غزل شمارهٔ ۴۱
بیپرده برون میا که بسیار
دین و دل و دست رفته از کار
در حلقه تار و مار زلفت
بس سبحه که شد بدل به زنار
در دور دو چشم شوخ و مستت
بس گوشه نشین که شد قدح خوار
زنهار ز دست دوست گفتن
زنهار دگر مگوی زنهٰار
شستیم دو دست خود ز ایمان
بستیم میان خود به زنار
مطرب دستی به چنگ میزن
ساقی پائی به رقص بَردار
برقع ز جمال خود برافکن
تا سنگ آرد به عشقت اقرار
بر مار گذر کنی بگیرند
پازهر بجای زهر از مار
یک عشوه و صد جهان دل و جان
یک شعله و عالمی خس و خار
بخرام به مرده و بر انگیز
از عظم رمیم جان طیٰار
ما جهد بسی بکار بردیم
خود جهد نبرده است در کار
تا چند رضی ز بردباری
شد از تو خدا ز خلق بیزار
بیچاره رضی که مست و حیران
دیوانه فتاده بر درت زار
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1394/06/23 00:08
تهیه کننده و نویسنده. سلام من تمام نقاط جهان را دیده ام
هیچ جا مثل ایران نمیشود ِِ ایران دارای همه آویزه های توریستی را دارد و به حق غذا خوراک و مناظر ایران را هیچ جا ندارد ِِ دهاتی ایرانی از دهاتی امریکایی بهتر است من ساکن امریکا هستم و 36 سال در بهترین نقطه کالیفرنیا یعنی سانتا باربارا زندگی میکنم ِِ هر وقت به ایران میایم چالوس را خیلی می پسندم ِِ اردبیل و اطراف ان را دوست دارم ولی باید فصل تابستان رفت ِِ شما ها مردان شریفی هستید که وقت خودرا صرف ایران شناسی میکنید دوستتان دارم مسعود قدسی
mason.ghodsi11@yahoo.com