گنجور

بخش ۳ - اسرار سبزواری سَلَّمَهُ اللّهُ تَعالَی

و هُوَ فخرالمحققین و قدوة المتکلمین الحاج میرزا هادی حَفَظَهُ اللّه تعالی ابن الحاج ملامهدی السّبزواری. والد ماجد آن جناب از علمای عهد و صاحب مکنت بوده. به مکّهٔ معظمه رفته(ره). در مراجعت از راه دریا به شیراز رحلت یافته. جناب مولانا تا عشرهٔ کامله از عمر خود در سبزوار می‌زیسته. به اصرار جناب عالم عابد ملاحسین سبزواری که با والدش رفیق بوده به مشهد مقدس رضوی رفته به تحصیل کوشید. بعد از ریاضات شرعیه و تکمیل فقه و اصول و کلام و حکمت به شوق اقتباس حکمت اشراق به خدمت حکمای اصفهان رفته، هشت سال در نزد مولانا اسماعیل اصفهانی و ملاعلی النوری حکمت دیدند. بعد از مراجعت به خراسان به زیارت مکه رفته به سبزوار برگشتند. تا این ایام که هزار و دویست و هفتاد و هشت است بیست و هشت سال است که در آنجا به تألیف و تصنیف و تدریس و تحقیق علوم الهیه مشغول و از عمر شریفش شصت و سه سال رفته. شرح منظومه در حکمت و نبراس محفل التفقیه از طهارت تا انتهای حج با متن منظوم و شرح معلوم، همچنین شرح جوشن کبیر و دعای صباح و منظومه در منطق به قدر سیصد بیت موقوم فرمودند. حواشی بسیار خاصه بر کتب صدرالدین شیرازی و غیره نگاشته. رسالهٔ هدایت الطالبین وغزلیات نیز مرقوم فرمودند. صاحب کرامات و مقامات عالیه می‌باشد. تیمّناً به بعضی از غزلیات آن جناب می‌پردازم:

مِنْغزلیّات
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
از دیده ز بس که خون فشاندی
در خون دل است منزل ما
در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پردهٔ پندار خویش را
تا پر فشانیی نکند وقت قتل هم
بربست بال مرغ گرفتار خویش را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظرهم می‌رسد افتاده در دنبال را
اختران پرتو مرآت دل انور ما
دل ما مظهر کلّ کلّ همگی مظهر ما
خسرو ملک طریقت به حقیقت ماییم
کله از فقر به تارک ز فنا افسر ما
شاهدان در پرده مستورند لیک
ماه ما بی پرده باشد در نقاب
دیدم اندر بزم می‌خواران شدی
هم تو ساقی هم تو ساغر هم شراب
گر دل رندان شکستی زاهدا آسان مگیر
جای حق باشد حذر فرما شکستن مشکل است
موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود
ورنه این داعیه اندر شجری نیست که نیست
آتش آن نیست که در وادی ایمن زده‌اند
آتش آنست که اندر دل درویشان است
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کنج قفسی یاد توان کرد
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
از ملک ازل سوی ابد رخت کشیدیم
آری چه کنم قسمت ما در به دری بود
شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدیم
اسرار به هر آینه در جلوه گری بود
پارسایان ریایی ز هوا بنشینند
گر به خاک درِ میخانه چو ما بنشینند
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که به دل بست سر زلف توپیمانی چند
آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند
نیستم در خور لطفت طمع از حد نبرم
دو سه دشنام به پاداش دعا ما را بس
هر چه آن معبر هستی است بود معدن حسن
هرچه آن مظهر حسنی است بود مصدر عشق
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است
او بود دایره و مرکز او محور عشق
نشد افسرده ز آب هفت دریا
چو آتش بود اندر مجمر دل
ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
چنگ در دامن دلدار زدم دوش به خواب
بود دستم به دل خویش که بیدار شدم
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیاد ازل بود و گرفتار شدم
ای که با نور خرد نور خدامی‌جویی
خویش بین، عکس نظر کن بکجا می‌پویی
پادشاهی دُرّ ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دوثمر
هر نفس کافکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه و ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شد آن دم
گفت بنگار بگذرد این هم
شاه را این سخن فتاد پسند
برنگینش همین عبارت کند
زانکه شادی و عیش و محنت و غم
بگذرد هر دو بر بنی آدم
جز نور علی نیست اگر درک بود
با غیر علی کی ام سر برگ بود
گویند دم مرگ علی را بینیم
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
ای ذات تو ز اعراض صفات آمده پاک
کوتاه ز دامن تو دست ادراک
در هر چه نظر کنم توآیی به نظر
لا ظاهِرَ فی الوجودِ واللّهِ سِواک
بخش ۲ - آگه شیرازی: و هُوَ زبدة الموحدین مولانا آقاعلی اشرف. آن جناب خلف الصدق سالک عارف آقاعلی مدرس رحمة اللّه علیه است. والد ماجدش از اهل کمال و از خاندان با افضال. نسبت ارادت به جناب فخر المتأخرین مولانا عبدالحسین کازرونی النوربخشی متخلص به ناظر داشته ومدّة العمر همت بر مجاهدات و عبادات و سلوک گماشته. در محامد صفات و پاکی ذات، مسلم اهل زمان خود بود. از مصاحبت اهل دنیایی‌اش نفور و مجالست فقرایش سرور و نیز عمّ جناب آقاعلی اشرف مولانا خلیل و شهیر به آقابزرگ مدرس مدرسهٔ حکیم. از مریدان جناب شیخ المتاخّرین آقا محمد هاشم ذهبی شیرازی رحمة اللّه علیه بوده و اجداد ایشان در زمان نادرشاه افشار از صفهان به شیراز آمده سکونت نمودند. غرض، جناب مولانای مذکور از طفولیت به عبادت متداوله اشتغال می‌فرمود و همواره در طلب اکابر دین مبین و عارفان صاحب یقین می‌بود. جمعی از اهل ریاضت و سلوک را ملاقات کرد. از انقلاب و اضطراب آسوده نگشت. آخر الامر بنا بر سعادت ازلی به خدمت جناب قطب العارفین و شیخ الموحّدین الحاج میرزا ابوالقاسم شیرازی رسید و ارادت آن حضرت را گزید. از صحبت با سعادت آن جناب کامیاب شد. عارف معارف تجوید و واقف مواقف توحید آمد و از روی تحقیق از مسالک تقلید درگذشت. بالجمله به حسب اوصاف و اخلاق مسلّم آفاق و قدوهٔ مجردان و موحدان معاصرین است. فقیر مکرر به فیض صحبت آن جناب رسیده و از وی نهایت لطف دیده. بعد در سنهٔ ۱۲۴۴ در شیراز وفات یافت. از اشعار اوست:بخش ۴ - اخگر کرمانی: اسم شریفش میرزا محمد یوسف. از سلسلهٔ میرزا حسین خان است که در آن ولایت آن سلسله حکومت و شهریاری وپیشکاری کرده‌اند. همیشه اوقات خاندان ایشان معزز و محترم زیسته‌اند و جناب میرزا، اخلاص و ارادت به خدمت حضرت عارف حقانی مولانا محمد کهیستانی قُدِسَ سِرّه العزیز به هم رسانیده و جناب مولانا از اکابر علمای ربانی و عرفای سبحانی و مرید حضرت حاج محمد حسین اصفهانی قُدِّسَ سِرّه العزیز بوده. جناب مولانای مذکور و جناب مولانا احمد و جناب سید محمد صالح و آقا سید محمدعلی را از کرمان اخراج نمودند. بعد از خروج ایشان در عرض راه جمعی بلوچ به ایشان رسیده به قتل و غارت پرداختند. جناب مولانا محمد را شهید کردند و سایرین به مشقت تمام آزاد شدند. میرزای مزبور هم در خدمت ایشان بود و بعد از ن واقعه به کرمان مراجعت نمود. هم در کرمان فقیر به خدمتش فیض یاب شدم. الحق جوانیست متصف به صفات پسندیده و متخلق به اخلاق حمیده. اوقاتش به عبادت مصروف و خاطرش به صحبت فقرا مشعوف. طبع خوشی دارد. قصیده را پخته می‌گوید. از اوست:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ فخرالمحققین و قدوة المتکلمین الحاج میرزا هادی حَفَظَهُ اللّه تعالی ابن الحاج ملامهدی السّبزواری. والد ماجد آن جناب از علمای عهد و صاحب مکنت بوده. به مکّهٔ معظمه رفته(ره). در مراجعت از راه دریا به شیراز رحلت یافته. جناب مولانا تا عشرهٔ کامله از عمر خود در سبزوار می‌زیسته. به اصرار جناب عالم عابد ملاحسین سبزواری که با والدش رفیق بوده به مشهد مقدس رضوی رفته به تحصیل کوشید. بعد از ریاضات شرعیه و تکمیل فقه و اصول و کلام و حکمت به شوق اقتباس حکمت اشراق به خدمت حکمای اصفهان رفته، هشت سال در نزد مولانا اسماعیل اصفهانی و ملاعلی النوری حکمت دیدند. بعد از مراجعت به خراسان به زیارت مکه رفته به سبزوار برگشتند. تا این ایام که هزار و دویست و هفتاد و هشت است بیست و هشت سال است که در آنجا به تألیف و تصنیف و تدریس و تحقیق علوم الهیه مشغول و از عمر شریفش شصت و سه سال رفته. شرح منظومه در حکمت و نبراس محفل التفقیه از طهارت تا انتهای حج با متن منظوم و شرح معلوم، همچنین شرح جوشن کبیر و دعای صباح و منظومه در منطق به قدر سیصد بیت موقوم فرمودند. حواشی بسیار خاصه بر کتب صدرالدین شیرازی و غیره نگاشته. رسالهٔ هدایت الطالبین وغزلیات نیز مرقوم فرمودند. صاحب کرامات و مقامات عالیه می‌باشد. تیمّناً به بعضی از غزلیات آن جناب می‌پردازم:
هوش مصنوعی: حاج میرزا هادی سبزواری، معروف به فخر محققین و الگو برای متکلمان، فرزند حاج ملامهدی سبزواری است. پدرش از علمای برجسته زمانه و دارای مقام بوده است. او به مکه رفته و در راه بازگشت از دریا به شیراز فوت کرده است. مولانا هادی تا دهه پایانی عمر خود در سبزوار زندگی کرده و به دعوت ملا حسین سبزواری، که با پدرش دوستی داشته، به مشهد مقدس رفته و به تحصیل علم پرداخته است. پس از طی مراحل تحصیلی و تکمیل فنون فقه، کلام و حکمت، به منظور یادگیری حکمت اشراق به اصفهان رفته و هشت سال در محضر استادانی چون مولانا اسماعیل اصفهانی و ملاعلی النوری بهره برده است. او پس از بازگشت به خراسان، دوباره به مکه رفته و سپس به سبزوار برگشته و تا سال 1278 هجری در آنجا به مطالعه و تدریس و نگارش علوم الهی مشغول بوده است. در این مدت، 63 سال از عمرش گذشته است. او آثار متعددی مانند شرح منظومه در حکمت، تألیفاتی در فقه، و شرح‌های مختلفی بر کتاب‌های مهم علمی نوشته است. همچنین چند رساله و مجموعه غزلیات دارد و به داشتن کرامات و مقامات بلند شهرت یافته است.
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
هوش مصنوعی: خداوند زندگی را مانند گل آفرید و عشق به تو را در دل‌های ما قرار داد.
از دیده ز بس که خون فشاندی
در خون دل است منزل ما
هوش مصنوعی: به دلیل رنج و غم‌های فراوانی که کشیده‌ام، اکنون دل‌دردم به عمیق‌ترین عمق وجودم رسیده و زندگی‌ام در درد و عذاب سیر می‌کند.
در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پردهٔ پندار خویش را
هوش مصنوعی: هر کسی که در درون خود به حقیقت ذاتی‌اش نگاه کند و پرده‌های خیالاتش را کنار بزند، می‌تواند حقیقت را به وضوح ببیند.
تا پر فشانیی نکند وقت قتل هم
بربست بال مرغ گرفتار خویش را
هوش مصنوعی: تا وقتی که مرغ گرفتار نشده است، بال‌هایش را نمی‌بندد و پرواز نمی‌کند، حتی در زمان خطر و نزدیک شدن به مرگ.
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظرهم می‌رسد افتاده در دنبال را
هوش مصنوعی: ای امیر کاروان، اگر در اندیشهٔ ما نباشی، حتی یک نگاه هم از تو به ما نمی‌رسد و ما حسرت شما را می‌خوریم.
اختران پرتو مرآت دل انور ما
دل ما مظهر کلّ کلّ همگی مظهر ما
هوش مصنوعی: ستاره‌ها نور دل مایی را منعکس می‌کنند و دل ما تجلی‌گاه تمام هستی و همه موجودات است.
خسرو ملک طریقت به حقیقت ماییم
کله از فقر به تارک ز فنا افسر ما
هوش مصنوعی: ما rulers of the spiritual path هستیم و حقیقت را در دست داریم. تاج ما از فقر و فنا ساخته شده و بر سر داریم.
شاهدان در پرده مستورند لیک
ماه ما بی پرده باشد در نقاب
هوش مصنوعی: شاهدان در پس پرده پنهان هستند، اما ماه ما بدون هیچ پوششی در نقاب قابل مشاهده است.
دیدم اندر بزم می‌خواران شدی
هم تو ساقی هم تو ساغر هم شراب
هوش مصنوعی: در محفلشراب‌نوشان، تو هم ساقی هستی، هم جام و هم نوشیدنی.
گر دل رندان شکستی زاهدا آسان مگیر
جای حق باشد حذر فرما شکستن مشکل است
هوش مصنوعی: اگر دل رندان را بشکنی، ای زاهد، کار آسانی نخواهد بود. در جایی که حق وجود دارد، باید مراقب باشی؛ زیرا شکستن دل دیگران کار سختی است.
موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود
ورنه این داعیه اندر شجری نیست که نیست
هوش مصنوعی: کسی مثل موسی وجود ندارد که ادعای حقانیت را بشنود، وگرنه این ادعا همانند درختی است که همواره وجود دارد.
آتش آن نیست که در وادی ایمن زده‌اند
آتش آنست که اندر دل درویشان است
هوش مصنوعی: آتش واقعی، آن آتشی نیست که در مکان‌های امن و دور از خطر روشن کرده‌اند، بلکه آتشی است که در قلب درویشان و عارفان وجود دارد.
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کنج قفسی یاد توان کرد
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمی‌توان از غم تو فریاد زد و شکایت کرد، چرا که یادآوری کسی که در گوشه‌ای افتاده، کار سختی است.
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
هوش مصنوعی: ما از تو انتظار نداریم که در آغوش و کنار ما باشی، فقط یک نگاه به ما بینداز تا دل‌مان شاد شود.
از ملک ازل سوی ابد رخت کشیدیم
آری چه کنم قسمت ما در به دری بود
هوش مصنوعی: ما از خاستگاه ابدی خود به سوی جاودانگی حرکت کردیم؛ اما چه می‌توانم بگویم، سرنوشت ما به بی‌خانمانی و سرگردانی انجامید.
شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدیم
اسرار به هر آینه در جلوه گری بود
هوش مصنوعی: در شهری سرشار از آئینه‌های رنگارنگ، نتوانستیم اشک بریزیم؛ زیرا هر آئینه رازها را در خود به نمایش می‌گذارد.
پارسایان ریایی ز هوا بنشینند
گر به خاک درِ میخانه چو ما بنشینند
هوش مصنوعی: نیکوکاران ظاهری به خاطر خوشایند دیگران می‌نشینند، ولی ما به سادگی و خلوص در کنار درِ میخانه می‌نشینیم.
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که به دل بست سر زلف توپیمانی چند
هوش مصنوعی: ای محبوب که پیمانت را شکستی، فراموش نکن که قلب من به یاد زلف‌های تو وابسته است و چندین بار نیز به تو دل باخته‌ام.
آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند
هوش مصنوعی: اگر کسی که به دنبال محبوب است، به سراغ دلش برود، نیازی نیست که راه‌های بی‌هدف را طی کند و از مسیرهای طولانی بگذرد.
نیستم در خور لطفت طمع از حد نبرم
دو سه دشنام به پاداش دعا ما را بس
هوش مصنوعی: من لیاقت محبت تو را ندارم و توقع زیادی از تو ندارم. فقط یک یا دو بد و بیراه به عنوان پاداش دعاهایم برای ما کافی است.
هر چه آن معبر هستی است بود معدن حسن
هرچه آن مظهر حسنی است بود مصدر عشق
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، منبع زیبایی و جمال است و هر آنچه که نمادی از زیبایی است، منبع عشق نیز هست.
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است
او بود دایره و مرکز او محور عشق
هوش مصنوعی: علی همانند تاجی است که اسرار عشق را در بر دارد و او نقطه مرکزی و دایره‌وار عشق است.
نشد افسرده ز آب هفت دریا
چو آتش بود اندر مجمر دل
هوش مصنوعی: دل، چون آتش در مجمر است و نمی‌تواند از آب هفت دریا افسرده شود. این نشان‌دهنده‌ی قدرت و جذبه‌ی عشق یا احساسات درونی است که هرچقدر هم با دنیای بیرونی و مشکلات روبه‌رو شود، تاثیری بر روی شادابی و حرارت آن ندارد.
ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
هوش مصنوعی: از رازهای درونم آگاه می‌کنم، زیرا زمانی که به خودم برسم و از دنیای بیرون فاصله بگیرم، این اسرار را بازگو خواهم کرد.
چنگ در دامن دلدار زدم دوش به خواب
بود دستم به دل خویش که بیدار شدم
هوش مصنوعی: دیشب وقتی خواب بودم، دستم را به دل محبوبم زدم و اکنون که بیدار شدم، متوجه شدم که چه حسی در دل خودم دارم.
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیاد ازل بود و گرفتار شدم
هوش مصنوعی: هر فرمی از زلف که بر صورت زیبایی نمایان بود، همچون دام شکارچیان اولیه عمل کرد و من در آن گرفتار شدم.
ای که با نور خرد نور خدامی‌جویی
خویش بین، عکس نظر کن بکجا می‌پویی
هوش مصنوعی: ای کسی که با روشنایی عقل و دانایی به دنبال نور و حقیقت خدا هستی، به خودت نگاه کن و ببین کجا را می‌جویی.
پادشاهی دُرّ ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
هوش مصنوعی: پادشاهی داشتی که یک مروارید قیمتی داشت و برای انگشتری خود، یک سنگ قیمتی زیبا انتخاب کرده بود.
خواست نقشی که باشدش دوثمر
هر نفس کافکند به نقش نظر
هوش مصنوعی: کسی به دنبال تصویری است که هر لحظه می‌تواند دو نتیجه داشته باشد، پس باید به دقت به آن تصویر نگاه کند.
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت
هوش مصنوعی: گاهی انسان در شادمانی غافل می‌شود و گاهی در سختی و اندوه، بی‌دردسر و بدون مشکل زندگی می‌کند.
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه و ولی همه خام
هوش مصنوعی: هر چه که دانشمند و عاقل بود در گذشته فکر و تدبیر کرد، اما در نهایت همه بی‌خبر و ناآگاه باقی ماندند.
ژنده پوشی پدید شد آن دم
گفت بنگار بگذرد این هم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، زنی که لباس پاره و کهنه‌ای به تن داشت گفت: «نمی‌دانم این لحظه هم می‌گذرد.»
شاه را این سخن فتاد پسند
برنگینش همین عبارت کند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخنانی که گفته می‌شود، مورد توجه و پسند شاه قرار می‌گیرد و او بر اساس آن صحبت می‌کند. به عبارت دیگر، شاه از این گفتگو خوشش آمده و آن را مورد تایید قرار داده است.
زانکه شادی و عیش و محنت و غم
بگذرد هر دو بر بنی آدم
هوش مصنوعی: شادی و خوشی و همچنین سختی و غم برای هر انسان مدتی می‌گذرد و پایان می‌پذیرد.
جز نور علی نیست اگر درک بود
با غیر علی کی ام سر برگ بود
هوش مصنوعی: تنها نور علی است که ارزش درک کردن دارد؛ اگر کسی غیر از علی را بشناسد، نمی‌تواند به حقیقت دست یابد.
گویند دم مرگ علی را بینیم
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
هوش مصنوعی: می‌گویند در لحظه‌ی مرگ علی را ببینیم و ای کاش که هر لحظه‌ام مثل لحظه‌ی مرگ باشد.
ای ذات تو ز اعراض صفات آمده پاک
کوتاه ز دامن تو دست ادراک
هوش مصنوعی: تو که ذاتت از صفات پاک است و بالا‌تر از هر درکی قرار داری، دست فهم ما از شناخت تو کوتاه است.
در هر چه نظر کنم توآیی به نظر
لا ظاهِرَ فی الوجودِ واللّهِ سِواک
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن نگاه می‌کنم، تو را در آن می‌بینم و هیچ‌کس غیر از تو در این دنیا وجود ندارد.