گنجور

شمارهٔ ۴۱ - بهار عاشق (اصفهان)

برده صبرم از دل چشم مستی
ماه ساغر نوشی می پرستی
در میان خوبان فتنه جویی
در شکار دلها چیره دستی
شب با چهره او مه جلوه گر نیست
چون روی لطیفش گلبرگ تر نیست
با نگاه گرم او باده را اثر نیست
مست عشق رویش را از جهان خبر نیست
از جهان هستی،
ما و عشق و مستی
تازه شد بهار عاشق از جمال گل عذارش
وان که نوگلی ندارد، چون خزان بود بهارش
طره مشکینی، برده هوشم
وز لب نوشینی، باده نوشم
او ز تیر مژگان، جان ستاند
من به راه جانان، جان فروشم
چون آن آتشین لب، می در سبو نیست
گل با آن لطافت، هم رنگ او نیست
مدعی ز عشق من کرده گفت و گویی
من به آن بتم عاشق، جای گفت و گو نیست
نغمه برکشیده بلبل، لاله خفته در کنارش
وان که نوگلی ندارد چون خزان بود بهارش

اطلاعات

قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: تبیان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برده صبرم از دل چشم مستی
ماه ساغر نوشی می پرستی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی چشم‌های تو از صبر و قرارم بیرون رفته و تحت تأثیر مستی و عشقت قرار گرفته است. ساغر پر از نوشیدنی‌ای را که به می‌پرستی می‌رشک می‌زنم.
در میان خوبان فتنه جویی
در شکار دلها چیره دستی
هوش مصنوعی: در میان انسان‌های خوش‌سیرت، کسی وجود دارد که به راحتی می‌تواند دل‌ها را تسخیر کند و فضای دلخواهش را به وجود آورد.
شب با چهره او مه جلوه گر نیست
چون روی لطیفش گلبرگ تر نیست
هوش مصنوعی: شب به زیبایی چهره او نمی‌تواند خود را نشان دهد، زیرا زیبایی و نرمی چهره‌اش مانند گلبرگ تازه نیست.
با نگاه گرم او باده را اثر نیست
مست عشق رویش را از جهان خبر نیست
هوش مصنوعی: نگاه دلنشین او آن‌قدر قوی و تاثیرگذار است که هیچ چیز دیگری به اندازه آن مهم نیست. عشق او چنان در وجودم جاری است که از همه چیز و همه‌جا غافل شده‌ام.
از جهان هستی،
ما و عشق و مستی
هوش مصنوعی: در این جهان، ما و احساس عشق و شوق زندگی داریم.
تازه شد بهار عاشق از جمال گل عذارش
وان که نوگلی ندارد، چون خزان بود بهارش
هوش مصنوعی: بهار عاشق به خاطر زیبایی گل معشوقه‌اش دوباره جوان شده است، اما کسی که زیبا نیست و گل نو ندارد، بهار او همچون فصل پاییز خواهد بود.
طره مشکینی، برده هوشم
وز لب نوشینی، باده نوشم
هوش مصنوعی: موهای مشکی‌اش، دل مرا به خود مشغول کرده است و از لب شیرینی که دارد، نوشیدنی خوشمزه‌ای می‌نوشم.
او ز تیر مژگان، جان ستاند
من به راه جانان، جان فروشم
هوش مصنوعی: او با چشمانش مثل تیر مرا می‌زند و به دل من آسیب می‌زند، من برای عشق و معشوق خود، جانم را فدای او می‌کنم.
چون آن آتشین لب، می در سبو نیست
گل با آن لطافت، هم رنگ او نیست
هوش مصنوعی: لب‌های آتشین او مانند می در سبو نیست و گل با تمام لطافتش به رنگ او نمی‌رسد.
مدعی ز عشق من کرده گفت و گویی
من به آن بتم عاشق، جای گفت و گو نیست
هوش مصنوعی: مدعی از عشق من صحبت کرده و اظهار نظری کرده است، ولی من به آن معشوقه‌ام باور دارم که جایی برای بحث و گفت‌وگو وجود ندارد.
نغمه برکشیده بلبل، لاله خفته در کنارش
وان که نوگلی ندارد چون خزان بود بهارش
هوش مصنوعی: بلبل آواز می‌خواند و لاله‌ای کنار او خوابیده است. اما آن کسی که گل نو ندارد، زندگی‌اش در بهار همانند خزان است.