گنجور

مریم سپید

عروس چمن مریم تابناک
گرو برده از نوعروسان خاک
که او را به جز سادگی مایه نیست
نکوروی محتاج پیرایه نیست
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به صافی چو اشک و به پاکی چو آب
به روشندلی قطره شبنم است
به پاکیزگی دامن مریم است
چنان نازک‌اندام و سیمینه‌تن
که سیمین‌تن نازک‌اندام من
سخن‌ها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی ز نازآفرین من است
بود جان ما سرخوش از جام او
که ما را گلی هست هم‌نام او
گل من نه تنها بدان رنگ و بوست
که پاکیزه دامان پاکیزه‌خوست
قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شود دیده‌ها لاله‌رنگ
به خاک سیه چون شود منزلم
بود داغ آن سیم‌تن بر دلم
بهاران چو گل از چمن بردمد
گل مریم از خاک من بردمد
نوازد دل و جان غمناک را
پر از بوی مریم کند خاک را

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: تبیان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1389/07/24 20:09
ناشناس

در بیت دهم بجای چون از چ.ن استفاده شده
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/05/07 17:08
ناشناس

داستان پنهان عشق رهی معیری به مریم فیروز، [دختر نصرت الدوله فرمانفرما] نخست در خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما آفتابی شد. او که به نظر می‌رسد خود نیز شیفته‌ی مریم فیروز بوده باشد، با خشم و نفرت فراوانی از این «جوان سی‌ساله مبتلا به تریاک، خوش‌گل، خوش‌اندام، جذاب، شاعر و عاشق‌پیشه، تصنیف‌ساز، غزل‌سرا، گوینده‌ی خوب، موسیقی‌دان، با دو دانگ آواز»، یاد می‌کند. البته رهی معیری در سال‌های مورد بحث این پزشک «نامعتمد» و فاش‌گوی اسرار خانواده، هنوز محلی از اعراب در شعر و شاعری نداشت و اثر قابل توجهی نیز از او دیده نشده بود، اما طبع‌ شعری داشت و گاه شعری می‌سرود.
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، پیش از مرگ فرمانفرما، و در روزهای تلاش برای جدایی از همسر اجباری‌ش، در یک مهمانی در خانه‌ی مصطفی فاتح صورت می‌گیرد. و همین ملاقات است که پایه‌ی یکی از شورانگیز‌ترین و عجیب‌ترین حکایت‌های عاشقانه‌ معاصر قرار می‌گیرد. از آن به بعد، هسته‌ی اصلی ترانه‌ها و غزلیات رهی معیری، که به گفته‌ی برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار می‌رود، مایه از این عشق می‌گیرد.
عروس چمن مریم تاب‌ناک
گرو برده از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آب‌ش از قطره‌ی اشک خویش
به نقل از سایت "کمونیزم ایرانی" ادامه آن را بخوانید! به نظرم مطلب جالبی است.
iranian-comunism.blogspot.com/2012/07/blog-post_7099.html