اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: تبیان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
هوش مصنوعی: هرچند که وجودم از درد و رنج ناشی از خون جگر پر شده، اما دل آزاد و رهایم در مقایسه با صبحی شادتر و خوشحالتر است.
عاشقی مایهٔ شادی بُوَد و گنجِ مراد
دل خالی ز محبت صدف بیگُهر است
هوش مصنوعی: عشق باعث خوشحالی و به دست آوردن آرزوهاست، و دل بیعشق مانند صدفی است که هیچ گوهر و ارزشهایی ندارد.
جلوهٔ برقِ شتابنده بوَد جلوهٔ عمر
مگذر از بادهٔ مستانه که شب در گذر است
هوش مصنوعی: درخشندگی سریع برق نمادی از عمر انسان است، پس از نوشیدن بادهٔ شاداب و مستانه، نباید فراموش کرد که شب در حال گذر است.
لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینهٔ من نوحهگر است
هوش مصنوعی: من از سر درد و غم نمیتوانم فریاد بزنم و صحبت کنم، اما در دل من حسرت و اندوهی عمیق وجود دارد که در درونم به ناله و زاری میپردازد.
گریه و خندهٔ آهسته و پیوستهٔ من
همچو شمع سحر آمیخته با یکدگر است
هوش مصنوعی: گریه و خندهٔ آرام و مداوم من مانند شعلهٔ شمعی در صبحگاه به طور ترکیبی با یکدیگر در هم آمیخته است.
داغ جانسوز من از خندهٔ خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غمانگیزتر است
هوش مصنوعی: درد عمیق من از خندهٔ تلخ و خونینم مشخص است. باید بدانیم که گاهی خندهای وجود دارد که از گریه نیز غمانگیزتر است.
خاکِ شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبلهٔ مردم صاحبدل و صاحبنظر است
هوش مصنوعی: خاک شیراز جایی است که عشق و امید در آن جریان دارد و به عنوان مقصدی مهم برای کسانی که دلهای پاک و خردهایی روشن دارند شناخته میشود.
سرخوش از نالهٔ مستانهٔ سعدی است رهی
همه گویند ولی گفتهٔ سعدی دگر است
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی ناشی از نالههای عاشقانه سعدی، بر دل همه تاثیر گذاشته است، اما سخن سعدی با دیگران متفاوت است و عمق و معنای خاصی دارد.
حاشیه ها
بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم
هر که آرد سخن از عشق بدان می خندم
روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد
بعد از این سوز به هر سوز جهان می خندم
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته است بدان می خندم
همچو شمع و سحر آمیخته با یکدگر است
کلمه "و" جا افتاده است
همچو شمع و سحر آمیخته با یکدگر است
دل خالی ز محبت صدف بی گهر است
می خندم برای چشمانت
امّ تو به چَشمِ من
نظر مکن نگار من
خودت که می دانی... !
1398/01/16 12:04
محمد اسداللهی
لطفاً نسبت به اصلاحاتی که دوستان به دزستی اشاره می کنند اقدام کنید
1398/10/01 22:01
احمدآرام نژاد
بادرود
با نظر جناب بهرامیان موافقم به دلیل اینکه درج قافیه گوهر وزن مصراع را بهم ریخته است
درود بر ادیبان عزیز---شمع سحر یک ترکیب است و کاملا صحیح در شعر آمده است---در سحرز معمولا شمعها کوتاه شده و نزدیک به آخر هستند و از طرفی هم صبح نزدیک است و دیگر به شمع نیازی نیست---پس گریه شمع که در اطرافش جمع شده با خنده شمع که خوشحال است که خاموش میشود و دیگر نمی سوزد با هم توام میشود. و شاعر پایان عمر خود را استقبال کرده و گفته دنیا دیگر به من نیازی ندارد.