گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹

تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت
رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میٰان رفت
دل رفت که دوست کام گردد
بیچاره بکام دشمنان رفت
از ذوق سمٰاع در خروشم
تا نام که باز بر زبان رفت
ای از همه مانده بر سر هیچ
جهدی جهدی که کاروان رفت
خود را به کنار خود ندیدیم
تا از که حدیث در میان رفت
اندیشه کجا رسد به کنهش
بر چرخ کسی به نردبان رفت؟
دیگر ز ندامتم چه حاصل
اکنون که چو تیرم از کمان رفت
تعیین قدر نمیتوان کرد
از تیر قضا کجٰا توان رفت
از کشتن من زیان چه داری؟
حرفیست که در میان، زیان رفت
چون رفت ز بام سوی خلوت
گوئی تو که ماه ز آسمٰان رفت
شد خاک رضی بر آستانش
رفته رفته بر آسمٰان رفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.