گنجور

بخش ۳۱ - صبای کاشانی

و هُوَ ملک الشعرا و سلطان البلغا، افصح المتأخرین و المعاصرین فتحعلی خان. آن جناب از اعیان و اشراف شهر مذکور بود و مدتی در شیراز راحت نمود. در بدو جلوس میمنت مأنوس پادشاه فریدون جاه المستظهر به الطاف الاله حضرت شاهنشاه صاحبقران و خدیو ممالک ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان به وسیلهٔ قصاید غرّا و مدایح زیبا ازندمای محفل سلطانی و از امرای حضرت خاقانی گردید و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. بعد از آن استعفا جسته و به ملتزمین رکاب نصرت مآب پیوسته. در سفر و حضرت به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد. کتاب مستطاب شهنشاه نامه را به نام نامی و اسم سامی حضرت شهریاری به اتمام رسانیده و مورد عواطف بی کران خسروی گردید. دیگرباره ادهم خامه‌اش به وادی سخن پویان و طوطی ناطقه‌اش مثنوی گویان شده، خداوند نامه را از آغاز به انجام رسانید. گوش و گردن عروس روزگار را پُر دُرّ شاهوار ساخت و آخر در سنهٔ لوای عزیمت به سفر آخرت برافراخت. قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و سالهاست کسی دم از همسری وی نزده. جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح نهند. غرض، ملک الشّعرای بالاستحقاق این عده بوده. فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد است. مثنویات و دیوان ایشان زیارت شده است. چون مثنویات آن جناب دور از سیاق این کتاب و گنجایش دریا در قطره‌ای ناصواب است از ایراد آنها معذور، چند بیتی بر سبیل تیمّن و تبرّک از قصیده‌ای که در افتتاح دیوان فصاحت بنیان مرقوم ودر توحید گفته است بابرخی از اشعار مثنوی موسوم به گلشن صبا که در نصیحت سفته است، قلمی گردید:

مِنْقصایده فی التّوحید
مِنْمثنوی گلشن صبا فی التّوحید
و له فِی النصیحة و الموعظة و الحکمة
در بیان نصیحت لقمان حکیم مر فرزند خود را و سؤال فرزندو جواب پدر و تأویل سخنان
و له ایضاً تمثیل در ستایش عقل و کیاست و نکوهش شغل و ریاست
حکایت نوح و تجرّد آن حضرت
تعالی اللّه خداوند جهاندار جهان آرا
کزو شد آشکارا گل ز خار و گوهر از خارا
مُرصّع کرد بر چرخ زَبَرجد گوهر انجُم
معلق کرد بر خاک مطبق گنبد مینا
پریشان کرد در بستان مطرا طرّهٔ سنبل
فروزان کرد در گلشن منور چهرهٔ رعنا
ز فضلش شاهد شام آمده با طرّهٔ تیره
ز فیضش بانوی بام آمده با غرّهٔ غرّا
ز حکمش چشمهٔ موسی روان از خارهٔ محکم
ز امرش ناقهٔ صالح عیان از صخرهٔ صما
ز سوزان نار بهر پور آزر پرورد گلشن
ز بی بر نخل بهر دخت عمران آورد خرما
ز بحر قدرتش گردون گردان یک صدف باشد
در آن از اختر و انجم هزاران لؤلؤ لالا
همه کافر ولی آتش فروز خرمن مؤمن
همه نادان ولی سرمایه سوز آتش دانا
کند چون در زلیخا جلوه یوسف را کند حیران
شود چون ظاهر ازیوسف زلیخاراکند رسوا
فکنده پرتوی از خویشتن برنوگل سوری
نهاده جلوه‌ای از خویش در سروسهی بالا
عنا دل را از آن آمد فغان و ناله و زاری
قماری را ازین باشد خروش و شیون و غوغا
غرض،معشوق‌وعاشق‌اوست‌عشقی‌خودبه‌خود‌نازد
لباسی در میان شخص سلام و هیأت سلما
چنین گویند هشیاران که مدهوشند در یزدان
که الحق زین سخن بادا بر ایشان مرحبا و اهلا
که ذات او بود دریا و موجودات امواجش
ولی گرنیک بینی نیست موجودی بجزدریا
به نام خداوند هوش آفرین
دو گوش نصیحت نیوش آفرین
که بی چشم و گوش است و زو چشم و گوش
یکی راست بین و یکی حق نیوش
فرازندهٔ کاخ گردان سپهر
فروزندهٔ چهر تابنده مهر
نگارندهٔ پیکر از خاک و آب
برآرندهٔ گوهر از آفتاب
مشو غافل از روزگار دو رنگ
که کس را نماند به گیتی درنگ
به بازیچه بس اختر تابناک
برآر و به گردون در آرد به خاک
تو چون طفلی و آسمانت چو مهد
قضا جنبش مهد را بسته عهد
جلاجل مه و آفتابت کند
وز آن جنبش آخر به خوابت کند
اگر داری از سنگ و آهن روان
بفرسایی از گردش آسمان
اگر سنگی آن آهن سنگخاست
وگر آهنی سنگ آهن رباست
کسانی که جان را قوی خواستند
به طاعت تن ناتوان کاستند
به هر انجمن گفت پرداخته گوی
سخن‌های شایستهٔ پخته گوی
چو زن پیکر خود میارا به رنگ
که بر مرد رنگ زنان است ننگ
ز افتادگی مرد آزاده باش
چو آزادگی خواهی افتاده باش
چو بالید بر خویش طاووس نر
شد او را مگس ران سرانجام پر
حقار از حقارت به جایی رسید
که از پرِّ خود فرّ دیهیم دید
گرانی و سختی مکن ای پسر
که از سنگ و آهن نه‌ای سخت‌تر
کند سوده و نرم بازو و چنگ
هم از آهن آهن هم از سنگ سنگ
چو باد وزان و چو آب روان
به جوهر سبک باش و نرم ای جوان
نه مر باد در چنبری بایدی
نه مر آب را هاونی سایدی
خور و خواب و شاهد به اندازه جوی
بجز راه پیوند یاران مپوی
شنیدم که لقمان پسر را ز مهر
به اندرز فرمود کای خوب چهر
مخور لقمه جز خسروانی خورش
که تن یابدت زان خورش پرورش
مجو کام جز از بت نوشخنند
میارام جز در دواج پرند
به هر خطّه‌ای خانه بنیاد کن
وزان خاطرِ دوستان شاد کن
بگفت ای پدر پند ممکن سرای
بگفت ای پسر سوی معنی گرای
چنان لقمه بر خویشتن گیرتنگ
که گردد به کامت چو شکر شرنگ
ز وصل پری باش چندان بری
که در دیده دیوت نماید پری
به راحت مخسب آن قدر تا توان
که خارت شود زیر تن پرنیان
بدان گونه کن جای در هر دلی
که هر جا روی باشدت منزلی
گرفتم به گردون برآید سرت
درآید سر چرخ در چنبرت
شود آشکار آهن از صلب کوه
هم از آن شود کوه آهن ستوه
ز سنگ حدید آتش آمد پدید
هم از آن گدازند سنگ و حدید
میفروز در خرمن کس شرار
که هم در تو گیرد به پایان کار
ز نیکو نکویی ز بد بد رسد
به هر کس رسد هرچه از خود رسد
گریزنده‌ای چون نشیند به پای
گزاینده سگ باز گردد به جای
کسی کو درافتد بر افتاده‌ای
ز سگ بدترش دان گر آزاده‌ای
گر آزاده مردی چو آزادگان
حذر کن ز آزار افتادگان
سلیمی یکی مار رنگین به کف
ولیکن نه تیر قضا را هدف
برون رنگ رنگ و درون پر شرنگ
خط و خال او چون عروسان شنگ
بر آن غافلی کرد ناگه نگاه
خط و خال آن مار بردش ز راه
برافشاند بس بدرهٔ زر و سیم
گرفت آن گزاینده مار از سلیم
سپارنده جان بر سلامت ببرد
ستاننده از زخم آن، جان سپرد
ریاست همان مار رنگین شمار
گزایندهٔ جان ناهوشیار
خداوندی و ده خدایی مجوی
ز امر خدایی جدایی مجوی
زمان را سر آرد سرانجام دهر
به شهروزه گوی و بر شاه شهر
بر ایوان کسری حکیمی نگاشت
کزین کاخ باید گذشت و گذاشت
اگر هوشمندی و فرزانه‌ای
بناکن به ملک بقا خانه‌ای
در دردمندی ز خود شاد کن
به لطفی یکی خانه آباد کن
شنیدم یکی عارف پاک دل
به عالم نپرداخت کاخی ز گل
که چون زیر خاک آخرین منزل است
چه حاجت به کاخی کز آب و گل است
چراغی نیفروخت گیتی به مهر
که آخر نیندود دودش به چهر
نیفشاند تخمی کشاورز دهر
که ندرود بنیادش از داس قهر
زدایندهٔ هسی است آسمان
به پایان تنت را خورد بی گمان
اگر زنگی این توده خاکستر است
وگر آهنی زنگ آهن خور است
شنیدم یکی عارف سالخورد
در آن دم که روشن روان می‌سپرد
تن عورش از تابش آفتاب
چو موم اندر آتش چو شکر در آب
یکی گفتش ای پیر دیرینه روز
تن از تابش آفتابت بسوز
نبستی چرا در سرای سپنج
سپنجی سرایی پی دفع رنج
بنالید و گفتا درین روز کم
گر آسایش از سایه نبود چه غم
شنیدم که از گردش روزگار
به گیتی فزون داشت سال از هزار
بزرگان چنین از جهان رسته‌اند
نه چون ما دل اندر جهان بسته‌اند
چو صاحبدلان بر جهان دل منه
به بیهوده گل بر سر گل منه
بخش ۳۰ - شحنهٔ خراسانی: وهُوَ زبدة الامرا، محمد مهدی خان بن محمد حسن بیگ بن حاجی محمد خان اوبهی. اوبه مِنْمحالات هرات. جدش از حکام زادگان بوده و به حکم نادرشاه افشار دریا بیگی مازندران شده. به وفور حشمت و صلابت محسود اقران آمده. به سعایت اعادی و اظهار سرکشی آخرالامر از حلیهٔ بصر عاری گردیده و به اتفاق مرحوم میرزا مهدی خان منشی الممالک به زیارت مکّهٔ معظمه رفته، مراجعت نموده، فوت گردید. از وی سه پسر در صفحهٔ روزگار به یادگار بماند. نخستین محمدحسین بیگ، جد أُمیِّ فقیر که درهرات فوت شد. دیگر محمد حسن بگ که والد سرکار خان ذی شأن بود و دیگر محمدرضا بیگ که اکنون در سن کهولت و در قید حیات است و همه را طبع موزون بوده و به شعر مبادرت نموده‌اند و همواره در آن بلاد عزت و ثروت داشته‌اند. بعد از فوت ایشان، خان معزی الیه در دولت قاجاریه ترقیات کرده به مراتب موروثی رسید. همواره به مناصب عالیه مانند صدارت و امارت ممتاز و چون در بدو حال داروغگی و شحنگی شیراز قبول نموده همین سبب این تخلص بوده. مجملاً امیری است به همت و سخاوت موصوف و به ادراک و مکرمت معروف. شعرا و فقرا از نزدیک او را مدحت سرا و او ایشان را جایزه فزا. اغلب اوقات ارباب کمال را مجلسش، محفل و اصحاب جلال را وثاقش، منزل. چنانکه محمد باقربیگ متخلص به نشاطی قریب به هشت سال در صحبت وی از هرگونه تعیّش فارغ بال و قس علیهذا. پروردگار ظاهری فقیر نیز اوست و علاوه بر نسبت قدیم نسبت جدید نیز به هم رسیده. الحق فقیر کمال تربیت و نهایت مرحمت از او دیده. اگرچه در بدو شباب به عیش و طرب و لهو و لعب کامیاب بود اکنون از آن اطوار تائب و به صحبت عرفای عهد راغب است. دیوانی از هر گونه شعر دارند. این چند بیت از آن جمله نوشته شد:بخش ۳۲ - صفایی نراقی: و هُوَ کهف الفضلا و المعاصرین، ملّا احمدبن ملّا مهدی نراقی(ره). نراق از قراء کاشان و ملا مهدی، مجتهدی است والاشأن. باری والد مولانا احمد از مجتهدین امامیه بود و در فقه و اصول تصنیفات نمود. خود هم از اهل اجتهاد و سالک مسلک صلاح و سداد است. صاحب کمالات صوری و معنوی و در زهد و ورع او را پایهٔ قوی است. با این حال به وجد و ذوق معروف و به خوش فطرتی و شیرین مشربی موصوف. وقتی در کاشان مدرسه‌ای بنا می‌کردند مولانا عبور نموده، این بیت اول را بدیهةً فرموده. بسیارخوب گفته. چند بیت دیگر هم از اوست. مثنوی نیز دارد موسوم به چهار سفر.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ ملک الشعرا و سلطان البلغا، افصح المتأخرین و المعاصرین فتحعلی خان. آن جناب از اعیان و اشراف شهر مذکور بود و مدتی در شیراز راحت نمود. در بدو جلوس میمنت مأنوس پادشاه فریدون جاه المستظهر به الطاف الاله حضرت شاهنشاه صاحبقران و خدیو ممالک ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان به وسیلهٔ قصاید غرّا و مدایح زیبا ازندمای محفل سلطانی و از امرای حضرت خاقانی گردید و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. بعد از آن استعفا جسته و به ملتزمین رکاب نصرت مآب پیوسته. در سفر و حضرت به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد. کتاب مستطاب شهنشاه نامه را به نام نامی و اسم سامی حضرت شهریاری به اتمام رسانیده و مورد عواطف بی کران خسروی گردید. دیگرباره ادهم خامه‌اش به وادی سخن پویان و طوطی ناطقه‌اش مثنوی گویان شده، خداوند نامه را از آغاز به انجام رسانید. گوش و گردن عروس روزگار را پُر دُرّ شاهوار ساخت و آخر در سنهٔ لوای عزیمت به سفر آخرت برافراخت. قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و سالهاست کسی دم از همسری وی نزده. جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح نهند. غرض، ملک الشّعرای بالاستحقاق این عده بوده. فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد است. مثنویات و دیوان ایشان زیارت شده است. چون مثنویات آن جناب دور از سیاق این کتاب و گنجایش دریا در قطره‌ای ناصواب است از ایراد آنها معذور، چند بیتی بر سبیل تیمّن و تبرّک از قصیده‌ای که در افتتاح دیوان فصاحت بنیان مرقوم ودر توحید گفته است بابرخی از اشعار مثنوی موسوم به گلشن صبا که در نصیحت سفته است، قلمی گردید:
هوش مصنوعی: او ملک شعرای عصر خود و سلطان بلاغت است، که در میان شاعران معاصر و پس از خود، به عنوان افصح‌ترین شناخته می‌شود. این شخصیت از بزرگان و اشراف شهر خود بود و مدتی را در شیراز زندگی کرد. در آغاز سلطنت فریدون، با الطاف شاهنشاه فتحعلی شاه، که خود را خاقان می‌نامید، با سرودن قصاید زیبا و ستایش‌های دلنشین، به محفل سلطنتی راه یافت و مقام بلندی در میان وکلای دربار کسب کرد. او همچنین مدتی در حکومت قم و کاشان خدمت کرد، سپس از آن منصب کناره‌گیری کرد و به جمع یاران پادشاه پیوست. در سفرهای خود مورد محبت‌های فراوان شاه قرار گرفت. او کتاب ارزشمندی تحت عنوان "شهنشاه نامه" را به نام این شاه بزرگ به پایان رسانید و مورد توجه و محبت‌های بی‌پایان او قرار گرفت. پس از آن، اشعارش به سرودن مثنوی ادامه داد و به کمک قلم خود، درهای بلاغت را گشود. او آثارش را به گونه‌ای نوشت که گویی عروس روزگار را با جواهرات می‌آراست. پس از گذشت نزدیک به هفتصد سال، هنوز شاعری به این وسعت در دنیا ظهور نکرده و تاکنون کسی جرأت نکرده است با او مقایسه کند. برخی از صاحب‌نظران، مثنوی‌های او را بر آثار حکیم فردوسی ترجیح می‌دهند. در واقع، او به حق عنوان "ملک شعرای" را دارد و به توانایی و کیفیت اشعارش اعتقاد کامل دارم. اگرچه مثنوی‌های او از موضوع این کتاب دور است، اما نویدبخش و مبارک است که به ذکر چند بیت از قصیده‌ای که در آغاز دیوانش نوشته است، پرداخته شود، به همراه برخی از اشعارش در مثنوی معروف به "گلشن صبا" که در آن به نصیحت پرداخته است.
تعالی اللّه خداوند جهاندار جهان آرا
کزو شد آشکارا گل ز خار و گوهر از خارا
هوش مصنوعی: خداوند متعال، که مالک و مدیر جهان است، باعث زیبایی‌های آن شده است. از وجود تیرگی‌ها و مشکلات، گل‌های زیبایی می‌روید و از سنگ‌ها و سختی‌ها، جواهرات ارزشمندی پدید می‌آید.
مُرصّع کرد بر چرخ زَبَرجد گوهر انجُم
معلق کرد بر خاک مطبق گنبد مینا
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌ها را چون الماس‌های درخشان به زیبایی جا داده و گنبد مینا را با زمین هم‌تراز کرده است.
پریشان کرد در بستان مطرا طرّهٔ سنبل
فروزان کرد در گلشن منور چهرهٔ رعنا
هوش مصنوعی: در باغ مسحور کننده، موی بلند و زیبای یک دختر خوش‌ریخت توجه مرا به خود جلب کرد و چهره‌ی زیبا و درخشان او روشنایی خاصی به گلزار بخشید.
ز فضلش شاهد شام آمده با طرّهٔ تیره
ز فیضش بانوی بام آمده با غرّهٔ غرّا
هوش مصنوعی: از لطف و بزرگواری او، دختری زیبا با موهای تیره در شب نمایان شده و بانویی با زیبایی و شکوه، از هدیه‌های او به آسمان آمده است.
ز حکمش چشمهٔ موسی روان از خارهٔ محکم
ز امرش ناقهٔ صالح عیان از صخرهٔ صما
هوش مصنوعی: از فرمان الهی، چشمه‌ای مانند چشمهٔ موسی به جوش آمد و از سنگ محکم جاری شد. همچنین از دستور او، شتر صالح به وضوح از دل صخره‌ای خارج شد.
ز سوزان نار بهر پور آزر پرورد گلشن
ز بی بر نخل بهر دخت عمران آورد خرما
هوش مصنوعی: از آتش سوزان نار، آزر فرزندش را پرورش می‌دهد و در باغ گل، نخل بی‌ثمر برای دختر عمران خرما می‌آورد.
ز بحر قدرتش گردون گردان یک صدف باشد
در آن از اختر و انجم هزاران لؤلؤ لالا
هوش مصنوعی: از دریای قدرت او، آسمان مانند یک صدف است و در درون آن هزاران مروارید زیبا از ستاره‌ها و اجرام آسمانی وجود دارد.
همه کافر ولی آتش فروز خرمن مؤمن
همه نادان ولی سرمایه سوز آتش دانا
هوش مصنوعی: همه‌ی افرادی که ایمان ندارند، اما کسی که به حقیقت ایمان دارد، مانند آتشی است که خرمن مؤمنان را می‌سوزاند. و همه‌ی آنها که نادان هستند، ولی آتش دانش، سرمایه و دارایی را از بین می‌برد.
کند چون در زلیخا جلوه یوسف را کند حیران
شود چون ظاهر ازیوسف زلیخاراکند رسوا
هوش مصنوعی: زمانی که زلیخا زیبایی یوسف را میبیند، حیرت زده می‌شود و به حالتی دچار می‌شود که خود را در معرض رسوایی قرار می‌دهد.
فکنده پرتوی از خویشتن برنوگل سوری
نهاده جلوه‌ای از خویش در سروسهی بالا
هوش مصنوعی: نور و درخششی از وجود خود را بر روی گل سرخ افکنده است و تماشا و زیبایی از خود را در سرو بلند نشان داده است.
عنا دل را از آن آمد فغان و ناله و زاری
قماری را ازین باشد خروش و شیون و غوغا
هوش مصنوعی: عشق و احساس عمیق موجب شده است که دل به شدت ناله و cry کند و این درد و رنجی که دل تجرب می‌کند، به نوعی نشان‌دهنده‌ی شور و غوغای وجود اوست.
غرض،معشوق‌وعاشق‌اوست‌عشقی‌خودبه‌خود‌نازد
لباسی در میان شخص سلام و هیأت سلما
هوش مصنوعی: هدف، معشوق و عاشق اوست که عشقی به‌طور ذاتی و طبیعی در دل خود دارد. این عشق همانند لباسی است که بر تن شخصی در سلام و احترام به معشوق قرار می‌گیرد.
چنین گویند هشیاران که مدهوشند در یزدان
که الحق زین سخن بادا بر ایشان مرحبا و اهلا
هوش مصنوعی: هشیاران می‌گویند که کسانی که تحت تأثیر قرار گرفته‌اند، همه چیز را به خداوند نسبت می‌دهند. به راستی، این سخن شایسته تحسین و خوشامدگویی است.
که ذات او بود دریا و موجودات امواجش
ولی گرنیک بینی نیست موجودی بجزدریا
هوش مصنوعی: ذات او مانند دریاست و موجودات گویی امواج آن هستند. اما اگر به‌خوبی نگاه کنی، هیچ موجودی جز دریا وجود ندارد.
به نام خداوند هوش آفرین
دو گوش نصیحت نیوش آفرین
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که آفریننده‌ی عقل و هوش است، دو گوش خود را برای شنیدن نصیحت آماده کن.
که بی چشم و گوش است و زو چشم و گوش
یکی راست بین و یکی حق نیوش
هوش مصنوعی: کسی که نه چشم دارد و نه گوش، یک‌باره روشن‌بینی و شنیدن حقیقت دارد، اما دیگری نمی‌تواند این درک را پیدا کند.
فرازندهٔ کاخ گردان سپهر
فروزندهٔ چهر تابنده مهر
هوش مصنوعی: کسی که آسمان را به شکل کاخی زیبا برپاکرده است، همچنین اوست که چهره‌اش مانند خورشید درخشان است.
نگارندهٔ پیکر از خاک و آب
برآرندهٔ گوهر از آفتاب
هوش مصنوعی: آفرینندهٔ جسد انسانی از خاک و آب، و خالق بهترین ویژگی‌ها از نور خورشید.
مشو غافل از روزگار دو رنگ
که کس را نماند به گیتی درنگ
هوش مصنوعی: آگاه باش که روزگار متحول و فریبنده است و هیچ‌کس نمی‌تواند در این دنیا برای همیشه درنگ کند یا به تعویق بیاندازد.
به بازیچه بس اختر تابناک
برآر و به گردون در آرد به خاک
هوش مصنوعی: به ستاره‌ای درخشان تبدیل شو و آن را به آسمان بفرست، تا در زمین به یادگار بماند.
تو چون طفلی و آسمانت چو مهد
قضا جنبش مهد را بسته عهد
هوش مصنوعی: تو همچون کودکی هستی و آسمانت همانند گهواره سرنوشت است، که در آن جنبش و حرکت گهواره در قالب یک پیمان محدود شده است.
جلاجل مه و آفتابت کند
وز آن جنبش آخر به خوابت کند
هوش مصنوعی: ماه و خورشید با درخشش خود تو را مجذوب می‌کنند و در نهایت این حرکت آرامش را به خواب می‌آورد.
اگر داری از سنگ و آهن روان
بفرسایی از گردش آسمان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از قدرت و استحکام خود استفاده کنی، به راحتی می‌توانی با چرخش جهان کنار بیایی.
اگر سنگی آن آهن سنگخاست
وگر آهنی سنگ آهن رباست
هوش مصنوعی: اگر سنگی باشد که در جستجوی آهن است، آهن هم به سوی سنگ کشش دارد.
کسانی که جان را قوی خواستند
به طاعت تن ناتوان کاستند
هوش مصنوعی: افرادی که به دنبال قوت و توانایی در روح و جان خود بودند، از قدرت جسمانی و تن ناتوان خود چشم‌پوشی کردند و به اطاعت و پیروی از آن پرداختند.
به هر انجمن گفت پرداخته گوی
سخن‌های شایستهٔ پخته گوی
هوش مصنوعی: در هر جمعی باید سخنانی مناسب و سنجیده بگویی.
چو زن پیکر خود میارا به رنگ
که بر مرد رنگ زنان است ننگ
هوش مصنوعی: هرگز خود را به رنگ و ظاهری که برای زنان مناسب است در نیاور، زیرا این کار برای مردان زشت و ناپسند است.
ز افتادگی مرد آزاده باش
چو آزادگی خواهی افتاده باش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رهایی و آزادگی هستی، باید در زندگی فروتن و با افتادگی باشی.
چو بالید بر خویش طاووس نر
شد او را مگس ران سرانجام پر
هوش مصنوعی: زمانی که طاووس نر به خودش می‌بالد و به زیبایی‌اش افتخار می‌کند، در نهایت مگسی به سراغش می‌آید و بر روی او نشسته و وجودش را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این نشان‌دهنده این است که هر کسی، به هر میزان که به خود ببالد، ممکن است تحت تأثیر و مزاحمت چیزهای کوچک یا ناچیز قرار گیرد.
حقار از حقارت به جایی رسید
که از پرِّ خود فرّ دیهیم دید
هوش مصنوعی: حقارت به جایی رسید که از سرِ خود، تاج برتری را دید.
گرانی و سختی مکن ای پسر
که از سنگ و آهن نه‌ای سخت‌تر
هوش مصنوعی: ای پسر، در سختی‌ها و مشکلات زندگی به خود فشار نیاور و خود را در برابر چالش‌ها مقاوم‌تر از آنچه که هستی ندان. تو از سنگ و آهن، که سختی‌شان بارز است، نیز نرم‌تر و لطیف‌تری.
کند سوده و نرم بازو و چنگ
هم از آهن آهن هم از سنگ سنگ
هوش مصنوعی: دست و چنگال نرم و انعطاف‌پذیر مانند آهن است و این نشان می‌دهد که حتی مواد سخت و محکم هم با لطافت و نرمی می‌توانند کارایی داشته باشند.
چو باد وزان و چو آب روان
به جوهر سبک باش و نرم ای جوان
هوش مصنوعی: ای جوان، همانند باد که به آرامی می‌وزد و مانند آب که به راحتی جاری می‌شود، سبک و نرم باش.
نه مر باد در چنبری بایدی
نه مر آب را هاونی سایدی
هوش مصنوعی: نه باد را می‌توان در چنبره‌ای محصور کرد و نه آب را می‌توان در هاون گرفت.
خور و خواب و شاهد به اندازه جوی
بجز راه پیوند یاران مپوی
هوش مصنوعی: نوشیدن، خوابیدن و لذت بردن به اندازه یک جوی آب هستند؛ اما جز راه ارتباط و دوستی با یاران، به چیز دیگری نپرداز.
شنیدم که لقمان پسر را ز مهر
به اندرز فرمود کای خوب چهر
هوش مصنوعی: شنیدم که لقمان به خاطر محبتش به پسرش نصیحتی کرد و گفت: ای فرزند نیکو ترکیب!
مخور لقمه جز خسروانی خورش
که تن یابدت زان خورش پرورش
هوش مصنوعی: خودت را با هر غذایی سیر نکن، فقط از غذاهایی بخور که تو را مانند یک پادشاه بزرگ و پرورش یابنده بار آورد و به تو شخصیت و ارزش دهد.
مجو کام جز از بت نوشخنند
میارام جز در دواج پرند
هوش مصنوعی: از معشوق خود جز خوشی و لذت نخواهم، و هیچ تکیه‌گاهی جز در آغوش دلبر ندارم.
به هر خطّه‌ای خانه بنیاد کن
وزان خاطرِ دوستان شاد کن
هوش مصنوعی: در هر منطقه‌ای خانه‌ای بساز و به این ترتیب دل دوستانت را شاد کن.
بگفت ای پدر پند ممکن سرای
بگفت ای پسر سوی معنی گرای
هوش مصنوعی: ای پدر، نصیحت کن، زیرا ممکن است سرای زندگی را بهتر بفهمیم. و ای پسر، به معنای حقیقی آنچه می‌گویی توجه کن.
چنان لقمه بر خویشتن گیرتنگ
که گردد به کامت چو شکر شرنگ
هوش مصنوعی: چنان لقمه‌ای بردار که آنقدر شیرین و لذت‌بخش باشد که طعمش مانند شکر در دهانت احساس شود.
ز وصل پری باش چندان بری
که در دیده دیوت نماید پری
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از وصال معشوق بهره‌مند باش که در نظر دیگران همچون یک پری به نظر بیایی.
به راحت مخسب آن قدر تا توان
که خارت شود زیر تن پرنیان
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی، در آرامش بمان و به خود فشار نیاور، زیرا ممکن است در نهایت زیر بار مشکلات و فشارها له شوی.
بدان گونه کن جای در هر دلی
که هر جا روی باشدت منزلی
هوش مصنوعی: به طوری رفتار کن که در دل هر کسی جایی داشته باشی، تا هر جا که بروی، مانند خانه‌ای برای تو باشد.
گرفتم به گردون برآید سرت
درآید سر چرخ در چنبرت
هوش مصنوعی: من می‌گویم اگر سر تو به آسمان برسد، سر چرخ (سرنوشت) هم در دستان تو خواهد بود.
شود آشکار آهن از صلب کوه
هم از آن شود کوه آهن ستوه
هوش مصنوعی: آهن از دل کوه خارج می‌شود و همین باعث می‌شود که کوه به مرور زمان ضعیف و سست شود.
ز سنگ حدید آتش آمد پدید
هم از آن گدازند سنگ و حدید
هوش مصنوعی: از سنگ آهن آتش به وجود آمد و همان آتش باعث ذوب شدن سنگ و آهن می‌شود.
میفروز در خرمن کس شرار
که هم در تو گیرد به پایان کار
هوش مصنوعی: هرگز در زندگی خود با کسی دشمنی نکن، زیرا ممکن است آن فرد در آینده بر تو چیره شود و به پیامدهای بدی دچار شوی.
ز نیکو نکویی ز بد بد رسد
به هر کس رسد هرچه از خود رسد
هوش مصنوعی: وقتی انسان به خوبی رفتار کند، خوبی‌ها به او بازمی‌گردد و وقتی بدی کند، بدی‌ها نصیبش می‌شود. هر چیزی که از درون خود فرد ناشی شود، عاقبت به خود او خواهد رسید.
گریزنده‌ای چون نشیند به پای
گزاینده سگ باز گردد به جای
هوش مصنوعی: هر که از مسئولیت و چالش‌ها بگریزد، وقتی به زمین نشیند و آرام بگیرد، دوباره مجبور خواهد شد به وضعیتی که از آن فرار کرده، برگردد.
کسی کو درافتد بر افتاده‌ای
ز سگ بدترش دان گر آزاده‌ای
هوش مصنوعی: هر کسی که بر سر کسی که زمین‌خورده‌ای می‌آید، بدتر از یک سگ است، حتی اگر خود را آزاد و بزرگوار بداند.
گر آزاده مردی چو آزادگان
حذر کن ز آزار افتادگان
هوش مصنوعی: اگر مردی آزاده هستی مانند آزادگان، از آزار به دیگران و به ویژه کسانی که در زحمت و رنج هستند، پرهیز کن.
سلیمی یکی مار رنگین به کف
ولیکن نه تیر قضا را هدف
هوش مصنوعی: سلیمی، یک مار رنگی را در دست دارد، اما نتوانسته به هدفی که تقدیر تعیین کرده است، برسد.
برون رنگ رنگ و درون پر شرنگ
خط و خال او چون عروسان شنگ
هوش مصنوعی: ظاهر او پر از رنگ و زیبایی است، ولی درونش پر از تلخی و درد. نقش و نگارهای او مانند زینت‌بخش‌های عروسان می‌درخشد.
بر آن غافلی کرد ناگه نگاه
خط و خال آن مار بردش ز راه
هوش مصنوعی: ناگهان با نگاهی به خط و خال آن مَار، او را از راهش منحرف کرد و غافل ساخت.
برافشاند بس بدرهٔ زر و سیم
گرفت آن گزاینده مار از سلیم
هوش مصنوعی: آن شخص که از سلیم (خیرخواه) چیزهای گرانبهایی مثل طلا و نقره را دریافت کرد، در واقع در حال باختن از دست آن کسی است که مانند ماری در حال گزیدن است.
سپارنده جان بر سلامت ببرد
ستاننده از زخم آن، جان سپرد
هوش مصنوعی: کسی که جانش را به سلامت می‌سپرد، در واقع از زخم‌هایش رنج می‌برد و جانش را از دست می‌دهد.
ریاست همان مار رنگین شمار
گزایندهٔ جان ناهوشیار
هوش مصنوعی: ریاست مانند ماری زیبا و جذاب است که می‌تواند به راحتی جان افرادی را که بی‌توجه و ناآگاه هستند، بگیرد.
خداوندی و ده خدایی مجوی
ز امر خدایی جدایی مجوی
هوش مصنوعی: به دنبال خداوند اصلی باش و از تلاش برای دستیابی به مقام خدایی دوری کن. جدایی از خواست و اراده الهی را ترک کن.
زمان را سر آرد سرانجام دهر
به شهروزه گوی و بر شاه شهر
هوش مصنوعی: زمان بالاخره سر خواهد آمد و در روزگار مشخصی، به شاه و مرئوسان او خواهد گفت.
بر ایوان کسری حکیمی نگاشت
کزین کاخ باید گذشت و گذاشت
هوش مصنوعی: بر دیواره کاخ کسری، حکیمی نوشته است که از این کاخ باید گذشت و آن را ترک کرد.
اگر هوشمندی و فرزانه‌ای
بناکن به ملک بقا خانه‌ای
هوش مصنوعی: اگر با خردمندی و دانایی، می‌خواهی در سرای جاودانگی خانه‌ای بسازی، باید تلاش و تدبیر کنی.
در دردمندی ز خود شاد کن
به لطفی یکی خانه آباد کن
هوش مصنوعی: در هنگام رنج و سختی، با لطف و محبت خود، دل کسی را شاد کن و به او امید و آرامش بده.
شنیدم یکی عارف پاک دل
به عالم نپرداخت کاخی ز گل
هوش مصنوعی: شنیدم که یکی از عارفان با دل پاک به دنیای مادّی اهمیت نداد و زندگی‌اش را در نعمت‌های ظاهری نگذرانید، بلکه به سادگی و زهد در دنیای گل‌گونه و زیبای خود می‌زیست.
که چون زیر خاک آخرین منزل است
چه حاجت به کاخی کز آب و گل است
هوش مصنوعی: زندگی نهایتاً به پایان می‌رسد و ما در نهایت به زیر خاک خواهیم رفت، پس نیازی نیست درباره‌ی زندگی و کاخی که از خاک ساخته شده، نگرانی داشته باشیم.
چراغی نیفروخت گیتی به مهر
که آخر نیندود دودش به چهر
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چراغی به عشق فروخته نمی‌شود، چرا که در نهایت دود آن به چهره آدمی خواهد آمد.
نیفشاند تخمی کشاورز دهر
که ندرود بنیادش از داس قهر
هوش مصنوعی: کشاورز زمان دانه‌ای نمی‌افشاند مگر اینکه پایه‌اش از خشم روزگار نلرزد.
زدایندهٔ هسی است آسمان
به پایان تنت را خورد بی گمان
هوش مصنوعی: آسمان، که به عنوان خالق و زایندهٔ هر چیزی شناخته می‌شود، در پایان عمر تو بی‌تردید بر تو غلبه خواهد کرد.
اگر زنگی این توده خاکستر است
وگر آهنی زنگ آهن خور است
هوش مصنوعی: اگر این توده خاکستر زنگ زده باشد، ممکن است از آهنی باشد که دچار زنگ‌زدگی شده است.
شنیدم یکی عارف سالخورد
در آن دم که روشن روان می‌سپرد
هوش مصنوعی: شنیدم که یک عارف پیر در آن لحظه‌ای که روحش را به آرامی ترک می‌کرد، سخن می‌گفت.
تن عورش از تابش آفتاب
چو موم اندر آتش چو شکر در آب
هوش مصنوعی: تن او همچون موم در اثر تابش آفتاب نرم و ذوب می‌شود، مانند شکر که در آب حل می‌گردد.
یکی گفتش ای پیر دیرینه روز
تن از تابش آفتابت بسوز
هوش مصنوعی: کس دیگری به پیر کهن سال گفت: ای پیر، روزی که از تابش خورشید بر تن انسان تافته می‌شود، بسوز.
نبستی چرا در سرای سپنج
سپنجی سرایی پی دفع رنج
هوش مصنوعی: چرا در خانهٔ رنج و ناراحتی، به دنبال کاستن از درد و مشکل نیستی؟
بنالید و گفتا درین روز کم
گر آسایش از سایه نبود چه غم
هوش مصنوعی: در این روزهای سخت، اگر هم آرامشی در سایه وجود نداشته باشد، ناراحت نباشید و غم نخورید.
شنیدم که از گردش روزگار
به گیتی فزون داشت سال از هزار
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که روزگار به طرزی حیرت‌انگیز از هزار سال بیشتر می‌گذرد و به حرکت ادامه می‌دهد.
بزرگان چنین از جهان رسته‌اند
نه چون ما دل اندر جهان بسته‌اند
هوش مصنوعی: بزرگان از دنیا جدا شده‌اند، اما ما همچنان دل و فکرمان درگیر دنیا و مسائل آن است.
چو صاحبدلان بر جهان دل منه
به بیهوده گل بر سر گل منه
هوش مصنوعی: اگر اهل دل و آگاهان را در دنیا ببینی، دل خود را به چیزهای بیهوده واگذار نکن و مانند کسی نباش که بیهوده بر گل‌ها گلی بگذارد.

حاشیه ها

1401/10/24 22:12
مبین سلیمانی

وزن:مفاعیلن،مستفعلن،فاعلن

1402/10/08 02:01
محمد امین بخشی

وزن شعر 

فعولن فعولن فعولن فعل 

اختیار تغییر کمیت مصوت در هجای سوم رکن اول