شمارهٔ ۴ - در بند تقدیر
هیچ کاری نشد به تدبیرم
چه کنم، مبتلای تقدیرم
با قضا من نه مرد مصلحتم
با قدر، من که و چه تدبیرم
چون گریزم ز دست بختِ سیاه
پشهٔ پای مانده در قیرم
محنت شهر را امانتدار
غصه دهر را ضمان گیرم
خم شد از غم قدم بسان کمان
بسکه بر سنگ آمده تیرم
شده نخجیرم از کف و مانده
چشم بر نقش پای نخجیرم
محنت روزگار گرسنه چشم
کرده از جان خویشتن سیرم
بسکه شایستهام به ناشایست
گبر و ترسا کنند تکفیرم
در غمش سوختیم و در نگرفت
می ندانم که چیست تقصیرم
اشک و آهم دگر جهان گیر است
شاید ار گوئیم جهان گیرم
در بهاری چنین چه دلتنگم
در هوائی چنین چه دلگیرم
مطربی کو که پردهای سازد
شاهدی کو که ساغری گیرم
با جوانان همیشه بازم عشق
هست این پند یاد از پیرم
مرغ و ماهی نمیکشم در دام
شده ماهی و ماه تسخیرم
گشتهام استخوانی از دردت
بو که سازی نشانه تیرم
در تمول اگرچه هیچ نیم
در توکل ببین جهان گیرم
چون شوم زیر بار روی زمین
کاسمان اوفتاده در زیرم
غم پیریت در جوانی خور
هست این پند یاد از پیرم
شدهام چون مسخر عشقت
ماه و ماهی شده است تسخیرم
از تف دل چو موم بگدازم
گر ز آهن کنند تصویرم
نه خرابم چنانکه روحاللّه
بتواند نمود تعمیرم
سر بی شور ننگ مردان است
تا کی این ننگ را به سر گیرم
تیر بر من چه میکشی چون من
کشته شصت و دست زهگیرم
در هلاکم چه میکنی تقصیر
می ندانم که چیست تقصیرم
نه چنانست با تو پیوندم
که بریدن توان به شمشیرم
در چه پیچم گر از تو سرپیچم
در که بندم، دل از تو بر گیرم
شرح هجران اگر کنم، ریزد
به دل حرف، خون ز تقریرم
در غمت شام تا سحر چون شمع
سوزم و سوختن ز سر گیرم
بی لبت تلخ کامم از شکر
بیرخت از حیات دلگیرم
گر بخوانی ز شوق، میسوزم
ور برانی ز ذوق، میمیرم
دامن از من مکش که در محشر
خیزم از خاک و دامنت گیرم
همه حیرانی و جنون آرد
گوش کس مشنواد تقریرم
هرگزم دل به هیچ در نگرفت
گرچه هر دم چو شعله در گیرم
غم بیدرد میکشد زودم
چه غم ار درد میکشد دیرم
هیچم از هیچکس نبودی کم
گر بدی زهد و زرق و تزویرم
اشک و آهم رضی جهانگیر است
شاید ار گوییم جهانگیرم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هیچ کاری نشد به تدبیرم
چه کنم، مبتلای تقدیرم
هوش مصنوعی: هیچ کاری به تدبیر و عقل من درست نشد، حالا چه باید بکنم زیرا به سرنوشت و تقدیرم مبتلا هستم.
با قضا من نه مرد مصلحتم
با قدر، من که و چه تدبیرم
هوش مصنوعی: به قضا من نه فرد با تدبیری هستم و نه شرایط و موقعیتهای من مناسب است، من چه تدبیری میتوانم بکنم؟
چون گریزم ز دست بختِ سیاه
پشهٔ پای مانده در قیرم
هوش مصنوعی: وقتی از سرنوشت بد و ناگواری فرار میکنم، مانند پشهای هستم که در قیر گیر کرده و نمیتواند بگریزد.
محنت شهر را امانتدار
غصه دهر را ضمان گیرم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به دشواریها و ناراحتیهای زندگی اشاره دارد و میگوید که بار و مسئولیت مشکلات و غمهای زمانه را بر دوش میکشد و باید این بار را به دوش بگیرد. او خود را به عنوان حافظ و نگهبان این مشکلات معرفی میکند.
خم شد از غم قدم بسان کمان
بسکه بر سنگ آمده تیرم
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، قامت من مانند کمانی خم شده است، انگار که تیر من بارها به سنگ برخورد کرده است.
شده نخجیرم از کف و مانده
چشم بر نقش پای نخجیرم
هوش مصنوعی: من از شکارچی بودنم دست کشیدهام و اکنون با چشمهایی پر از حسرت به ردپای شکارچیام نگاه میکنم.
محنت روزگار گرسنه چشم
کرده از جان خویشتن سیرم
هوش مصنوعی: رنج و دردهای زندگی باعث شده که به طور کامل از خودم خسته شده و سیر شدهام.
بسکه شایستهام به ناشایست
گبر و ترسا کنند تکفیرم
هوش مصنوعی: به خاطر شایستگیهای فراوانم، کسانی که خودشان شایستگی ندارند، به من نسبت کافر و بیدین میدهند.
در غمش سوختیم و در نگرفت
می ندانم که چیست تقصیرم
هوش مصنوعی: ما در غم او سوختیم و او ناراحت نشد، نمیدانم تقصیر من چیست.
اشک و آهم دگر جهان گیر است
شاید ار گوئیم جهان گیرم
هوش مصنوعی: اشک و آه من در دنیا طوری است که شاید اگر بگویم این دنیا را میگیرم، منظورم همین است.
در بهاری چنین چه دلتنگم
در هوائی چنین چه دلگیرم
هوش مصنوعی: در چنین بهاری خیلی ناراحتم و در این هوای دلگیر احساس خستگی و غم میکنم.
مطربی کو که پردهای سازد
شاهدی کو که ساغری گیرم
هوش مصنوعی: به دنبال کسی هستم که بتواند با نواختن ساز، جوی پر از شوق و نشاط را ایجاد کند و همچنین شاهدی که در دستانم جامی برای نوشیدن بگذارد.
با جوانان همیشه بازم عشق
هست این پند یاد از پیرم
هوش مصنوعی: با جوانان همیشه عشق و محبت وجود دارد و این نکتهای است که از بزرگترها آموختهام.
مرغ و ماهی نمیکشم در دام
شده ماهی و ماه تسخیرم
هوش مصنوعی: من در دام مرغ و ماهی نمیافتم؛ چون ماهی و ماه حالا تحت تسلط من هستند.
گشتهام استخوانی از دردت
بو که سازی نشانه تیرم
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که کشیدهام، حالا به چیزی شبیه استخوان شدهام که نشانهای از تیر میباشد.
در تمول اگرچه هیچ نیم
در توکل ببین جهان گیرم
هوش مصنوعی: اگرچه در دنیا مال و ثروت زیادی داری، اما در اعتماد و توکل به خدا بسیار محتاط و نگران هستی.
چون شوم زیر بار روی زمین
کاسمان اوفتاده در زیرم
هوش مصنوعی: وقتی تحت فشار و سختی قرار میگیرم، احساس میکنم که آسمان بر روی من افتاده و سنگینی آن را حس میکنم.
غم پیریت در جوانی خور
هست این پند یاد از پیرم
هوش مصنوعی: غم و اندوه سالخوردگی از جوانی احساس میشود و این پیام را از پیران آموختهام.
شدهام چون مسخر عشقت
ماه و ماهی شده است تسخیرم
هوش مصنوعی: به دلیل عشق تو، حالتی شبیه یک بازیچه پیدا کردهام و تو مرا به راحتی تسخیر کردهای.
از تف دل چو موم بگدازم
گر ز آهن کنند تصویرم
هوش مصنوعی: اگر دلم را مانند موم ذوب کنند، میتوانم به راحتی تغییر شکل دهم و به هر صورتی درآیم، حتی اگر از آهن ساخته شده باشم.
نه خرابم چنانکه روحاللّه
بتواند نمود تعمیرم
هوش مصنوعی: من به قدری خراب نیستم که روحالله بتواند مرا اصلاح کند.
سر بی شور ننگ مردان است
تا کی این ننگ را به سر گیرم
هوش مصنوعی: سری که بدون شور و هیجان باشد، نشانهی ننگ و شرمندگی مردان است. تا کی میخواهم این ننگ را بر دوش بکشم؟
تیر بر من چه میکشی چون من
کشته شصت و دست زهگیرم
هوش مصنوعی: تو چرا به من تیر میزنی؟ من که خودم قبلاً شصت نفر را کشتهام و دستنشان را به خوبی بلد هستم.
در هلاکم چه میکنی تقصیر
می ندانم که چیست تقصیرم
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزی باعث نابودی من شده، اما تو چه کار میکنی که من در این وضعیت قرار گرفتهام؟
نه چنانست با تو پیوندم
که بریدن توان به شمشیرم
هوش مصنوعی: پیوند من با تو آنقدر محکم است که هیچ شمشیری نمیتواند آن را قطع کند.
در چه پیچم گر از تو سرپیچم
در که بندم، دل از تو بر گیرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو روی برگردانم، در کجا میتوانم پنهان شوم؟ چگونه میتوانم دلم را از تو جدا کنم؟
شرح هجران اگر کنم، ریزد
به دل حرف، خون ز تقریرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دوری و جدایی را توضیح دهم، در دل سخنهایم احساسات عمیق و پراحساسی را که در نوشتن بیان شده، احساس میکنم که مثل خون در دل میریزد.
در غمت شام تا سحر چون شمع
سوزم و سوختن ز سر گیرم
هوش مصنوعی: در اندوه تو، تا صبح همچون شمع میسوزم و این سوزش را از ابتدا به جان میخرم.
بی لبت تلخ کامم از شکر
بیرخت از حیات دلگیرم
هوش مصنوعی: بیوجود تو، شیرینی زندگی برایم تلخ و ناخوشایند است و بدون تماشای چهرهات، از زندگی خسته و دلگیر هستم.
گر بخوانی ز شوق، میسوزم
ور برانی ز ذوق، میمیرم
هوش مصنوعی: اگر به شوق تو بخوانم، قلبم آتش میگیرد و اگر از روی لذت مرا برانی، جانم را از دست میدهم.
دامن از من مکش که در محشر
خیزم از خاک و دامنت گیرم
هوش مصنوعی: دامن خودت را به من نده، چون در روز قیامت وقتی از خاک بلند میشوم، دامن تو را میگیرم.
همه حیرانی و جنون آرد
گوش کس مشنواد تقریرم
هوش مصنوعی: همه در حالتی از حیرت و جنون هستند، اما هیچ کس گوش به حرفهای من نمیدهد.
هرگزم دل به هیچ در نگرفت
گرچه هر دم چو شعله در گیرم
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به هیچ چیزی دل ببندم، هرچند که هر لحظه مانند شعلهای آتشین در درونم میسوزم.
غم بیدرد میکشد زودم
چه غم ار درد میکشد دیرم
هوش مصنوعی: غم بیدرد به سرعت من را از پا درمیآورد، اما غم اگر درد همراه داشته باشد، من را دیرتر تحت فشار قرار میدهد.
هیچم از هیچکس نبودی کم
گر بدی زهد و زرق و تزویرم
هوش مصنوعی: من از هیچ کس کمتر نیستم و اگر هم زندگی زاهدانه و پر از تظاهر داشته باشم، باز هم به خودم وفادارم.
اشک و آهم رضی جهانگیر است
شاید ار گوییم جهانگیرم
هوش مصنوعی: گریه و ناله من برای جهان اهمیت دارد، شاید اگر بگویم که من هم بر جهان تاثیر دارم.