گنجور

غزل شمارهٔ ۸

داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است
که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
ای که در طور ز بی‌حوصلگی مدهوشی
دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان
وآنچه در دست من از توست همین پندار است
از تو ناقوس بدست من مست است که هست
و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است
برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز
گل رسوایی ما از چمن دیدار است
باور از مات نیاید به لب بام در آی
تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است
دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است
که فزایند بر آن بار گر این بازار است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1391/10/08 20:01
ناشناس

در مصرع دوّم بیت دوّم همگی صحیح است .

1400/01/05 08:04
اقبال

خیلی عجیبه که تو همچین سایتی همگی رو اونطوری نوشته