گنجور

شمارهٔ ۵ - قصیده

چون نام لب تو بر زبان رانم
از دست مگس گریخت، نتوانم
شوریدهٔ آن لبان میگونم
آشفته طرهٔ پریشانم
دیوانهٔ حرفهای موزونم
درماندهٔ خنده‌های، پنهانم
هر شام ز غم غنچه دلتنگم
هر صبحدمان چو گل، پریشانم
در بتکده‌ها نه بت نه زنارم
در معبدها، نه دین، نه ایمانم
درماندهٔ آشنا و بیگانه
شرمندهٔ کافر و مسلمانم
خورشید جهان نمیدهد نورم
بر روز سیاه خویش حیرانم
از خود پیدا چو آتش طورم
در خود پنهان چو گنج ویرانم
نه جزوه کش جناب آخوندم
نه بوس زن رکاب سلطانم
تا چند طپم، نه بلبلم آخر
تا کی سوزم، نه مرغ بریانم
هرگز نشوم به کام دل روشن
گوئی که چراغ تیره روزانم
جرمم همه آنکه، شخص ادراکم
عیبم همه آنکه، عین عرفانم
از خاطر شادمان، پراکنده
مجموعهٔ خاطر پریشانم
حل دو هزار مشکلم، اما
در چارهٔ کار خویش حیرانم
یعقوب نبوده‌ام و محزونم
یوسف نیم و مقیم زندانم
اشکم شده سرخ، ابر خونبارم
خونم شده خشک، شاخ مرجانم
هر خیره سری نه در خور جنگم
هر مرده دلی نه مرد میدانم
در لاف و گزاف، رو به پیرم
در روز مصاف شیر غرانم
از وحشت من چو دیو بگریزد
آنم که در شمار انسانم
با هیچ کسی نباشدم الفت
گوئی تو، که وحشی بیابانم
بودم نبود چو جان بی‌جسمی
دور از تو ببین که جسم بی‌جانم
بر یاد تو چون ز دل کشم آهی
در تیره شبان چو ماه تابانم
هر چند که بی‌زبان سخن سازم
هر چند که بی زبان سخن دانم
در حلقه عشق، بی‌ریام یابند
زنهار مگوی من سخن دانم
کام دو جهٰان نگنجدم در سر
هر چند که مفلس پریشانم
او در ظلمات و من به نور اندر
من داغ درون آب حیوانم
هرگز نروم دگر دم هر کو
در گردش روزگار حیرانم
بگذارم جان که تن شود فربه
شرمم بادا که ننگ مردانم
هر چند که با جهٰانیان رامم
ایشان، نه ز من، نه من ز ایشانم
فرهاد دگر، درین بن غارم
مجنون دگر درین بیٰابانم
دیوانه و عاقل و سخن سنجم
علامه و هرزه‌گو و نادانم
من فاش کنم حقیقت خود را
هر کس هر چیز گویدم آنم
من شخص نیم شرارم از شرقی
من جسم نیم رضی، که بی‌جانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نام لب تو بر زبان رانم
از دست مگس گریخت، نتوانم
هوش مصنوعی: وقتی نام لبان تو را بر زبان می‌آورم، مگس‌ها از اطرافم فرار می‌کنند و من نمی‌توانم این را تحمل کنم.
شوریدهٔ آن لبان میگونم
آشفته طرهٔ پریشانم
هوش مصنوعی: دلِ شیدا و بی‌تابم به یاد لبان زیبا و نرمش، و موهای درهم و آشفته‌ام فکر می‌کنم.
دیوانهٔ حرفهای موزونم
درماندهٔ خنده‌های، پنهانم
هوش مصنوعی: من دیوانه‌ی سخنان زیبا هستم و از خنده‌های پنهان خود در عذابم.
هر شام ز غم غنچه دلتنگم
هر صبحدمان چو گل، پریشانم
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دلتنگی مانند غنچه‌ای غمگین هستم و هر صبح که می‌شود به حالتی پریشان و آشفته مانند گل به سر می‌بردم.
در بتکده‌ها نه بت نه زنارم
در معبدها، نه دین، نه ایمانم
هوش مصنوعی: در مکان‌های بت‌پرستی نه مجسمه‌ای دارم و نه تعهدی به اعتقادات. در معابد هم نه دینی دارم و نه باوری.
درماندهٔ آشنا و بیگانه
شرمندهٔ کافر و مسلمانم
هوش مصنوعی: من در مقابل آشنا و بیگانه احساس ناتوانی می‌کنم و از کافر و مسلمان خجالت‌زده‌ام.
خورشید جهان نمیدهد نورم
بر روز سیاه خویش حیرانم
هوش مصنوعی: خورشید جهان، نورش را به من نمی‌دهد و من در روزهای تاریک زندگی‌ام سردرگم و گیج هستم.
از خود پیدا چو آتش طورم
در خود پنهان چو گنج ویرانم
هوش مصنوعی: من همچون آتش در کوه طور بیرون آمده‌ام و از طرفی مانند گنجی در دل ویرانه‌ها پنهان هستم.
نه جزوه کش جناب آخوندم
نه بوس زن رکاب سلطانم
هوش مصنوعی: نه من از علمای دینی پیروی می‌کنم و نه به عنوان یک بوسه‌زن برای پادشاه کار می‌کنم.
تا چند طپم، نه بلبلم آخر
تا کی سوزم، نه مرغ بریانم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که درونم دچار تلاطم و ناراحتی است، اما تا کی باید این درد را تحمل کنم، نه مثل بلبل زیبا و شاد هستم و نه مانند مرغی که در آتش می‌سوزد.
هرگز نشوم به کام دل روشن
گوئی که چراغ تیره روزانم
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نمی‌دهم که خواسته‌هایم برآورده شود، چون همچنان در تاریکی و ناامیدی زندگی می‌کنم.
جرمم همه آنکه، شخص ادراکم
عیبم همه آنکه، عین عرفانم
هوش مصنوعی: من تنها گناهکارم و عیب‌هایم تماماً از درک محدود من ناشی می‌شود. در واقع، همه چیز در من ناپخته است و این ناپختگی مانع از شناخت واقعی می‌شود.
از خاطر شادمان، پراکنده
مجموعهٔ خاطر پریشانم
هوش مصنوعی: از ذهن شاد و خوشحالم، مجموعه‌ای از خاطرات آشفته و نگرانم پراکنده شده است.
حل دو هزار مشکلم، اما
در چارهٔ کار خویش حیرانم
هوش مصنوعی: من به راحتی توانسته‌ام مشکلات زیادی را حل کنم، اما با این حال در پیدا کردن راه‌حل برای مشکل خودم همچنان سردرگم و بلاتکلیف هستم.
یعقوب نبوده‌ام و محزونم
یوسف نیم و مقیم زندانم
هوش مصنوعی: من مثل یعقوب غمگین نیستم و یوسف نیستم که در قصر باشم، بلکه در اسارت و زندان به سر می‌برم.
اشکم شده سرخ، ابر خونبارم
خونم شده خشک، شاخ مرجانم
هوش مصنوعی: چشم‌هایم پر از اشک شده و مانند ابری هستم که رنگی خونین دارد. خونم به شدت کم شده و حالتی شبیه به شاخ مرجان پیدا کرده‌ام.
هر خیره سری نه در خور جنگم
هر مرده دلی نه مرد میدانم
هوش مصنوعی: هر کسی که به نظر می‌رسد بی‌توجه و نادان است، برای من لایق درگیری نیست. و هر کسی که دل مرده‌ای دارد، برای من به عنوان یک مبارز اهمیت ندارد.
در لاف و گزاف، رو به پیرم
در روز مصاف شیر غرانم
هوش مصنوعی: در روز نبرد، به صورت خودمانی و با اعتماد به نفس، به پیرم می‌گویم که همچون شیر قوی و مقتدر هستم.
از وحشت من چو دیو بگریزد
آنم که در شمار انسانم
هوش مصنوعی: من به قدری ترسناک و وحشت‌آورم که حتی دیوها هم از من فرار می‌کنند، در حالی که در واقع من جزو انسان‌ها هستم.
با هیچ کسی نباشدم الفت
گوئی تو، که وحشی بیابانم
هوش مصنوعی: من هیچ دوستی و ارتباطی با کسی ندارم، زیرا من همچون یک وحشی در بیابان هستم.
بودم نبود چو جان بی‌جسمی
دور از تو ببین که جسم بی‌جانم
هوش مصنوعی: در زمانی که وجودی نداشتم، مانند روحی بدون بدن، به دور از تو بودم. حال ببین که بدنی دارم اما روحی در آن نیست.
بر یاد تو چون ز دل کشم آهی
در تیره شبان چو ماه تابانم
هوش مصنوعی: وقتی که برای یاد تو از دل آهی می‌کشم، در دل شب‌های تار، مانند ماهی درخشان می‌شوم.
هر چند که بی‌زبان سخن سازم
هر چند که بی زبان سخن دانم
هوش مصنوعی: هرچند که نتوانم با زبان صحبت کنم، اما می‌توانم احساسات و اندیشه‌هایم را به شیوه‌ای دیگر بیان کنم.
در حلقه عشق، بی‌ریام یابند
زنهار مگوی من سخن دانم
هوش مصنوعی: در دایره عشق، بی‌ریا و بدون تظاهر، به دیگران هشدار بده که درباره من صحبت نکنند، چون من از راز و واقعیت‌ها آگاه هستم.
کام دو جهٰان نگنجدم در سر
هر چند که مفلس پریشانم
هوش مصنوعی: در ذهن من جایی برای دو نوع خوشبختی نیست، با این که فقیر و بی‌قرار هستم.
او در ظلمات و من به نور اندر
من داغ درون آب حیوانم
هوش مصنوعی: او در تاریکی‌ها به سر می‌برد و من در روشنایی هستم؛ در درون من آتش عشق می‌سوزد.
هرگز نروم دگر دم هر کو
در گردش روزگار حیرانم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌روم و دیگر نمی‌توانم به جایی بروم، چرا که هر کسی که در پیچ‌وخم‌های زندگی سرگردان است، من هم جزو آنها هستم.
بگذارم جان که تن شود فربه
شرمم بادا که ننگ مردانم
هوش مصنوعی: اجازه می‌دهم که جانم فدای تنم شود و فربه گردد، اما از اینکه به خاطر ننگی که به مردان می‌زنم شرمنده باشم، احساس خجالت دارم.
هر چند که با جهٰانیان رامم
ایشان، نه ز من، نه من ز ایشانم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من با مردم دنیا سازگار هستم و با آن‌ها رابطه دارم، اما نه از آن‌ها هستم و نه خود را به آن‌ها وابسته می‌دانم.
فرهاد دگر، درین بن غارم
مجنون دگر درین بیٰابانم
هوش مصنوعی: فرهاد دیگری در این غار وجود ندارد و من هم مجنونی دیگر در این بیابان هستم.
دیوانه و عاقل و سخن سنجم
علامه و هرزه‌گو و نادانم
هوش مصنوعی: من دیوانه و عاقل را در کنار هم می‌سنجم، همچنین عالم و بی‌خود و نادان را نیز در نظر می‌آورم.
من فاش کنم حقیقت خود را
هر کس هر چیز گویدم آنم
هوش مصنوعی: من حقیقت خود را به روشنی بیان می‌کنم و هر کس هر نظری درباره‌ام داشته باشد، برای من مهم نیست.
من شخص نیم شرارم از شرقی
من جسم نیم رضی، که بی‌جانم
هوش مصنوعی: من نیمه‌ای از آتش هستم، و از شرق طلوع کرده‌ام. جسم من از ویژگی‌های دلپذیر برخوردار است، اما در واقع من بی‌جانم.

حاشیه ها

1391/02/30 09:04
خاتم

سلام ضمن سپاسگزاری مخلصانه در بیت هیجدهم "رو به پیر " فکر میکنم باید "روبه پیر باشد.

1392/03/02 01:06
مسعود ب

و در بیت چهارم « ز غم چو غنچه »

1398/02/17 13:05
سولماز ۱۲۱

با عرض سلام.
با دوستمون خاتم موافقم
در بیت هجدهم رو به هیچ معنی‌ای نداره
بلکه درستش روبه به معنی روباه.

1398/08/04 23:11
فروغ

بیت اول
چون نام لب تو بر زبانم رانم
از دست مگس گریختن نتوانم