گنجور

شمارهٔ ۲۰ - کاروان دشتی

همه شب نالم چون نی
که غمی دارم، که غمی دارم
دل و جان بردی از ما
نشدی یارم، نشدی یارم
با ما بودی، بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
فتادم از پا، به ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم، نمیتوانم، تو چاره ای کن، که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم ریزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر، که تو را جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما سوی کجا رفتی، تنها ماندم، تنها رفتی
به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو و بازآ، بازآ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو و بازآ، بازآ سوی رهی
چون روشنی، از دیده ما رفتی
با خاطره باد صبا رفتی
تنها ماندم
تنها رفتی

اطلاعات

منبع اولیه: تبیان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه شب نالم چون نی
که غمی دارم، که غمی دارم
هوش مصنوعی: هر شب مانند نی ناله می‌زنم چون غمی در دل دارم.
دل و جان بردی از ما
نشدی یارم، نشدی یارم
هوش مصنوعی: تو دل و جان ما را گرفتـی، اما هنوز رفیق ما نشدی و به دوستـی ما نپرداختی.
با ما بودی، بی ما رفتی
هوش مصنوعی: تو در کنار ما بودی و حالا بدون ما رفته‌ای.
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی
هوش مصنوعی: به کجا رفتی که بوی گل همراهت بود؟ من در اینجا تنها ماندم و تو به تنهایی رفتی.
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
هوش مصنوعی: زمانی که کاروان به راه می‌افتد، من از دل زمین ناله‌ام به آسمان می‌رسد. از یارم دورم و به خاطر این جدایی اشک‌هایم مانند خون جاری می‌شود.
فتادم از پا، به ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم، نمیتوانم، تو چاره ای کن، که میتوانی
هوش مصنوعی: من از پا افتادم و در برابر عشق، ناتوان و اسیر شده‌ام. نمی‌توانم از غم رها شوم، پس تو که می‌توانی، لطفاً راه حلی پیدا کن.
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم ریزد
هوش مصنوعی: اگر از دل احساس عمیق و دردناکی را بیرون بریزم، آتش عشق و شوق از درونم شعله‌ور خواهد شد.
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
هوش مصنوعی: زمانی که اشک‌هایم مانند ستاره‌های در آسمان می‌ریزد، این اشک‌ها به شدت مانند آتش سوزان هستند.
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
هوش مصنوعی: وقتی کاروان حرکت می‌کند، فریاد من به آسمان می‌رسد. چون دور از محبوبم هستم، اشک و خون می‌ریزم.
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر، که تو را جویم
هوش مصنوعی: در اینجا فردی احساس تنهایی و ناامیدی می‌کند. او نه کسی را دارد که بتواند با او درباره ناراحتی‌هایش صحبت کند و نه امیدی دارد که بتواند به دنبال کسی بگردد. به عبارت دیگر، او در وضعیت یأس و بی‌احساسی قرار دارد و از نبودن همراهی و یا دوستی رنج می‌برد.
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما سوی کجا رفتی، تنها ماندم، تنها رفتی
هوش مصنوعی: ای شادی جان، ای سرو نازنین! تو که از جمع ما دور شدی، دل ما کجا رفته است؟ من تنها ماندم و تو هم به تنهایی رفتی.
به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو و بازآ، بازآ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو و بازآ، بازآ سوی رهی
هوش مصنوعی: به کجا می‌روی ای دل‌دار من؟ فریاد و ناله‌ی من را بشنو و برگرد، برگرد. از نسیم بگو چه داستانی از روزگار من دارد و بازگرد، بازگرد به سوی من.
چون روشنی، از دیده ما رفتی
با خاطره باد صبا رفتی
هوش مصنوعی: زمانی که تو از چشمان ما غایب شدی، مانند نوری که از دیدگان ناپدید می‌شود، با یاد و خاطره‌ای به شیرینی وزش نسیم صبح، از زندگی‌مان رفتی.
تنها ماندم
تنها رفتی
هوش مصنوعی: من به تنهایی ماندم و تو رفتی.

حاشیه ها

1403/09/24 02:11
محسن کیخائی

اشک و آهم می‌دهد از هجرِ یاران آگهی

می‌گدازد سینه‌ام را داغِ آن سَروِ سهی

 

باغ ویران است و مرغان بی‌نوا، ایوان تهی

ای بنان آخر کجایی تا نوایی سر دهی

 

یاد باد آن همدلی آن همدمی آن همرهی

سازِ محجوبی و آوازِ بنان، شعرِ رهی

 

فریدون مشیری