٭

اندیشه ز سر نیست که شد در سرِکارش
اندیشه از آن است که با ماش سری نیست

٭٭٭

به فرشتگانِ رحمت برم این شکایت از تو
که مرا حبیب کشت و به مزار من نیاید

٭٭٭

هرگل که ز خاک من بروید
عاشق شود ار کسی ببوید

٭٭٭

دوست داران بجز از دوست نخواهند زدوست
که نباشد به از او آنچه ازو می‌طلبند

٭٭٭

ما خانه خراب کردگان را
در دل غمِ خانمان نگنجد
یا دوست گزین کمال یا جان
یک خانه دو میهمان نگنجد

٭٭٭

شده از ساقیِ لطف تو جهانی سیراب
همچنان بحر کرم موج زنان مالامال

٭٭٭

من نه به اختیار خود می‌روم از قفایِ او
کان دو کمند عنبرین می‌کشدم کشان کشان
خرقه‌های صوفیان در دورِ چشمِ مستِ تو
سالها باید که از رهنِ شراب آید برون
با همه تقوی و زهد ار بشنود نامت کمال
از درون خانقه مست و خراب آید برون
تا خلوتِ جان خالی از اغیار نیابی
بام و درِ این خانه پر از یار نیابی
آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت
غم نیست چو سر یابی و دستار نیابی
بخش ۱۲۷ - قطب جامی قُدِّسَ سِرُّهُ: و هُوَ شیخ قطب الدین محمدبن شمس الدین مطهر بن شیخ ابونصر احمد جامی. از اکابر مشایخ بوده. گاهی محمد و گاهی ابن مطهر و گاهی قطب تخلص می‌نموده. چون غالباً قطب تخلص کرده. درین حرف ثبت شد. از اشعار آن جناب نوشته شد:بخش ۱۲۹ - گلشن دهلوی رَحْمةُ اللّهِ عَلَیهِ: اسمش سعداللّه، ملقب به شاه گلشن بوده و ارادت خود را در خدمت مولانا شیخ عبدالاحد، نوادهٔ جناب شیخ احمد سرهندی تربیت نموده، گویند با وجود تأثیر و تصرف در نفوس مشیخه قبول نمی‌نموده و در نهایت تجرد به سر می‌برد. چنانکه یک جامهٔ خشن را دوازده سال تغییر نداد. وقتی قریب به غروب از دهلی بیرون شده. مدتها مفقودالاثر بود. پس از ظهور و حضور سبب غیبت را پرسیدند. گفت: شنیده بودم که احمدآبادِ گجرات را وقت غروب خوشی است. رفتم، دیدم و حال برگردیدم. غرض، از متأخرین مجردان و موحدان محسوب می‌گردد. فوتش در سنهٔ ۱۱۴۱ واقع شده. اشعار بسیاری دارد و در شاعری طریقهٔ اهل هندوستان را می‌سپارد. به هر صورت این بیت از آن جناب قلمی گردید:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نام شریفش شیخ کمال الدین مسعود، از اعاظم خجند بوده و از فیض صحبت اهل حال و ارباب کمال علایق و عوایق دنیوی را ترک نموده، به خدمت عرفا مشغول و از یاد غیر معزول، به زیارت مکّهٔ معظمه رفته و پس از مراجعت در تبریز توطن گرفته. مدتها مجمعش مرجع عرفاء و فضلا بود و جمعی کثیر را تربیت نمود. عاقبت توقتیمش خان ترک به تبریز آمد. شیخ را به همراه خود به سرای ترکستان برد. او بعد از چهار سال، دیگرباره به تبریز مراجعت نمود. سلطان حسین ابن اویس جلایر در تبریز به جهت او منزلی نیکو ترتیب داد و شیخ به عبادت مشغول شد. میران شاه بن تیمور به دیدن وی رفت و در اثنای سیر باغچهٔ او میوه‌ای از آن باغ خورده هزار دینار قرض شیخ را داد. وفاتش در تبریز در سنهٔ ۷۹۲ و بعضی در سنهٔ ۸۰۳ گفته‌اند. این اشعار از اوست:
هوش مصنوعی: شیخ کمال الدین مسعود از شخصیت‌های بزرگ خجند بود که با پیوستگی به اهل معرفت و ترک امور دنیوی، مسیر عرفان را پیش گرفت. او پس از سفر به مکه به تبریز بازگشت و در آنجا یکی از مراجع عرفا و دانشمندان شد و بسیاری را تربیت کرد. در نهایت، به دست خان ترک به ترکستان منتقل شد اما پس از چهار سال دوباره به تبریز برگشت. در تبریز، سلطان حسین جلایر برای او خانه‌ای تهیه کرد و شیخ به عبادت ادامه داد. هنگام دیدار میران شاه بن تیمور از او، شیخ به خاطر میوه‌ای از باغش هزار دینار قرض دریافت کرد. وفات او در تبریز در سال ۷۹۲ معمولاً ذکر شده، هرچند برخی تاریخ دیگری یعنی ۸۰۳ را نیز ذکر کرده‌اند. اشعار زیبایی نیز از او باقی مانده است.
فرمان خرد بر دل هشیار نویسند
حکمی نبود بر سر دیوانه قلم را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که عقل و خرد نمی‌تواند بر دل شخصی که به کارهای غیرعاقلانه و احمقانه می‌پردازد، تأثیری بگذارد. در واقع، هیچ حکمی از عقل و منطق برای افراد دیوانه و نادان وجود ندارد و تلاش برای تأثیرگذاری بر آن‌ها به نتیجه نمی‌رسد.
منع کمال از عاشقی جان برادر تا به کی
پندِ پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی عاشق شدن را از من منع کنی، برادر؟ نصایح پدر که نتوانست رسوایی مادرزادم را پنهان کند.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا مهر ماه سال 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
گفتی کمال چون رست از تیره روزگاری
سر برزد آفتابی از مطلعِ عنایت
هوش مصنوعی: تو گفتی که وقتی از روزگار سختی نجات یافتی، مانند آفتابی درخشان از جانب لطف و محبت الهی سر برمی‌آوری.
این تکلف‌های من در شعر من
کَلِّمِینْی یا حُمَیرایِ من است
هوش مصنوعی: این قید و بندهایی که من در شعرهایم دارم، به نوعی بیانگر حال و هوای روحی من است.
نیست او را دهن اما سخنی ساخته‌اند
سخنی ساخته شیرین‌ترازین نتوان ساخت
هوش مصنوعی: او دهن ندارد، اما کلامی از او ساخته‌اند؛ کلامی که به اندازه‌ای شیرین است که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به این شیرینی باشد.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا مهرماه 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
اندیشه ز سر نیست که شد در سرِکارش
اندیشه از آن است که با ماش سری نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فکر کردن و اندیشیدن به خودی خود کافی نیست و نباید به طور سطحی به مسائل نگاه کرد. واقعیات و مشکلات زندگی نیاز به تفکر عمیق و تحلیل درست دارند. اگر فقط به ظاهر مسائل بپردازیم و به عمق آن‌ها توجه نکنیم، ممکن است نتوانیم به درک صحیحی از اوضاع دست یابیم. بنابراین، اندیشه و تفکر باید به دور از سطحی‌نگری و با دقت و توجه به جزئیات باشد.
به فرشتگانِ رحمت برم این شکایت از تو
که مرا حبیب کشت و به مزار من نیاید
هوش مصنوعی: به فرشتگان رحمت می‌گویم که از تو شکایت دارم؛ تو که محبوب من را از بین بردی و او به سراغ قبر من نمی‌آید.
هرگل که ز خاک من بروید
عاشق شود ار کسی ببوید
هوش مصنوعی: هر گلی که از خاک من رویید، اگر کسی بوی آن را استشمام کند، عاشق آن خواهد شد.
دوست داران بجز از دوست نخواهند زدوست
که نباشد به از او آنچه ازو می‌طلبند
هوش مصنوعی: دوستداران هیچ چیزی جز دوست خود نخواهند خواست، زیرا هیچ‌کس بهتر از او نیست برای آنچه که از او می‌خواهند.
ما خانه خراب کردگان را
در دل غمِ خانمان نگنجد
هوش مصنوعی: ما کسانی هستیم که به خاطر دلبستگی‌ها و عشق‌هامان، خانه‌ و کاشانه‌ مان را از دست داده‌ایم و غم این از دست رفتن در دل ما جای نمی‌گیرد.
یا دوست گزین کمال یا جان
یک خانه دو میهمان نگنجد
هوش مصنوعی: یا دوستی را برگزین که کامل و مناسب باشد، یا اینکه بپذیری که در یک خانه نمی‌توان دو مهمان را همزمان جای داد.
شده از ساقیِ لطف تو جهانی سیراب
همچنان بحر کرم موج زنان مالامال
هوش مصنوعی: از دستگیری و محبت تو، جهانی پر از صفا و خوشی شده است، مانند دریا که به آرامی امواجش را به نمایش می‌گذارد و لبریز از نعمت‌هاست.
من نه به اختیار خود می‌روم از قفایِ او
کان دو کمند عنبرین می‌کشدم کشان کشان
هوش مصنوعی: من بدون میل خود از دنباله‌روی او می‌روم، چون او دو کمند خوشبو به دور من انداخته و مرا به سمت خود می‌کشد.
خرقه‌های صوفیان در دورِ چشمِ مستِ تو
سالها باید که از رهنِ شراب آید برون
هوش مصنوعی: در چشم‌های جذاب و سرمست تو، سال‌ها باید بگذرد تا لباس‌های زهد و تصوف، از تأثیر شراب و مستی خارج شود.
با همه تقوی و زهد ار بشنود نامت کمال
از درون خانقه مست و خراب آید برون
هوش مصنوعی: اگر کسی با وجود تقوا و زهد بسیار، نام تو را بشنود، به قدری تحت تأثیر قرار می‌گیرد که از درون خانقاه به حالتی شگفت‌انگیز و سرمست بیرون می‌آید.
تا خلوتِ جان خالی از اغیار نیابی
بام و درِ این خانه پر از یار نیابی
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل‌ت را از غریبه‌ها پاک نکرده‌ای، هرگز نمی‌توانی در این خانه، که پر از دوستان است، از در و بام آن استفاده کنی.
آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت
غم نیست چو سر یابی و دستار نیابی
هوش مصنوعی: در جایی که کسی به خودشناسی و درک درونی رسیده باشد، پیدا کردن غم و ناراحتی ممکن نیست. زیرا اگر سر و سامان زندگی را پیدا کنی، دیگر نیازی به دست یابی به چیزهای اضافی نخواهی داشت.