غزل شمارهٔ ۱۰
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است
بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است
بر آستانه او عاشقانه جان درباخت
رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر زندگیاش هوشیار و آگاه است، عاشق واقعی نیست که درگیر ظواهر و زینتها باشد.
غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است
هوش مصنوعی: غم بزرگی در دل من نشسته است که اگر این حالت ادامه پیدا کند، آسمان هم تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و به نوعی غبار و تیرهگی به خود خواهد گرفت.
بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است
هوش مصنوعی: ای باد، برو و بوی ناامیدی را به دیگران منتقل کن، زیرا در ویرانهٔ ما از این نوع کالا بسیار وجود دارد.
بر آستانه او عاشقانه جان درباخت
رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
هوش مصنوعی: در درگاه محبوب، با شور و اشتیاق جانم را فدای او کردهام و هنوز به خاطر غم عشقش دلم درد میکند.
حاشیه ها
1391/04/26 23:06
محمدرضا پوستی
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
1399/12/21 01:02
مریم السادات لطیفی
بیت سوم به دیگران درست است