گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵

نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
توقع ثمر از بید باد پیمائی است
جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند
که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز
تحیر تو که خون در دل تماشائی است
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق
بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
عجب نمک به حرامی است دور از تو رضی
که با وجود خیالت به تنگ تنهائی است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1394/10/18 19:01
ناشناس

بیت 5؟؟؟

1394/10/18 21:01
س ، م

رضی جان ، چیزی نگفتی که به کار آید
بی مایه فطیر است

1394/10/19 03:01
مجتبی خراسانی

بسمه تعالی
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست/از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
و:
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق/بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
و:
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز/تحیر تو که خون در دل تماشائی است
نزد احول به کار ناید...
(س ، م، مخاطب عرضم شما نبودید، با خود حدیث نفس کردم)

1394/10/19 03:01
س،م

مجتبی خراسانی
،،،
حدیث نفس اگر کرده ای که خوش گفتی
و گر نه ، از دهنت بوی خوش نمی آید

1394/10/19 04:01
محمد

ای خراسانی
چه شد دوباره هل من مبارز میخوانی
لیام را از یاد بردی ؟
زبانت را نگهدار تا احترامت به جا باشد

1394/10/19 04:01
مجتبی خراسانی

حدیث نفس بود، حقیر را چه به شما!
باید با هم سن و سالان خود بازی کرد...
موید باشید.

1394/10/19 04:01
مجتبی خراسانی

محمد، صبح شما بخیر باشد.
جلال الدین می فرماید:
ستر چه در پشم و پنبه آذرست/تا همی پوشیش او پیداتر است