گنجور

بخش ۱۲۲ - قاسم تبریزی نَوَّرَ اللّهُ رُوْحَهُ

نام شریف آن جناب سید معین الدین علی. از شیخ خود قاسم الانوار لقب یافته و در اشعار قاسم، تخلص می‌فرموده. مرید جناب شیخ صدرالدین موسی خلف الصدق حضرت شیخ صفی الدین اسحقِ اردبیلی است و به صحبت جناب شاه نعمت اللّه کرمانی رسیده و اخلاص ورزیده. چهار بار پیاده سفر حجاز نموده. ریاضات شاقّه کشیده تا چهرهٔ شاهد مقصود دیده. به هرات رفته سکونت نمود. جمعی از عوام و خواص به خدمتش رسیدندو ارادتش گزیدند. صیت کمالات ظاهری و باطنی آن جناب در انجمن افاضل و اراذل پراکنده گشت. ارباب غرض در محفل سلطانی به سعایت وی سخن راندند و گرد ملال بر خاطر شاهرخ میرزا نشاندند. لهذا سید را عذر خواست. وی از هرات به سمرقند شتافت و از میرزاالغ بیک تعظیم و تکریم تمام یافت. در اواخر عمر به خراسان آمده، در خرجردِ جام توقف فرمود. هم در آن قصبه رحلت نمود. ولادته فی سنهٔ سبع و خمسین و سبع مائه. رحلته فی سنهٔ سبع و ثلاثین و ثمان مائه. مدت عمره ثمانین سنه. دیوان آن جناب مکرر دیده شده. تیمّناً و تبرّکاً این ابیات از ایشان قلمی شد:

مِنْقصایده
مِنْغزلیّاتِهِ
رباعی
مِنْمثنوی انیس العارفین
خورشیدِ آسمانِ ظهورم عجب مدار
ذرات کاینات اگر گشته مظهرم
ارواح قدس چیست نمودار معنیم
اشباح انس چیست نمودارِ پیکرم
بحر محیط رشحه‌ای از فیض فایضم
خلقِ کریم شمه‌ای از لطف گوهرم
از عرش تا به فرش همه ذرّه‌ای بود
در پیشِ آفتاب ضمیر منوّرم
روشن شود ز روشنی ذاتِ من جهان
گر پردهٔ صفات خود از هم فرو درم
آبی که زنده گشت ازو خضر، جاودان
آن آب چیست قطره‌ای از حوضِ کوثرم
آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد
یک نفخه بود از نفسِ روح پرورم
بحرِ ظهور و بحرِ بطون قدم به هم
در من ببین که مجمع بحرین اکبرم
بالجمله مظهر همه اسماست ذات من
بل اسم اعظمم به حقیقت چو بنگرم
ز بحر عشق تو هر قطره‌ای چو دریایی است
به کوی وصل تو هر پشه‌ای چو عنقایی است

٭٭٭

نمی‌توان خبری داد از حقیقت دوست
ولی ز روی حقیقت حقیقتِ همه اوست

٭٭٭

مرید جملهٔ ذرّات کاینات شود
دلی که جلوهٔ خورشید را طلبکار است
هر چند قدسِ ذات ز اشیاء منزه است
در هیچ ذرّه نیست که او را ظهور نیست

٭٭٭

در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست
آن کس قدم نهاد که اول ز سرگذشت

٭٭٭

نه من توام نه تو من هرچه هست جمله تویی
که میل جان موحد به اتحاد نباشد

٭٭٭

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام
ناتمامان جهان را بکند کارتمام

٭٭٭

مقرر است و معین به حجت و برهان
که غیر دوست کسی نیست درمکین و مکان

٭٭٭

گر شیر نه‌ای مگذر ازین بیشهٔ شیران
آغشته به خونند در این بیشه دلیران

٭٭٭

طریق عاشقی وانگه سلامت
مَعاذَ اللّه ز فکرِ باطلِ من

٭٭٭

از مسجد و میخانه در کعبه و بتخانه
مقصود خدا عشقست باقی همه افسانه

٭٭٭

گر بدانی که چه شاهی و چه مکنت داری
ملکت هر دو جهان را به جوی نستانی
ای رفته به پای خود بجایی که مپرس
در دست خودی تو در بلایی که مپرس
از مسِ وجود خود دمی بیرون آی
تا راه بری به کیمیایی که مپرس

٭٭٭

از هر طرفی چهره گشایی که منم
وز هر صفتی جلوه گر آیی که منم
با این همه گه گاه غلط می‌افتم
نادان کس و بله روستایی که منم

٭٭٭

گر شاه زمانه‌ای و گر دستوری
گر باز جهان شکار و ور عصفوری
گر مست طریقتی وگر مستوری
تا راه به خود نبرده‌ای مغروری
ای ز عشقت هر دلی را مشکلی
ای ز شوقت در جنون هر عاقلی
جانم از خلق جهان بیگانه کن
یاد خود را با دلم هم خانه کن
زُمْرَةَ الْمُشْتَاقِ قَدْقَرُبَ الْوِصال
زُبْدَةَ الْعُشَّاقِ لَا تَمْشَوا تَعال
أَیُّهَا الأَحْبَابُ قُوْمُوا مِنْمَنام
اِشْرَبُوا مِنْکَأسِهِ شُرْبَ الْمُدَام
هر که را قصد حریم کبریاست
دشمنش در راه دین کبر و ریاست
عالمی را کین صفت سر بر زند
آتش اندر دین پیغمبر زند
مخزنِ اسرار ربانی دل است
محرمِ انوار روحانی دل است
بر دلت گر درد جانان است و بس
خوش نگهدارش که جان آن است و بس
هرکه را با خویشتن کاری بود
نیست عاشق خویشتن داری بود
هرکه از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخوردار نیست
تا تو بر خود عاشقی بی حاصلی
چون فنا در یار گشتی واصلی
خود به خود برخویش عاشق گشت دوست
بلکه عشق و عاشق و معشوق اوست
بخش ۱۲۱ - فغانی شیرازی: در مبادی حال خمار بود. به سبب تأثیر صحبت اهل اللّه توبه نمود. روی نیاز به درگاه ملایک پناه حضرت شمس الشموس امام طوس آورد. در آن آستان مجاورت اختیار کرد. گویند که چون محرم حرم حضرت امام همام گردید، قصیده‌ای در منقبت به سلک نظم کشید و کارگزاران سرکار امامت دار در فکر سجعی به جهت مهر مهر آثار که در نوشتجات و ارقام ضرور و در کار بود، بودند. شب یکی از اهل صفا و متولیّان روضهٔ رضا علیه التحیّة و الثنا در واقعه به خدمت حضرت فیض یاب شد. حضرت فرمودند که صباح به خارج شهر روید که پیادهٔ ژولیده‌ای با سر و پای برهنه می‌آید و قصیده‌ای در مدح ما گفته که مطلع آن به جهت سجع مبارک مناسب است. علی الصباح حسب الامر به استقبال رفته، بابا را دیدند و شناختند و به عنایت بی غایت حضرت نواختند. داخل شهر شده، مطلع قصیدهٔ او را سجع مهر مبارک کردند وآن این است:بخش ۱۲۳ - قطب اوشی کاکی عَلَیهِ الرّحمةُ: وهُوَ خواجه قطب الدین بختیار از اعاظم عرفاست و ارادت به خواجه معین الدین حسن سجزی چشتی داشته و شیخ فرید الدین شکرگنج دهلوی در خدمت وی لوای کمال افراشته. غرض، از اعاظم و افاخم سلسلهٔ علّیهٔ چشتیه است. گویند وجه تسمیهٔ کاکی این بوده که در ایام ریاضات و عبادات هر روز قرصی نان خشک از عالم غیب به جهت وی می‌رسید. چه، نان خشک را کاک گویند و معرب آن قاق است. غالباً در ایام مجاهده به نان خشکی قناعت می‌کرده. به این لقب ملقب آمده. استماع شد که از زمان حیات آن عالی درجات الی الان همه روزه از همان قسم نان در سر مزار او پخته به زایرین و مجاورین دهند. مزارش در سه فرسنگی دهلی در سمت جنوب واقع است. از اوست:

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نام شریف آن جناب سید معین الدین علی. از شیخ خود قاسم الانوار لقب یافته و در اشعار قاسم، تخلص می‌فرموده. مرید جناب شیخ صدرالدین موسی خلف الصدق حضرت شیخ صفی الدین اسحقِ اردبیلی است و به صحبت جناب شاه نعمت اللّه کرمانی رسیده و اخلاص ورزیده. چهار بار پیاده سفر حجاز نموده. ریاضات شاقّه کشیده تا چهرهٔ شاهد مقصود دیده. به هرات رفته سکونت نمود. جمعی از عوام و خواص به خدمتش رسیدندو ارادتش گزیدند. صیت کمالات ظاهری و باطنی آن جناب در انجمن افاضل و اراذل پراکنده گشت. ارباب غرض در محفل سلطانی به سعایت وی سخن راندند و گرد ملال بر خاطر شاهرخ میرزا نشاندند. لهذا سید را عذر خواست. وی از هرات به سمرقند شتافت و از میرزاالغ بیک تعظیم و تکریم تمام یافت. در اواخر عمر به خراسان آمده، در خرجردِ جام توقف فرمود. هم در آن قصبه رحلت نمود. ولادته فی سنهٔ سبع و خمسین و سبع مائه. رحلته فی سنهٔ سبع و ثلاثین و ثمان مائه. مدت عمره ثمانین سنه. دیوان آن جناب مکرر دیده شده. تیمّناً و تبرّکاً این ابیات از ایشان قلمی شد:
هوش مصنوعی: سید معین الدین علی به عنوان یک شخصیت مذهبی شناخته می‌شود که لقب قاسم الانوار را از شیخ خود دریافت کرده و در شعرهایش با همین نام معروف بوده است. او از مریدان شیخ صدرالدین موسی و همچنین از شاگردان شاه نعمت‌الله کرمانی بوده و به او ارادت داشته است. سید چهار بار به سفر حجاز رفت و در این سفرها توانست چهره‌ای معنوی را تجربه کند. پس از سفر به هرات، افراد زیادی به او گرایش پیدا کردند و به خاطر فضائل او، نامش در محافل مختلف شهرت یافت. اما برخی از افراد در دربار سلطنتی به وی بدگویی کردند و باعث شدند که شاهرخ میرزا از او دوری کند. او به سمرقند رفت و مورد احترام و تعظیم قرار گرفت. در نهایت در خراسان و در خرجردِ جام چشم از جهان فرو بست. سید معین الدین در سال ۱۱۵۷ هجری شمسی متولد و در سال ۱۱۸۳ هجری شمسی درگذشت و عمرش به ۸۰ سال رسید. اشعار او بارها منتشر شده است و به یادگار مانده‌اند.
خورشیدِ آسمانِ ظهورم عجب مدار
ذرات کاینات اگر گشته مظهرم
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان وجود من، شگفت‌انگیز است. چگونه می‌تواند ذرات این هستی، مظهر وجود من باشند؟
ارواح قدس چیست نمودار معنیم
اشباح انس چیست نمودارِ پیکرم
هوش مصنوعی: روح‌های مقدس چه معنایی دارند؟ و سایه‌های انسان‌ها چه نمایی از وجودم را نشان می‌دهند؟
بحر محیط رشحه‌ای از فیض فایضم
خلقِ کریم شمه‌ای از لطف گوهرم
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف رحمت و نعمت‌های الهی می‌پردازد. شاعر می‌گوید که دریا به وسعت فیض و برکت خداوندی است، و قطره‌ای از آن مثالی از بخشش‌های خداوند می‌باشد. همچنین، او به لطف و زیبایی‌های نیکو در آفرینش اشاره می‌کند، که همچون جواهر گرانبهایی هستند. به عبارت دیگر، بیانگر عظمت و عمق رحمت الهی و تأثیر آن در زندگی انسان‌هاست.
از عرش تا به فرش همه ذرّه‌ای بود
در پیشِ آفتاب ضمیر منوّرم
هوش مصنوعی: همه چیز از بالاترین مقام تا پایین‌ترین سطح در برابر روشنایی ذهن من مانند ذره‌ای کوچک هستند.
روشن شود ز روشنی ذاتِ من جهان
گر پردهٔ صفات خود از هم فرو درم
هوش مصنوعی: اگر ذات من به روشنی خود نمایان شود، جهان روشن خواهد شد و اگر خصوصیات خود را کنار بگذارم.
آبی که زنده گشت ازو خضر، جاودان
آن آب چیست قطره‌ای از حوضِ کوثرم
هوش مصنوعی: آبی که خضر را زنده کرد، آن آب جاودانه چیست؟ تنها یک قطره‌ای از حوض کوثر من است.
آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد
یک نفخه بود از نفسِ روح پرورم
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که عیسی مرده‌ای را زنده کرد، این کار نتیجه‌ای بود از دم و نفسی که از جان پرورش‌دهنده‌ام بر خواسته بود.
بحرِ ظهور و بحرِ بطون قدم به هم
در من ببین که مجمع بحرین اکبرم
هوش مصنوعی: در عمق وجودم، دو دریای بزرگ و متفاوت از نمایان و پنهان وجود دارد که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند. من خودم، نقطه تلاقی این دو دریا هستم.
بالجمله مظهر همه اسماست ذات من
بل اسم اعظمم به حقیقت چو بنگرم
هوش مصنوعی: در نهایت، وجود من نمایان‌گر تمام نام‌هاست و به حق، من به عنوان بزرگترین نام، هنگامی که دقت کنم، این نکته را درک می‌کنم.
ز بحر عشق تو هر قطره‌ای چو دریایی است
به کوی وصل تو هر پشه‌ای چو عنقایی است
هوش مصنوعی: از عشق تو هر قطره‌ای مانند دریا ارزشمند است و در مسیر رسیدن به تو، هر پشه‌ای به اندازه یک پرنده بزرگ و نادر ارزش دارد.
نمی‌توان خبری داد از حقیقت دوست
ولی ز روی حقیقت حقیقتِ همه اوست
هوش مصنوعی: نمی‌توان حقیقت عشق را به زبان آورد، ولی از روی واقعیت، حقیقت وجود او را می‌توان مشاهده کرد.
مرید جملهٔ ذرّات کاینات شود
دلی که جلوهٔ خورشید را طلبکار است
هوش مصنوعی: دل کسی که خواهان درخشش و زیبایی خورشید است، می‌تواند به سوی تمام ذرات و موجودات عالم عشق ورزد و آنها را مرید خود قرار دهد.
هر چند قدسِ ذات ز اشیاء منزه است
در هیچ ذرّه نیست که او را ظهور نیست
هوش مصنوعی: هرچند که جوهر وجود خدا از هر چیزی پاک و مبرا است، اما در هیچ ذره‌ای نیست که او در آن جا نداشته باشد و به نوعی در آن ظهور نکند.
در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست
آن کس قدم نهاد که اول ز سرگذشت
هوش مصنوعی: در سرزمین عشق که همه چیز در خدمت و تحت تأثیر اوست، تنها کسی توانست قدم بردارد که ابتدا به سرگذشت و گذشته خود نگاه کرد.
نه من توام نه تو من هرچه هست جمله تویی
که میل جان موحد به اتحاد نباشد
هوش مصنوعی: نه من تو هستم و نه تو من هستی، هر چه هست، همه تویی. اگر شوق جان‌پرست به یکی شدن وجود نداشته باشد، پس چه چیزی اهمیت دارد؟
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام
ناتمامان جهان را بکند کارتمام
هوش مصنوعی: سکوت، گرسنگی، شب بیداری، تنهایی و یاد خدا به طور مداوم، می‌تواند کارهای ناتمام دنیا را به سرانجام برساند.
مقرر است و معین به حجت و برهان
که غیر دوست کسی نیست درمکین و مکان
هوش مصنوعی: معلوم و ثابت شده است که در جایی غیر از دوست، کسی نیست که در آن حضور داشته باشد.
گر شیر نه‌ای مگذر ازین بیشهٔ شیران
آغشته به خونند در این بیشه دلیران
هوش مصنوعی: اگر شیر نیستی، از این جنگل شیران عبور نکن، چرا که در این جنگل دلیران خونین به سر می‌برند.
طریق عاشقی وانگه سلامت
مَعاذَ اللّه ز فکرِ باطلِ من
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ای کاش خداوند مرا از تفکرات نادرست دور نگه دارد.
از مسجد و میخانه در کعبه و بتخانه
مقصود خدا عشقست باقی همه افسانه
هوش مصنوعی: هدف اصلی خدا در تمام مکان‌ها، عشق است و باقی موارد تنها داستان‌هایی بی‌اساس و خیالی هستند.
گر بدانی که چه شاهی و چه مکنت داری
ملکت هر دو جهان را به جوی نستانی
هوش مصنوعی: اگر بدانی که چه قدرت و ثروتی داری، دیگر نیازی به تلاش برای به دست آوردن همه چیز در این جهان نخواهی داشت.
ای رفته به پای خود بجایی که مپرس
در دست خودی تو در بلایی که مپرس
هوش مصنوعی: ای کسی که با اراده و اختیار خود به جایی رفته‌ای، دیگر نپرس که به کجا رسیده‌ای؛ تو در وضعیتی هستی که نباید از آن سوال کنی.
از مسِ وجود خود دمی بیرون آی
تا راه بری به کیمیایی که مپرس
هوش مصنوعی: از وجود خود کمی فاصله بگیر تا بتوانی به حقیقتی ارزشمند و ناب دست یابی، که نیازی نیست درباره‌اش سوال کنی.
از هر طرفی چهره گشایی که منم
وز هر صفتی جلوه گر آیی که منم
هوش مصنوعی: از هر سو که نگاه کنی، من خود را می‌آورم و با هر صفتی که توصیف کنی، من آن ویژگی را به نمایش می‌گذارم.
با این همه گه گاه غلط می‌افتم
نادان کس و بله روستایی که منم
هوش مصنوعی: با وجود تمام تجربه و دانشی که دارم، گاهی اوقات اشتباه می‌کنم و نادانی من نمایان می‌شود، همان‌طور که یک روستایی ممکن است در مسائل پیچیده دچار خطا شود.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی اطلاعات تا مهرماه 2023 آموزش دیده‌اید.
گر شاه زمانه‌ای و گر دستوری
گر باز جهان شکار و ور عصفوری
هوش مصنوعی: اگر تو شاه زمانه‌ای یا فرمانروایی، خواه شکارچی جهانی یا پرنده‌ای کوچک، فرقی نمی‌کند.
گر مست طریقتی وگر مستوری
تا راه به خود نبرده‌ای مغروری
هوش مصنوعی: اگر در حال سیر و سلوک هستی یا در حال پنهان شدن، تا زمانی که راه به خود نیافته‌ای، مغرور و متکبر هستی.
ای ز عشقت هر دلی را مشکلی
ای ز شوقت در جنون هر عاقلی
هوش مصنوعی: تو باعث شده‌ای که هر دلی دچار مشکلی باشد و عشق تو به حدی است که حتی عاقل‌ها هم دچار جنون می‌شوند.
جانم از خلق جهان بیگانه کن
یاد خود را با دلم هم خانه کن
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا از این دنیای پر از آدم‌ها فاصله بگیرم و تنها به یاد تو و محبتت در دلم پناه ببرم.
زُمْرَةَ الْمُشْتَاقِ قَدْقَرُبَ الْوِصال
زُبْدَةَ الْعُشَّاقِ لَا تَمْشَوا تَعال
هوش مصنوعی: گروهی از عاشقان که بسیار مشتاق وصل هستند، به وصال نزدیک شده‌اند. ای دوستان، حركت نكنید و بیایید نزدیک‌تر.
أَیُّهَا الأَحْبَابُ قُوْمُوا مِنْمَنام
اِشْرَبُوا مِنْکَأسِهِ شُرْبَ الْمُدَام
هوش مصنوعی: ای دوستان، برخیزید از خواب و از آن جام بنوشید، مانند نوشیدن شراب.
هر که را قصد حریم کبریاست
دشمنش در راه دین کبر و ریاست
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به قلمرو بزرگی و مقام‌های بزرگ نزدیک شود، دشمنش در مسیر دین، خودبزرگ‌بینی و جست‌وجوی مقام می‌شود.
عالمی را کین صفت سر بر زند
آتش اندر دین پیغمبر زند
هوش مصنوعی: عالمی که دارای این ویژگی باشد، به آتش می‌افتد و به دین پیامبر آسیب می‌زند.
مخزنِ اسرار ربانی دل است
محرمِ انوار روحانی دل است
هوش مصنوعی: دل، مخزن رازهای الهی و نگهدارنده روشنایی‌های روحانی است.
بر دلت گر درد جانان است و بس
خوش نگهدارش که جان آن است و بس
هوش مصنوعی: اگر بر دل تو فقط عشق محبوبی وجود دارد، آن را با تمام وجود نگه‌دار زیرا همان عشق، جان و زندگی توست.
هرکه را با خویشتن کاری بود
نیست عاشق خویشتن داری بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود مشغله‌ای داشته باشد، عاشق خود بودن را تجربه نخواهد کرد.
هرکه از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخوردار نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که از وجود خودش ناراضی و بیزار نباشد، نمی‌تواند به وصال معشوق برسد.
تا تو بر خود عاشقی بی حاصلی
چون فنا در یار گشتی واصلی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به عشق بی‌فایده خود مشغولی، همانند فنا در یار، به حقیقت و اصل ارتباط نمی‌یابی.
خود به خود برخویش عاشق گشت دوست
بلکه عشق و عاشق و معشوق اوست
هوش مصنوعی: دوست به طور طبیعی به خود جذب شد، به طوری که عشق و معشوق و عاشق همه در وجود او تدبیر شده‌اند.