آتش گل
چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد
که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد
ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟
تو را که دل به فغان جرس نمیسوزد
ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچکس نمیسوزد
به جز من و تو که در پای دوست سوختهایم
رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمیسوزد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: تبیان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد
که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه من از غم تو نمیسوزد، چون عشق واقعی تنها دلها و جانهای پرهیزگار را میسوزاند، نه کسانی که در پی لذتهای زودگذر هستند.
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد
هوش مصنوعی: من در آتش احساسات و دردهایم غرق شدهام و فقط یک تکه استخوان از من باقی مانده است. جالب اینجاست که با وجود این درد و سوزش، سینهام نمیسوزد.
ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟
تو را که دل به فغان جرس نمیسوزد
هوش مصنوعی: تو از شدت دلتنگی و درد جدایی چه میدانی؟ تو که برای دلتنگیات حتی صدای در جرس هم نمیسوزی.
ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچکس نمیسوزد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و غم تو، دلم چنان درد و غصهای دارد که نظیر آن را حتی برای دیگران هم احساس نمیکنم.
به جز من و تو که در پای دوست سوختهایم
رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمیسوزد
هوش مصنوعی: به جز من و تو که بخاطر عشق و محبت به دوست دلی سوختهایم، دیگران در این آتش محبت نمیسوزند و درواقع خار و خس (که نماد چیزهای بیارزش است) نیز نمیسوزند.
حاشیه ها
1389/03/04 14:06
نگین شکروی
بادرود وسپاس فراوان
این شعر, یکی از غزل های زیبای رهی است که بیت اول وسوم آن از قلم افتاده اند و بدینقرارند:
چو من ز سوز غمت جان کس نمی سوزد
که عشق ,خرمن اهل هوس نمی سوزد
ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟
تو راکه دل به فغان جرس نمی سوزد
همچنین دربیت آخر "و" بعد از گل زاید است:
رهی زآتش گل ,خار وخس نمی سوزد
---
پاسخ: با تشکر، بیتهای جاافتاده اضافه شدند و مصرع مورد اشاره تصحیح شد.
1399/01/08 22:04
حفیظ احمدی
با سلام و خسته نباشید
زندهیاد ظاهر هویدا آوازخوان افغان این شعر شادروان رهی را همراه با رباعی دیگر وی در آهنگی خوانده است.
شعر دیگرش:
ای جلوه برق آشیان سوز ترا
ای روشنی شمع شب افروز ترا
زان روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آنروز ترا
با احترام
حفیظ احمدی از افغانستان

رهی معیری