گنجور

بخش ۳۲ - صفایی نراقی

و هُوَ کهف الفضلا و المعاصرین، ملّا احمدبن ملّا مهدی نراقی(ره). نراق از قراء کاشان و ملا مهدی، مجتهدی است والاشأن. باری والد مولانا احمد از مجتهدین امامیه بود و در فقه و اصول تصنیفات نمود. خود هم از اهل اجتهاد و سالک مسلک صلاح و سداد است. صاحب کمالات صوری و معنوی و در زهد و ورع او را پایهٔ قوی است. با این حال به وجد و ذوق معروف و به خوش فطرتی و شیرین مشربی موصوف. وقتی در کاشان مدرسه‌ای بنا می‌کردند مولانا عبور نموده، این بیت اول را بدیهةً فرموده. بسیارخوب گفته. چند بیت دیگر هم از اوست. مثنوی نیز دارد موسوم به چهار سفر.

مِنْغزلیّاته سلّمه اللّه تعالی
در حیرتم آیا ز چه رو مدرسه کردند
جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد
تاراج کنی تا کی ای مغبچه ایمان‌ها
کافر تو چه می‌خواهی از جان مسلمان‌ها
تیری به من افکندی این طرفه که از یک تیر
در هر بنِ موی من پنهان شده پیکان‌ها
ای خضر مبارک پی بنمای به من راهی
سرگشته چنین تا کی مانم به بیابان‌ها
دامن مکش از دستم ای بت که به امیدت
یک باره کشیدستم دست از همه دامان‌ها
پروانه صفت کردم گرد سر هر شمعی
از روی تو چون روشن شد شمع شبستان‌ها
مقصود من محزون از باغ تماشا نه
چون بوی تو دارد گل گردم به گلستان‌ها
اندر آن کوی که سرها همه شد خاک آنجا
جهد کن زود برس ای دل غمناک آنجا
در خرابات مغان جای هوسناکان نیست
دل پر خون طلبند و تن صد چاک آنجا
ترک سر گفتم نخست آنگه نهادم پایه راه
اندرین ره هرچه آید گو بیا بر سر مرا
طرفه حالی بین که من جویم ز زخم تیغ او
عمر جاویدان او ترساند از خنجر مرا
شمع ما پنهان هوای خانهٔ خمار داشت
نیمه شب تنها ندانم با که آنجا کار داشت
آنکه دیدی سرگران در بزم ما دردی کشان
نامسلمانم اگر در سر بجز دستار داشت
تا مغبچگان مقیم دیرند
در دیر مغان مرا مقام است
آن آیه که منع عشق دارد
ای شیخ بمن نما کدام است
آن می که به دوست ره نماید
آخر به کدام دین حرام است
از خانهٔ ما نهفته راهی است
تا منزل او که یک دو گام است
گفتیم بسی ز عشق و گفتند
این قصّه هنوز ناتمام است
ای کاش شب تیرهٔ ما را سحری بود
تا در سحر این نالهٔ ما را اثری بود
کردم طلب مرغ دل از عشق و نشان داد
دیدم به کنج قفسی مشت پری بود
از بیم ملامت رهم از میکده بسته است
از خانهٔ ما کاش به میخانه دری بود
یک دیده به روی تو گشادیم و ببستیم
چشم از دو جهان و چه مبارک نظری بود
آزادی‌ام از دام هوس نیست ولیکن
صیاد مرا کاش به اینجا گذری بود
اعضای تن خود همه کاویدم و دیدم
در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود
به این دردم طبیبی مبتلا کرد
که درد هر دو عالم را دوا کرد
خوشا حال کسی کاندر ره عشق
سری در باخت یا جانی فدا کرد
چنین صیاد مستغنی ندیدم
که ما را صید خود کرد و رها کرد
در میخانه بر رویم گشادند
مگر می‌خواره‌ای بر من دعا کرد
صفایی تا مرید می کشان شد
عبادت‌های پیشین را قضا کرد
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
نه چنان است گمانم که گناهی بکند
ما به عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند
آنکه آرایش این باغ ازو بوده کنون
نگذارند که ازدور نگاهی بکند
ساقیا زاهد بیچاره بود مست غرور
بدهش جرعه‌ای از باده که هشیار شود
بر رخ دل بگشا روزنی از گلشن عشق
تا مگر فارغ ازین عالم پندار شود
روز اول که دلم را هوس زلف تو شد
گفتم این مرغ بدین دام گرفتار شود
غافل مباش ای مدعی از آهِ عالم سوز من
کاین تیر آتشبار را در کورهٔ دل تافتم
آوخ که آخر شد کفن در هجر آن سیمین بدن
آن جامه‌هایی را که من بهر وصالش بافتم
گفتم ز دعای من شب زنده حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
شد تهی دل‌ها ز عشق و بسته شد میخانه‌ها
رونقی یارب به آیین مسلمانی بده
بخش ۳۱ - صبای کاشانی: و هُوَ ملک الشعرا و سلطان البلغا، افصح المتأخرین و المعاصرین فتحعلی خان. آن جناب از اعیان و اشراف شهر مذکور بود و مدتی در شیراز راحت نمود. در بدو جلوس میمنت مأنوس پادشاه فریدون جاه المستظهر به الطاف الاله حضرت شاهنشاه صاحبقران و خدیو ممالک ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان به وسیلهٔ قصاید غرّا و مدایح زیبا ازندمای محفل سلطانی و از امرای حضرت خاقانی گردید و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. بعد از آن استعفا جسته و به ملتزمین رکاب نصرت مآب پیوسته. در سفر و حضرت به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد. کتاب مستطاب شهنشاه نامه را به نام نامی و اسم سامی حضرت شهریاری به اتمام رسانیده و مورد عواطف بی کران خسروی گردید. دیگرباره ادهم خامه‌اش به وادی سخن پویان و طوطی ناطقه‌اش مثنوی گویان شده، خداوند نامه را از آغاز به انجام رسانید. گوش و گردن عروس روزگار را پُر دُرّ شاهوار ساخت و آخر در سنهٔ لوای عزیمت به سفر آخرت برافراخت. قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و سالهاست کسی دم از همسری وی نزده. جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح نهند. غرض، ملک الشّعرای بالاستحقاق این عده بوده. فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد است. مثنویات و دیوان ایشان زیارت شده است. چون مثنویات آن جناب دور از سیاق این کتاب و گنجایش دریا در قطره‌ای ناصواب است از ایراد آنها معذور، چند بیتی بر سبیل تیمّن و تبرّک از قصیده‌ای که در افتتاح دیوان فصاحت بنیان مرقوم ودر توحید گفته است بابرخی از اشعار مثنوی موسوم به گلشن صبا که در نصیحت سفته است، قلمی گردید:بخش ۳۳ - صمد همدانی قُدِّسَ سِرُّه: و هُوَ قطب العلماء، مولانا شیخ عبدالصّمد. از اکابر محققین و اماجد محدثین بوده و در عتبات عالیات عرش درجات توقف نموده. در خدمت جناب سیادت مآب سید سندآقا میر سید علی طابَ ثَراه تحصیل کرده. در مرتبهٔ پرهیزگاری و زهد و ورع، معاصران او را مسلّم داشتندی و تخم اخلاصش در مزرعهٔ دل کاشتندی، قرب چهل سال در عتبات عالیات به مجاورت و اجتهاد می‌گذرانید، عاقبت الامر به خدمت جناب نورعلی شاه اصفهانی رسید و ارادت او را گزید. اجازهٔ ذکر خفی گرفت و به تصفیه و تزکیه مشغول شد. هم به اجازهٔ او به خدمت حاج محمد حسین اصفهانی شتافت و در صحبت وی تربیت‌ها یافت. دیگرباره به کربلای معلی رفته، ساکن شد و بحرالمعارف تصنیف فرمود. گویند مکرر می‌فرموده که عن قریب این محاسن سفید به خون من سرخ خواهد گردید. تا آنکه در سنهٔ ۱۲۱۶ در کربلا به دست وهابیان شهید شد و عمرش از شصت متجاوز بود که عالم را بدرود نمود. این یک بیت از اوست:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ کهف الفضلا و المعاصرین، ملّا احمدبن ملّا مهدی نراقی(ره). نراق از قراء کاشان و ملا مهدی، مجتهدی است والاشأن. باری والد مولانا احمد از مجتهدین امامیه بود و در فقه و اصول تصنیفات نمود. خود هم از اهل اجتهاد و سالک مسلک صلاح و سداد است. صاحب کمالات صوری و معنوی و در زهد و ورع او را پایهٔ قوی است. با این حال به وجد و ذوق معروف و به خوش فطرتی و شیرین مشربی موصوف. وقتی در کاشان مدرسه‌ای بنا می‌کردند مولانا عبور نموده، این بیت اول را بدیهةً فرموده. بسیارخوب گفته. چند بیت دیگر هم از اوست. مثنوی نیز دارد موسوم به چهار سفر.
هوش مصنوعی: ملا أحمد بن ملا مهدی نراقی، شخصیتی بزرگ و مورد احترام در میان علمای زمان خود است. او از اهالی نراق، یکی از مناطق نزدیک به کاشان، بوده و به عنوان یک مجتهد برجسته شناخته می‌شود. پدر او نیز از مجتهدین معتبر امامیه بوده و آثار مهمی در زمینه فقه و اصول به‌جا گذاشته است. ملا مهدی نراقی خود نیز در سیر و سلوک معنوی و اجتهاد شناخته شده است. او دارای فضایل ظاهری و باطنی بوده و در زهد و پرهیزگاری مقام بالایی دارد. همچنین به خاطر شور و شوق روحی و طبع شیرینش مشهور است. زمانی که تصمیم به ساختن مدرسه‌ای در کاشان گرفتند، او به طور ناگهانی شعری زیبا سرود. علاوه بر این، او اشعار و آثار دیگری نیز از جمله یک مثنوی به نام "چهار سفر" دارد.
در حیرتم آیا ز چه رو مدرسه کردند
جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد
هوش مصنوعی: در شگفتم که چرا مدرسه را جایی قرار دادند که می‌توانستند میکده‌ای در آن بسازند.
تاراج کنی تا کی ای مغبچه ایمان‌ها
کافر تو چه می‌خواهی از جان مسلمان‌ها
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به جان مسلمان‌ها آسیب بزنی، ای دختری که ایمان‌ها را نابود می‌کنی؟ تو چه هدفی از این کارها داری؟
تیری به من افکندی این طرفه که از یک تیر
در هر بنِ موی من پنهان شده پیکان‌ها
هوش مصنوعی: تو با تیر خود به من ضربه‌ای زدی که به قدری قوی است که هر تار موی من، مانند پیکانی پنهان شده است.
ای خضر مبارک پی بنمای به من راهی
سرگشته چنین تا کی مانم به بیابان‌ها
هوش مصنوعی: ای خضر، که همواره مایه برکت هستی، لطفا راهی به من نشان بده تا دیگر در این بیابان‌ها سرگردان نمانم.
دامن مکش از دستم ای بت که به امیدت
یک باره کشیدستم دست از همه دامان‌ها
هوش مصنوعی: ای معشوق، دامن خود را از دستم نکش، چرا که به خاطر تو همه چیز را رها کرده‌ام و تنها به امید تو دست به دامن شدم.
پروانه صفت کردم گرد سر هر شمعی
از روی تو چون روشن شد شمع شبستان‌ها
هوش مصنوعی: وقتی که شمعی به خاطر تو روشن شد، مانند پروانه‌ایی شدم که دور آن می‌چرخد و از نورش لذت می‌برم.
مقصود من محزون از باغ تماشا نه
چون بوی تو دارد گل گردم به گلستان‌ها
هوش مصنوعی: من از تماشای باغ غمگین هستم، نه به خاطر زیبایی‌اش، بلکه چون بوی تو را دارد و من در گلستان‌ها به دنبال آن می‌گردم.
اندر آن کوی که سرها همه شد خاک آنجا
جهد کن زود برس ای دل غمناک آنجا
هوش مصنوعی: در آن مکان که همه چیز به خاک و نابودی رفته، ای دل غمگین، تلاش کن و هرچه سریع‌تر به آنجا برو.
در خرابات مغان جای هوسناکان نیست
دل پر خون طلبند و تن صد چاک آنجا
هوش مصنوعی: در میخانه‌های زاهدان، جایی برای عاشقان وابسته و هوسران وجود ندارد؛ بلکه دل‌های جریحه‌دار و زخم‌خورده در آنجا به دنبال پرستیژ و حقیقت‌اند.
ترک سر گفتم نخست آنگه نهادم پایه راه
اندرین ره هرچه آید گو بیا بر سر مرا
هوش مصنوعی: در ابتدا تصمیم گرفتم که از همه چیز بگذرم، سپس تصمیم گرفتم که راهی را در این مسیر ادامه دهم. حالا هر چیزی که به سرم بیاید، بپذیرم و به استقبالش بیایم.
طرفه حالی بین که من جویم ز زخم تیغ او
عمر جاویدان او ترساند از خنجر مرا
هوش مصنوعی: ببین چه حال عجیبی دارم؛ در جستجوی زخم‌هایی هستم که از تیغ او به من رسیده و عمر جاودان او، مرا از خنجرش به شدت می‌ترساند.
شمع ما پنهان هوای خانهٔ خمار داشت
نیمه شب تنها ندانم با که آنجا کار داشت
هوش مصنوعی: شمعی که در خانه‌ای غمگین و خیره‌کننده وجود دارد، به آرامی روشن است و من در نیمه شب تنها نمی‌دانم که در آن جا چه کسی مشغول کار است.
آنکه دیدی سرگران در بزم ما دردی کشان
نامسلمانم اگر در سر بجز دستار داشت
هوش مصنوعی: کسی را که در میهمانی ما می‌بینی و سرش را به حالت مستی پایین انداخته، اگر غیر از عمامه، چیزی دیگر بر سر نداشته باشد، می‌توانی بگویی که من دردی را تحمل کرده‌ام و به هیچ‌وجه مسلمان نیستم.
تا مغبچگان مقیم دیرند
در دیر مغان مرا مقام است
هوش مصنوعی: تا زمانی که می‌گساران در میخانه‌ها باشند، من نیز در این مکان جایگاه دارم.
آن آیه که منع عشق دارد
ای شیخ بمن نما کدام است
هوش مصنوعی: ای شیخ! آن نشانه یا آیه‌ای که عشق را ممنوع می‌کند، به من نشان بده.
آن می که به دوست ره نماید
آخر به کدام دین حرام است
هوش مصنوعی: اگر کسی راهی به دوست نشان دهد، در نهایت، به کدام ایمان می‌تواند آن را نادرست بخواند؟
از خانهٔ ما نهفته راهی است
تا منزل او که یک دو گام است
هوش مصنوعی: از خانهٔ ما مسیری به سمت خانهٔ او وجود دارد که تنها چند قدم فاصله دارد.
گفتیم بسی ز عشق و گفتند
این قصّه هنوز ناتمام است
هوش مصنوعی: ما گفتیم درباره عشق بسیار صحبت کردیم، اما دیگران گفتند که این داستان هنوز به پایان نرسیده است.
ای کاش شب تیرهٔ ما را سحری بود
تا در سحر این نالهٔ ما را اثری بود
هوش مصنوعی: ای کاش شبی که در دل تاریکی غرق هستیم، صبحی می‌آمد تا در آن صبح، صدای غم و ناله‌ ما تاثیر و اهمیتی پیدا کند.
کردم طلب مرغ دل از عشق و نشان داد
دیدم به کنج قفسی مشت پری بود
هوش مصنوعی: در جستجوی جیک‌جیک دل از عشق، به من نشان دادند که در گوشه‌ای، تنها تکه‌ای از روح و زیبایی است که در قفسی محبوس شده.
از بیم ملامت رهم از میکده بسته است
از خانهٔ ما کاش به میخانه دری بود
هوش مصنوعی: از ترس سرزنش دیگران، به میکده قدم نمی‌گذارم و کاش در خانهٔ ما هم دروسی به میخانه باز می‌بود.
یک دیده به روی تو گشادیم و ببستیم
چشم از دو جهان و چه مبارک نظری بود
هوش مصنوعی: یک بار به چهره‌ات نگریستیم و از دنیای دوگانگی چشم پوشیدیم، و چه نگاه خوشایندی بود.
آزادی‌ام از دام هوس نیست ولیکن
صیاد مرا کاش به اینجا گذری بود
هوش مصنوعی: آزادی من از چنگ تمایلات و آرزوها نیست، اما کاش صیاد (که به دنبال من است) گاهی به اینجا سر می‌زد.
اعضای تن خود همه کاویدم و دیدم
در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود
هوش مصنوعی: من تمام اجزای بدنم را جستجو کردم و دیدم در هر رگ و هر عصب من، نشانه‌ای از درد و غم تو وجود دارد.
به این دردم طبیبی مبتلا کرد
که درد هر دو عالم را دوا کرد
هوش مصنوعی: به این درد من، پزشکی گرفتار شد که توانست درمان دو جهان را پیدا کند.
خوشا حال کسی کاندر ره عشق
سری در باخت یا جانی فدا کرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در راه عشق، جانش را فدای محبوب کرده و در این مسیر با دل و جان پیش رفته است.
چنین صیاد مستغنی ندیدم
که ما را صید خود کرد و رها کرد
هوش مصنوعی: هیچگاه چنین شکارچی مستقل و بی‌نیاز ندیدم که ما را صید کرده و سپس رها کند.
در میخانه بر رویم گشادند
مگر می‌خواره‌ای بر من دعا کرد
هوش مصنوعی: در میخانه در را به روی من گشودند، شاید که یکی از می‌خوران برایم دعا کرده بود.
صفایی تا مرید می کشان شد
عبادت‌های پیشین را قضا کرد
هوش مصنوعی: تا وقتی که شور و جذبه در دل مریدان ایجاد شد، عبادت‌های گذشته را به فراموشی سپردند.
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
نه چنان است گمانم که گناهی بکند
هوش مصنوعی: اگر محبوب یک نگاهی به عاشق بیندازد، به نظرم این نگاه هیچ گناهی محسوب نمی‌شود.
ما به عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند
هوش مصنوعی: ما به عاشقان فقط اجازه دیدار نمی‌دهیم، بلکه به آن‌ها اجازه می‌دهیم که گاهی بوسه‌ای هم رد و بدل کنند.
آنکه آرایش این باغ ازو بوده کنون
نگذارند که ازدور نگاهی بکند
هوش مصنوعی: آنکه زیبایی‌های این باغ به لطف او بوده، اکنون اجازه نمی‌دهند که حتی از دور هم نگاهی به آن بیندازد.
ساقیا زاهد بیچاره بود مست غرور
بدهش جرعه‌ای از باده که هشیار شود
هوش مصنوعی: ای ساقی، زاهد بیچاره در اثر غرور مست شده است. لطفاً به او یک جرعه از باده بده تا شاید به حال خود بیفتد و هشیار شود.
بر رخ دل بگشا روزنی از گلشن عشق
تا مگر فارغ ازین عالم پندار شود
هوش مصنوعی: بر چهره دل، روزنه‌ای از باغ عشق باز کن تا شاید از این دنیای خیالی آزاد شود.
روز اول که دلم را هوس زلف تو شد
گفتم این مرغ بدین دام گرفتار شود
هوش مصنوعی: در آغاز وقتی که عاشق زلف تو شدم، فکر کردم این پرنده به این دام گرفتار نخواهد شد.
غافل مباش ای مدعی از آهِ عالم سوز من
کاین تیر آتشبار را در کورهٔ دل تافتم
هوش مصنوعی: ای مدعی، غافل نباش از ناله‌های سوزان من، زیرا این تیر آتشین را در کورهٔ دل خود پیدا کرده‌ام.
آوخ که آخر شد کفن در هجر آن سیمین بدن
آن جامه‌هایی را که من بهر وصالش بافتم
هوش مصنوعی: آه که فرجام، کفن بر تن آن بدن زیبا پوشانده شد. آن لباس‌هایی که من به امید رسیدن به وصالش بافته بودم، حالا بی‌فایده مانده‌اند.
گفتم ز دعای من شب زنده حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
هوش مصنوعی: گفتم در دعا کردن شب‌ها احتیاط کن، او گفت برو و نشان بده که تقوا را در جای دیگری توجیه می‌کنی.
شد تهی دل‌ها ز عشق و بسته شد میخانه‌ها
رونقی یارب به آیین مسلمانی بده
هوش مصنوعی: دل‌ها از عشق خالی شده و میخانه‌ها دیگر رونق ندارند. ای کاش به اصول مسلمانی برکت و رونق بدهی.