گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲

حیف که اوقات ما تمام هبا شد
عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد
ما حصلی خود نداشت غیر ندامت
حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد
آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت
و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد
یار شد اغیار و روزگار دگر شد
روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد
دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی
زلف پریشان و چشم مست بلا شد
غیر نکرد آنچه ما ز خویش کشیدیم
هجر نکرد آنچه روز وصل بما شد
دربدر افتاد و اختیار نماندش
از درت آنکو به اختیار جدا شد
مرگ رضی موجب ملال تو گردید
زنده بلا بس نبود مرده بلا شد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1399/03/06 07:06
محمد نقیب اصفهانی

بیت دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی/ زلف پریشان و چشم مست بلا شد
در یکی از زیبا ترین سیاه مشق های تاریخ خوشنویسی نستعلیق به قلم زیبای استاد کامل میرزا غلامرضا اصفهانی در دوره قاجار تحریر شد که چشم هر هنردوست و هنرشناس را در سراسر گیتی جذب و زبان را به ستایش او وامیدارد.