گنجور

بخش ۱۱۳ - غزالی مشهدی

از مشاهیر شعرا و از معاصرین شاه طهماسب صفوی بوده. علاوه بر فضایل علمی طریقهٔ انیقهٔ طریقت تحصیل نموده. عارف معارف و واقف مواقف گردید. گویند کلیاتش هفتاد هزار بیت می‌شود. مثنویات متعدده دارد. مِنْجمله رشحات الحیات و اسرارالمکتوم و نقش بدیع از آن جناب است. به هندوستان رفته با فیضی دکنی صحبت داشته. در سنهٔ ۹۸۰ در اگره به مفاجا درگذشت. بعضی از اشعارش این است:

مِنْ غزلیّاتِهِ
رباعی
مثنوی نقش بدیع
چون ردّ و قبولِ همه در پردهٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است

٭٭٭

چرخ، فانوس خیال و عالمی حیران درو
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
در کعبه اگر دل سوی غیر است تو را
طاعت گنه است و کعبه دیر است تو را
گر دل به حق است و ساکن بتکده‌ای
خوش باش که عاقبت به خیر است تو را

٭٭٭

تا کی گویی که گوی اقبال که برد
تا کی گویی که ساغرِعیش که خورد
اینها چو فسانه‌است می‌باید رفت
اینها چو حکایت است می‌باید مرد

٭٭٭

سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
عاشق گوید که داغ دیرینهٔ من
من دانم و من که چیست در سینهٔ من
خاک دل آن روز که می‌بیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دیدهٔ عاشق که دهد خونِ ناب
هست همان خون که چکد زان کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمکِ عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا دروست
قطرهٔ خونیست که دریا دروست
سبحه شماران ثریا گسل
مهرهٔ گل را نشمارند دل
به که نه مشغول به این دل شوی
کش ببرد گریه چو غافل شوی
آهن و سنگی که شراری دروست
بهتر از آن دل که نه یاری دروست
نیست دل آن دل که در او داغ نیست
لالهٔ بی داغ در این باغ نیست
نازکی دل سبب قرب تست
گر شکند کار تو گردد درست
دامن از اندیشهٔ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
کار چنان کن که درین تیره خاک
دامن عصمت نکنی چاک چاک
قدر دل آنها که قوی یافتند
از قدمِ پاکروی یافتند
عشق بلند آمد و دلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ درین سلسله پا در گل است
عقل درین میکده لایعقل است
جان و جسد خستهٔ این مرهمند
ملک و ملک سوختهٔ این غمند
ای به نظاره شده‌ای دیده باز
سهل مبین در مژه‌های دراز
کان مژه در سینه چو کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
رویِ بتان گرچه سراسر خوش است
کشتهٔ آنیم که عاشق کش است
هر بتِ رعنا که جباکیش تر
میلِ دل ما سوی او بیشتر
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی ازو خوشتر آب
یار گرفتم که به خوبی پری است
سوختن او نمکِ دلبری است
ناله ز بی درد نباشد پسند
چند دل و دین چو نه‌ای دردمند
یا منگر سویِ بتان تیز تیز
یا قدمِ دل مکش از رستخیز
لاله رخان گرچه که داغ دلند
روشنیِ چشم و چراغ دلند
مهر و جفا کاریشان دلفروز
دیدن و نادیدنشان سینه سوز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از مشاهیر شعرا و از معاصرین شاه طهماسب صفوی بوده. علاوه بر فضایل علمی طریقهٔ انیقهٔ طریقت تحصیل نموده. عارف معارف و واقف مواقف گردید. گویند کلیاتش هفتاد هزار بیت می‌شود. مثنویات متعدده دارد. مِنْجمله رشحات الحیات و اسرارالمکتوم و نقش بدیع از آن جناب است. به هندوستان رفته با فیضی دکنی صحبت داشته. در سنهٔ ۹۸۰ در اگره به مفاجا درگذشت. بعضی از اشعارش این است:
هوش مصنوعی: این شاعر از شخصیت‌های مشهور و معاصر شاه طهماسب صفوی بوده است. او علاوه بر وجود فضایل علمی، به آموزش طریقت انیقه پرداخته و به عوالم عرفانی آگاه شده است. گفته می‌شود که مجموعه اشعار او به هفتاد هزار بیت می‌رسد و همچنین مثنویات زیادی دارد که از جمله آن‌ها می‌توان به "رشحات الحیات"، "اسرارالمکتوم" و "نقش بدیع" اشاره کرد. او به هند سفر کرده و با فیضی دکنی ارتباط داشته است. در سال ۹۸۰ هجری در صورت ناگهانی در آگرا درگذشت. برخی از اشعار او به این شکل است:
چون ردّ و قبولِ همه در پردهٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان به نوعی در خفا و نامعلوم است، بنابراین مراقب باش که دیگران را محکوم نکنید یا عیوب آن‌ها را نداشته ببینید، زیرا این خود نقص و عیب است.
چرخ، فانوس خیال و عالمی حیران درو
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
هوش مصنوعی: دوران و روزگار همچون چرخی است که در آن، هر کس به دنبال آرزوها و افکار خود می‌گردد. انسان‌ها به مانند نور فانوس در میان تاریکی، در جستجوی روشنایی و مسیر خود هستند، اما در این مسیر ممکن است سردرگم شوند.
در کعبه اگر دل سوی غیر است تو را
طاعت گنه است و کعبه دیر است تو را
هوش مصنوعی: اگر دل تو به سوی غیر خدا معطوف باشد، عبادت تو نادرست و در واقع معتقدی به مکان‌هایی غیر از کعبه است.
گر دل به حق است و ساکن بتکده‌ای
خوش باش که عاقبت به خیر است تو را
هوش مصنوعی: اگر دل تو به حق مرتبط باشد و در جایی مانند معبد بت‌ها ساکن باشی، نگران نباش؛ چون در نهایت به خیر و نیکی می‌رسی.
تا کی گویی که گوی اقبال که برد
تا کی گویی که ساغرِعیش که خورد
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهی از شانس و اقبال صحبت کنی که چه کسی برده است؟ و چقدر می‌خواهی از لذت‌ها و شادی‌ها بگویی که چه کسی نوشیده است؟
اینها چو فسانه‌است می‌باید رفت
اینها چو حکایت است می‌باید مرد
هوش مصنوعی: اینها مانند داستان‌هایی هستند که باید از کنارشان گذشت و فراموششان کرد. این موارد همچون روایت‌هایی هستند که باید از زندگی حذف شوند.
سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
هوش مصنوعی: سلطان می‌گوید که ثروت و دارایی من از ارزش بالایی برخوردار است، در حالی که صوفی به جز لباس پشمی و ساده‌اش چیزی نمی‌گوید و به آن بسنده کرده است.
عاشق گوید که داغ دیرینهٔ من
من دانم و من که چیست در سینهٔ من
هوش مصنوعی: عاشق می‌گوید که من تنها از داغ و درد قدیمی خود آگاه هستم و می‌دانم که در درونم چه چیزی نهفته است.
خاک دل آن روز که می‌بیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
هوش مصنوعی: روزی که دل خاکی شد، شبنمی از عشق بر آن ریخته شد.
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
هوش مصنوعی: وقتی دل به غم آغشته می‌شود، مانند گوشتی است که در اثر نمک‌زنی و کباب شدن تغییر شکل می‌دهد و حالت خاصی به خود می‌گیرد.
دیدهٔ عاشق که دهد خونِ ناب
هست همان خون که چکد زان کباب
هوش مصنوعی: چشم عاشق وقتی که خون می‌ریزد، همان خونی است که از کباب می‌چکد.
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمکِ عشق چه سنگ و چه دل
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت در زندگی نباشد، هیچ چیز، چه آب و چه گل، ارزش ندارد. حتی اگر دل سنگی باشد یا بی‌احساس، باز هم تاثیری نخواهد داشت.
دل که ز عشق آتش سودا دروست
قطرهٔ خونیست که دریا دروست
هوش مصنوعی: دل، که به خاطر عشق دچار آتش و التهاب است، به مانند قطره‌ای از خون است که در دل دریایی بزرگ وجود دارد.
سبحه شماران ثریا گسل
مهرهٔ گل را نشمارند دل
هوش مصنوعی: در میان شمارش‌های دقیق و توجه به مسائل ظاهری، قلب و احساسات واقعی انسان‌ها همیشه ارزشمندتر و با اهمیت‌تر هستند.
به که نه مشغول به این دل شوی
کش ببرد گریه چو غافل شوی
هوش مصنوعی: بهتر است که دل خود را به چیزهای بی‌اهمیت مشغول نکنید، چرا که در این صورت اشک و غم شما را خواهد برد، وقتی که از واقعیت دور شوید.
آهن و سنگی که شراری دروست
بهتر از آن دل که نه یاری دروست
هوش مصنوعی: بهتر است که آهن و سنگی که شعله‌ای درون خود دارند، داشته باشیم تا دلی که هیچ دوستی و یاری در آن نیست.
نیست دل آن دل که در او داغ نیست
لالهٔ بی داغ در این باغ نیست
هوش مصنوعی: دل واقعی دلی است که در آن داغ و رنجی وجود داشته باشد، همان‌طور که در این باغ، لاله‌ای بدون داغ و نشانه‌ای از درد وجود ندارد.
نازکی دل سبب قرب تست
گر شکند کار تو گردد درست
هوش مصنوعی: دل نازک و حساس تو باعث نزدیکی و قرب تو به هدف می‌شود، اگر این دل آسیب ببیند، کار و امور تو به سامان خواهد رسید.
دامن از اندیشهٔ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
هوش مصنوعی: دست از تفکرات نادرست بردار و به آرامش قلبی خود توجه کن.
کار چنان کن که درین تیره خاک
دامن عصمت نکنی چاک چاک
هوش مصنوعی: کار را به گونه‌ای انجام بده که در این دنیای پر از سختی و مشکلات، عفت و پاکدامنی‌ات خدشه‌دار نشود و آسیب نبیند.
قدر دل آنها که قوی یافتند
از قدمِ پاکروی یافتند
هوش مصنوعی: قدر و ارزش دل افرادی که قوی و نیرومند شدند، به خاطر قدم‌های پاک و درستشان است.
عشق بلند آمد و دلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
هوش مصنوعی: عشق به شدت و بلندی آمده و دلبر مغرور در حال آراستگی و حفظ عزت نفس است، بنابراین باید غرور را کنار بگذاری.
چرخ درین سلسله پا در گل است
عقل درین میکده لایعقل است
هوش مصنوعی: در این دنیا، چرخ روزگار در مشکلات گرفتار شده و عقل انسان نیز در این میخانه از فهم و درک حقایق ناتوان است.
جان و جسد خستهٔ این مرهمند
ملک و ملک سوختهٔ این غمند
هوش مصنوعی: وجود و روح خسته‌ی من به این درمان نیاز دارد، و پادشاهی و سلطنتی که دچار آسیب و نابودی شده، در حال حاضر به این حال و هوای آن وابسته است.
ای به نظاره شده‌ای دیده باز
سهل مبین در مژه‌های دراز
هوش مصنوعی: ای کسی که دیگران به تماشای تو نشسته‌اند، چشمانت را به سادگی در مژه‌های بلند خود پنهان نکن.
کان مژه در سینه چو کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
هوش مصنوعی: اگر مژه‌ها در قلب بنشینند، خون دل از چشمانم سرازیر خواهد شد.
رویِ بتان گرچه سراسر خوش است
کشتهٔ آنیم که عاشق کش است
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوه‌های دل‌فریب معشوقان هرچند دل‌انگیز است، اما ما عاشق آن کسی هستیم که دل‌ها را می‌شکند و در عشق موجب آزار می‌شود.
هر بتِ رعنا که جباکیش تر
میلِ دل ما سوی او بیشتر
هوش مصنوعی: هر مجسمه زیبا و دل‌ربایی که جذابیتش بیشتر باشد، عشق و علاقه‌ ما به سمت او نیز بیشتر می‌شود.
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی ازو خوشتر آب
هوش مصنوعی: غرض از شراب، درد و تلخی است؛ در حالی که در واقع، آب گوارا و شیرین از آن لذیذتر است.
یار گرفتم که به خوبی پری است
سوختن او نمکِ دلبری است
هوش مصنوعی: دوستی را انتخاب کردم که به زیبایی پریاناست و آتش سوزاندن او، نمک عشق و جذابیت است.
ناله ز بی درد نباشد پسند
چند دل و دین چو نه‌ای دردمند
هوش مصنوعی: اگر کسی دردی نداشته باشد، ناله و فریاد او برای کسی دلپذیر نیست. زمانی که عشق و ایمان در دل کسی وجود نداشته باشد، او نمی‌تواند دردی را حس کند.
یا منگر سویِ بتان تیز تیز
یا قدمِ دل مکش از رستخیز
هوش مصنوعی: یا به چهره‌ی زیبا و دلربا نگاه نکن، یا دل خود را از راهی که به ظهور و زندگی جدید می‌برد، دور نکن.
لاله رخان گرچه که داغ دلند
روشنیِ چشم و چراغ دلند
هوش مصنوعی: چهره‌های زیبا، هرچند درد و رنجی به دل می‌آورند، اما در عین حال روشنی‌بخش چشم‌ها و دل ما هستند.
مهر و جفا کاریشان دلفروز
دیدن و نادیدنشان سینه سوز
هوش مصنوعی: دوستی و بی‌وفایی آن‌ها نظرها را جذب می‌کند و بی‌توجهی و غفلتشان دل را می‌سوزاند.
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد
هوش مصنوعی: زیبایی چه دل‌نشین بود که به عشق نداد، و عشق چه حیا و تقوایی داشت که آن را به باد فنا سپرد.