گنجور

شمارهٔ ۱۵ - از یک قصیده

تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر
چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر
فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر
هوش مصنوعی: تو پادشاهی هستی که از دستانت می‌تواند خورشید را بر سر خود بگرداند و برچیده بپوشد.
چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر
هوش مصنوعی: وقتی گرد و غبار ناشی از نبرد و خون به زمین نشسته و میدان جنگ آرام می‌شود، دشت به مانند دریا بزرگ و وسیع خواهد شد.
فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی چشمان تو تغییر شکل می‌دهد و زمین به خاطر زینت قدم‌هایت زنده و پرشکوه می‌شود.