گنجور

غزل شمارهٔ ۳

آنچنان داده عشق جوش مرا
که ز سر رفته عقل و هوش مرا
عقل کلی شده فراموشم
بسکه مالیده عشق گوش مرا
نه چنانم ز مستی دوشین
که کشیدن توان به دوش مرا
در خروشم ز شور چون دریا
نتوان ساختن خموش مرا
عاقبت می‌پرستی تو رضی
می فروشد به می فروش مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنچنان داده عشق جوش مرا
که ز سر رفته عقل و هوش مرا
هوش مصنوعی: عشق به قدری در وجودم جوش و خروش ایجاد کرده که عقل و درک من را کاملاً تحت تأثیر قرار داده و از من گرفته است.
عقل کلی شده فراموشم
بسکه مالیده عشق گوش مرا
هوش مصنوعی: عقل جمعی به قدری در عشق غوطه ور شده که دیگر صدای من را نمی‌شنود.
نه چنانم ز مستی دوشین
که کشیدن توان به دوش مرا
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای مست نیستم که بتوانم بار سنگینی را بر دوش خود بگذارم.
در خروشم ز شور چون دریا
نتوان ساختن خموش مرا
هوش مصنوعی: من در حالتی از هیجان و شوریدگی هستم که مانند دریا به هم ریخته‌ام و نمی‌توانم سکوت کنم.
عاقبت می‌پرستی تو رضی
می فروشد به می فروش مرا
هوش مصنوعی: در نهایت، تو که مشغول پرستش و احترام به دیگران هستی، به دنبال راضی کردن کسانی هستی که در کار شراب فروشی هستند و من را فراموش کرده‌ای.

حاشیه ها

1391/04/03 06:07
مسعود موسی زاده

بسیار زیبا
خصوصا مصرع آخر این شعر با این متن که
می فروشد به می فروش مرا
که با تکرار کلمه "می فروشد " و "می فروش"
ترکیبی بدیع و نو به وجود آمده است که بنده خویش تا به حال مشابه آن ندیده ام