غزل شمارهٔ ۶۲
یکدم که دست داده و با هم نشستهایم
گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقهایم
ما را ببین چگونه مسلم نشستهایم
هرگز نکردهایم توکل به ناخدا
کشتی بجا گذاشته بیغم نشستهایم
عالم چنین فراخ چه دلتنگ ماندهایم
صحرا چنین گشاده چه در هم نشستهایم
دایم بیاد روی تو چون گل شکفتهایم
پیوسته در خیال تو خرم نشستهایم
برقع چه احتیاج که از حسرت جمال
بیهم نشستهایم، چو با هم نشستهایم
ما و رضی که خون هم از رشک میخوریم
بیاختیار پیش تو با هم نشستهایم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.