گنجور

بخش ۳۰ - شحنهٔ خراسانی

وهُوَ زبدة الامرا، محمد مهدی خان بن محمد حسن بیگ بن حاجی محمد خان اوبهی. اوبه مِنْمحالات هرات. جدش از حکام زادگان بوده و به حکم نادرشاه افشار دریا بیگی مازندران شده. به وفور حشمت و صلابت محسود اقران آمده. به سعایت اعادی و اظهار سرکشی آخرالامر از حلیهٔ بصر عاری گردیده و به اتفاق مرحوم میرزا مهدی خان منشی الممالک به زیارت مکّهٔ معظمه رفته، مراجعت نموده، فوت گردید. از وی سه پسر در صفحهٔ روزگار به یادگار بماند. نخستین محمدحسین بیگ، جد أُمیِّ فقیر که درهرات فوت شد. دیگر محمد حسن بگ که والد سرکار خان ذی شأن بود و دیگر محمدرضا بیگ که اکنون در سن کهولت و در قید حیات است و همه را طبع موزون بوده و به شعر مبادرت نموده‌اند و همواره در آن بلاد عزت و ثروت داشته‌اند. بعد از فوت ایشان، خان معزی الیه در دولت قاجاریه ترقیات کرده به مراتب موروثی رسید. همواره به مناصب عالیه مانند صدارت و امارت ممتاز و چون در بدو حال داروغگی و شحنگی شیراز قبول نموده همین سبب این تخلص بوده. مجملاً امیری است به همت و سخاوت موصوف و به ادراک و مکرمت معروف. شعرا و فقرا از نزدیک او را مدحت سرا و او ایشان را جایزه فزا. اغلب اوقات ارباب کمال را مجلسش، محفل و اصحاب جلال را وثاقش، منزل. چنانکه محمد باقربیگ متخلص به نشاطی قریب به هشت سال در صحبت وی از هرگونه تعیّش فارغ بال و قس علیهذا. پروردگار ظاهری فقیر نیز اوست و علاوه بر نسبت قدیم نسبت جدید نیز به هم رسیده. الحق فقیر کمال تربیت و نهایت مرحمت از او دیده. اگرچه در بدو شباب به عیش و طرب و لهو و لعب کامیاب بود اکنون از آن اطوار تائب و به صحبت عرفای عهد راغب است. دیوانی از هر گونه شعر دارند. این چند بیت از آن جمله نوشته شد:

غزلیّات
در آن محفل که آسان ره ندارد پادشاه آنجا
گدایی همچو من مشکل تواند برد راه آنجا
نشان تیر ملامت شدیم در همه شهر
بس است در ره عشقش همین نشانهٔ ما
عاشق خویش است نه خواهان دوست
هرکه جز جانان به چیزی مایل است
زاهدا در اعتقاد اهل ذوق
عاشقی حق است و باقی باطل است
ما گمرهیم و راه به سویت نمی‌بریم
ای رهنمای گم شدگان خود هدایتی
بی یادت ار نیم نفسی بس عجب مدار
نه عشق من نه حسن تو دارد نهایتی
گر همه دانند وگرنه که هست
روی دل جمله جهان سوی تو

در مدح و منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی گوید

جز قهر تو نی خدای را قهر دگر
ایجاد کند اگر دو صد دهر دگر
کی مدح تو ز آب بحر بتوان بنگاشت
هر قطرهٔ بحر گر شود بحر دگر
گویند به عصیان به تو ره نتوان برد
ره سوی تو با روی سیه نتوان برد
من فاش بگویم به خلاف همه کس
پیش کرمت نام گنه نتوان برد
کعبه ز تو ای زاهد و بتخانه زمن
کوثر ز تو ای واعظ و پیمانه ز من
زنّار ز من، سبحهٔ صد دانه ز تو
عالم همگی از تو و جانانه زمن
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می‌کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای به من
ور بهر ریا شکست پی وای به وی
بخش ۲۹ - شاهد ایزد خواستی: اسم شریفش آقامیرمؤمن. مولدش قریهٔ ایزدخواست مِنْتوابع فارس. اجداد امجادش همه سادات عظام و علمای کرام بوده و والد ماجدش جناب مقدس القاب مغفور آقا سید ابوالقاسم را سه فرزند ارجمند بل سه گوهر بی مانند است. یکی جناب فضیلت مآب سید عالم آقا سید محمد برادر مهتر جناب آقامیرمؤمن است که در شیراز توطن دارد و مخلصان خدمت ایشان را غنیمت می‌شمارند. در حسن خلق و سلامت نفس و لطافت طبع مسلم است و حسب الاستدعای جمعی در یکی از مساجد امامت می‌فرماید و دیگری جناب سید میرزا برادر کهتر ایشان است که در قریهٔ مذکور ساکن و گاهی به عزم ملاقات به شیراز آمده، پس از چندی توقف مراجعت می‌نماید. غرض، جناب میر صافی ضمیر در شیراز تحصیل علوم فرموده و مدتها بدان مشغول بود تااز کمالات صوری مستغنی گردید. اینک به کمالات معنوی راغب و تکمیل نفس را طالب است. بیشتر اوقات به معاشرت و مصاحبت احبای صدیق و اخلّای شفیق خرسند و از مشرب محبت و ذوق بهره مند است. ابنای زمان در تعظیم و تکریمش می‌کوشند وملک زادگان به وفق و رفق با وی می‌جوشند. غرض، فقیر به خدمتش اخلاص تمام و او را با من الطاف مالاکلام است. بیشتر ایام با یکدیگریم و از حالات هم باخبریم گاهی شعر می‌فرماید از آن جمله است:بخش ۳۱ - صبای کاشانی: و هُوَ ملک الشعرا و سلطان البلغا، افصح المتأخرین و المعاصرین فتحعلی خان. آن جناب از اعیان و اشراف شهر مذکور بود و مدتی در شیراز راحت نمود. در بدو جلوس میمنت مأنوس پادشاه فریدون جاه المستظهر به الطاف الاله حضرت شاهنشاه صاحبقران و خدیو ممالک ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان به وسیلهٔ قصاید غرّا و مدایح زیبا ازندمای محفل سلطانی و از امرای حضرت خاقانی گردید و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. بعد از آن استعفا جسته و به ملتزمین رکاب نصرت مآب پیوسته. در سفر و حضرت به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد. کتاب مستطاب شهنشاه نامه را به نام نامی و اسم سامی حضرت شهریاری به اتمام رسانیده و مورد عواطف بی کران خسروی گردید. دیگرباره ادهم خامه‌اش به وادی سخن پویان و طوطی ناطقه‌اش مثنوی گویان شده، خداوند نامه را از آغاز به انجام رسانید. گوش و گردن عروس روزگار را پُر دُرّ شاهوار ساخت و آخر در سنهٔ لوای عزیمت به سفر آخرت برافراخت. قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و سالهاست کسی دم از همسری وی نزده. جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح نهند. غرض، ملک الشّعرای بالاستحقاق این عده بوده. فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد است. مثنویات و دیوان ایشان زیارت شده است. چون مثنویات آن جناب دور از سیاق این کتاب و گنجایش دریا در قطره‌ای ناصواب است از ایراد آنها معذور، چند بیتی بر سبیل تیمّن و تبرّک از قصیده‌ای که در افتتاح دیوان فصاحت بنیان مرقوم ودر توحید گفته است بابرخی از اشعار مثنوی موسوم به گلشن صبا که در نصیحت سفته است، قلمی گردید:

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وهُوَ زبدة الامرا، محمد مهدی خان بن محمد حسن بیگ بن حاجی محمد خان اوبهی. اوبه مِنْمحالات هرات. جدش از حکام زادگان بوده و به حکم نادرشاه افشار دریا بیگی مازندران شده. به وفور حشمت و صلابت محسود اقران آمده. به سعایت اعادی و اظهار سرکشی آخرالامر از حلیهٔ بصر عاری گردیده و به اتفاق مرحوم میرزا مهدی خان منشی الممالک به زیارت مکّهٔ معظمه رفته، مراجعت نموده، فوت گردید. از وی سه پسر در صفحهٔ روزگار به یادگار بماند. نخستین محمدحسین بیگ، جد أُمیِّ فقیر که درهرات فوت شد. دیگر محمد حسن بگ که والد سرکار خان ذی شأن بود و دیگر محمدرضا بیگ که اکنون در سن کهولت و در قید حیات است و همه را طبع موزون بوده و به شعر مبادرت نموده‌اند و همواره در آن بلاد عزت و ثروت داشته‌اند. بعد از فوت ایشان، خان معزی الیه در دولت قاجاریه ترقیات کرده به مراتب موروثی رسید. همواره به مناصب عالیه مانند صدارت و امارت ممتاز و چون در بدو حال داروغگی و شحنگی شیراز قبول نموده همین سبب این تخلص بوده. مجملاً امیری است به همت و سخاوت موصوف و به ادراک و مکرمت معروف. شعرا و فقرا از نزدیک او را مدحت سرا و او ایشان را جایزه فزا. اغلب اوقات ارباب کمال را مجلسش، محفل و اصحاب جلال را وثاقش، منزل. چنانکه محمد باقربیگ متخلص به نشاطی قریب به هشت سال در صحبت وی از هرگونه تعیّش فارغ بال و قس علیهذا. پروردگار ظاهری فقیر نیز اوست و علاوه بر نسبت قدیم نسبت جدید نیز به هم رسیده. الحق فقیر کمال تربیت و نهایت مرحمت از او دیده. اگرچه در بدو شباب به عیش و طرب و لهو و لعب کامیاب بود اکنون از آن اطوار تائب و به صحبت عرفای عهد راغب است. دیوانی از هر گونه شعر دارند. این چند بیت از آن جمله نوشته شد:
هوش مصنوعی: محمد مهدی خان، فرزند محمد حسن بیگ و نوه حاجی محمد خان اوبهی، شخصیتی برجسته از هرات است. پدر بزرگ او از حکام بوده و طبق دستور نادرشاه افشار به سمت دریا بیگی مازندران منصوب شده است. او در زندگی خود به خاطر شکوه و قدرتش مورد توجه دیگران قرار گرفته است. در نهایت، به دلایل مشکلات و ناخرسندی، او از خوشی‌های زندگی دور مانده و به همراه میرزا مهدی خان به زیارت مکه رفته و پس از بازگشت درگذشته است. از او سه پسر به یادگار مانده‌اند: محمد حسین بیگ که در هرات فوت کرده، محمد حسن بیگ که پدر خان ذی شأن است و محمدرضا بیگ که هنوز زنده است و همگی در شعر و ادب هنرمند بوده‌اند و در آن سرزمین عزت و ثروت داشته‌اند. پس از درگذشت او، خان مورد اشاره در دوره قاجاریه به مقام‌های بالا دست یافته است. او به عنوان امیر با همت و سخاوت شناخته می‌شود و شعرای بسیاری در محفل او حضور داشته‌اند و او از ایشان حمایت می‌کرده است. به طور کلی، او انسانی با تربیت بالا و بزرگواری بوده که به رغم جوانی پرهیجانش، در سنین بالاتر به عرفان و معنویت گرایش پیدا کرده است. او دیوان شعری دارد که از جمله آن‌ها می‌توان به چند بیت در اینجا اشاره کرد.
در آن محفل که آسان ره ندارد پادشاه آنجا
گدایی همچو من مشکل تواند برد راه آنجا
هوش مصنوعی: در مراسمی که در آن دسترسی به راحتی وجود ندارد و فقط افراد خاص و قدرتمند می‌توانند حضور داشته باشند، شخصی مثل من که فقیر و بی‌پول است، به سختی می‌تواند راهی بیابد و در آنجا جایگاهی پیدا کند.
نشان تیر ملامت شدیم در همه شهر
بس است در ره عشقش همین نشانهٔ ما
هوش مصنوعی: ما در تمام شهر به خاطر عشق او مورد سرزنش قرار گرفته‌ایم، و همین نشانه برای ما کافی است.
عاشق خویش است نه خواهان دوست
هرکه جز جانان به چیزی مایل است
هوش مصنوعی: عاشق تنها به خود عشق می‌ورزد و هیچ تمایلی به چیز دیگری جز معشوقش ندارد. هرکسی که به چیزی جز محبوبش میل داشته باشد، عاشق واقعی نیست.
زاهدا در اعتقاد اهل ذوق
عاشقی حق است و باقی باطل است
هوش مصنوعی: رهبران دینی و زاهدان باور دارند که عشق و احساس حقیقی به حقایق عالم از اصول اصلی است، در حالی که سایر مسائل و اعتقادات نادرست و فریبنده به شمار می‌روند.
ما گمرهیم و راه به سویت نمی‌بریم
ای رهنمای گم شدگان خود هدایتی
هوش مصنوعی: ما در جستجوی تو هستیم اما نمی‌دانیم چگونه به سوی تو بیاییم. ای راهنمای گمشدگان، ما نیازمند هدایت تو هستیم.
بی یادت ار نیم نفسی بس عجب مدار
نه عشق من نه حسن تو دارد نهایتی
هوش مصنوعی: اگر در یاد تو نیستم، درنگ نکن که عشق من و زیبایی تو هیچ‌کدام پایانی ندارند.
گر همه دانند وگرنه که هست
روی دل جمله جهان سوی تو
هوش مصنوعی: اگر همه بدانند یا ندانند، دل همه مردم به سمت توست.
در مدح و منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی گوید
هوش مصنوعی: در ستایش و بزرگی حضرت شاه اولیا علی مرتضی صحبت می‌شود.
جز قهر تو نی خدای را قهر دگر
ایجاد کند اگر دو صد دهر دگر
هوش مصنوعی: هیچ قدرتی جز خشم تو نمی‌تواند دیگری را خشمگین کند، حتی اگر صد جهان دیگر هم وجود داشته باشند.
کی مدح تو ز آب بحر بتوان بنگاشت
هر قطرهٔ بحر گر شود بحر دگر
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو آن‌قدر وسیع و عمیق است که حتی اگر دریاها را به قطره‌های کوچک تقسیم کنیم، باز هم نمی‌توان به تمام زیبایی‌ها و ویژگی‌های تو پرداخت.
گویند به عصیان به تو ره نتوان برد
ره سوی تو با روی سیه نتوان برد
هوش مصنوعی: می‌گویند که نمی‌توان به تو نزدیک شد و از تو راهی گرفت، زیرا کسی که چهره‌اش سیاه است، نمی‌تواند به سمت تو بیاید.
من فاش بگویم به خلاف همه کس
پیش کرمت نام گنه نتوان برد
هوش مصنوعی: من به صراحت می‌گویم که برخلاف دیگران، در حضور تو نمی‌توانم از گناه خود یاد کنم.
کعبه ز تو ای زاهد و بتخانه زمن
کوثر ز تو ای واعظ و پیمانه ز من
هوش مصنوعی: ای زاهد، کعبه تویی و من مکان بتانم؛ ای واعظ، کوثر از توست و پیمانه از من.
زنّار ز من، سبحهٔ صد دانه ز تو
عالم همگی از تو و جانانه زمن
هوش مصنوعی: من به تو وابسته‌ام و دل‌باخته‌ام، در حالی که تو زندگی‌ام را پر از زیبایی و معنا کرده‌ای. همه چیز در این دنیا به تو مربوط می‌شود و من نیز بخشی از وجود تو هستم.
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می‌کشان شد همه طی
هوش مصنوعی: آن شیخی که به خاطر ناپختگی، کاسه‌ی شراب را شکست، به خاطر او، همه خوشی و شادی از رفتار او دور شدند.
گر بهر خدا شکست پس وای به من
ور بهر ریا شکست پی وای به وی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خدا شکست بخورم، وای به حال من و اگر به خاطر ریا و نمایش شکست بخورم، وای به حال او.