شمارهٔ ۴۸ - هستی
هستی ندارد بها بی عشق و مستی، مستی بود کار ما در بزم هستی
در میخانه عاشقی ساغرپرستم، ساقی چون تو شوی، خوشا ساغرپرستی
باز آی گل خندان از در مجلس، به دستی قدح، مینا به دستی
دارم غمی و دردی، رخسار زردی، خوش تر بود درد عشق از تندرستی
جانا با غم تو شادم، شادم که جان در پایت دادم
بازآ که عمر از سر گیرم، وز دست تو ساغر گیرم
تا دل به مهرت بستم، از غم رستم
ای خرمن گل، شادم به رویت، مستم به بویت، هستی ندارد بها بی عشق و مستی
ای ناله بی اثر جانم چه کاهی، وی شعله ناپدید از من چه خواهی
زین گرمی نبود ثمر جز داغ و دردی، زان آتش نبود اثر جز دود آهی
دل بر زلف سیاهی بستم و حاصل ندیدم به جز روز سیاهی
گیرم که شعله بارد از برق آهم، آهی نگیرد چرا دامان ماهی
ای دل از چه کنی زاری، ای دیده تا کی خون می باری
کز ناله بی حاصل من، در سینه چو گل سوزد دل من
افزاید آه سردم، هر دم در دم
ای ناوک غم کشتی رهی را آخر ولیکن، غیر از محبت نبود او را گناهی
شمارهٔ ۴۷ - آزاده: با آن که همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام منشمارهٔ ۴۹ - آرزو گم کرده: نه همزبانی، نه همنوایی تا به او بگویم ز عشقت حکایتی
اطلاعات
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: تبیان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هستی ندارد بها بی عشق و مستی، مستی بود کار ما در بزم هستی
در میخانه عاشقی ساغرپرستم، ساقی چون تو شوی، خوشا ساغرپرستی
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق و شادابی ارزشی ندارد. شادابی و سرمستی، موضوع اصلی ما در زندگی است. من در میخانه عشق، پر از می و سرور هستم و خوشا به حالم اگر تو هم میپیمایی و همراهم باشی.
باز آی گل خندان از در مجلس، به دستی قدح، مینا به دستی
دارم غمی و دردی، رخسار زردی، خوش تر بود درد عشق از تندرستی
هوش مصنوعی: ای گل خندان، دوباره به مجلس بازگرد. من در یک دست قدح دارم و در دست دیگر مینا. در دل من غم و درد وجود دارد و رنگ رخسارم زرد است. اما بهتر است که درد عشق را تحمل کنم تا اینکه در سلامت باشم بدون عشق.
جانا با غم تو شادم، شادم که جان در پایت دادم
بازآ که عمر از سر گیرم، وز دست تو ساغر گیرم
هوش مصنوعی: عزیزم، من با وجود غم تو خوشحالم، چون جانم را فدای تو کردهام. ای کاش برگردی تا دوباره زندگی را از نو شروع کنم و از دستان تو مشروبات خوشگوار بنوشم.
تا دل به مهرت بستم، از غم رستم
ای خرمن گل، شادم به رویت، مستم به بویت، هستی ندارد بها بی عشق و مستی
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را به عشق تو سپردم، غم و اندوه برایم تمام شد. ای باغ پر از گل، من با دیدن تو شاد و با بوی تو سرمست هستم. زندگی بدون عشق و مستی، ارزشی ندارد.
ای ناله بی اثر جانم چه کاهی، وی شعله ناپدید از من چه خواهی
زین گرمی نبود ثمر جز داغ و دردی، زان آتش نبود اثر جز دود آهی
هوش مصنوعی: ای نالههای بیثمر من، چه برآیی؟ ای شعلههای ناپیدای من، چه میخواهی؟ از این گرما هیچ ثمری جز درد و رنج نیست، و از این آتش جز دود و آهی باقی نمیماند.
دل بر زلف سیاهی بستم و حاصل ندیدم به جز روز سیاهی
گیرم که شعله بارد از برق آهم، آهی نگیرد چرا دامان ماهی
هوش مصنوعی: دل را به زلف سیاه کسی سپردم و به جز روزهای تاریک چیزی به دست نیاوردم. تنها چیزی که میگیرم شعلهای است که از آه من برمیخیزد، اما چرا این آه بر دامن کسی نمینشیند؟
ای دل از چه کنی زاری، ای دیده تا کی خون می باری
کز ناله بی حاصل من، در سینه چو گل سوزد دل من
هوش مصنوعی: ای دل چرا اینقدر ناله و شکایت میکنی؟ ای چشمان من، تا کی باید اشک بریزی؟ زیرا از نالههای بیفایدهام، دل من مانند گلی که در آتش میسوزد، در سینهام به شدت میسوزد.
افزاید آه سردم، هر دم در دم
ای ناوک غم کشتی رهی را آخر ولیکن، غیر از محبت نبود او را گناهی
هوش مصنوعی: آه سرد من هر لحظه بیشتر میشود. ای پیکان غم، تو کشتیم را به راه میآوری، ولی او هیچ گناهی جز محبت ندارد.