غزل شمارهٔ ۸۲
نمیدانی تو رسم دوست داری
نمیدانم که با جانم چه داری
مگو پیمان و عهدم استوار است
که در پیمان شکستن استواری
غمت چندانکه با ما سازگار است
تو صد چندان بما ناسازگاری
غبارم را توانی داد بر باد
اگر بر دل ز من داری غباری
دمار از روزگار غم بر آرم
اگر افتد بدستم روزگاری
رضی گوئی تو را دیگر چه حال است
خبر گویا ز حٰال مانداری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمیدانی تو رسم دوست داری
نمیدانم که با جانم چه داری
هوش مصنوعی: تو نمیدانی چگونه باید با دوست رفتار کرد و من هم نمیدانم که با روح من چه کار میکنی.
مگو پیمان و عهدم استوار است
که در پیمان شکستن استواری
هوش مصنوعی: بهتر است در مورد وفاداری و پیمانها صحبت نکنیم، زیرا ممکن است در عمل شاهد نقض آنها باشیم.
غمت چندانکه با ما سازگار است
تو صد چندان بما ناسازگاری
هوش مصنوعی: غم تو به حدی با ما همراه است که ناراحتی تو صد برابر بیشتر از سازگاری ما با توست.
غبارم را توانی داد بر باد
اگر بر دل ز من داری غباری
هوش مصنوعی: اگر تو دلی نسبت به من داری، میتوانی غبار از وجودم را به باد بسپاری.
دمار از روزگار غم بر آرم
اگر افتد بدستم روزگاری
هوش مصنوعی: اگر روزی به دستم بیفتد، تمام غم و اندوه را از زندگی برمیدارم و روزگار را به نیکی و خوشی تغییر میدهم.
رضی گوئی تو را دیگر چه حال است
خبر گویا ز حٰال مانداری
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از رضی میپرسد که حالش چگونه است و درخواست میکند تا از وضعیت ماندن و پایدار بودنش خبر دهد. به عبارت دیگر، او از رضی میخواهد که بگوید چه احوالی دارد و احساساتش را در مورد وضعیت کنونی بیان کند.
حاشیه ها
1396/02/21 12:05
،،،
دمار از روزگار غم برآرم
اگر افتد به دستم روزگاری
واقعا زیباااااا
1396/03/22 00:05
خرم روزگار
با سپاس از گمنام-1 که از پریشانیم بدر آورد و خرمی بخشید.
عماد خراسانی که جایش در گنجور خالیست، می فرماید:
بر ما گذشت نیک وبد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن ، این روزگار نیست.

رضیالدین آرتیمانی