اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نامش میرزا عبدالوهاب و برادر زادهٔ ملالطفعلی خراسانی، ملقب به خاکی شاه است که از اماجد عرفای این عهد بوده و فقیر مختصری از احوالش را قلمی نموده. غرض، وی در شیراز نشو و نما جسته. به تحصیل علوم میان بسته از کمالات صوری کامی حاصل کرد. استعداد فطری از خوان معرفتش بی نصیب و محروم نه پسندیده و به فیض خدمت کاملان زمانش رسانید. به قدر قابلیت خود اقتباس انوار کمال از آفتاب ضمیر منیراهل حال نمود. صحبت حضرت شیخ الموحدین و قطب العارفین حاج میرزا ابوالقاسم شیرازی را دریافت و اشعّهٔ آن خورشید عالمتاب بر وجودش تافت. غرض، با آنکه در آغاز شباب است از کمالات کامیاب است. در شعر و شاعری طبعش سلیس و روان است وغزلیات شیرینش مطبوع اهل زمان است. خط نسخش قلم نسخ بر جریدهٔ افتخار اهل قلم کشیده و ناسخ نسخ ارباب این فن گردیده. صوت حزینش مایهٔ سرور و شادی خاطر محزون و نغمهٔ جان فزایش باعث رامش و آرامش دل پرخون. اوقاتش به کتابت کتاب اللّه و دعوات اجابت آیات مصروف است و خاطرش به عشقبازی مشعوف و این بیتش مناسب احوال:
هوش مصنوعی: میرزا عبدالوهاب، برادرزاده ملالطفعلی خراسانی، ملقب به خاکی شاه، یکی از بزرگترین عرفا در زمان خود بوده است. او در شیراز به دنیا آمده و در زمینههای علمی و دانشهای ظاهری به موفقیتهایی دست یافته است. با استعداد طبیعی خود، از منابع معرفتی بهرهمند شده و از معلمین برجسته زمانش بهره برده است. با وجود سن کمش، به کمالات بسیاری دست یافته و در شعر و شاعری نیز توانسته است آثار قابل توجهی خلق کند که مورد توجه اهل زمان قرار گرفته است. او خطی زیبا دارد و صدای حزینش میتواند دلهای غمگین را شاد کند. وقت خود را به نوشتن قرآن و دعاها میگذراند و در عشق و محبت نیز سرزنده و شاداب است.
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
هوش مصنوعی: من عاشقانه به این احساس نگاه میکنم و امیدوارم که این هنر با ارزش مانند دیگر هنرها باعث ندامت و پشیمانی نشود.
بالجمله از معاصرین زمان و از یاران هم زبان است. این اشعار از آن جناب قلمی میشود:
هوش مصنوعی: او یکی از همعصران و همراهان همزبان است. این اشعار به قلم او نوشته شده است:
کفر زلف نامسلمانی دل و دینم ربود
زاهدا چندین چه گویی از مسلمانی ما
هوش مصنوعی: زلف نامحرمانه و جذابیت آن، دل و ایمان من را به سرقت برده است. ای زاهد، تو چه حرفی دربارهٔ مسلمان بودن ما میتوانی بزنی؟
خواهم ای دوست که با درد تو میرم ورنه
هم تو دانی که مرا میل به درمان تو نیست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، میخواهم با درد تو همراه شوم، اما خودت میدانی که من علاقهای به بهبودی از این حالت ندارم.
خون شود از غم هجر تو و گردد صد چاک
هر دلی کان هدف ناوک خونخوار تو نیست
هوش مصنوعی: از غم دوری تو، دلها به شدت غمگین و پارهپاره میشوند، زیرا هیچکدام از آنها هدف تیرهای خطرناک و کشنده تو نیستند.
قسمت ماست جنون ورنه درین سلسله کیست
که گرفار خم طرّهٔ طرار تو نیست
هوش مصنوعی: قسمت ما جنون است، و اگر نه، در این سلسله چه کسی وجود دارد که به دام زیبایی و جذابیت موی تو نیفتاده باشد؟
هرکه مفتون تو شد کی پی نام و ننگ است
هر که مجنون تو شد کی پی عقل و دین است
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق تو دچار شود، دیگر به فکر نام و اعتبار نیست و هر که مجنون عشق تو شود، دیگر به چیزی چون عقل و دین نمیاندیشد.
خبر از وی ندارم لیک دارم این خبر کز وی
خبر هرگز نخواهم یافت تا از خود خبر دارم
هوش مصنوعی: من از او هیچ خبری ندارم، اما میدانم که هرگز از او خبری نخواهم گرفت تا زمانی که از خودم مطلع نباشم.
نکنم آرزوی آن که رخ خوب تو بینم
دانم این را که نه من قابل دیدار تو باشم
هوش مصنوعی: من آرزو نمیکنم که چهره زیبا و دلانگیز تو را ببینم؛ زیرا میدانم که من شایستگی دیدن تو را ندارم.
دلت به حال لب تشنهام نسوخت وگرنه
که گفت من هوس تیغ آبدار ندارم
هوش مصنوعی: دل تو به حال من که لب تشنهام، نلرزید، وگرنه من نمیگفتم که هیچ اشتیاقی به چیزهای خوشمزه ندارم.
بود هر طفل را در دست سنگی
مگر از سینه بیرون شد دل من
هوش مصنوعی: هر کودک سنگی در دست دارد، اما دل من از سینهام بیرون آمده است.
ماندهام حیران که رندی پیش گیرم یا صلاح
چون نمیدانم من بی دل چه باشد رأی تو
هوش مصنوعی: من در حیرتم که آیا باید به رندی و آزادمنشی تمسک جوییم یا بر عقل و تدبیر تکیه کنم، زیرا نمیدانم که در شرایط بیدلی من، نظر و رأی تو چه میتواند باشد.
اگر عشق این بودای دل به جان آیی زناکامی
وگریاراین بود ای جان به لب آیی ز تنهایی
هوش مصنوعی: اگر عشق این احساس عمیق در دل تو باشد، باید به زندگی و امید بازگردی و از ناکامیها و غمهای خود خارج شوی؛ ای جان، اگر این چنین است، نباید از تنهایی رنج ببری و باید به زندگی و زیباییها بازگردی.