غزل شمارهٔ ۳۳
 در روی تو دل به ما نمیمٰاند 
 در راه تو سر ز پا نمیمٰاند 
 برقع ز جمٰال اگر براندازی 
 یک خرقهٔ پارسا نمیمٰاند 
 گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد 
 در گوشهٔ انزوا نمیمٰاند 
 گر نیم تبسم از لبان ریزی 
 یک خاطر مبتلا نمیمٰاند 
 یا رب تو چه قبلهای که در طوفت 
 یک حاجت ناروا نمیمٰاند 
 آیم چو برت که مُدعا گویم 
 صد حیف که مدعا نمیمٰاند 
 ای عشق که سوزیم به کام دل 
 کام تو ز اژدها نمیمٰاند 
 آغشته به خاک و خون شهیدان را 
 کوی تو ز کربلا نمیماند 
 ای ماه اگر به او تو مانندی 
 او هیچ بتو چرا نمیمٰاند 
 گر جان برود چه غم فدای او 
 آخر غم او به ما نمیمٰاند 
 جان رفت و برفت از سرم سوداش 
 بیگانه به آشنا نمیمٰاند 
 خوش باش بدوستان که این بستان 
 پیوسته به این هوا نمیمٰاند 
 میخور دمی و غنیمتی بشمر 
 کاین نغمه به این نوا نمیمٰاند 
 گوئی که رسی به مرگ از هجرم 
 هجر تو ز مرگ وا نمیمٰاند 
 رندی که نمانده هیچ در جائی 
 درمانده به هیچ جا نمیمٰاند 
 ای آنکه نشان کوی او پرسی 
 آنجاست که سر ز پا نمیمٰاند 
 گفتی که بیا اگر جگر داری 
 آنجا جگری به ما نمیماند 
 زنهار مگوی از رضی حرفی 
 کان هیچ به حرف ما نمیمٰاند 
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
 در روی تو دل به ما نمیمٰاند 
 در راه تو سر ز پا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: در چهره تو دل نمیماند و در مسیر تو کسی بر زمین نمیماند.
 برقع ز جمٰال اگر براندازی 
 یک خرقهٔ پارسا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: اگر زیباییات را از پس پردهی حجاب برداری، هیچ نشانهای از پارسایی و زهد باقی نخواهد ماند.
 گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد 
 در گوشهٔ انزوا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: اگر تو اینگونه خود را نمایش دهی، هیچ زاهدی در گوشهی تنهایی باقی نخواهد ماند.
 گر نیم تبسم از لبان ریزی 
 یک خاطر مبتلا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: اگر لبانت یک تبسم نداشته باشند، هیچ خاطرهای از نگرانی و درد باقی نخواهد ماند.
 یا رب تو چه قبلهای که در طوفت 
 یک حاجت ناروا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تو چه محلی برای دعا و خواستهها قرار دادهای که در آن هیچ نیازی بلااجابت نمیماند؟
 آیم چو برت که مُدعا گویم 
 صد حیف که مدعا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: وقتی به سمت تو میآیم تا خواستهام را بیان کنم، افسوس که گاهی خواستهها و آرزوها نمیمانند و زود گذرا هستند.
 ای عشق که سوزیم به کام دل 
 کام تو ز اژدها نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: ای عشق، ما به خاطر تو در آتش دل میسوزیم، اما کام تو از اژدها هم به جا نمیماند.
 آغشته به خاک و خون شهیدان را 
 کوی تو ز کربلا نمیماند 
هوش مصنوعی: شهیدانی که به خاک و خون آغشتهاند، در مسیر تو از کربلا چیزی باقی نمیگذارند.
 ای ماه اگر به او تو مانندی 
 او هیچ بتو چرا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: ای ماه! اگر تو هم شبیه او هستی، پس چرا هیچ چیز به تو باقی نمیماند؟
 گر جان برود چه غم فدای او 
 آخر غم او به ما نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: اگر جان ما هم برود، چه اهمیتی دارد؟ در نهایت، غم او به خود ما مربوط نمیشود و به ما باقی نمیماند.
 جان رفت و برفت از سرم سوداش 
 بیگانه به آشنا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: جان من رفته و از ذهنم رفته است، عشق و یادها نه به بیگانه میماند و نه به آشنا.
 خوش باش بدوستان که این بستان 
 پیوسته به این هوا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: با دوستان خوب و خوش باشید، زیرا این باغ عمرش کوتاه است و همیشه در این حال پایدار نمیماند.
 میخور دمی و غنیمتی بشمر 
 کاین نغمه به این نوا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: لحظهای نوش جان کن و از زندگی لذت ببر؛ زیرا این لحظه و این موسیقی همیشگی نخواهد ماند.
 گوئی که رسی به مرگ از هجرم 
 هجر تو ز مرگ وا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: انگار که از جدایی تو به مرگ نزدیک شدهام، اما جدایی تو باعث نمیشود که از مرگ بترسم.
 رندی که نمانده هیچ در جائی 
 درمانده به هیچ جا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی هیچ چیز برای از دست دادن نداشته باشد، در هیچ جایی احساس تعلق و پایداری نمیکند و همیشه سرگردان خواهد بود.
 ای آنکه نشان کوی او پرسی 
 آنجاست که سر ز پا نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: ای کسی که نشانی از کوی او میخواهی، بدان که آنجا جایی است که هیچکس توان ایستادن ندارد و همه در شوق او در حال بیخودی هستند.
 گفتی که بیا اگر جگر داری 
 آنجا جگری به ما نمیماند 
هوش مصنوعی: گفتی که اگر جرات داری بیا، اما جگر و شجاعت ما در آنجا دوام نمیآورد.
 زنهار مگوی از رضی حرفی 
 کان هیچ به حرف ما نمیمٰاند 
هوش مصنوعی: مواظب باش از رضی حرفی نزنی، زیرا هیچگاه این سخنان در کلام ما باقی نمیماند.

رضیالدین آرتیمانی