گنجور

بخش ۱۱۲ - عطار نیشابوری رَوَّحَ اللّهُ رَوْحَهُ

شیخ الاصفیا شیخ فرید الدین محمد و ابوطالب کنیت آن جناب بود و جناب شیخ مجدالدین بغدادی که از خلفای شیخ نجم الدین کبری است وی را تربیت فرمود. جناب شیخ از اکابر این طبقه است و در عُلو حال وی کس را مجال سخن نیست. کما قال المولوی:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما همان اندر خم یک کوچه‌ایم

شیخ محمود شبستری به تقریبی در گلشن فرماید:

نظم
مِنْقَصائِدِهِ
و له ایضاً فی المعارف
وَلَهُ ایضاً فی الحَقائقِ
وله ایضاً فی المواجید
مِنْغزلیّاته قُدِّسَ سِرُّهُ
مِنْرُباعیّاتِهِ
مِنْمثنوی اسرارنامه
مِنْمثنوی الهی نامه
مِنْمثنوی مصیبت نامه
مِنْمثنوی منطق الطیر
وَلَهُ قَدَّسَ اللّهُ تَعالَی سِرَّهُ
مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن چون عطار ناید

و تا نپنداری که این دو بزرگ نه سخنی بی تحقیق گفته‌اند. زیرا که شیخ فریدالدین محمد به ابتدا مانند آبای معظم خود صاحب ثروت و مکنت و جامع فضائل و حاوی خصائل و در حکمت الهی و طبیعی بی نظیر و همتا و عطار خانه‌های نیشابور همگی متعلق به جناب شیخ بوده و خود در دواخانهٔ خاصه همه روزه بیماران را معالجه می‌فرموده و اغلب را دوا از دواخانهٔ خود می‌داده و استاد شیخ در این علم و عمل شیخ مجدالدین بغدادی حکیم خاصهٔ خوارزم شاه قطب الدین محمد بوده و بعد از فراغت از معالجات شیخ به نظم مثنویات می‌پرداخته. چنانکه در کتاب خسرونامه می‌فرماید:

مصیبت نامه کاندوه نهان است
الهی نامه کاسرار عیان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چه گویم زود رستم زین و آن باز
به داروخانه پانصد شخص بودند
که در هر روز نبضم می‌نمودند
میان آن همه گفت و شنیدم
سخن را به از این رویی ندیدم
مصیبت نامه زاد رهروان است
الهی نامه گنج خسروان است
جهانِ معرفت اسرارنامه است
بهشتِ اهلِ دل مختارنامه است
مقامات طیور ما چنان است
که مرغ عشق را معراج جان است
چو خسرونامه را طرزی عجیب است
ز طرزِ او که و مه با نصیب است
کسی کو چون منی را عیب جوی است
همی گوید که او بسیارگوی است

٭٭٭

آنچه از حالات جناب شیخ غیرمعروف بود به ابیات او اثبات کردیم تتمّهٔ احوالات جناب شیخ در کتب متداوله مؤالف و مخالف مسطور و سبب ترک و تجرید آن جناب مشهور است. ولادت آن جناب در سنهٔ ۵۴۰ و شهادتش در سنهٔ ۶۱۸ در دست ترکی در فتنهٔ چنگیزی به سعادت شهادت فایض شد و آن ترک پس از اطلاع تائب شد و در سر مزار مجاور بود، تا رحلت نمود. اشعار حقایق آثار جناب شیخ زیاده از صدهزار است. گویند کتب شیخ یکصد و چهارده جلد است. اسامی بعضی ازمثنویات و کتب آن جناب که فقیر زیارت نموده، بدین موجب است، اسرارنامه، منطق الطیر، الهی نامه، جوهر ذات، تذکرة الاولیا، هیلاج نامه، مظهر العجایب، وصلت نامه، لسان الغیب، اشترنامه، مختارنامه، مفتاح الفتوح، مصیبت نامه، گل وخسرو موسوم به خسرونامه، دیوان قصاید و غزلیات و به غیر این کتب، کتب متعدده دارد که هنوز مطالعه نشده است. با وجود اینکه غالب اشعار خود را در غلبهٔ حال فرموده است، اشعار نیکو دارد. الحق سخنش تازیانهٔ اهل سلوک است. تیمّناً و تبرّکاً برخی از اشعار آن جناب در این کتاب مستطاب قلمی شد:

سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیاء
گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت عزّت خدا
آخر به عجز معترف آیند کی اله
دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذرّه در هوا
و آنجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصدِ آشنا
عقلی که می‌برد قدحی در دلش ز دست
چون آورد به معرفتِ کردگار پا
بر عرش ذرّه ذرّه خداوند مستوی است
چه ذره در اسفل و چه عرش در علا
در جنب حق نه ذرّه بود ظاهر و نه عرش
پندار هستی تو، تو را کرده مبتلا
ای از فنای محض به دیدار آمده
اندر قبای محض کجا ماندت بقا
خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل
از هستی مجازی خود شو به کل فنا
وقت‌کوچ‌است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا
ذرّه‌ای گردد به پیش نور جانت آفتاب
تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان
باش تا زین جای فانی پای آری در رکاب
تکیه بر طاعت مکن زیرا که در آخر نفس
هیچکس را نیست آگاهی که چون یابد مآب
ما همه ناآگهیم آباد بر جان کسی
کز سر ناآگهی نگذشت زین دیرِ خراب

٭٭٭

برگذر ای دل غافل که جهان درگذر است
خود همه کارجهان رنج دل و دردسر است
خاکساری که به خواری به جهان ننگرد او
بر سرش خاک که از خاک بسی خوارتر است
جملهٔ زیر زمین گر به حقیقت نگری
شکن طّرّهٔ مشکین و لب چون شکر است
شد بناگوش تو از پنبه کفن پوش وهنوز
پنبهٔ غفلت و پندار به گوش تو در است
چون هیچ جای نیست که اونیست جمله اوست
چون جمله اوست کیستی آخر تو بینوا

٭٭٭

تو نیستی و بستهٔ پندار هستی‌ای
پندار هستی تو، تو را کرده مبتلا

٭٭٭

اندر نهاد بوالعجبت هفت دوزخ است
از راه پنج حس تو فروبند هفت در
پس بر صراط شرع روان کرده گوش دار
زیرا که هست زیر صراط آتشِ سقر
گر مرد راه بین شده‌ای عیب کس مبین
از زاغ چشم بین و ز طاووس دم نگر
ای اهل خاک این چه خموشی است چند ازاین
ما را ز حال خویش کنید اندکی خبر
چشم بگشا که جلوهٔ دیدار
متجلی است از در و دیوار
نحن اقرب الیه آمده است
دور افتاده‌ای تو از پندار
احد است و اگر تو بشماری
واحدیت رساندت به هزار
به همین دیده بنگری ظاهر
صورت خویش را به صورت یار
هر که اینجا ندید محروم است
در قیامت ز لذت دیدار
انا لیلی بگو اگر مردی
ورنه چون ابلهان سری می‌خار
گر بمیری تو پیشتر ز اجل
نکند در تو تیر و خنجرکار
در شریعت بود هر آنچه حلال
در طریقت همان بود مردار
چون حقیقت نقاب برگیرد
هر دو یک گردد ای نکو کردار
این بت ار بشکنی چو ابراهیم
گر در آتش روی شود گلزار
هرکه او سر دهد زهی سرمست
هرکه او سر برد زهی عیار
از برای غریب خود، خود گشت
جلوه در قد و در قدم رفتار
تاب در زلف و وسمه بر ابرو
سرمه در چشم و غازه بر رخسار
رنگ در آب و آب در یاقوت
بوی در مشک و مشک در تاتار
قُم بِاِذْنی وَقُمْبِاذْنِ اللّه
هر دو یک نغمه آمد از لب یار
هرکه از وی نزد اناالحق سر
او بود از جماعتِ کفار
روزه حفظ دل است از خطرات
پس بود با مشاهده افطار
حج چه باشد ز خود سفرکردن
به کجا جانبِ بِدایتِ کار
غسل چه بود به ورطهٔ توحید
غوطه خوردن بر آمدن به کنار
بعد تجرید بایدت تفرید
یعنی از آخرت شدن بیزار
وحی چه بود هر آنچه در دل تو
سر زند از نتایج اسرار
جان من وقت را غنیمت دان
تا ابوالوقت خواندت هشیار
گرچه بسیاری رسن بازی فکرت کرده‌ام
بیش ازین چیزی نمی‌دانم که سر در چنبرم
گر بگویم آنچه از اندیشه در جان من است
یا چو من حیران بمانی یا نداری باورم

٭٭٭

ای روی در کشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است
کآنجا نه اندک است و نه بسیار آمده
آنجا حلول کفر بود اتحاد هم
کاین وحدت است لیک به تکرار آمده
یک عینِ متفق که جز او ذرّه‌ای نبود
چون گشت ظاهر این همه انوار آمده
گر هر دو کون موج برآرند صد هزار
جمله یکیست لیک به صدبار آمده
ای ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت
معشوق را که دیده طلبکار آمده
با این همه ستارهٔ اسرار چون فلک
سر گشتگی نصیبهٔ عطار آمده

٭٭٭

گر سخن بر وفق علم هر سخنور گویمی
شک نباشد گر سخن با خلق کمتر گویمی
کو کسی کز وهم پای عقل برتر می‌نهد
تا سخن با او بسی از عرش برتر گویمی
کو کسی کو در میان زندگی یکره بمرد
تا میان زندگیش از سر محشر گویمی
کو یکی غوّاص شیر اندیشهٔ بسیار دان
تا عجایبهای این دریای گوهر گویمی
کو سکندر حِکْمتی دانش پژوه و تشنه دل
تا صفات آب و خضر و حوض کوثر گویمی

٭٭٭

الا ای یوسف قدسی برآ از چاه ظلمانی
به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی
هزاران چشم می‌باید که برکارِ تو خون گرید
تو خود گو بادوروزه عمرهمچون گل چه خندانی
بر آن مرکب مگر خود را به مقصد افکنی زاینجا
که مرکب چون فروگیرد تو بی مرکب فرومانی
ترادرراه یک یک دم چومعراجی‌است سوی حق
ز یک یک پایه برترمی‌گذرچندان که بتوانی
گرفتم در بهشتِ نسیه نتوانی رسیدن تو
ولی خود را ازین دوزخ که نقد تست برهانی
اگر خواهی که تو بی تو همی چیزی به کف آری
تویی این پرده در راه تو بوک این پرده بدرانی
تو چون دربند صدچیزی خدا را بنده چون گردی
که تودربند هر چیزی که هستی بندهٔ آنی
گرفتار آمده در صد بلا با این همه دشمن
نه یک همدرد صاحب دل نه یک همراز ربانی
به گرد این عمل داران مگرد ار علم و دین داری
که مشتی آدمی خوارند این دیوانِ دیوانی
چو یونان آب بگرفته است خاکِ راه یثرب شو
که یک چشمان این راهند ره بینان یونانی
خداوندا در این وادی برافروز از کرم نوری
مگر گم کردهٔ خود بازیابد عقلِ انسانی
خداوندا بحق آنکه می‌دانی که چونم من
که این شوریده خاطر را نجاتی ده ز حیرانی
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
کز هرچه بود درمان درد است یار ما را
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش طالبان را غم یادگار ما را

٭٭٭

عشق بستان و خویشتن بفروش
که نکوتر ازین تجارت نیست
پر شد از دوست هر دو کون ولیک
سوی او زهرهٔ اشارت نیست

٭٭٭

بر ما چو وجود نیست ما را
چندان غم و رنج بی کران چیست
چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست

٭٭٭

وصل تو گنجی است هم پنهان ز خود
هرکه گوید یافتم دیوانه‌ایست

٭٭٭

سودی نه که نقاش کشد صورت سیمرغ
چون صورت سیمرغ بعینه نه همان است

٭٭٭

تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد این ره
اول قدم درین راه بر چرخ هفتمین است

٭٭٭

ز نیک و از بد و از کفر و دین و علم و عمل
برون شدم که برون زین بسی مقامات است

٭٭٭

دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تامشغول عشقی عشق بند است
اگردر عشق از عشقت خبر نیست
ترا این عشق عشق سودمند است
هر آن مستی که بشناسد سر از پا
ازو دعوی مستی ناپسند است

٭٭٭

تو از دریا جدایی و عجب بین
ز تو یک لحظه این دریا جدا نیست
خیال کج مکن اینجا و بشناس
که هر کو در خداگم شد خدا نیست
بیگانه شدم ز هر دو عالم
وآگه نه که آشنایِ من کیست

٭٭٭

چون کس نیافت از دهن تنگِ او خبر
هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد

٭٭٭

لب دریا همه کفراست ودریا جمله دین داری
ولیکن گوهر دریا ورای کفرو دین باشد
درین دریا که من هستم نه دریایم
نداند هیچکس این سرّمگر آنکو چنین باشد
توصاحب‌نفسی‌ای‌غافل‌میان خاک وخون‌می‌‌خور
که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
تو چون نفسی ز سرتاپای کی یابی کمالِ دل
کمالِ دل کسی داند که مردی راه بین باشد

٭٭٭

روی صحرا همه چون پرتو خورشید گرفت
که تواند نفسی سایه در آن صحرا شد
بود و نابود تو یک قطرهٔ آبست همی
که ز دریا به کنار آمد و در دریا شد
هرکه امروز معاین رخ دلدار ندید
طفل راه است که او منتظر فردا شد

٭٭٭

آنچه می‌جویند بیرونِ دو عالم سالکان
خویش را یابند چون این پرده ازهم بردرند

٭٭٭

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی بصر
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر

٭٭٭

در عشق چو من توام تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش

٭٭٭

یک ذره سواد فقر در باخت
شد هر دو جهان ازو سیه پوش

٭٭٭

گو: بد کنند در حق ما خلق زانکه ما
با کس نه داوری و مکافات می‌کنیم

٭٭٭

سگی کاندر نمکزار اوفتد گم گردداندروی
من این دریای پرشورازنمک‌کمترنمی‌دانم

٭٭٭

هرآن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
مشو مغرور چندین نقشِ زیبا
بنای جمله بر دریا نهادیم

٭٭٭

هیچکس را ندهد دنیی و دین دست به هم
هرکه گوید که دهد خنجر انکار کشیم

٭٭٭

بوالعجب دردیست درد عشق جانان کاندرو
دردم افزون می‌شود چندانکه درمان می‌کنم

٭٭٭

در عشق او دلی است ز خود بی خبر مرا
وز هرچه زین گذشت خبر نیست دیگرم

٭٭٭

قرب سی سال بود تا که همی کندم جان
که به جان راه برم راه نبردم به تنم

٭٭٭

گر در غلط اوفتیم در علم
کی در غلط اوفتیم در عین

٭٭٭

ترسم که هیچ عاشق پایان ره نداند
و آن ماه روی ما را رخ در حجاب مانده
در بحر عشق دُرّی است از چشمِ غیر پنهان
ما جمله غرق گشته و آن درّ، درآب مانده
الحق شگرف مرغی کز تو دو کون برشد
نه بال باز کرده نه ز آشیان پریده

٭٭٭

تا بسته‌ای به مویی زان موی در حجابی
چه کوهی و چه کاهی چون پای بست باشی

٭٭٭

این پرده از نهادت بردار همچو مردان
در پرده درنیایی تا پرده در نگردی
درمان عشق جانان هم درد اوست دایم
درمان مجوی دل را گر زنده جان به دردی
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنه وهیچ مپرس
هم راه بگویدت که چون باید رفت

٭٭٭

جانت به گو تنی در افتاد و برفت
جمشید به گلخنی در افتاد و برفت
از موت و حیات چند پرسی از من
خورشید به روزنی در افتاد و برفت

٭٭٭

چندین دربسته بی کلید است چه سود
کس نام گشادن نشنیده است چه سود
پیراهن یوسف است یک یک ذرات
یوسف ز میانه ناپدید است چه سود

٭٭٭

صد دریا نوش کرده وندر عجبیم
تا چون دریا از چه سبب خشک لبیم
از خشک لبی همیشه دریا طلبیم
ما دریاییم خشک لب زان سببیم

٭٭٭

کو راهروی که رهنوردش گویم
یا سوخته‌ای که اهل دردش گویم
هر کس که میان شغل دنیا نفسی
با او باشد هزار مردش گویم

٭٭٭

می‌پنداری که جان توانی دیدن
اسرار همه جهان توانی دیدن
هرگاه که بینش تو گردد به کمال
کوریِ خود آن زمان توانی دیدن

٭٭٭

نه سوختگی شناسم و نه خامی
در مذهب من چه کام چه ناکامی
گویی که به صد کسم نگه می‌دارند
ور نه بپریدمی ز بی آرامی
نبینم در جهان مقدار مویی
که او را نیست با روی تو رویی
جهان از تو پر و تو در جهان نه
همه در تو گم و تو در میان نه
خموشیّ تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست
تو را با ذرّه ذرّه راه بینم
دو عالم ثَمَّ وَجْهُ اللّه بینم
دویی را نیست ره در حضرتِ تو
همه عالم تویی و قدرتِ تو
نکو گویی نکو گفته است در ذات
که التوحیدُ اِسقاطُ الاضافات
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زهرهٔ آهی نداریم
دو عالم جمله بر گفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
خدا را جز خدا یک دوست کس نیست
که در خوردِ خدا هم اوست کس نیست
ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم در هیچ
ز یک یک ذره سوی دوست راه است
ولی در چشم تو عالم سیاه است
ببین آخر اگر داری حضوری
که هر دم می‌رسد از دوست نوری
میان خواب و بیداریم حالی است
که جانم را درو وجد وکمالی است
حقیقت چیست پیش اندیش بودن
ز خود بگذشتن و با خویش بودن
دو گیتی را نجوید هرکه مرد است
یکی را جوید او کاین هر دو گرد است
علی الجمله یقین بشناس مطلق
که از حق نیست برخوردار جز حق
برو بشتاب آخر تا ز جایی
به گوشت آید آواز درایی
ز دنیا تا به عقبا نیست بسیار
ولی در ره وجود تست دیوار
درین معنی که من گفتم شکی نیست
تو بی چشمی و عالم جز یکی نیست
اگر اشیاء چنین بودی که پیداست
سؤال مصطفی کی آمدی راست
نه با حق مهترِ دین گفت الهی
به من بنمای اشیا را کماهی
خدا داند که این اشیا چگونه است
که در چشم تو اکنون باژگونه است
دو عالم غرقِ یک دریای نور است
ولیکن نقش عالم‌ها غرور است
اگر آلایشی داری به کاری
در آلایش بمانی روزگاری
همه شرکت حواسِ تست در راه
همه ابلیس و دیوانند بدخواه
همه مرگ تو خوی ناخوشِ تست
همه خشمت به دوزخ آتش تست
هر آنگه کز جهان رفتی تو بیرون
نخواهد بود حالت از دو بیرون
اگر آلوده‌ای پالوده گردی
وگر پالوده‌ای آسوده گردی
اگر در پرده‌ای در پرده باشی
در آن چیزی که در او مرده باشی
به دنیا گر به مرگ افتادنِ تست
به عقبی ور به مردن زادنِ تست
اگر بی هیچ نوری مرده باشی
میان صد هزاران پرده باشی
ز خود غایب مشو در هیچ حالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
در اول نقطه‌ای گشتی هم اینجا
کنون از عرش بگذشتی هم اینجا
همان بودی که بودی لیک آنست
که این ساعت ترا از حق نشان است
نشانی نه هویدا نه نهانی است
نشانی نه که عین بی نشانی است
ز دو چیزت کمال است اندرین راه
فنای محض یا نه جانِ آگاه
وگر دانش بود کردار نبود
ترا ودانشت را بار نبود
اگر یک دم بگیرد دردِ دینت
شود علم الیقین عین الیقینت
چو علمت هست در علمت عمل کن
پس از علم و عمل اسرار حل کن
شتر مرغی که گاهِ کار کردن
چو مرغی و چو اشتر گاهِ خوردن
درین دریا که قعرش بی کنار است
عجایب در عجایب بی شمار است
چو دریا در تغیر باش دایم
چو مردان در تفکر باش دایم
اگر صد قرن یابی زندگانی
نیابی خویشتن را و ندانی
چو فهم تو تو باشی او نباشد
اگر وصفش کنی نیکو نباشد
بدو بشناس او را راهت این است
طریقِ جانِ معنی خواهت این است
تو شاهی هم به آخر هم به اول
ولی بیننده را چشمی است احول
دو می‌بینی یکی را و دو را صد
چه یک چه دو چه صد جمله تویی خود
بسی خورشید اندر دشت تابد
ولیکن دشت او را برنیابد
کس آگه نیست از سر الهی
اسیرانیم از مه تا به ماهی
بقایِ ما بلای ماست ما را
که راحت در فنای ماست ما را
چه بودی گر وجود ما نبودی
دریغا کز دریغا نیست سودی
نه بتوان گفت، نه خامش توان بود
نه آگه ماند و نه بیهش توان بود
ز حیرت پای از سر می‌ندانم
دلم گم گشت دیگر می ندانم
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمی‌گریی بسی تو
که گر صد آشنا در خانه داری
چو مردی آن همه بیگانه داری
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
در آن یک دم دو عالم را بگیری
نمی‌بینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته در گور
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد و از بود من و تو
اگرچه جای تو در زیر خاک است
ولیکن جانِ پاک از خاکِ پاک است
حریصی بر سرت کرده فساری
ترا حرص است و اشتر را مهاری
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
امیرالمؤمنین حیدر تمام است
علی چون با نبی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو وز دویی دور
جهان گر پر سپید و پر سیاه است
همی دان کان لباسِ پادشاه است
بسی جامه است شه را در خزانه
مبین جامه تو شه را دان یگانه
تفحص گر کنی از نقدِ جانت
تحیر بیش گردد هر زمانت
طریقت چیست عیبِ راه دیدن
کم آزاری سبکباری گزیدن
درین عالم کمال امکان ندارد
که گرماه است جز نقصان ندارد
چند گویم کانچه گویم آن نه‌ای
چند جویم کانچه جویم آن نه‌ای
جمله یک ذاتست اما متصف
جمله یک حرف است اما مختلف
گرچه یک ذاتست من دانا نی‌ام
گرچه یک راه است من بینا نی‌ام
نیست جز واماندگی بشتافتن
زانکه هست این یافتن نایافتن
در میان چار خصم مختلف
کی توانی شد به وحدت متصف
گرمیت در خشم و شهوت می‌کشد
خشکیت در کبر و نخوت می‌کشد
سردیت افسرده دارد بر دوام
تَرّیت رعنایی افزاید مدام
جانْت را عشقی بباید گرم گرم
ذکر را رطب اللسانی نرم نرم
زهد خشکت باید از تقوی و دین
آه سردت باید از برد الیقین
تا چو گرم و سرد و خشک و تر بود
اعتدال جانت نیکوتر بود
ای جهانی درد همراهم ز تو
درد دیگر وام می‌خواهم ز تو
درد چندانی که داری می‌فرست
لیک دل را نیز یاری می‌فرست
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
از خود و از دو جهان یکسر ببر
علم جز بحرِ حیات خود مخوان
در شفا خواندن نجات خود مدان
راهرو را سالک ره فکر اوست
فکر کان از مستفادِ ذکر اوست
ذکر باید گفت تا فکر آورد
صد هزاران معنی بکر آورد
فکرت عقلی بود کفار را
فکرت قلبی است مرد کار را
کار فکر ار لاجرم یک ساعت است
بهتر از هفتاد ساله طاعت است
هر کجا کانجا بمانی بسته تو
تا ابد آنجا بمانی خسته تو
راست می‌رو جهد می‌کن هوش دار
بار می‌کش خار می‌خور گوش‌دار
صوفی‌ای نتوان به کس آموختن
در ازل این خرقه باید دوختن
می‌ندانم کاین ندانم از کجاست
زهد و عقل و عشق و جانم از کجاست
در حقیقت گر قدم خواهی زدن
محو گردی تا که دم خواهی زدن
محو باید مرد از هر دو سرای
پای از سر ناپدید و سر ز پای
می‌روم گریان چو میغ از آمدن
آه از این رفتن دریغ از آمدن
با چنین عمری که بیش از برق نیست
گر بخندی ور بگریی فرق نیست
کار بیرون است از تصویرِ تو
چند جنبانم سرِ زنجیر تو
کاملی گفته است می‌باید بسی
علم و حکمت تا شود گویا کسی
بلکه باید عقل بی حد و قیاس
تا شود خاموش یک حکمت شناس
ای دریغا هیچکس را نیست باب
دیده‌ها کور و جهان پر آفتاب
ای ز پیداییِ خود بس ناپدید
جملهٔ عالم تو و کس ناپدید
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست
وز صفاتت ذرّه‌ای آگاه نیست
جملهٔ عالم به تو بینم عیان
وز تو در عالم نمی‌بینم نشان
آن زمان کو را عیان جویی نهانست
و آن زمان کو را نهان جویی عیانست
ور به هم جویی چو بی چون است او
آن زمان از هر دو بیرون است او
قسم خلق از وی خیالی بیش نیست
زو خبر دادن محالی بیش نیست
زو نشان جز بی نشانی کس نیافت
چاره‌ای جز جان فشانی کس نیافت
آن مگو کان در اشارت نایدت
دم مزن چون در عبارت نایدت
نه اشارت می‌پذیرد نه بیان
نه کسی زو علم دارد نه نشان
تو مباش اصلا کمال این است و بس
تو ز خود گم شو وصال این است و بس
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطانِ طیور
او به ما نزدیک و ما زان مانده دور
گر نشان یابیم ازو کاری بود
ورنه بی او زیستن عاری بود
عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست
زانکه عشقش کار هر دیوانه نیست
هر لباسی کان به صحرا آمده است
سایهٔ سیمرغِ والا آمده است
گر ترا سیمرغ بنماید جمال
سایه را سیمرغ بینی بی خیال
گر ترا پیدا شود یک فتحِ باب
تو درونِ سایه بینی آفتاب
سایه در سیمرغ گم بینی مدام
خود همه سیمرغ بینی والسلام
سد ره جان است جانْایثار کن
پس برافکن دیده و دیدار کن
ذرّه‌ای عشق از همه عشاق به
ذرّه‌ای درد از همه آفاق به
بود در اول همه بی حاصلی
کودکیّ و بی دلی و غافلی
بود در اوسط همه بیگانگی
وز جوانی شعبهٔ دیوانگی
بود در آخر که بودی مرد کار
جان خرف درمانده تن، گشته نزار
چون ز اول تا به آخرغافلی است
حاصل ما لاجرم بی حاصلی است
گر پلاسی خوابگاهت آمده است
آن پلاست سدِّ راهت آمده است
ذرّه تا ذرّه بود ذرّه بود
هرکه گوید نیست او غرّه بود
مردمی باید نه سر او را نه پای
جمله گم گشته در او اودرخدای
گر ترا نوریست در ره نار تست
ور ترا ذوقی است آن پندارتست
وجد و فقر تو خیالی بیش نیست
هرچه می‌گویی محالی بیش نیست
عُجب بر هم زن غرورت را بسوز
حاضر از نفسی حضورت را بسوز
از تو تا یک ذرّه باقی مانده است
صد نشان از پر نفاقی مانده است
راه را انجام در ناکامی است
نام نیک مرد از بدنامی است
یک نفس بی حق برآوردن خطاست
چه به کج زو بازمانی چه به راست
علم هست آن جایگه و اسرارهست
طاعت روحانیان بسیار هست
سوز جان و درد دل می‌بر بسی
زانکه این آنجا نشان ندهد کسی
تا نگردی مرد صاحب درد تو
در صف مردان نباشی مرد تو
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر
ور بود در حلقه‌ای صد غمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده
عشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو سوزنده و سرکش بود
گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست
ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر
سیر هر کس تا کمال او بود
قرب هر کس حسب حال او بود
گر بپرّد پشه‌ای چندانکه هست
کی کمال صرصرش آید بدست
لاجرم چون مختلف افتاد سیر
هم روش هرگز نگردد هیچ طیر
معرفت ز آنجا تفاوت یافته است
آن یکی محراب و آن بت یافته است
کاملی باید درو جانِ شگرف
تا کند غواصی این بحرِ ژرف
صدهزاران مرد گم گردد مدام
تا یکی اسراربین گردد تمام
هم به ترک کار کن، هم کار کن
کار خود را اندک و بسیار کن
ترک کن کاری که آن کردی نخست
کردن و ناکردن آن باشد درست
گر شما اسراردان ره شوید
آن زمان از گفت من آگه شوید
کاشکی اکنون چو اول بودمی
یعنی از هستی معطل بودمی
چون دویی برخاست در شرکت فناست
چون تویی برخاست توحیدت کجاست
تو در او گم گرد توحید این بود
گم شدن گم کن که تفرید این بود
هرکه گوید چون کنم گو چون مکن
تا کنون چون کرده‌ای اکنون مکن
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچکس تا چیست حال
دل درین دریایِ بی آسودگی
می نیاید هیچ جز کم بودگی
گر ازین کم بودگی بازش دهند
صنع بین گردد بسی رازش دهند
هرکه را دردیست درمانش مباد
هرکه درمان خواهد او جانش مباد
بادلم گفتم که ای بسیار گوی
چند گویی، تن زن واسرار جوی
گفت غرقِ آتشم عیبم مکن
می‌بسوزم گر نمی‌گویم سخن
آنکه پر کار است هست از خود خموش
وآنکه بیکار است از گفتن بجوش
کی شناسی دولت روحانیان
در میان حکمت یونانیان
تااز آن حکمت نگردی فرد تو
کی شوی در حکمت دین مرد تو
کاف کفر ای دل بحق المعرفه
خوشترم آید ز فای فلسفه
زانکه گر پرده شود از کفر باز
تو توانی کرد از وی احتراز
لیک این علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردمِ آگه زند
دانی این چندین دریغ از بهر چیست
پشه‌ای با باد نتوانست زیست
سخت‌تر بینم به هر دم مشکلم
چون بپردازم از این مشکل دلم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ الاصفیا شیخ فرید الدین محمد و ابوطالب کنیت آن جناب بود و جناب شیخ مجدالدین بغدادی که از خلفای شیخ نجم الدین کبری است وی را تربیت فرمود. جناب شیخ از اکابر این طبقه است و در عُلو حال وی کس را مجال سخن نیست. کما قال المولوی:
هوش مصنوعی: شیخ فرید الدین محمد که با نام ابوطالب نیز شناخته می‌شود، از بزرگان صوفیانه است و به عنوان شیخ الاصفیا شناخته می‌شود. او تحت آموزش جناب شیخ مجدالدین بغدادی که از شاگردان شیخ نجم الدین کبری بود، رشد و پرورش یافت. او از بزرگ‌ترین شخصیت‌ها در این زمینه به حساب می‌آید و در فضیلت و مقام او هیچ‌کس نمی‌تواند سخن بگوید.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما همان اندر خم یک کوچه‌ایم
هوش مصنوعی: عطار در سفر عاشقانه‌اش به شهرهای مختلف عشق سفر کرده است، اما ما هنوز در یک کوچه ساده و کوچک مانده‌ایم و از آن جلوتر نرفته‌ایم.
شیخ محمود شبستری به تقریبی در گلشن فرماید:
هوش مصنوعی: شیخ محمود شبستری به نوعی در اثر خود به نام "گلشن" اشاره می‌کند که...
مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن چون عطار ناید
هوش مصنوعی: من از شاعر بودن خود شرمنده نمی‌شوم، حتی اگر بگویم که قرن‌ها بعد هم مثل عطار کسی پیدا نشود.
و تا نپنداری که این دو بزرگ نه سخنی بی تحقیق گفته‌اند. زیرا که شیخ فریدالدین محمد به ابتدا مانند آبای معظم خود صاحب ثروت و مکنت و جامع فضائل و حاوی خصائل و در حکمت الهی و طبیعی بی نظیر و همتا و عطار خانه‌های نیشابور همگی متعلق به جناب شیخ بوده و خود در دواخانهٔ خاصه همه روزه بیماران را معالجه می‌فرموده و اغلب را دوا از دواخانهٔ خود می‌داده و استاد شیخ در این علم و عمل شیخ مجدالدین بغدادی حکیم خاصهٔ خوارزم شاه قطب الدین محمد بوده و بعد از فراغت از معالجات شیخ به نظم مثنویات می‌پرداخته. چنانکه در کتاب خسرونامه می‌فرماید:
هوش مصنوعی: این دو بزرگوار نه بر مبنای تحقیق نادرست، بلکه از روی علم و آگاهی سخن گفته‌اند. شیخ فریدالدین محمد در ابتدا همچون پیشینیانش ثروتمند و صاحب قدرت بود و از تمامی فضائل برخوردار بود. او در حکمت‌های الهی و طبیعی بی‌نظیر و بدون رقیب بود و بسیاری از خانه‌های عطاران در نیشابور به او تعلق داشت. شیخ به صورت روزانه در داروخانه خاص خود به درمان بیماران می‌پرداخت و اغلب اوقات داروها را از همان داروخانه فراهم می‌کرد. استاد شیخ در این زمینه، شیخ مجدالدین بغدادی بود که عالم خاص خوارزم شاه قطب‌الدین محمد به شمار می‌رفت. پس از اتمام درمان بیماران، شیخ به سرایش اشعار مثنوی مشغول می‌شد.
مصیبت نامه کاندوه نهان است
الهی نامه کاسرار عیان است
هوش مصنوعی: در این دنیا درد و مصیبت‌ها به‌طور پنهانی وجود دارند و نمی‌توان آن‌ها را به‌راحتی دید. اما در نامه‌ی الهی، رازهای آشکار و روشن وجود دارند که به زندگی و امور جهان پرداخته شده است.
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چه گویم زود رستم زین و آن باز
هوش مصنوعی: به داروخانه رفتم و مانده‌ام که چه بگویم، چون در میان دوتا مشکل گیر کرده‌ام و نمی‌دانم از کدام یک صحبت کنم.
به داروخانه پانصد شخص بودند
که در هر روز نبضم می‌نمودند
هوش مصنوعی: در داروخانه، پانصد نفر بودند که هر روز نبضشان اندازه‌گیری می‌شد.
میان آن همه گفت و شنیدم
سخن را به از این رویی ندیدم
هوش مصنوعی: در بین تمام صحبت‌ها و شنیده‌ها، سخنی بهتر از این بیانات ندیدم.
مصیبت نامه زاد رهروان است
الهی نامه گنج خسروان است
هوش مصنوعی: متن اشاره شده به نوعی به اهمیت و ارزش تجربیات و چالش‌هایی که رهروان در زندگی با آن‌ها مواجه می‌شوند، پرداخته است. به عبارت دیگر، این تجارب سخت و مصیبت‌ها می‌تواند به عنوان یک راهنما و منبع یادگیری برای آن‌ها عمل کند و نیز به نوعی تأکید بر غنای حاصل از این تجارب در زندگی افراد قدرتمند و بزرگ دارد.
جهانِ معرفت اسرارنامه است
بهشتِ اهلِ دل مختارنامه است
هوش مصنوعی: دنیا پر از رازها و معرفت‌هاست و برای کسانی که دل‌هایشان آماده‌ی عشق و فهم است، بهشت واقعی و انتخاب‌شده‌ای محسوب می‌شود.
مقامات طیور ما چنان است
که مرغ عشق را معراج جان است
هوش مصنوعی: مقام‌ها و مقام‌نشینی پرندگان ما به گونه‌ای است که پرنده عشق، مانند معراجی برای روح به حساب می‌آید.
چو خسرونامه را طرزی عجیب است
ز طرزِ او که و مه با نصیب است
هوش مصنوعی: کتاب خسرونامه دارای شکل و سبکی خاص و جالب است، به طوری که تبحر شاعر در آن به وضوح دیده می‌شود و به خوبی نشان‌دهنده اهمیت و ارزش آن اثر است.
کسی کو چون منی را عیب جوی است
همی گوید که او بسیارگوی است
هوش مصنوعی: کسی که مانند من عیب جوی است، مدعی می‌شود که من زیاد سخن می‌گویم.
آنچه از حالات جناب شیخ غیرمعروف بود به ابیات او اثبات کردیم تتمّهٔ احوالات جناب شیخ در کتب متداوله مؤالف و مخالف مسطور و سبب ترک و تجرید آن جناب مشهور است. ولادت آن جناب در سنهٔ ۵۴۰ و شهادتش در سنهٔ ۶۱۸ در دست ترکی در فتنهٔ چنگیزی به سعادت شهادت فایض شد و آن ترک پس از اطلاع تائب شد و در سر مزار مجاور بود، تا رحلت نمود. اشعار حقایق آثار جناب شیخ زیاده از صدهزار است. گویند کتب شیخ یکصد و چهارده جلد است. اسامی بعضی ازمثنویات و کتب آن جناب که فقیر زیارت نموده، بدین موجب است، اسرارنامه، منطق الطیر، الهی نامه، جوهر ذات، تذکرة الاولیا، هیلاج نامه، مظهر العجایب، وصلت نامه، لسان الغیب، اشترنامه، مختارنامه، مفتاح الفتوح، مصیبت نامه، گل وخسرو موسوم به خسرونامه، دیوان قصاید و غزلیات و به غیر این کتب، کتب متعدده دارد که هنوز مطالعه نشده است. با وجود اینکه غالب اشعار خود را در غلبهٔ حال فرموده است، اشعار نیکو دارد. الحق سخنش تازیانهٔ اهل سلوک است. تیمّناً و تبرّکاً برخی از اشعار آن جناب در این کتاب مستطاب قلمی شد:
هوش مصنوعی: جناب شیخ در تاریخ ۵۴۰ هجری قمری به دنیا آمده و در سال ۶۱۸ هجری قمری به شهادت رسیده است. وی در فتنهٔ چنگیز کشته شد و پس از اینکه قاتلش متوجه خطای خود شد، توبه کرد و در کنار مزار شیخ به زندگی پرداخت. اشعار او بیش از صد هزار بیت است و گفته می‌شود که آثارش شامل ۱۱۴ جلد کتاب می‌شود. برخی از آثار معروف او شامل اسرارنامه، منطق الطیر، الهی نامه و دیوان قصاید است. همچنین، او آثار و اشعار زیبایی دارد که به طور خاص در لحظات احساسی و معنوی خود خلق شده‌اند. در این کتاب، برخی از اشعار او به عنوان نمادی از سخنان عمیق و ارزشمندش ذکر شده است.
سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیاء
هوش مصنوعی: ستایش خالق را که ویژگی‌های او آن‌قدر بزرگ و عالی است که عقل انبیای الهی نیز در مقابلش ناتوان و عاجز می‌ماند.
گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت عزّت خدا
هوش مصنوعی: اگر میلیون‌ها سال هم تمام موجودات جهان در مورد عظمت و عزت خدا تفکر کنند، باز هم نمی‌توانند به عمق و حقیقت آن پی ببرند.
آخر به عجز معترف آیند کی اله
دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما
هوش مصنوعی: در نهایت، به ناتوانی خود اعتراف می‌کنیم، زیرا خداوندی که همه چیز را می‌داند، به ما نشان داده است که در حقیقت هیچ نمی‌دانیم.
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذرّه در هوا
هوش مصنوعی: در جایی که نور خورشید می‌تابد، نشانه‌ای از بلندی و شکوه است، و در این مکان، منافع کوچک و ناچیز نیز در فضا وجود دارد.
و آنجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصدِ آشنا
هوش مصنوعی: در جایی که دریا بی‌پایان است و امواجی به حرکت درآمده‌اند، شاید قطره‌ای از باران هم نخواهد بر آشنایی بچسبد.
عقلی که می‌برد قدحی در دلش ز دست
چون آورد به معرفتِ کردگار پا
هوش مصنوعی: عقلی که به خاطر محبت و شوق از دستش رنج می‌برد، چگونه می‌تواند به شناخت و درک عمیق خداوند برسد؟
بر عرش ذرّه ذرّه خداوند مستوی است
چه ذره در اسفل و چه عرش در علا
هوش مصنوعی: خداوند در هر نقطه‌ای از جهان حضور دارد، چه در پایین‌ترین مکان‌ها و چه در بالاترین عرش.
در جنب حق نه ذرّه بود ظاهر و نه عرش
پندار هستی تو، تو را کرده مبتلا
هوش مصنوعی: در کنار حقیقت، نه هیچ چیز کوچکی وجود دارد و نه بزرگترین تصورات از هستی. این وضعیت تو را دچار مشکل کرده است.
ای از فنای محض به دیدار آمده
اندر قبای محض کجا ماندت بقا
هوش مصنوعی: ای کسی که از نابودی کامل به ظهور و تجلی رسیده‌ای، کجاست جاودانگی و باقی ماندن تو؟
خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل
از هستی مجازی خود شو به کل فنا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به وجود واقعی و پایدار دست پیدا کنی، باید به طور کامل از وجود دنیایی و موقتی خود دست بکشی و خود را به طور کامل فانی کنی.
وقت‌کوچ‌است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
هوش مصنوعی: ای دل، زمان سفر و کوچ فرا رسیده است. از این مکان خراب و زشت دور شو و به سوی جانت برو، اگر پیامی از سوی خداوند به تو برسد.
گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا
ذرّه‌ای گردد به پیش نور جانت آفتاب
هوش مصنوعی: اگر آن‌چنان از خود جدا شوی که لازم است، در این صورت ذره‌ای از وجودت به اندازه‌ای می‌شود که در مقابل نور جانت مانند خورشید می‌درخشد.
تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان
باش تا زین جای فانی پای آری در رکاب
هوش مصنوعی: در زندگی، به واسطه رفاقت و هم‌نشینی با افراد بزرگ و با ارزش، می‌توانی به کامیابی و جاودانگی نزدیک‌تر شوی. از این مکان ناپایدار به سمت اهداف بالاتر و بزرگتر حرکت کن.
تکیه بر طاعت مکن زیرا که در آخر نفس
هیچکس را نیست آگاهی که چون یابد مآب
هوش مصنوعی: به خودت تکیه نکن و به اطاعت از خداوند مغرور نشو، زیرا در نهایت هیچ‌کس نمی‌داند که سرنوشتش چگونه رقم خواهد خورد و چه زمانی به جایگاه واقعی‌اش می‌رسد.
ما همه ناآگهیم آباد بر جان کسی
کز سر ناآگهی نگذشت زین دیرِ خراب
هوش مصنوعی: ما همه از وضعیت خود بی‌خبریم و نمی‌دانیم که زندگی‌امان چقدر تحت تأثیر تصمیمات نادرست و ناآگاهانه‌اش قرار گرفته است. در واقع، ما از ویرانی‌های درون خود غافلیم و این خواب‌آلودگی باعث می‌شود که نتوانیم به درستی دیدگاه درستی از زندگی‌مان داشته باشیم.
برگذر ای دل غافل که جهان درگذر است
خود همه کارجهان رنج دل و دردسر است
هوش مصنوعی: ای دل غافل، نگاه کن که دنیا همیشه در حال تغییر و گذر است. همه چیز در این جهان، شامل رنج‌ها و مشکلاتی است که ما تجربه می‌کنیم.
خاکساری که به خواری به جهان ننگرد او
بر سرش خاک که از خاک بسی خوارتر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که کسی که با ذلت و خوارگی به دنیا نگاه نمی‌کند، او سزاوار حرمت و احترام است. حتی اگر بر سرش خاکی بنشیند، آن خاک از نظر ارزش و مقام بسیار پست‌تر از اوست.
جملهٔ زیر زمین گر به حقیقت نگری
شکن طّرّهٔ مشکین و لب چون شکر است
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت نگاه کنی، تمام زیبایی‌های زیر زمین مانند موهای مشکی و لب‌های شیرین است.
شد بناگوش تو از پنبه کفن پوش وهنوز
پنبهٔ غفلت و پندار به گوش تو در است
هوش مصنوعی: گوش تو با پنبه‌ای که برای کفن آماده شده، پوشیده شده است، ولی هنوز پنبه‌های غفلت و تصورات نادرست در گوش تو مانده‌اند.
چون هیچ جای نیست که اونیست جمله اوست
چون جمله اوست کیستی آخر تو بینوا
هوش مصنوعی: هیچ جایی نیست که او حضور نداشته باشد، چون همه چیز از اوست. حالا تو که او را می‌شناسی، در واقع کیستی؟ ای بیچاره!
تو نیستی و بستهٔ پندار هستی‌ای
پندار هستی تو، تو را کرده مبتلا
هوش مصنوعی: تو در کنار من نیستی و فقط سایه‌ای از فکر و تصور تو در ذهنم حضور دارد. این تصور تو را دچار درد و رنج کرده است.
اندر نهاد بوالعجبت هفت دوزخ است
از راه پنج حس تو فروبند هفت در
هوش مصنوعی: در درون انسان یک دنیای شگفت‌انگیز وجود دارد که مملو از مشکلات و دشواری‌هاست. این مشکلات به نوعی شبیه به هفت دوزخی هستند که باید از طریق پنج حس خود از آنها دوری کنی و دروازه‌های ورودی به این عذاب‌ها را ببندی.
پس بر صراط شرع روان کرده گوش دار
زیرا که هست زیر صراط آتشِ سقر
هوش مصنوعی: در مسیر راه درست زندگی خود را با دقت و هوشیاری پیش ببر، زیرا زیر این راه، آتش عذاب وجود دارد.
گر مرد راه بین شده‌ای عیب کس مبین
از زاغ چشم بین و ز طاووس دم نگر
هوش مصنوعی: اگر در مسیر درست و شناختی عمیق قدم گذاشته‌ای، به عیوب دیگران نگاه نکن و فقط به زیبایی و فضیلت‌ها توجه کن.
ای اهل خاک این چه خموشی است چند ازاین
ما را ز حال خویش کنید اندکی خبر
هوش مصنوعی: ای مردم زمین، چرا اینقدر ساکت هستید؟ کمی از حال و احوال ما را باخبر کنید.
چشم بگشا که جلوهٔ دیدار
متجلی است از در و دیوار
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را باز کن که زیبایی دیدار در هر گوشه و کنار آماده نمایش است.
نحن اقرب الیه آمده است
دور افتاده‌ای تو از پندار
هوش مصنوعی: ما نزدیک‌تر به او هستیم، اما تو از فکر و خیالت دور افتاده‌ای.
احد است و اگر تو بشماری
واحدیت رساندت به هزار
هوش مصنوعی: اگر یکی را شمارش کنی، او را به هزار می‌رسی.
به همین دیده بنگری ظاهر
صورت خویش را به صورت یار
هوش مصنوعی: اگر با همین نگاه به خودت و چهره‌ات بنگری، می‌توانی زیبایی خودت را در چهره محبوبت ببینی.
هر که اینجا ندید محروم است
در قیامت ز لذت دیدار
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به دیدار حقیقت نرسد، در قیامت از لذت ملاقات محروم خواهد بود.
انا لیلی بگو اگر مردی
ورنه چون ابلهان سری می‌خار
هوش مصنوعی: من را به صدای بلند صدا کن، اگر توانایی داری؛ وگرنه همچون بی‌خودان، بی‌دلیل به خودت زحمت نده.
گر بمیری تو پیشتر ز اجل
نکند در تو تیر و خنجرکار
هوش مصنوعی: اگر تو پیش از موعد واقعی خود بمیری، تیر و خنجر به تو آسیب نخواهد زد.
در شریعت بود هر آنچه حلال
در طریقت همان بود مردار
هوش مصنوعی: در دین و شریعت، هر چیزی که حلال و جایز است، در حقیقت در مسیر معنوی و طریقت به دور از آن، مانند مردار و بی‌ارزش است.
چون حقیقت نقاب برگیرد
هر دو یک گردد ای نکو کردار
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت ظاهر شود، همه چیز یکسان خواهد شد، ای نیکوکار.
این بت ار بشکنی چو ابراهیم
گر در آتش روی شود گلزار
هوش مصنوعی: اگر این بت را بشکنی مثل ابراهیم، حتی اگر در آتش بریزی، باز هم به گلزار تبدیل می‌شود.
هرکه او سر دهد زهی سرمست
هرکه او سر برد زهی عیار
هوش مصنوعی: هر شخصی که زندگی‌اش را با شجاعت و شور سپری کند، سزاوار ستایش است. و هر کسی که بخواهد از زندگی خود کنار بکشد و از آن فاصله بگیرد، از منظر شجاعت نیز قابل توجه است.
از برای غریب خود، خود گشت
جلوه در قد و در قدم رفتار
هوش مصنوعی: به خاطر غریبی خود، به زیبایی جلوه‌گری می‌کند در قامت و در قدم‌هایش.
تاب در زلف و وسمه بر ابرو
سرمه در چشم و غازه بر رخسار
هوش مصنوعی: موهای تابدار و زیبایی که در زلف او افتاده، و سرمه‌ای که بر چشمانش کشیده‌اند، و رنگ روشنی که بر صورتش زده‌اند، همه نشان از زیبایی او دارند.
رنگ در آب و آب در یاقوت
بوی در مشک و مشک در تاتار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جاذبه‌های طبیعی اشاره دارد. رنگ‌ها و رویدادها در طبیعت به گونه‌ای با هم ترکیب شده‌اند که هر کدام به دیگری جلوه‌ای خاص می‌بخشند. آب و یاقوت همدیگر را کامل می‌کنند و عطر مشک در فضایی دلنشین احساس می‌شود. این ترکیبات نشان‌دهنده‌ی حسن و زیبایی زندگی و طبیعت هستند.
قُم بِاِذْنی وَقُمْبِاذْنِ اللّه
هر دو یک نغمه آمد از لب یار
هوش مصنوعی: به خاطر اجازه‌ای که به تو می‌دهم، برخیز و به خاطر اجازه‌ی پروردگار هم برخیز. هر دو صدا از لب یار یکسان و هماهنگ است.
هرکه از وی نزد اناالحق سر
او بود از جماعتِ کفار
هوش مصنوعی: هر کس که به حقیقت نزدیک است و از او آگاه باشد، از جمعیت کافران جدا می‌شود.
روزه حفظ دل است از خطرات
پس بود با مشاهده افطار
هوش مصنوعی: روزه گرفتن موجب می‌شود که دل از خطرات و آسیب‌ها دور بماند و هنگام افطار می‌توان این را به وضوح مشاهده کرد.
حج چه باشد ز خود سفرکردن
به کجا جانبِ بِدایتِ کار
هوش مصنوعی: حج چیست اگر نه سفر به خود و درک مقصد واقعی زندگی؟
غسل چه بود به ورطهٔ توحید
غوطه خوردن بر آمدن به کنار
هوش مصنوعی: غسل، یعنی شستشو و پاک شدن، به معنای غوطه‌ور شدن در حقیقت توحید است و به هنگامی که این غوطه‌وری به پایان می‌رسد، فرد به جایی می‌رسد که در کنار آن حقیقت قرار می‌گیرد.
بعد تجرید بایدت تفرید
یعنی از آخرت شدن بیزار
هوش مصنوعی: پس از اینکه از تمام تعلقات دنیوی خالی شدی، باید به یکتایی و وحدت بپردازی؛ یعنی از هر چه به دنیای آخرت مربوط می‌شود، باید دوری کنی.
وحی چه بود هر آنچه در دل تو
سر زند از نتایج اسرار
هوش مصنوعی: وحی یعنی هر چیزی که در دل تو بگذرد و نتیجه‌ای از رازها و ناگفته‌ها باشد.
جان من وقت را غنیمت دان
تا ابوالوقت خواندت هشیار
هوش مصنوعی: ای جان من، زمان را مغتنم بشمار و از آن بهره‌برداری کن تا به تو عنوان شخص بیداری داده شود.
گرچه بسیاری رسن بازی فکرت کرده‌ام
بیش ازین چیزی نمی‌دانم که سر در چنبرم
هوش مصنوعی: هرچند مدت‌ها در افکارم مشغول به بازی و تفکر بوده‌ام، اما در نهایت چیزی بیشتر از این نمی‌دانم که در دام و محاصره‌ای گرفتار هستم.
گر بگویم آنچه از اندیشه در جان من است
یا چو من حیران بمانی یا نداری باورم
هوش مصنوعی: اگر بگویم آنچه در دل و ذهن من می‌گذرد، یا تو هم مانند من حیران خواهی ماند، یا اینکه نمی‌توانی به گفته‌های من ایمان بیاوری.
ای روی در کشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
هوش مصنوعی: ای تو که با زیبایی‌ات به بازار آمده‌ای، مردم در این جادو و سحری که تو به همراه داری، گرفتار شده‌اند.
غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است
کآنجا نه اندک است و نه بسیار آمده
هوش مصنوعی: جز تو هر چیزی که وجود دارد، تنها یک توهم و نمایش است. در آنجا نه کم است و نه زیاد.
آنجا حلول کفر بود اتحاد هم
کاین وحدت است لیک به تکرار آمده
هوش مصنوعی: در آنجا که ارتباط و اتحاد بر کفر و نفاق مسلط است، این نوع وحدت همواره تکرار می‌شود.
یک عینِ متفق که جز او ذرّه‌ای نبود
چون گشت ظاهر این همه انوار آمده
هوش مصنوعی: یک کاسه واحد که جز او هیچ چیز دیگری وجود نداشت، وقتی خود را نمایان کرد، همه این نورها و روشنایی‌ها ظاهر شدند.
گر هر دو کون موج برآرند صد هزار
جمله یکیست لیک به صدبار آمده
هوش مصنوعی: اگر هر دو جهان به هم بیفتند و اوضاع بهم بریزد، همه چیز در نهایت به یک حقیقت واحد برمی‌گردد، ولی این حقیقت در منظرهای مختلف بارها و بارها تکرار می‌شود.
ای ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت
معشوق را که دیده طلبکار آمده
هوش مصنوعی: تو در ظاهر عاشق و معشوقی، اما باطن تو به شکل معشوقی است که گویی طلبکار به سراغ او آمده است.
با این همه ستارهٔ اسرار چون فلک
سر گشتگی نصیبهٔ عطار آمده
هوش مصنوعی: با وجود تمام ستاره‌های نهانی که در آسمان به چشم می‌خورند، سرگردانی و حیرت سهم عطار شده است.
گر سخن بر وفق علم هر سخنور گویمی
شک نباشد گر سخن با خلق کمتر گویمی
هوش مصنوعی: اگر سخنان هر گوینده‌ای با علم و دانش او همخوانی داشته باشد، در این صورت هیچ شکی نیست. اما اگر او بخواهد کمتر با مردم صحبت کند، این موضوع متفاوت خواهد بود.
کو کسی کز وهم پای عقل برتر می‌نهد
تا سخن با او بسی از عرش برتر گویمی
هوش مصنوعی: کسی را برمی‌شمارم که از تصور و خیال فراتر رفته و به مقام عقل دست یافته است، تا بتوانم با او سخنانی عمیق‌تر و بالاتر از عرش بگویم.
کو کسی کو در میان زندگی یکره بمرد
تا میان زندگیش از سر محشر گویمی
هوش مصنوعی: شخصی را بگو که در میان زندگی، با تمام وجودش جان سپرد، تا من از فراز رستاخیز دربارهٔ زندگی‌اش صحبت کنم.
کو یکی غوّاص شیر اندیشهٔ بسیار دان
تا عجایبهای این دریای گوهر گویمی
هوش مصنوعی: شخصی را بفرست که مانند یک غواص و دارای تفکر عمیق است، تا بتواند شگفتی‌های این دریاچهٔ پر از گوهر را بیابد و از آن‌ها بگوید.
کو سکندر حِکْمتی دانش پژوه و تشنه دل
تا صفات آب و خضر و حوض کوثر گویمی
هوش مصنوعی: کجاست کسی مانند سکندر که دانشمند و حکیم باشد و دلش تشنه‌ فهم صفات آب، خضر و حوض کوثر باشد؟
الا ای یوسف قدسی برآ از چاه ظلمانی
به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی
هوش مصنوعی: ای یوسف مقدس، از چاه تاریک بیرون بیا و به سرزمین علم و جان برو، زیرا تو مردی هستی که جانش از علم بهره‌مند است.
هزاران چشم می‌باید که برکارِ تو خون گرید
تو خود گو بادوروزه عمرهمچون گل چه خندانی
هوش مصنوعی: برای تو هزاران چشم باید باشد که بر سر کار تو گریه کنند. تو خود بگو در طول عمرت چون گل، چرا اینقدر شاد و خندان هستی؟
بر آن مرکب مگر خود را به مقصد افکنی زاینجا
که مرکب چون فروگیرد تو بی مرکب فرومانی
هوش مصنوعی: اگر بر آن چارپای سوار شوی و خود را به مقصد برسانی، باید در اینجا متوجه باشی که اگر مرکب از بار بماند، تو هم بدون مرکب به زمین می‌افتی.
ترادرراه یک یک دم چومعراجی‌است سوی حق
ز یک یک پایه برترمی‌گذرچندان که بتوانی
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، هر لحظه شبیه به یک سفر روحانی به سوی حقیقت است و هر فردی از یک نقطه بالاتر می‌رود، به اندازه‌ای که می‌تواند.
گرفتم در بهشتِ نسیه نتوانی رسیدن تو
ولی خود را ازین دوزخ که نقد تست برهانی
هوش مصنوعی: در بهشت جاهایی برای نسیه وجود ندارد و تو نمی‌توانی به آنجا راه یابی، اما خودت را از این دوزخی که اکنون در آن هستی نجات بده.
اگر خواهی که تو بی تو همی چیزی به کف آری
تویی این پرده در راه تو بوک این پرده بدرانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که چیزی به دست آوری حتی بدون خودت، باید این مانع را در مسیرت بشکنی.
تو چون دربند صدچیزی خدا را بنده چون گردی
که تودربند هر چیزی که هستی بندهٔ آنی
هوش مصنوعی: وقتی که تو خود را به چیزهای بسیاری وابسته کرده‌ای و به آنها بندگی می‌کنی، در واقع مانند دانه‌ای هستی که به چیزی که به آن وابسته شده، بندگی می‌کند. در این صورت، تو بنده آن چیزها هستی که به آنها بسته‌ای.
گرفتار آمده در صد بلا با این همه دشمن
نه یک همدرد صاحب دل نه یک همراز ربانی
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و سختی‌ها، با این که دشمنان زیادی دارم، حتی یک نفر هم نیست که دلسوز من باشد یا بتوانم با او درد و دل کنم.
به گرد این عمل داران مگرد ار علم و دین داری
که مشتی آدمی خوارند این دیوانِ دیوانی
هوش مصنوعی: به دور کسانی که فقط به کارهای خود مشغولند نگرد، حتی اگر علم و دین هم داشته باشی، چون این جمعیت، گروهی از افرادی نادان و کم‌مایه هستند.
چو یونان آب بگرفته است خاکِ راه یثرب شو
که یک چشمان این راهند ره بینان یونانی
هوش مصنوعی: یونان به خاطر باران، زمینش را پرآب کرده است، بنابراین در این مسیر به سوی یثرب تلاش کن، زیرا تعداد اندکی از افرادی که راه را می‌شناسند، مانند یونانی‌ها هستند.
خداوندا در این وادی برافروز از کرم نوری
مگر گم کردهٔ خود بازیابد عقلِ انسانی
هوش مصنوعی: خدایا، در این راه و میدان، لطف خود را نثار کن تا انسانی که در جستجوی خود گم شده، بتواند دوباره عقل خود را پیدا کند.
خداوندا بحق آنکه می‌دانی که چونم من
که این شوریده خاطر را نجاتی ده ز حیرانی
هوش مصنوعی: پروردگارا، به حق کسی که می‌دانی من چگونه‌ام، این دل بی‌قرار و آشفته را از سردرگمی و پریشانی نجات بده.
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
کز هرچه بود درمان درد است یار ما را
هوش مصنوعی: ای مدعی، کجا هستی تا سرزمین ما را ببینی؟ زیرا در اینجا، هر چیزی که درد را درمان کند، همراه ماست.
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش طالبان را غم یادگار ما را
هوش مصنوعی: درمان کسانی که مخلص و وفادارند، در درد کسانی که شکست خورده‌اند، شادی افرادی که طالب خوشبختی هستند، و غم یادگار ماست.
عشق بستان و خویشتن بفروش
که نکوتر ازین تجارت نیست
هوش مصنوعی: عشق را به عنوان یک سرمایه در نظر بگیر و خودت را فدای آن کن، چرا که این کار از هر معامله و کسب و کاری ارزشمندتر است.
پر شد از دوست هر دو کون ولیک
سوی او زهرهٔ اشارت نیست
هوش مصنوعی: هر دو عالم از محبت دوست پر شده‌اند، اما هیچ نشانه‌ای برای رسیدن به او وجود ندارد.
بر ما چو وجود نیست ما را
چندان غم و رنج بی کران چیست
هوش مصنوعی: وقتی که وجودی از ما نیست، دیگر چه غم و رنجی می‌تواند ما را آزار دهد؟
چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانیم که تنها تو هستی که اهمیت داری، پس این همه شایعات و گمان‌ها چه معنایی دارند؟
وصل تو گنجی است هم پنهان ز خود
هرکه گوید یافتم دیوانه‌ایست
هوش مصنوعی: اتصال به تو، گنجی است که از خود نیز پنهان‌تر است و هر کس ادعا کند که آن را یافته، در واقع دیوانه‌ای بیش نیست.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا آکتبر 2023 موجود بوده‌اند، آموزش دیده‌اید.
سودی نه که نقاش کشد صورت سیمرغ
چون صورت سیمرغ بعینه نه همان است
هوش مصنوعی: نقاش نمی‌تواند تصویر سیمرغ را به طوری بکشد که عیناً همان سیمرغ باشد، زیرا واقعیت وجودی آن با تصویر متفاوت است. در واقع، هیچگاه نمی‌توان ماهیت واقعی یک موجود را به طور کامل در تصویرش بازتاب داد.
تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد این ره
اول قدم درین راه بر چرخ هفتمین است
هوش مصنوعی: تو که در این مسیر قدم گذاشته‌ای، چه می‌دانی از اینکه مردان واقعی این راه، نخستین گام را در دنیای بالاتر و معنوی بر می‌دارند.
ز نیک و از بد و از کفر و دین و علم و عمل
برون شدم که برون زین بسی مقامات است
هوش مصنوعی: از خوبی و بدی، از کفر و دین، از دانش و عمل گذشته‌ام، چون فراتر از این‌ها مقامات و درجه‌های زیادی وجود دارد.
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تامشغول عشقی عشق بند است
هوش مصنوعی: ای دل، اگر عاشقی، از عشق فراتر برو، زیرا هر چه در عشق غرق شوی، در واقع عشق تو را در بند خودش می‌سازد.
اگردر عشق از عشقت خبر نیست
ترا این عشق عشق سودمند است
هوش مصنوعی: اگر در عشق از محبوب خود هیچ خبری نداری، این عشق برای تو سودی ندارد.
هر آن مستی که بشناسد سر از پا
ازو دعوی مستی ناپسند است
هوش مصنوعی: هر کسی که به درستی حال خود را بشناسد و از شدت شوق و شادابی خود غافل نشود، نمی‌تواند از دیگران ادعای مستی و ناتوانی در کنترل خود داشته باشد.
تو از دریا جدایی و عجب بین
ز تو یک لحظه این دریا جدا نیست
هوش مصنوعی: تو از دریا جدا هستی، اما شگفت اینجاست که یک لحظه هم این دریا از تو جدا نیست.
خیال کج مکن اینجا و بشناس
که هر کو در خداگم شد خدا نیست
هوش مصنوعی: فکر نکن که اینجا چیزها به شکلی ناخوشایند هستند و درک کن که هر کسی که در خود خدا را گم کرده، در واقع خدا را نمی‌شناسد.
بیگانه شدم ز هر دو عالم
وآگه نه که آشنایِ من کیست
هوش مصنوعی: از هر دو دنیا بیگانه شده‌ام و اگر نمی‌دانم، نمی‌دانم که آشنای من کیست.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
چون کس نیافت از دهن تنگِ او خبر
هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد
هوش مصنوعی: زمانی که هیچ‌کس نتوانسته است از دهان تنگ او خبری بگیرد، پس یک بی‌خبر چگونه می‌تواند از آن دهان چیزی بداند؟
لب دریا همه کفراست ودریا جمله دین داری
ولیکن گوهر دریا ورای کفرو دین باشد
هوش مصنوعی: ساحل دریا پر از موج‌های کف‌آلود است و خود دریا نماد ایمان و دین است، اما ارزش حقیقی و عمیق دریا فراتر از این ظاهر و مسائلی چون کفر و دین است.
درین دریا که من هستم نه دریایم
نداند هیچکس این سرّمگر آنکو چنین باشد
هوش مصنوعی: در این دریایی که من وجود دارم، هیچ‌کس حقیقت من را نمی‌داند. تنها کسی که می‌تواند این اسرار را درک کند، کسی است که خودش چنین تجربه‌ای داشته باشد.
توصاحب‌نفسی‌ای‌غافل‌میان خاک وخون‌می‌‌خور
که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
هوش مصنوعی: ای انسان غافل که در میان سختی‌ها و مشکلات زندگی گرفتار شده‌ای، بدان که اگر دل باصفایی درد و رنجی را متحمل شود، در نهایت آن درد به مانند شهد شیرین خواهد بود.
تو چون نفسی ز سرتاپای کی یابی کمالِ دل
کمالِ دل کسی داند که مردی راه بین باشد
هوش مصنوعی: اگر تو همه وجودت را سرشار از روح و زندگی کنی، هرگز نخواهی توانست به کمال و تمامیت دل برسی. تنها کسی می‌تواند به کمال دل دست یابد که در مسیر زندگی، راه را خوب بشناسد و به درستی ببیند.
روی صحرا همه چون پرتو خورشید گرفت
که تواند نفسی سایه در آن صحرا شد
هوش مصنوعی: در دشت، همه مانند تابش خورشید درخشان شدند و هیچ کس نمی‌تواند در آن دشت، حتی برای لحظه‌ای هم سایه‌ای پیدا کند.
بود و نابود تو یک قطرهٔ آبست همی
که ز دریا به کنار آمد و در دریا شد
هوش مصنوعی: وجود و عدم تو مانند یک قطرهٔ آب است که از دریا جدا شده و سپس دوباره به دریا بازمی‌گردد.
هرکه امروز معاین رخ دلدار ندید
طفل راه است که او منتظر فردا شد
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز چهره محبوب خود را نبیند، مانند کودکی است که به انتظار فردا نشسته است.
آنچه می‌جویند بیرونِ دو عالم سالکان
خویش را یابند چون این پرده ازهم بردرند
هوش مصنوعی: سالکان، در جستجوی حقیقت و معنای عمیق زندگی، به دنبال دست‌یابی به چیزی هستند که فراتر از دنیاهای مادی است. زمانی که این حجاب و مانع از میان برداشته شود، آنها می‌توانند به آنچه می‌جویند دست یابند.
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده که تو در عمق وجود من هستی، اما جان من از وجود تو غافل است. در عین حال، جهان اطراف پر از نشانه‌های توست، ولی آن هم از تو بی‌خبر است.
نقش تو در خیال و خیال از تو بی بصر
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
هوش مصنوعی: تصویر تو در ذهنم می‌چرخد و خیالم بدون دیدن تو فعال است. نامت بر زبانم جاری است، اما زبانم از وجود تو آگاه نیست.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما با اطلاعاتی که تا آبان 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
در عشق چو من توام تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش
هوش مصنوعی: در عشق، تو باید مانند من باشی. ما همانند یک لباس هستیم، حتی اگر به ظاهر دو نفر به نظر برسیم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا مهرماه 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
یک ذره سواد فقر در باخت
شد هر دو جهان ازو سیه پوش
هوش مصنوعی: کمی دانش باعث شد که فقر، همه چیز را از هر دو جهان به زوال بکشاند و زندگی را تیره و تار کند.
گو: بد کنند در حق ما خلق زانکه ما
با کس نه داوری و مکافات می‌کنیم
هوش مصنوعی: بگو که دیگران هرطور که می‌خواهند در حق ما بدی کنند، چون ما هیچ‌گاه با کسی قضاوت و تلافی نمی‌کنیم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا آبان 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
سگی کاندر نمکزار اوفتد گم گردداندروی
من این دریای پرشورازنمک‌کمترنمی‌دانم
هوش مصنوعی: سگی که در نمکزار بیفتد، گم می‌شود. من نیز در این دریای پرشور، نمی‌دانم که از نمک کم‌تر است.
هرآن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
هوش مصنوعی: هر تصوری که در دل و ذهن خود از طبیعت و دنیای اطرافمان داریم، تو با نگاه زیبا و زیباپسند خود می‌توانی آن را به زیبایی ببینی، چرا که ما خود با نگاهی هنری و زیبا آن را به تصویر کشیده‌ایم.
چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
هوش مصنوعی: زمانی که آدم را از بهشت بیرون کردیم، او را به دشت و صحرا فرستادیم تا جمال و زیبایی خود را بیابد.
مشو مغرور چندین نقشِ زیبا
بنای جمله بر دریا نهادیم
هوش مصنوعی: مغرور نشو به خاطر زیبایی‌های ظاهری، زیرا تمام این زیبایی‌ها مانند بناهایی است که بر روی دریا ساخته‌ایم و در واقع پایدار نیستند.
هیچکس را ندهد دنیی و دین دست به هم
هرکه گوید که دهد خنجر انکار کشیم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند دنیای مادی و دین را به یکدیگر پیوند دهد. هر کسی که بگوید که این دو را می‌توان در کنار هم قرار داد، جفاکار خواهد بود و ما از او به خاطر این سخنش انتقاد می‌کنیم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما با داده‌ها تا مهرماه 2023 آموزش دیده‌اید.
بوالعجب دردیست درد عشق جانان کاندرو
دردم افزون می‌شود چندانکه درمان می‌کنم
هوش مصنوعی: عشق محبوب، درد عجیبی است که هر چه بیشتر تلاش می‌کنم آن را درمان کنم، فقط بر شدت آن افزوده می‌شود.
در عشق او دلی است ز خود بی خبر مرا
وز هرچه زین گذشت خبر نیست دیگرم
هوش مصنوعی: در عشق او، دلم طوری شده که از خودم بی‌خبر هستم و دیگر از هیچ چیزی که در گذشته بود، خبری ندارم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما با داده‌هایی تا مهرماه 2023 آموزش دیده‌اید.
قرب سی سال بود تا که همی کندم جان
که به جان راه برم راه نبردم به تنم
هوش مصنوعی: به مدت سی سال تلاش کردم تا جانم را به کمال برسانم، اما نتوانستم راهی جز دل را در پیش گیرم و راهی برای بدنم نیافتم.
گر در غلط اوفتیم در علم
کی در غلط اوفتیم در عین
هوش مصنوعی: اگر در علم و دانش به اشتباه بیفتیم، در واقع در حقیقت و واقعیت نیز به اشتباه خواهیم افتاد.
ترسم که هیچ عاشق پایان ره نداند
و آن ماه روی ما را رخ در حجاب مانده
هوش مصنوعی: می‌ترسم هیچ عاشقی به پایان راهی که در آن است، آگاه نباشد و آن ماهِ روی ما همچنان در حجاب و پنهانی باقی بماند.
در بحر عشق دُرّی است از چشمِ غیر پنهان
ما جمله غرق گشته و آن درّ، درآب مانده
هوش مصنوعی: در عمق عشق، گوهری وجود دارد که از دید دیگران پنهان است. همه ما در دریای عشق غرق شده‌ایم و آن گوهر در آب باقی مانده است.
الحق شگرف مرغی کز تو دو کون برشد
نه بال باز کرده نه ز آشیان پریده
هوش مصنوعی: باید بگویم که حقیقتاً پرنده‌ای شگفت‌انگیز است که از تو به دو دنیا سر بر آورد. نه بال‌هایش را باز کرده و نه از آشیان خود بیرون آمده است.
تا بسته‌ای به مویی زان موی در حجابی
چه کوهی و چه کاهی چون پای بست باشی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر یک مو، زانوی برهنه‌ای می‌بندی، این نشان می‌دهد که می‌خواهی به خاطر کوچک‌ترین چیزها خود را محدود کنی. پس به چقدر از این کارها بی‌فایده‌ دست می‌زنی؟
این پرده از نهادت بردار همچو مردان
در پرده درنیایی تا پرده در نگردی
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که خودت را از نقاب و تظاهر بیهوده رها کن؛ مانند مردان واقعی، سادگی را در پیش بگیر و خودت را نشان بده. اگر در پنهان بمانی، هیچگاه به حقیقت خودت پی نخواهی برد.
درمان عشق جانان هم درد اوست دایم
درمان مجوی دل را گر زنده جان به دردی
هوش مصنوعی: عشق محبوب مثل یک درد دائمی است که درمانش هم خود آن درد است. بنابراین، اگر دل‌تنگی و درد نباشی، نباید به دنبال درمان باشی.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
هوش مصنوعی: اگر مردی تصمیم دارد که در مسیر خود قدم بردارد، باید آماده پذیرش خطرات و مشکلات باشد. در این راه، از چالش‌ها و موانع نباید ترسید و باید با اراده و قدرت، از آنها گذشته و ادامه داد.
تو پای به راه درنه وهیچ مپرس
هم راه بگویدت که چون باید رفت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال مسیری هستی، از دیگران نپرس که چگونه باید بروی، بلکه خودت باید تجربه‌ات را پیدا کنی و راه را احساس کنی.
جانت به گو تنی در افتاد و برفت
جمشید به گلخنی در افتاد و برفت
هوش مصنوعی: جان تو به طرف خاک می‌افتد و از بین می‌رود، همان‌طور که جمشید نیز به سرنوشتی مشابه دچار شد و از بین رفت.
از موت و حیات چند پرسی از من
خورشید به روزنی در افتاد و برفت
هوش مصنوعی: از من درباره مرگ و زندگی نپرس؛ خورشید از روزنی وارد شد و دوباره رفت.
چندین دربسته بی کلید است چه سود
کس نام گشادن نشنیده است چه سود
هوش مصنوعی: چند در بسته وجود دارد که کلیدی برای باز کردن آن‌ها نیست. به چه کار کسی می‌آید وقتی که نام هیچ‌کس را در مورد باز کردن این درها نشنیده است؟
پیراهن یوسف است یک یک ذرات
یوسف ز میانه ناپدید است چه سود
هوش مصنوعی: پیراهن یوسف نشان‌دهنده زیبایی و جذابیت است، اما هر ذره از این زیبایی به تنهایی در میان زندگی گم شده است. در واقع، با این که زیبایی خاصی وجود دارد، اما وقتی این زیبایی‌ها از هم جدا شوند، دیگر کارایی و ارزشی ندارند.
صد دریا نوش کرده وندر عجبیم
تا چون دریا از چه سبب خشک لبیم
هوش مصنوعی: ما از نوشیدن صد دریا شگفت‌زده‌ایم، اما جای تعجب است که چرا همچنان چون دریا لب خشک داریم.
از خشک لبی همیشه دریا طلبیم
ما دریاییم خشک لب زان سببیم
هوش مصنوعی: ما همیشه از خشک‌لبی دریا می‌خواهیم، چون خود ما دریایی هستیم که به خاطر این خشک‌لبی به وجود آمده‌ایم.
کو راهروی که رهنوردش گویم
یا سوخته‌ای که اهل دردش گویم
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که بتوانم او را به عنوان همسفر خود معرفی کنم، یا شخصی که در دلش آتش عشق و درد وجود دارد.
هر کس که میان شغل دنیا نفسی
با او باشد هزار مردش گویم
هوش مصنوعی: هر کسی که در کارهای دنیوی کمی نفس و آرامش داشته باشد، من او را معادل هزار مرد می‌دانم.
می‌پنداری که جان توانی دیدن
اسرار همه جهان توانی دیدن
هوش مصنوعی: اینطور فکر می‌کنی که می‌توانی با جان خود تمامی رازهای جهان را ببینی.
هرگاه که بینش تو گردد به کمال
کوریِ خود آن زمان توانی دیدن
هوش مصنوعی: زمانی که به عمق نابسندگی و نادانی خود پی ببری، آن گاه می‌توانی حقیقت را بهتر ببینی.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌ها تا مهرماه 2023 آموزش دیده‌اید.
نه سوختگی شناسم و نه خامی
در مذهب من چه کام چه ناکامی
هوش مصنوعی: در باور من نه نشانه‌ای از سوختگی وجود دارد و نه خامی؛ چه در موفقیت باشم و چه در ناکامی.
گویی که به صد کسم نگه می‌دارند
ور نه بپریدمی ز بی آرامی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نگاهی به من می‌شود، وگرنه از شدت بی‌قراری مدتها پیش پرواز کرده بودم.
نبینم در جهان مقدار مویی
که او را نیست با روی تو رویی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در دنیا حتی یک موی ناچیز را ببینم که او از تو دوری داشته باشد.
جهان از تو پر و تو در جهان نه
همه در تو گم و تو در میان نه
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو پر شده است، اما تو در این دنیا گم شده‌ای. همه چیز در تو ذوب شده، اما خودت در وسط همه این‌ها جا نداری.
خموشیّ تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست
هوش مصنوعی: سکوت تو نشان‌دهنده قدرت کلام توست و درونیّت تو نشانه‌ای از ظاهر توست.
تو را با ذرّه ذرّه راه بینم
دو عالم ثَمَّ وَجْهُ اللّه بینم
هوش مصنوعی: من در هر ذره‌ای از وجودت، مسیر این دو جهان را می‌بینم و در آن، چهره‌ی خدا را مشاهده می‌کنم.
دویی را نیست ره در حضرتِ تو
همه عالم تویی و قدرتِ تو
هوش مصنوعی: هیچ دوگانه‌ای در حضور تو وجود ندارد؛ تمام جهان تویی و تنها قدرت تو حاکم است.
نکو گویی نکو گفته است در ذات
که التوحیدُ اِسقاطُ الاضافات
هوش مصنوعی: خوب گفتن در اصل به این معناست که وحدت به معنای حذف نسبت‌ها و اضافات است. در واقع، بهتر است به جوهر و اصل موضوع توجه کنیم و از هرگونه نسبت و تقسیم فراتر رویم.
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زهرهٔ آهی نداریم
هوش مصنوعی: همه ما جز سکوت چاره‌ای نداریم زیرا هیچ‌یک از ما توانایی این را نداریم که به یکدیگر ابراز احساسات کنیم.
دو عالم جمله بر گفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
هوش مصنوعی: تمام موجودات در دو جهان به سخن و گفتار اکتفا کردند و همه در سایهٔ خیال و تصور مانده‌اند.
خدا را جز خدا یک دوست کس نیست
که در خوردِ خدا هم اوست کس نیست
هوش مصنوعی: هیچ دوستی جز خداوند وجود ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند در مقام و ذات خداوند شریک باشد.
ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم در هیچ
هوش مصنوعی: ما از سر تا پا در دنیای پیچیده‌ای گرفتاریم، چه در فکر و چه در عمل، در نهایت هیچیم و هیچ‌چیز نداریم.
ز یک یک ذره سوی دوست راه است
ولی در چشم تو عالم سیاه است
هوش مصنوعی: از هر ذره‌ای که به سمت دوست می‌رود، راهی وجود دارد، اما در چشم تو همه‌چیز تاریک و تیره است.
ببین آخر اگر داری حضوری
که هر دم می‌رسد از دوست نوری
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن؛ اگر در زندگی‌ات حضور و روشنایی وجود دارد که هر لحظه از جانب دوستی به تو می‌رسد، این را غنیمت بشمار.
میان خواب و بیداریم حالی است
که جانم را درو وجد وکمالی است
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که نه در خواب هستم و نه کاملاً بیدار، حالتی وجود دارد که روح من را پر از شادی و کمال می‌کند.
حقیقت چیست پیش اندیش بودن
ز خود بگذشتن و با خویش بودن
هوش مصنوعی: حقیقت در این است که پیشرفت فکری به معنای گذشتن از خود و درک عمیق‌تری از وجود و درون خود است.
دو گیتی را نجوید هرکه مرد است
یکی را جوید او کاین هر دو گرد است
هوش مصنوعی: هر کسی که مرد واقعی است، به دنبال دو دنیا نمی‌گردد؛ او تنها به دنبال یکی است، زیرا این دو دنیا به هم پیوسته‌اند و در حقیقت یکی هستند.
علی الجمله یقین بشناس مطلق
که از حق نیست برخوردار جز حق
هوش مصنوعی: به طور کلی، مطلق را بشناس که تنها حقیقت واقعی از آن وابسته به حق است و جز حق چیزی ندارد.
برو بشتاب آخر تا ز جایی
به گوشت آید آواز درایی
هوش مصنوعی: برو و خیلی سریع برو تا صدای درایی را از جایی بشنوی.
ز دنیا تا به عقبا نیست بسیار
ولی در ره وجود تست دیوار
هوش مصنوعی: در دنیا و آخرت فاصله‌های زیادی وجود دارد، اما در مسیر زندگی تو یک مانع وجود دارد.
درین معنی که من گفتم شکی نیست
تو بی چشمی و عالم جز یکی نیست
هوش مصنوعی: در اینکه من چه گفته‌ام هیچ تردیدی نیست، تو بدون چشم‌پوشی می‌کنی و نمی‌بینی که در عالم فقط یک حقیقت وجود دارد.
اگر اشیاء چنین بودی که پیداست
سؤال مصطفی کی آمدی راست
هوش مصنوعی: اگر چیزها آنطور که هستند معلوم بود، دیگر نیازی به پرسش از مصطفی (نبی) نبود.
نه با حق مهترِ دین گفت الهی
به من بنمای اشیا را کماهی
هوش مصنوعی: به من نشان بده اشیاء را، مانند آنچه که در وجود خودم هست. نه اینکه برتری دین را به من نشان دهی.
خدا داند که این اشیا چگونه است
که در چشم تو اکنون باژگونه است
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که این چیزها چگونه‌اند که در حال حاضر برای تو به گونه‌ای دیگر به نظر می‌رسند.
دو عالم غرقِ یک دریای نور است
ولیکن نقش عالم‌ها غرور است
هوش مصنوعی: دو جهان در دریای نور غرق شده‌اند، اما در حقیقت، آنچه ما از جهان‌ها می‌بینیم تنها نشانه‌ای از غرور است.
اگر آلایشی داری به کاری
در آلایش بمانی روزگاری
هوش مصنوعی: اگر دچار آلودگی یا مشکلاتی هستی، باید در همان شرایط باقی بمانی و زمان زیادی را در آن بگذرانى.
همه شرکت حواسِ تست در راه
همه ابلیس و دیوانند بدخواه
هوش مصنوعی: تمام توجه و تمرکز افرادی که در این مسیر هستند، تحت نفوذ نیروهای منفی و بدخواه قرار دارد.
همه مرگ تو خوی ناخوشِ تست
همه خشمت به دوزخ آتش تست
هوش مصنوعی: تمام مرگ و نابودی تو ناشی از خوى ناخوشایند تو است و تمام غضب و خشم تو به آتش جهنم برمی‌گردد.
هر آنگه کز جهان رفتی تو بیرون
نخواهد بود حالت از دو بیرون
هوش مصنوعی: هر زمان که تو از این دنیا خارج شوی، حالت از دو مورد دور نخواهد بود.
اگر آلوده‌ای پالوده گردی
وگر پالوده‌ای آسوده گردی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی گرفتار مشکلات و ناپاکی‌ها هستی، با تلاش و کوشش می‌توانی خود را پاک کنی و به حالت بهتری برسیدی. و اگر در حال حاضر در وضعیت خوبی هستی، باید از آن لذت ببری و آرامشی که داری را حفظ کنی.
اگر در پرده‌ای در پرده باشی
در آن چیزی که در او مرده باشی
هوش مصنوعی: اگر در حالتی پنهان و نامرئی باشی، در آن صورت ممکن است که چیزهایی که در آن وجود دارند و به نوعی مرده‌اند، نیز به چشم نیایند.
به دنیا گر به مرگ افتادنِ تست
به عقبی ور به مردن زادنِ تست
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به مرگ دچار شوی، این نتیجهٔ زندگی توست و اگر با مرگ به زندگی دیگری بپیوندی، باز هم نشان‌دهندهٔ سرنوشت توست.
اگر بی هیچ نوری مرده باشی
میان صد هزاران پرده باشی
هوش مصنوعی: اگر در تاریکی و بدون هیچ نوری مدتی مرده باشی، حتی در میان هزاران پرده و حجاب هم که باشی، هیچ‌کس تو را نمی‌بیند.
ز خود غایب مشو در هیچ حالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
هوش مصنوعی: هرگز خودت را در هیچ زمانی فراموش نکن، چرا که در هر لحظه می‌توانی به کمال و پیشرفتی دست پیدا کنی.
در اول نقطه‌ای گشتی هم اینجا
کنون از عرش بگذشتی هم اینجا
هوش مصنوعی: در ابتدا تو نقطه‌ای کوچک بودی، اما حالا از مقام بلند و عرش هم عبور کرده‌ای.
همان بودی که بودی لیک آنست
که این ساعت ترا از حق نشان است
هوش مصنوعی: شما همان فردی هستید که همیشه بودید، اما آنچه که در این لحظه شما را به حقیقت معرفی می‌کند، متفاوت است.
نشانی نه هویدا نه نهانی است
نشانی نه که عین بی نشانی است
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که نشانی وجود ندارد که بتوان آن را به وضوح مشاهده کرد یا به طور کامل پنهان کرد. به عبارت دیگر، این نشانه هیچ ویژگی خاصی ندارد و می‌توان گفت که مانند چیزی است که هیچ نشانه‌ای از خود ندارد.
ز دو چیزت کمال است اندرین راه
فنای محض یا نه جانِ آگاه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال در این مسیر، باید در دو حالت قرار بگیری: یا به طور کامل از خود بگذری و فنا شوی، یا با فهم و آگاهی کامل به زندگی ادامه دهی.
وگر دانش بود کردار نبود
ترا ودانشت را بار نبود
هوش مصنوعی: اگر دانش داشته باشی، اما عمل و رفتار خوبی نداشته باشی، در واقع دانشت هیچ ارزشی ندارد و به تو کمکی نمی‌کند.
اگر یک دم بگیرد دردِ دینت
شود علم الیقین عین الیقینت
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای احساس کنی که دلت در درد دین می‌سوزد، یقین تو به حقیقت دین به وضوح و روشنی تبدیل می‌شود.
چو علمت هست در علمت عمل کن
پس از علم و عمل اسرار حل کن
هوش مصنوعی: وقتی که دانش و آگاهی داری، باید بر اساس آن عمل کنی. پس از آنکه علم و عمل را به دست آوردی، می‌توانی به رازها و اسرار پی ببری.
شتر مرغی که گاهِ کار کردن
چو مرغی و چو اشتر گاهِ خوردن
هوش مصنوعی: شترمرغ وقتی که به کار می‌پردازد، مانند مرغ فعالیت می‌کند و وقتی برای خوردن می‌رسد، شبیه شتر می‌شود.
درین دریا که قعرش بی کنار است
عجایب در عجایب بی شمار است
هوش مصنوعی: در این اقیانوس که عمق آن بی‌پایان است، شگفتی‌ها و شگفتی‌های فراوانی وجود دارد.
چو دریا در تغیر باش دایم
چو مردان در تفکر باش دایم
هوش مصنوعی: مانند دریا که همیشه در حال تغییر است، تو نیز باید همیشه در حال تفکر و اندیشیدن باشی مانند مردان بزرگ.
اگر صد قرن یابی زندگانی
نیابی خویشتن را و ندانی
هوش مصنوعی: اگر صد قرن زندگی کنی، اما هرگز نتوانی خودت را بشناسی و به شناخت خود نرسی، در واقع زندگی را نزیسته‌ای.
چو فهم تو تو باشی او نباشد
اگر وصفش کنی نیکو نباشد
هوش مصنوعی: اگر درک و فهم تو به اندازه کافی بالا باشد، چیزی که می‌خواهی توصیف کنی، دیگر وجود ندارد. حتی اگر بخواهی آن را به زیبایی توصیف کنی، موفق نخواهی بود.
بدو بشناس او را راهت این است
طریقِ جانِ معنی خواهت این است
هوش مصنوعی: شما باید او را بشناسید؛ زیرا این راهی است که به روح و عمق معنی می‌رسد و هدف شما هم همین است.
تو شاهی هم به آخر هم به اول
ولی بیننده را چشمی است احول
هوش مصنوعی: تو در هر دو حال، هم در نهایت و هم در ابتدا، شاه و بزرگ هستی، اما بیننده‌ای که تماشا می‌کند، ممکن است دیدی ناقص یا ناتوان داشته باشد.
دو می‌بینی یکی را و دو را صد
چه یک چه دو چه صد جمله تویی خود
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که در زندگی، هر چیزی که می‌بینیم و تجربه می‌کنیم تنها به خود ما برمی‌گردد. حتی اگر چیزها متفاوت به نظر برسند، در نهایت همه آنها بخشی از وجود خود ما هستند. هر یک و هر دو و هر تعداد دیگری که وجود دارد، باز هم به خود ما مرتبط است و ما هستیم که درکشان می‌کنیم.
بسی خورشید اندر دشت تابد
ولیکن دشت او را برنیابد
هوش مصنوعی: خورشید در دشت‌های بسیاری می‌تابد، اما دشت هیچ‌گاه نمی‌تواند آن را در خود جای دهد.
کس آگه نیست از سر الهی
اسیرانیم از مه تا به ماهی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از رازهای الهی و وضعیت اسیران خبر ندارد، ما همچنان در حال تلاش و کوشش هستیم، از آغاز تا پایان.
بقایِ ما بلای ماست ما را
که راحت در فنای ماست ما را
هوش مصنوعی: وجود ما باعث دردسر و مشکلات ماست، زیرا راحتی و آسایش ما در فنا و نابودی ما نهفته است.
چه بودی گر وجود ما نبودی
دریغا کز دریغا نیست سودی
هوش مصنوعی: اگر وجود ما نبود، چه می‌شد؟ افسوس که افسوس کردن فایده‌ای ندارد.
نه بتوان گفت، نه خامش توان بود
نه آگه ماند و نه بیهش توان بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه می‌توان چیزی را به زبان آورد، نه می‌توان سکوت کرد، نه می‌توان به طور کامل آگاه بود و نه می‌توان به حالتی بی‌خبر و غافل باقی ماند. به نوعی، فرد در وضعیتی دشوار و مبهم قرار گرفته که هر گزینه‌ای که انتخاب کند، با مشکل مواجه می‌شود.
ز حیرت پای از سر می‌ندانم
دلم گم گشت دیگر می ندانم
هوش مصنوعی: از شدت حیرت نمی‌دانم که آیا پایم بر زمین است یا سرم در آسمان، دل من گم شده و دیگر هیچ چیز را نمی‌شناسم.
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمی‌گریی بسی تو
هوش مصنوعی: در تمام جهان هیچ‌کس را نداری، پس چرا به حال خودت نمی‌گرید و غمگین نیستی؟
که گر صد آشنا در خانه داری
چو مردی آن همه بیگانه داری
هوش مصنوعی: اگرچه در خانه‌ات صد دوست و آشنا وجود دارد، اما اگر خودت نتوانی به درستی رفتار کنی، در واقع مانند این است که همه آن‌ها بیگانه‌اند.
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
در آن یک دم دو عالم را بگیری
هوش مصنوعی: اگر پیش از مردن، حتی یک لحظه از زندگی را از دست بدهی، در همان یک لحظه می‌توانی به دو عالم دست یابی.
نمی‌بینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته در گور
هوش مصنوعی: من تو را نمی‌بینم، آن مردی که قدرت و توانایی‌اش تو را به آسمان می‌برد و هنوز بر زمین نمی‌خوابد.
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد و از بود من و تو
هوش مصنوعی: همه‌ی منفعت من و تو به ضرر تبدیل شده است، افسوس به خاطر وجود خودمان و به خاطر نیاکان‌مان.
اگرچه جای تو در زیر خاک است
ولیکن جانِ پاک از خاکِ پاک است
هوش مصنوعی: هرچند که تو در زیر خاک قرار داری، اما روح پاکت از خاک پاک جداست.
حریصی بر سرت کرده فساری
ترا حرص است و اشتر را مهاری
هوش مصنوعی: حرص و طمع تو مانند افساری است که بر سر شتر گذاشته‌اند؛ یعنی تو به شدت به دنیا و خواسته‌هایت وابسته‌ای و این وابستگی تو را کنترل می‌کند.
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
امیرالمؤمنین حیدر تمام است
هوش مصنوعی: از مشرق تا مغرب، اگر حیدر به عنوان امام و امیرالمؤمنین باشد، همه چیز کامل و تمام است.
علی چون با نبی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو وز دویی دور
هوش مصنوعی: علی و پیامبر چون از یک نور و منبع نشأت گرفته‌اند، از هم جدا نیستند و در واقع یکی هستند و هیچ تفاوتی بین آن‌ها وجود ندارد.
جهان گر پر سپید و پر سیاه است
همی دان کان لباسِ پادشاه است
هوش مصنوعی: جهان اگرچه با رنگ‌های مختلفی مانند سفید و سیاه پوشیده شده است، اما در حقیقت همه اینها نشانه‌ای از عظمت و مقام پادشاهی است.
بسی جامه است شه را در خزانه
مبین جامه تو شه را دان یگانه
هوش مصنوعی: در خزانه شاه، لباس‌های زیادی موجود است، اما اهمیت تو را درک کن که تو به نوعی خاص و یگانه هستی.
تفحص گر کنی از نقدِ جانت
تحیر بیش گردد هر زمانت
هوش مصنوعی: اگر به عمق وجود خود بیشتر بپردازی و جستجو کنی، هر بار بیشتر در حیرت فرو می روی.
طریقت چیست عیبِ راه دیدن
کم آزاری سبکباری گزیدن
هوش مصنوعی: راه و روش حقیقت چیست؟ عیب و نقص راه را مشاهده کردن، به این معنا است که باید در انتخاب و پیشرفت خود با آسودگی و بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران حرکت کنیم.
درین عالم کمال امکان ندارد
که گرماه است جز نقصان ندارد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس نمی‌تواند به کمال مطلق دست یابد، زیرا هر چه که وجود دارد، نقصی نیز در آن نهفته است.
چند گویم کانچه گویم آن نه‌ای
چند جویم کانچه جویم آن نه‌ای
هوش مصنوعی: چند بار بگویم آنچه می‌گویم حقیقت ندارد و چند بار دنبال چیزی بگردم که آن چیز وجود ندارد.
جمله یک ذاتست اما متصف
جمله یک حرف است اما مختلف
هوش مصنوعی: همه چیز یک نوع ذات دارد ولی صفات آن متفاوت هستند. کلمات هم یک مفهوم دارند اما معانی و کاربردهایشان متفاوت است.
گرچه یک ذاتست من دانا نی‌ام
گرچه یک راه است من بینا نی‌ام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه چیز از یک وجود نشأت می‌گیرد و به هم مرتبط است، من به عنوان یک آدم دانا و بینا این موضوع را درک نمی‌کنم.
نیست جز واماندگی بشتافتن
زانکه هست این یافتن نایافتن
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از تلاش و کوشش به دست نمی‌آید، احساس ناامیدی و رکود است؛ زیرا در این دنیا، یافتن حقیقت گاهی به معنای نایافتن آن است.
در میان چار خصم مختلف
کی توانی شد به وحدت متصف
هوش مصنوعی: در میان چهار دشمن مختلف، چگونه می‌توانی به صفت اتحاد دست یابی؟
گرمیت در خشم و شهوت می‌کشد
خشکیت در کبر و نخوت می‌کشد
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و شور تو در اوج خود است، ممکن است پرخاشگر و دارای احساسات تند باشی؛ و وقتی که خودپسند و متکبر می‌شویی، این حالتی متضاد و سرد در تو ایجاد می‌شود.
سردیت افسرده دارد بر دوام
تَرّیت رعنایی افزاید مدام
هوش مصنوعی: سرما و سردی تو همیشه دلگیر است، اما زیبایی و شادابی‌ات هر روز بیشتر می‌شود.
جانْت را عشقی بباید گرم گرم
ذکر را رطب اللسانی نرم نرم
هوش مصنوعی: عشق باید در دل تو به حرارت و گرمی باشد و زبان تو باید نرم و لطیف در ذکر و یاد آن عشق باشد.
زهد خشکت باید از تقوی و دین
آه سردت باید از برد الیقین
هوش مصنوعی: پرورش سخت‌گیرانه و خشک باید از ایمان و تقوی ناشی شود، و افسوس و اندوهت باید از یقین و اعتماد به حق باشد.
تا چو گرم و سرد و خشک و تر بود
اعتدال جانت نیکوتر بود
هوش مصنوعی: وقتی که حالت‌های مختلف مانند گرمی و سردی، خشکی و تری در تعادل باشند، جان و روح تو بهتر و سالم‌تر خواهد بود.
ای جهانی درد همراهم ز تو
درد دیگر وام می‌خواهم ز تو
هوش مصنوعی: دردی که در دنیا دارم، همیشه با من است و حالا از تو می‌خواهم که درد دیگری به من ببخشی.
درد چندانی که داری می‌فرست
لیک دل را نیز یاری می‌فرست
هوش مصنوعی: دردی که احساس می‌کنی را به ما بگو، اما در عین حال دل را نیز تسکین بده.
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
از خود و از دو جهان یکسر ببر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با فقر مقابله کنی، تمام وابستگی‌های خود را از دست بده و به کل از این جهان رهایی یاب.
علم جز بحرِ حیات خود مخوان
در شفا خواندن نجات خود مدان
هوش مصنوعی: علم را فقط به عنوان منبعی برای زندگی خود نشناسید و تصور نکنید که تنها با آموختن آن می‌توانید به نجات برسید.
راهرو را سالک ره فکر اوست
فکر کان از مستفادِ ذکر اوست
هوش مصنوعی: آدمی که در مسیر تکامل و رشد فکری خود قرار دارد، همواره تحت تأثیر اندیشه‌های خود است و این اندیشه‌ها از یادآوری و ذکرهای معنوی او ناشی می‌شود.
ذکر باید گفت تا فکر آورد
صد هزاران معنی بکر آورد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به افکار و معانی نو و خلاق، باید یادآوری و ذکر گفت و گو کرد. این ذکر و یادآوری می‌تواند به ظهور هزاران مفهوم تازه و ناب منجر شود.
فکرت عقلی بود کفار را
فکرت قلبی است مرد کار را
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه‌ی کفار ناشی از عقل است، اما اندیشه‌ی واقعی و عمیق مردان عمل از دل و احساسات آن‌ها سرچشمه می‌گیرد.
کار فکر ار لاجرم یک ساعت است
بهتر از هفتاد ساله طاعت است
هوش مصنوعی: اگر فکر و اندیشه یک ساعت باشد، بهتر از این است که هفتاد سال به عبادت پرداخته شود.
هر کجا کانجا بمانی بسته تو
تا ابد آنجا بمانی خسته تو
هوش مصنوعی: هر جایی که بمانی و در آن محصور شوی، تا ابد در همان‌جا خواهی ماند و خسته خواهی شد.
راست می‌رو جهد می‌کن هوش دار
بار می‌کش خار می‌خور گوش‌دار
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی راست و با هدف حرکت کن، تلاشت را انجام بده و هوشیار باش. بار سنگینی بر دوش داری، پس از خار و خاشاک و سختی‌ها غافل نشو.
صوفی‌ای نتوان به کس آموختن
در ازل این خرقه باید دوختن
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به یک صوفی آموزش دهد، زیرا در آغاز کار، باید خود این لباس روحانی را با دل و جان بافته باشد.
می‌ندانم کاین ندانم از کجاست
زهد و عقل و عشق و جانم از کجاست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چرا نمی‌دانم، از کجا به دست آمده است. زهد، عقل، عشق و روح من همگی از چه منبعی آمده‌اند.
در حقیقت گر قدم خواهی زدن
محو گردی تا که دم خواهی زدن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی وارد صحنه‌ای شوی و قدم برداری، در واقع باید خود را فراموش کنی تا بتوانی به آن مرحله برسی.
محو باید مرد از هر دو سرای
پای از سر ناپدید و سر ز پای
هوش مصنوعی: انسان باید به گونه‌ای از این دنیا و دنیای دیگر غافل شود که دیگر هیچ اثری از خود به جا نگذارد؛ به طوری که نه سرش در این دنیا باشد و نه پایش در دنیای دیگر.
می‌روم گریان چو میغ از آمدن
آه از این رفتن دریغ از آمدن
هوش مصنوعی: من در حالی که به شدت اشک می‌ریزم، مانند ابرهایی که با رعد و برق می‌آیند، می‌روم و افسوس می‌خورم که چرا باید بروم و یادم به آمدن می‌افتد.
با چنین عمری که بیش از برق نیست
گر بخندی ور بگریی فرق نیست
هوش مصنوعی: با عمری که به اندازهٔ یک لحظه می‌ماند، فرقی نمی‌کند اگر بخندی یا بگویی، هر دو یکسان هستند.
کار بیرون است از تصویرِ تو
چند جنبانم سرِ زنجیر تو
هوش مصنوعی: من خارج از تصورت می‌زنم و تلاش می‌کنم، اما مانند زنجیری هستم که به تو وابسته است.
کاملی گفته است می‌باید بسی
علم و حکمت تا شود گویا کسی
هوش مصنوعی: برای این‌که کسی بتواند به خوبی صحبت کند و مفاهیمش را به وضوح بیان کند، لازم است که علم و حکمت زیادی داشته باشد.
بلکه باید عقل بی حد و قیاس
تا شود خاموش یک حکمت شناس
هوش مصنوعی: برای درک عمیق یک حکمت، لازم است که عقل و تفکر فراوانی به کار گرفته شود و گاهی اوقات بهتر است که در برابر برخی از دانش‌ها سکوت کنیم و اجازه دهیم فهم و درک از جای دیگری ناشی شود.
ای دریغا هیچکس را نیست باب
دیده‌ها کور و جهان پر آفتاب
هوش مصنوعی: آه، افسوس که هیچ‌کس وجود ندارد که با چشم دل ببیند، در حالی که این دنیا پر از نور و روشنایی است.
ای ز پیداییِ خود بس ناپدید
جملهٔ عالم تو و کس ناپدید
هوش مصنوعی: ای کسی که با وجود خود، به طرز عجیبی در چشم‌ها و دل‌ها ناپیدایی. همه جهان و هر کس دیگر نیز در سایه‌ی ناپیدایی تو هستند.
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست
وز صفاتت ذرّه‌ای آگاه نیست
هوش مصنوعی: عقل و جان هیچ شناختی از ذات تو ندارند و حتی چیزی از صفات تو نمی‌دانند.
جملهٔ عالم به تو بینم عیان
وز تو در عالم نمی‌بینم نشان
هوش مصنوعی: من همه چیز را از تو می‌بینم و دریافت می‌کنم، اما در جهان هیچ نشانه‌ای از خودت نمی‌یابم.
آن زمان کو را عیان جویی نهانست
و آن زمان کو را نهان جویی عیانست
هوش مصنوعی: زمانی که کسی را به وضوح جستجو می‌کنی، او پنهان است و زمانی که کسی را پنهانی جستجو می‌کنی، او به وضوح نمایان است.
ور به هم جویی چو بی چون است او
آن زمان از هر دو بیرون است او
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی دو چیز باشی که به ظاهر هیچ ارتباطی به هم ندارند، در آن صورت در واقع از هر دو خارج هستی و هیچ یک را به طور کامل درک نمی‌کنی.
قسم خلق از وی خیالی بیش نیست
زو خبر دادن محالی بیش نیست
هوش مصنوعی: خلق را از او خیالی بیش نیست، و خبر دادن از او کار دشواریست.
زو نشان جز بی نشانی کس نیافت
چاره‌ای جز جان فشانی کس نیافت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست از نشانه‌های او به بزرگی دست یابد و هیچ راه‌حل دیگری جز فدا کردن جان خود پیدا نکرد.
آن مگو کان در اشارت نایدت
دم مزن چون در عبارت نایدت
هوش مصنوعی: چیزی را نگو که برای تو قابل درک نیست، و بدون دلیل از آن صحبت نکن، چرا که اگر به وضوح قابل فهم نیست، بهتر است سکوت کنی.
نه اشارت می‌پذیرد نه بیان
نه کسی زو علم دارد نه نشان
هوش مصنوعی: نه کسی می‌تواند با اشاره‌ای او را درک کند و نه با توضیحات. هیچ‌کس هم از او دانش و نشانی ندارد.
تو مباش اصلا کمال این است و بس
تو ز خود گم شو وصال این است و بس
هوش مصنوعی: به معنای ساده، اینجا گفته می‌شود که حضور تو اهمیتی ندارد و بهترین حالت این است که خود را فراموش کنی. در واقع، هدف و کمال در رسیدن به پیوندی عمیق و فراموش کردن خود است.
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
هوش مصنوعی: ما دارای سلطانی بی‌نقص هستیم که در پشت کوهی قرار دارد و آن کوه، قاف نامیده می‌شود.
نام او سیمرغ سلطانِ طیور
او به ما نزدیک و ما زان مانده دور
هوش مصنوعی: نام او سیمرغ، پادشاه پرندگان است. او به ما نزدیک است اما ما از او فاصله داریم.
گر نشان یابیم ازو کاری بود
ورنه بی او زیستن عاری بود
هوش مصنوعی: اگر از او نشانی بیابیم که کاری انجام دهیم، خوب است؛ در غیر این صورت، زندگی بدون او خالی و بی‌معنا خواهد بود.
عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست
زانکه عشقش کار هر دیوانه نیست
هوش مصنوعی: عشق به سیمرغ تنها یک داستان خیالی است، زیرا عشق واقعی فراتر از توانایی افراد عادی است.
هر لباسی کان به صحرا آمده است
سایهٔ سیمرغِ والا آمده است
هوش مصنوعی: هر پوششی که در دشت و صحرا دیده می‌شود، به نوعی به ریشه و عظمت سیمرغ، که نماد بزرگی و والایی است، اشاره دارد.
گر ترا سیمرغ بنماید جمال
سایه را سیمرغ بینی بی خیال
هوش مصنوعی: اگر جمال سیمرغ را به تو نشان دهد، فقط سایه‌اش را می‌بینی، پس بی‌خیال آن باش.
گر ترا پیدا شود یک فتحِ باب
تو درونِ سایه بینی آفتاب
هوش مصنوعی: اگر فرصتی برای تو پیش بیاید، در دل تاریکی‌ها نیز نور امید را خواهی دید.
سایه در سیمرغ گم بینی مدام
خود همه سیمرغ بینی والسلام
هوش مصنوعی: اگر مدام خود را در سایه‌ی سیمرغ ببینی، در واقع همه چیز را در وجود سیمرغ خواهی یافت و بس!
سد ره جان است جانْایثار کن
پس برافکن دیده و دیدار کن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و حقیقت، باید به جان و دل خود از خودگذشتی کنی. پس چشمانت را گشوده و به تماشای زیبایی‌ها بپرداز.
ذرّه‌ای عشق از همه عشاق به
ذرّه‌ای درد از همه آفاق به
هوش مصنوعی: عشق یک ذره از تمامی عاشقان و درد یک ذره از تمام جهان است.
بود در اول همه بی حاصلی
کودکیّ و بی دلی و غافلی
هوش مصنوعی: در آغاز، همه چیز بی نتیجه بود، مانند کودکی که دلش خالی و غافل است.
بود در اوسط همه بیگانگی
وز جوانی شعبهٔ دیوانگی
هوش مصنوعی: در میان تمام احساسات و جدایی‌ها، در دوران جوانی، نشانه‌هایی از دیوانگی وجود دارد.
بود در آخر که بودی مرد کار
جان خرف درمانده تن، گشته نزار
هوش مصنوعی: در پایان، تو مردی هستی که به کار خود مشغولی، حالا بدن خسته‌ات به شدت ضعیف و ناتوان شده است.
چون ز اول تا به آخرغافلی است
حاصل ما لاجرم بی حاصلی است
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای زندگی، اگر غافل باشی، نتیجه‌ات بی‌نتیجه خواهد بود.
گر پلاسی خوابگاهت آمده است
آن پلاست سدِّ راهت آمده است
هوش مصنوعی: اگر خوابگاه تو زیبا و دلپذیر شده، باید بدانید که آن زیبایی در واقع مانع رسیدن تو به مقصودت است.
ذرّه تا ذرّه بود ذرّه بود
هرکه گوید نیست او غرّه بود
هوش مصنوعی: هرکس که بگوید "ذره" وجود ندارد، در حقیقت خود را در توهمی بزرگ غرق کرده است. چرا که حتی کوچکترین اجزا یا ذرات نیز وجود دارند و هر ذره‌ای حقیقتاً وجود دارد.
مردمی باید نه سر او را نه پای
جمله گم گشته در او اودرخدای
هوش مصنوعی: باید مردمی وجود داشته باشند که نه فقط به ظاهر و نه به پنهان‌شدگی عالم توجه داشته باشند، بلکه در وجود خود به خدای واقعی برسند و همه چیز را در او پیدا کنند.
گر ترا نوریست در ره نار تست
ور ترا ذوقی است آن پندارتست
هوش مصنوعی: اگر تو نوری داری، آن در دل آتش است و اگر لذتی احساس می‌کنی، نتیجه تصورات خودت است.
وجد و فقر تو خیالی بیش نیست
هرچه می‌گویی محالی بیش نیست
هوش مصنوعی: کمبود و غم تو تنها یک تصور است، هرچه که می‌گویی واقعی نیست و صرفاً خیالی است.
عُجب بر هم زن غرورت را بسوز
حاضر از نفسی حضورت را بسوز
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو، این احساس تکبر را کنار بگذار و در لحظه حاضر زندگی کن.
از تو تا یک ذرّه باقی مانده است
صد نشان از پر نفاقی مانده است
هوش مصنوعی: هنوز یک نشانه از رفتار نفاق‌آمیز تو در من باقی مانده است.
راه را انجام در ناکامی است
نام نیک مرد از بدنامی است
هوش مصنوعی: راه رسیدن به هدف، در دستیابی به موفقیت و در عین حال پرهیز از بدنامی و شهرت بد است. نام نیک، نشانه‌ای از تلاش و رازنگری در مسیر زندگی است.
یک نفس بی حق برآوردن خطاست
چه به کج زو بازمانی چه به راست
هوش مصنوعی: علاقه به گفتن یا انجام چیزی بدون حق، اشتباه است، چه در راه نادرست باشد و چه در راه درست.
علم هست آن جایگه و اسرارهست
طاعت روحانیان بسیار هست
هوش مصنوعی: علم و دانش در آنجا وجود دارد و رازهای آن نیز در نتیجه طاعت و عبادت اهل دین بسیار است.
سوز جان و درد دل می‌بر بسی
زانکه این آنجا نشان ندهد کسی
هوش مصنوعی: عذاب و درد درونم به شدت زیاده، اما کسی نمی‌تواند آن را در اینجا بفهمد یا ببیند.
تا نگردی مرد صاحب درد تو
در صف مردان نباشی مرد تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که دچار مشکلات و چالش‌های زندگی نشوی و تجربه‌های سخت را نچشیده باشی، نمی‌توانی به جمع مردان واقعی و قوی بپیوندی.
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر
هوش مصنوعی: اگر در یک سوگ و اندوه صدای نوحه‌ای باشد، اما آه کسی که درد می‌کشد تأثیر خاصی دارد.
ور بود در حلقه‌ای صد غمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده
هوش مصنوعی: اگر در حلقه‌ای صد نفر غمگین و دلتنگ حضور داشته باشند، آن حلقه به‌عنوان نشانه‌ای برای اندوه و ماتم جلوه می‌کند.
عشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو سوزنده و سرکش بود
هوش مصنوعی: عشق واقعی همانند آتش است که گرمابخش است و در عین حال می‌تواند سوزنده و احساسی باشد.
گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست
هوش مصنوعی: اگر از غیبت و دوری چشم‌پوشی کنی، در اینجا حقیقت عشق را خواهی دید و متوجه می‌شوی که عشق از کجا آغاز می‌شود.
ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر
هوش مصنوعی: اگر با دید عقل به مسأله بنگری، هرگز نمی‌توانی زیبایی و جذابیت عشق را ببینی. عشق فراتر از آن است که با عقل و منطق درک شود.
سیر هر کس تا کمال او بود
قرب هر کس حسب حال او بود
هوش مصنوعی: سیر و حرکت هر فرد به اندازه کمال و رشد او است و نزدیکی هر کس به حقیقت و نیکی، بستگی به وضعیت و حال او دارد.
گر بپرّد پشه‌ای چندانکه هست
کی کمال صرصرش آید بدست
هوش مصنوعی: اگر پشه‌ای پرواز کند، به‌اندازه‌ای که هست، آیا شدت طوفان به دستش می‌رسد؟
لاجرم چون مختلف افتاد سیر
هم روش هرگز نگردد هیچ طیر
هوش مصنوعی: بنابراین، زمانی که مسیرها و روش‌ها متفاوت می‌شوند، هیچ پرنده‌ای هرگز به یک شکل و روال مشخص برنمی‌گردد.
معرفت ز آنجا تفاوت یافته است
آن یکی محراب و آن بت یافته است
هوش مصنوعی: آگاهی و شناخت انسان به قدری پیشرفت کرده است که او می‌تواند متوجه تفاوت‌ها و نشانه‌های مختلف باشد؛ در حالی که یکی به پرستش معبود واقعی مشغول است و دیگری به پرستش مجسمه یا بت.
کاملی باید درو جانِ شگرف
تا کند غواصی این بحرِ ژرف
هوش مصنوعی: برای ورود به عمق این دریاى وسیع، باید فردی کامل و با ویژگی‌های عالی وجود داشته باشد تا بتواند به درستی آن را کشف کند.
صدهزاران مرد گم گردد مدام
تا یکی اسراربین گردد تمام
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در زندگی خود به جستجوی حقیقت و معنای عمیق می‌پردازند، اما تنها تعداد کمی از آنان موفق می‌شوند به درک کامل از رازها و آموزه‌های زندگی دست یابند.
هم به ترک کار کن، هم کار کن
کار خود را اندک و بسیار کن
هوش مصنوعی: هم زمان را تلف کن و هم به کارهای خود بپرداز. کارهای خود را کم و زیاد کن.
ترک کن کاری که آن کردی نخست
کردن و ناکردن آن باشد درست
هوش مصنوعی: کارهایی که آغاز کرده‌ای، اگر در نهایت به نتیجه نرسند، بهتر است آنها را رها کنی و به کارهای دیگر بپردازی.
گر شما اسراردان ره شوید
آن زمان از گفت من آگه شوید
هوش مصنوعی: اگر شما به عالم اسرار و رموز دست یابید، در آن زمان است که از سخنان من آگاه خواهید شد.
کاشکی اکنون چو اول بودمی
یعنی از هستی معطل بودمی
هوش مصنوعی: ای کاش مثل روزهای آغازین زندگی‌ام، اکنون نیز بی‌خیال از همه چیز و به دور از دغدغه‌های هستی می‌بودم.
چون دویی برخاست در شرکت فناست
چون تویی برخاست توحیدت کجاست
هوش مصنوعی: وقتی که دو چیز در هم ادغام می‌شوند، در واقع به فنا می‌رسند. بنابراین، اگر تو هم در این مسیر قرار بگیری، نشانه‌ای از یکتایی و توحیدت نخواهد بود.
تو در او گم گرد توحید این بود
گم شدن گم کن که تفرید این بود
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که در وحدت و یکپارچگی خداوند، باید خود را گم کنیم و از خودخواهی و تفرد فاصله بگیریم. در واقع، برای درک عمیق‌تر توحید، باید تمام حواشی و خود را نادیده بگیریم و به یکپارچگی با ذات خداوند برسیم.
هرکه گوید چون کنم گو چون مکن
تا کنون چون کرده‌ای اکنون مکن
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌گوید چه کار کنم، بگو چه کار نکن تا اکنون که این کار را کرده‌ای، حالا دیگر نکن.
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچکس تا چیست حال
هوش مصنوعی: مردم هیچ بهره‌ای جز خیال و توهم ندارند و هیچ‌کس نمی‌داند که حقیقت حال چیست.
دل درین دریایِ بی آسودگی
می نیاید هیچ جز کم بودگی
هوش مصنوعی: در این دریاِ پر تلاطم و بی‌قراری، دل هیچ چیزی نمی‌یابد جز احساس کمبود و نقصان.
گر ازین کم بودگی بازش دهند
صنع بین گردد بسی رازش دهند
هوش مصنوعی: اگر او را از این کمبودها رها کنند، کارهایش بسیار پنهان و رازآلود خواهد شد.
هرکه را دردیست درمانش مباد
هرکه درمان خواهد او جانش مباد
هوش مصنوعی: هر کسی که دردی دارد، به او درمانی نرسد و هر کس که خواهان درمان است، جانش از او گرفته شود.
بادلم گفتم که ای بسیار گوی
چند گویی، تن زن واسرار جوی
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که ای لاف‌زن، چقدر می‌خواهی صحبت کنی؟ بهتر است به کار خویش بپردازی و به دنبال حقیقت‌ها بروی.
گفت غرقِ آتشم عیبم مکن
می‌بسوزم گر نمی‌گویم سخن
هوش مصنوعی: می‌گوید که در آتش عشق و احساسات غرق شده‌ام، پس مرا سرزنش نکن. اگرچه در درونم می‌سوزم، اما از گفتن حال و روزم ناتوانم.
آنکه پر کار است هست از خود خموش
وآنکه بیکار است از گفتن بجوش
هوش مصنوعی: کسی که مشغول کار است، معمولاً آرام و بی‌صداست و کسی که بیکار است، پرحرف و سرصداست.
کی شناسی دولت روحانیان
در میان حکمت یونانیان
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی چگونه مقام و موقعیت روحانیون در کنار فلسفه و دانش‌های یونانی قرار می‌گیرد؟
تااز آن حکمت نگردی فرد تو
کی شوی در حکمت دین مرد تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که به حقیقت حکمت دست نیابی، چگونه می‌توانی در حکمت دین به فردی کامل تبدیل شوی؟
کاف کفر ای دل بحق المعرفه
خوشترم آید ز فای فلسفه
هوش مصنوعی: ای دل، حقایق معنوی برایت از تعلیمات فلسفی جذاب‌تر است، پس به کفر و شک‌ای که در فلسفه وجود دارد توجه نکن.
زانکه گر پرده شود از کفر باز
تو توانی کرد از وی احتراز
هوش مصنوعی: اگر پرده‌های کفر از چهره‌ات کنار برود، تو قادر خواهی بود از آن دوری کنی و فاصله بگیری.
لیک این علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردمِ آگه زند
هوش مصنوعی: این علم چنان است که اگر از راه خود منحرف شود، بیشتر بر کسانی که می‌دانند تأثیر می‌گذارد و آنها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
دانی این چندین دریغ از بهر چیست
پشه‌ای با باد نتوانست زیست
هوش مصنوعی: می‌دانی چرا این همه نارضایتی وجود دارد؟ زیرا پشه‌ای که نمی‌تواند با باد زندگی کند، به سرنوشتش معترض است.
سخت‌تر بینم به هر دم مشکلم
چون بپردازم از این مشکل دلم
هوش مصنوعی: هر لحظه که می‌گذرد، مشکل من بیشتر و سخت‌تر می‌شود، چون وقتی سعی می‌کنم از این مسئله فرار کنم، قلبم نیز با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کند.